Categories
۲سموئیل

۲سموئیل ‮‬

معرفی کتاب دوّم سموئیل

در این کتاب، نخست شاهدیم که داوود بر قبیلۀ یهودا پادشاه می‌شود، و کمی پس از آن، همۀ دیگر قبیله‌های اسرائیل او را به عنوان پادشاه می‌پذیرند. خدا دربارۀ داوود شهادت می‌دهد که او پادشاهی است موافق دل او. با این حال، می‌بینیم داوود مرتکب گناه می‌شود و عواقب سستی‌های اخلاقی خود را در خونریزی‌هایی که در خانوادۀ خودش و سپس در میان قوم رخ می‌دهد، می‌بیند. نقطۀ اوج این نابسامانی‌ها را می‌توان در طغیان پسر او اَبشالوم مشاهده کرد.

تقسیم‌بندی کلّی

۱- پادشاهی داوود بر قبیلۀ یهودا (بابهای ۱ تا ۴)

۲- پادشاهی داوود بر تمام قوم اسرائیل و دستاوردهای او (بابهای ۵ تا ۹)

۳- کوتاهی‌ها و گناهان داوود (بابهای ۱۰ تا ۲۰)

۴- تأملات پایانی بر پادشاهی داوود (بابهای ۲۱ تا ۲۴)

Categories
۲سموئیل

۲سموئیل 1

آگاهی داوود از مرگ شائول

1 پس از مرگ شائول، چون داوود از شکست عَمالیقیان بازگشت، دو روز در صِقلَغ توقف نمود.

2 در روز سوّم، ناگاه مردی با جامۀ دریده و خاک بر سر ریخته، از اردوگاهِ شائول آمد. چون نزد داوود رسید، به روی درافتاده، تعظیم کرد.

3 داوود از او پرسید: «از کجا می‌آیی؟» مرد پاسخ داد: «از اردوگاه اسرائیل گریخته‌ام.»

4 داوود گفت: «جریان امر را برایم بازگو.» گفت: «لشکریان از جنگ گریختند و بسیاری از ایشان نیز افتادند و مردند. شائول و پسرش یوناتان نیز مرده‌اند.»

5 پس داوود به مرد جوانی که این خبر را آورده بود، گفت: «از کجا می‌دانی شائول و پسرش یوناتان مرده‌اند؟»

6 مرد جوان پاسخ داد: «بر حسب اتفاق بر کوهِ جِلبواَع بودم که دیدم شائول بر نیزۀ خود تکیه زده، و ارابه‌ها و سواران دشمن هر دم به او نزدیکتر می‌شوند.

7 چون شائول به عقب خود نگریست، مرا دید و مرا خواند. گفتم: ”گوش به فرمانم.“

8 پرسید: ”کیستی؟“ گفتم: ”یک عَمالیقی.“

9 پس مرا گفت: ”تمنا اینکه بر فرازم بایستی و مرا بکُشی. زیرا دردی جانکاه بر من چیره گشته، اما هنوز جان در بدنم باقیست.“

10 پس بر فرازش ایستاده، او را کشتم، زیرا یقین داشتم از جراحت خود زنده نخواهد ماند. تاجی را که بر سر و بازوبندی را که بر بازویش بود، برگرفته، با خود بدین‌جا نزد سرورم آورده‌ام.»

11 آنگاه داوود جامۀ خویش گرفته، آن را درید، و همراهانش نیز جملگی چنین کردند.

12 آنان برای شائول و پسرش یوناتان، و برای قوم خداوند و خاندان اسرائیل که به دم شمشیر از پا درآمده بودند، ماتم گرفتند و گریستند، و تا شامگاه روزه داشتند.

13 و داوود به جوانی که این خبر را برایش آورده بود، گفت: «اهل کجایی؟» پاسخ داد: «پسر مهاجری عَمالیقی‌ام.»

14 داوود از او پرسید: «چگونه نترسیدی دست خود را بلند کرده، مسیح خداوند را هلاک سازی؟»

15 آنگاه داوود یکی از مردان جوانش را فرا خواند و گفت: «برو و او را بکُش!» پس او را به شمشیر زد، و او مرد.

16 داوود به او گفت: «خونت بر گردن خودت باد، زیرا زبان خودت بر ضد تو شهادت داده، گفت: ”من مسیح خداوند را کشتم.“»

مرثیۀ داوود

17 داوود با این مرثیه، برای شائول و پسرش یوناتان سوگواری کرد،

18 و فرمان داد آنرا به مردم یهودا نیز تعلیم دهند؛ این مرثیه در کتاب یاشَر به ثبت رسیده است:

19 «جلال تو، ای اسرائیل، بر بلندیهایت از پا درآمده،

چگونه پهلوانان افتاده‌اند!

20 در جَت این را بازمگویید،

و در کوچه‌های اَشقِلون جار مزنید،

مبادا دختران فلسطینیان شادمان شوند،

و دختران ختنه‌ناشدگان به وجد آیند.

21 «ای کوههای جِلبواَع،

بر شما شبنم منشیند و باران مبارد،

و نه از کشتزارهایتان هدایا به بار آید.

زیرا در آنجا سپر پهلوانان بی‌حرمت شد،

و سپر شائول به روغن جلا نیافت.

22 «از خون مقتولان،

و از پیه پهلوانان،

کمان یوناتان روی برنمی‌تافت،

و شمشیر شائول تهی برنمی‌گشت.

23 «شائول و یوناتان، محبوب و نازنین،

در زندگی و در مرگ، جدایی‌ناپذیر.

از عقابها تیزپروازتر،

از شیران نیرومندتر.

24 «ای دختران اسرائیل، بر شائول بگریید،

بر او که شما را به ارغوان و نفایس می‌پوشانید،

و جامه‌هایتان را به زیورهای طلا می‌آراست.

25 «چگونه پهلوانان در میدان کارزار افتاده‌اند؛

یوناتان بر بلندیهایت کشته افتاده است!

26 به خاطرت پریشانحالم، ای یوناتان، ای برادرم؛

برایم بسیار عزیز بودی.

محبت تو به من خارق‌العاده بود،

بیشتر از محبت زنان.

27 «چگونه پهلوانان افتاده‌اند،

و جنگ‌افزارها تلف شده است!»

Categories
۲سموئیل

۲سموئیل 2

مسح داوود به پادشاهی

1 پس از آن، داوود از خداوند مسئلت کرده، پرسید: «آیا به یکی از شهرهای یهودا برآیم؟» خداوند پاسخ داد: «برآی.» داوود پرسید: «به کدام شهر؟» گفت: «به حِبرون.»

2 پس داوود با دو زنش، اَخینوعَمِ یِزرِعیلی و اَبیجایِل بیوۀ نابالِ کَرمِلی، بدان شهر برآمد.

3 مردانی را نیز که همراهش بودند با خانواده‌هایشان آورد، و ایشان در شهرهای حِبرون ساکن شدند.

4 آنگاه مردان یهودا نیز به حِبرون آمدند و داوود را در آنجا به پادشاهی بر خاندان یهودا مسح کردند.

چون آنان به داوود گفتند مردان یابیش جِلعاد بودند که شائول را به خاک سپردند،

5 قاصدان نزد ایشان فرستاده، بدیشان گفت: «خداوند شما را به‌خاطر این احسان که بر سرورتان شائول روا داشتید و او را به خاک سپردید، برکت دهد.

6 خداوند محبت و وفا بر شما روا دارد، و من نیز به‌خاطر این کارتان به شما پاداش خواهم داد.

7 پس اکنون دستانتان قوی باشد و شجاع باشید زیرا سرورتان شائول درگذشته و خاندان یهودا مرا به پادشاهی خود مسح کرده‌اند.»

8 و اما اَبنیر، پسر نیر، فرماندۀ لشکر شائول، ایشبوشِت، پسر شائول را برگرفته، به مَحَنایِم برده بود،

9 و او را بر جِلعاد، بر اَشوریان و یِزرِعیل، و بر اِفرایِم، بِنیامین و تمامی اسرائیل پادشاه ساخته بود.

10 ایشبوشِت، پسر شائول چهل ساله بود که پادشاه اسرائیل شد، و دو سال سلطنت کرد. اما خاندان یهودا از داوود پیروی می‌کردند.

11 داوود هفت سال و شش ماه در حِبرون بر خاندان یهودا سلطنت کرد.

جنگ جِبعون

12 باری، اَبنیر، پسر نیر، و مردان ایشبوشِت، پسر شائول، از مَحَنایِم به جِبعون رفتند.

13 یوآب، پسر صِرویَه و مردان داوود نیز بیرون آمده، نزد برکۀ جِبعون با آنان رویاروی شدند. اینان در یک سوی برکه و آنان در سوی دیگر نشستند.

14 آنگاه اَبنیر به یوآب گفت: «بگذار جوانان برخیزند و پیشِ روی ما هماوردی کنند.» یوآب گفت: «برخیزند.»

15 پس شماری از ایشان برخاستند و پیش رفتند: از طرف بِنیامین و ایشبوشِت پسر شائول دوازده تن، و از مردان داوود نیز دوازده تن.

16 هر یک از آنان سر حریف خود را گرفته، شمشیر خویش را در پهلوی او فرو برد، آن سان که با هم بر زمین افتادند. از این رو آن مکان را که در جِبعون است، ’حِلقَت‌هَصوریم‘نامیدند.

17 پس در آن روز جنگی سخت درگرفت، و اَبنیر و مردان اسرائیل از مردان داوود شکست خوردند.

18 هر سه پسر صِرویَه در آنجا حضور داشتند، یعنی یوآب، اَبیشای و عَسائیل. عَسائیل بسان غزال وحشی، تیزپا بود.

19 او اَبنیر را سخت تعقیب می‌کرد بی‌آنکه در تعقیب او به چپ یا راست متمایل شود.

20 پس اَبنیر به پشت سر نگریسته، گفت: «آیا این تویی عَسائیل؟» عَسائیل پاسخ داد: «خودم هستم.»

21 اَبنیر به او گفت: «به جانبِ راست یا چپِ خود متمایل شو و یکی از جوانان را گرفته، سلاحش را برگیر.» اما عَسائیل نخواست از تعقیب او دست برکشد.

22 پس اَبنیر بار دیگر به عَسائیل گفت: «از تعقیب من بازایست! چرا تو را بر زمین افکنم؟ زیرا در آن صورت چگونه نزد برادرت یوآب سر بلند کنم؟»

23 ولی عَسائیل از تعقیب او دست برنکشید. پس اَبنیر با تَهِ نیزه خود به شکم او زد، آن سان که نیزه از پشتش بیرون آمد، و او همان جا افتاد و مرد. و هر که به مکان افتادن و مردن عَسائیل می‌رسید، می‌ایستاد.

24 اما یوآب و اَبیشای همچنان اَبنیر را تعقیب کردند. آنان هنگام غروب به تپۀ اَمَّه که پیش از جیَح در راه بیابان جِبعون است، رسیدند.

25 مردان بِنیامین نیز پشت اَبنیر گرد آمدند و یک گروه شده، بر فراز تپه‌ای موضع گرفتند.

26 پس اَبنیر، یوآب را صدا زد و گفت: «آیا شمشیر باید تا به ابد هلاک سازد؟ آیا نمی‌دانی که این به تلخی خواهد انجامید؟ پس تا به کی به مردانت فرمان نمی‌دهی که دست از تعقیب برادران خود برکشند؟»

27 یوآب پاسخ داد: «قسم به حیات خدا که اگر سخن نمی‌گفتی، به‌یقین مردانم تا صبحگاهان از تعقیب برادران خود بازنمی‌ایستادند.»

28 پس یوآب کَرِنا را نواخت، و تمامی مردانش بازایستاده، دیگر نه اسرائیل را تعقیب کردند و نه جنگیدند.

29 اَبنیر و مردانش تمامی آن شب از میان عَرَبَه گذشته، از اردن عبور کردند و پس از آنکه تمامی صبح نیز راه پیمودند،به مَحَنایِم رسیدند.

30 بدین‌سان، یوآب از تعقیب اَبنیر بازگشت. و چون تمامی لشکرِ خود را گرد آورد، از مردان داوود علاوه بر عَسائیل نوزده تن مفقود شده بودند.

31 اما مردان داوود سیصد و شصت تن از بِنیامینیانی را که از مردان اَبنیر بودند، زده و کشته بودند.

32 آنان عَسائیل را برگرفته، در مقبرۀ پدرش در بِیت‌لِحِم به خاک سپردند. سپس یوآب و مردانش تمامی شب راه پیموده، هنگام سپیده‌دم به حِبرون رسیدند.

Categories
۲سموئیل

۲سموئیل 3

1 جنگ میان خاندان شائول و خاندان داوود دیرزمانی ادامه یافت. داوود روز به روز نیرومندتر می‌شد، اما خاندان شائول روز به روز ضعیفتر می‌شدند.

اَبنیر به داوود می‌پیوندد

2 پسرانی چند در حِبرون برای داوود زاده شدند: نخست‌زاده‌اش، اَمنون بود از اَخینوعَمِ یِزرِعیلی؛

3 دوّمین پسرش کیلِآب بود از اَبیجایِل بیوۀ نابالِ کَرمِلی؛ سوّمین، اَبشالوم بود پسر مَعَکاه، دختر تَلمای پادشاه جِشور؛

4 چهارمین، اَدونیا پسر حَجّیت؛ پنجمین، شِفَطیا پسر اَبیطال

5 و ششمین، یِترِعام بود از عِجلَه زن داوود. اینان در حِبرون برای داوود زاده شدند.

اَبنیر به داوود می‌پیوندد

6 مادامی که میان خاندان شائول و خاندان داوود جنگ بود، اَبنیر پیوسته موقعیت خود را در خاندان شائول مستحکم می‌ساخت.

7 باری، شائول مُتَعِه‌ای داشت رِصفَه نام، دختر اَیَه. روزی ایشبوشِت به اَبنیر گفت: «چرا با مُتَعِۀ پدرم همبستر شدی؟»

8 اَبنیر از این سخن ایشبوشِت سخت برآشفت و گفت: «آیا مرا سَرِ سگی از یهودا می‌پنداری؟ من تا به امروز وفاداری خود را به خاندان پدرت شائول و به برادران و دوستانش نشان داده‌ام و تو را به دست داوود تسلیم نکرده‌ام. و حال تو مرا در خصوص این زن به خطاکاری متهم می‌کنی!

9 خدا اَبنیر را سخت مجازات کند اگر برای داوود، آنچه را خداوند برایش قسم خورد، به انجام نرسانم

10 و پادشاهی را از خاندان شائول منتقل نساخته، تخت داوود را بر اسرائیل و بر یهودا، از دان تا بِئِرشِبَع، استوار نسازم.»

11 ایشبوشِت دیگر نتوانست در پاسخ اَبنیر سخنی گوید، زیرا از او می‌ترسید.

12 آنگاه اَبنیر قاصدان نزد داوود فرستاد تا از جانب او داوود را بگویند: «این سرزمین از آن کیست؟ با من پیمان ببند و اینک دست من با تو خواهد بود تا تمامی اسرائیل را به سوی تو برگردانم.»

13 داوود گفت: «بسیار خوب، با تو پیمان می‌بندم. اما یک چیز از تو می‌خواهم و آن اینکه روی مرا نخواهی دید مگر آنکه وقتی به دیدارم می‌آیی، میکال، دختر شائول را با خود بیاوری.»

14 آنگاه داوود قاصدان نزد ایشبوشِت، پسر شائول فرستاده، گفت: «زن من میکال را که به بهای قُلَفَۀ یکصد مرد فلسطینی برای خود نامزد ساختم، به من بده.»

15 پس ایشبوشِت کسان فرستاده، میکال را از شوهرش فَلطیئیل، پسر لایِش گرفت.

16 اما شوهرش همراه او رفت و در تمام طول راه تا بَحوریم از پی او می‌گریست. سپس اَبنیر به وی گفت: «بازگرد!» و او بازگشت.

17 اَبنیر با مشایخ اسرائیل به مشورت نشست و به آنان گفت: «ایامی چند در پی آن بودید که داوود را پادشاه خود سازید.

18 پس اکنون چنین کنید، زیرا خداوند به داوود وعده داده است که: ”به دست خدمتگزارم داوود، قوم خویش اسرائیل را از چنگ فلسطینیان و همۀ دشمنانشان نجات خواهم داد.“»

19 اَبنیر با بِنیامینیان نیز سخن گفت. سپس نزد داوود به حِبرون رفت تا او را از هرآنچه در نظرِ قوم اسرائیل و جمیع خاندان بِنیامین پسند آمده بود، آگاه سازد.

20 چون اَبنیر با بیست تن از مردان خود نزد داوود به حِبرون آمد، داوود برای اَبنیر و مردانش ضیافتی بر پا داشت.

21 آنگاه اَبنیر به داوود گفت: «رخصت ده تا برخاسته، بروم و همۀ اسرائیل را نزد سرورم پادشاه گرد آورم تا با تو پیمان ببندند، و تا تو بر هرآنچه دلت می‌خواهد، سلطنت کنی.» پس داوود اَبنیر را مرخص کرد و او به سلامتی روانه شد.

قتل اَبنیر به دست یوآب

22 همان لحظه، یوآب و مردان داوود با غنایم بسیار، از غارت بازگشتند. اما اَبنیر دیگر در حِبرون نزد داوود نبود، زیرا داوود او را مرخص کرده و او به سلامت رفته بود.

23 چون یوآب با تمام لشکری که همراهش بودند از راه رسید، به او خبر داده، گفتند: «اَبنیر، پسر نیر، نزد پادشاه آمده و پادشاه او را مرخص کرده، و او اکنون به سلامت رفته است.»

24 پس یوآب نزد پادشاه رفت و گفت: «چه کرده‌ای؟ اینک اَبنیر نزد تو آمده بود. چرا او را رخصت دادی تا برود؟

25 تو خودْ می‌دانی که اَبنیر، پسر نیر، آمده بود تا تو را بفریبد و آمد و شدِ تو را دریابد، و از هرآنچه می‌کنی آگاه شود.»

26 چون یوآب از حضور داوود بیرون رفت، قاصدان از پی اَبنیر فرستاد، و آنان او را از چاه سیرَه بازگرداندند. اما داوود چیزی در این باره نمی‌دانست.

27 چون اَبنیر به حِبرون باز‌گشت، یوآب او را به کناری کشیده، به میان دروازۀ شهر برد تا به تنهایی با او سخن گوید؛ در آنجا به سبب خون برادر خود عَسائیل ضربتی به شکم او وارد آورد، و او مُرد.

28 مدتی بعد، چون داوود این را شنید، گفت: «من و سلطنتم تا به ابد در حضور خداوند از خون اَبنیر، پسر نیر، مبرا هستیم.

29 خون او بر گردن یوآب و بر تمامی خاندان او باد، و هرگز کسی که عفونتیا جذامدارد، یا عصا به دست است، یا به شمشیر از پا درمی‌آید، یا محتاج نان است، از خاندان یوآب کم نباشد.»

30 بدین‌سان، یوآب و برادرش اَبیشای اَبنیر را کشتند، زیرا او برادرشان عَسائیل را در جِبعون در جنگ کشته بود.

31 آنگاه داوود به یوآب و به همۀ کسانی که همراه او بودند، گفت: «جامه‌های خویش بدرید و پلاس پوشیده، پیش روی اَبنیر سوگواری کنید.» داوودِ پادشاهْ خود نیز از عقب جنازه می‌رفت.

32 آنان اَبنیر را در حِبرون به خاک سپردند، و پادشاه به آواز بلند بر سر قبر اَبنیر گریست و قوم نیز جملگی گریستند.

33 آنگاه پادشاه برای اَبنیر مرثیه خوانده، گفت:

«آیا اَبنیر باید به مرگ ابلهان می‌مُرد؟

34 دستهایت بسته نبود،

و نه پاهایت در زنجیر؛

همچون کسی فرو افتادی

که در برابر شریران فرو افتد.»

و قوم دیگر بار جملگی بر او گریستند.

35 آنگاه تمامی قوم آمدند تا داوود را ترغیب کنند که تا هنوز روز است، چیزی بخورد؛ اما داوود قسم خورده، گفت: «خدا مرا سخت مجازات کند، اگر تا غروب آفتاب به نان یا چیز دیگر لب زنم.»

36 تمامی قوم این را دیدند و خشنود شدند، چنانکه هرآنچه پادشاه می‌کرد، موجب خشنودی تمامی قوم می‌شد.

37 بدین‌سان، تمامی قوم و همۀ اسرائیل در آن روز دانستند که پادشاه در قتل اَبنیر، پسر نیر، دست نداشته است.

38 آنگاه پادشاه به مردان خود گفت: «آیا نمی‌دانید که امروز فرمانده و مردی بزرگ در اسرائیل افتاده است؟

39 من، با آن که به پادشاهی مسح شده‌ام، امروز ناتوانم و از عهدۀ این مردان، یعنی پسران صِرویَه، برنمی‌آیم. خودِ خداوند شخص بدکار را بر حسب شرارتش جزا دهد!»

Categories
۲سموئیل

۲سموئیل 4

قتل ایشبوشِت

1 چون ایشبوشِت، پسر شائول شنید که اَبنیر در حِبرون مرده است، روحیۀ خود را باخت و اسرائیل نیز جملگی پریشان‌خاطر شدند.

2 باری، پسر شائول دو مرد داشت که فرماندۀ دسته‌های مهاجم بودند. نام یکی بَعَنا بود و نام دیگری رِکاب. آنان پسران رِمّونِ بِئیروتی از قبیلۀ بِنیامین بودند، زیرا بِئیروت نیز بخشی از بِنیامین محسوب می‌شد؛

3 بِئیروتیان به جِتّایم گریختند و تا به امروز در آن دیار غربت گزیده‌اند.

4 و اما یوناتان پسر شائول را پسری لنگ بود. وقتی از یِزرِعیل خبر مرگ شائول و یوناتان رسید، او پنج سال داشت. پس دایه‌اش او را برگرفت تا بگریزد. اما در حالی که شتابان می‌گریخت، پسرک افتاد و لنگ شد. نام این پسر مِفیبوشِت بود.

5 باری، رِکاب و بَعَنا، پسران رِمّونِ بِئیروتی راهی خانۀ ایشبوشِت شدند و در گرمترین ساعت روز، یعنی هنگام خواب نیمروزیِ ایشبوشِت، بدان‌جا رسیدند.

6 پس به بهانۀ برداشتن گندم به درون خانه رفتند و با شمشیر بر شکم ایشبوشِت زدند و گریختند.

7 آری، رِکاب و بَعَنَه هنگامی وارد خانه شدند که ایشبوشِت در خوابگاهش بر بستر آرمیده بود. پس او را به شمشیر زدند و کشتند، و سرش را از تن جدا کرده، با خود بردند، و تمامی شب در مسیر عَرَبَه راه پیمودند.

8 آنان سرِ ایشبوشِت را به حِبرون نزد داوود بردند و به پادشاه گفتند: «این است سرِ ایشبوشِت، پسر دشمنت شائول که قصد جان تو داشت. امروز خداوند انتقام سرورمان پادشاه را از شائول و نسلش گرفته است.»

9 اما داوود در پاسخ رِکاب و برادرش بَعَنا، پسران رِمّونِ بِئیروتی گفت: «به حیات خداوند که جان مرا از هر مصیبت رهانیده، سوگند

10 که من کسی را که خبر مرگ شائول را برایم آورد و گمان می‌کرد مژده آورده است، گرفتم و در صِقلَغ کشتم. آری، این پاداشی بود که در ازای خبرش به او دادم.

11 چقدر بیشتر، هنگامی که مردانی شریر شخصی پارسا را در خانۀ خودش بر بستر کشته‌اند، خون او را از دست ایشان طلب خواهم کرد و آنان را از زمین هلاک خواهم ساخت.»

12 پس داوود به مردان خود دستور داد آنها را بکشند. آنان چنین کردند و دستها و پاهای ایشان را بریده، جسدشان را کنار حوضِ حِبرون به دار آویختند. اما سرِ ایشبوشِت را برگرفته، در مقبرۀ اَبنیر در حِبرون به خاک سپردند.

Categories
۲سموئیل

۲سموئیل 5

پادشاهی داوود بر اسرائیل

1 آنگاه تمامی قبایل اسرائیل نزد داوود به حِبرون آمده، گفتند: «اینک ما از گوشت و استخوان تو‌ییم.

2 پیش از این نیز که شائول بر ما سلطنت می‌کرد، تو بودی که اسرائیل را در جنگهایش رهبری می‌کردی. خداوند به تو گفت: ”تویی که قوم من اسرائیل را شبانی خواهی کرد و بر ایشان حکم خواهی راند.“»

3 پس مشایخ اسرائیل جملگی به حِبرون نزد پادشاه آمدند، و داوود پادشاه در آنجا در حضور خداوند با ایشان پیمان بست، و آنان داوود را به پادشاهی بر اسرائیل مسح کردند.

4 داوود سی ساله بود که پادشاه شد، و چهل سال سلطنت کرد.

5 او هفت سال و شش ماه در حِبرون بر یهودا، و سی و سه سال در اورشلیم بر تمامی اسرائیل و یهودا، سلطنت کرد.

فتح اورشلیم به دست داوود

6 و اما پادشاه و مردانش به اورشلیم رفتند تا به مقابله با یِبوسیان که در آنجا ساکن بودند، برآیند. یِبوسیان به داوود گفتند: «بدین‌جا داخل نخواهی شد، بلکه کوران و شلان شما را عقب خواهند راند.» آنان با خود می‌اندیشیدند که: «داوود نمی‌تواند بدین‌جا داخل شود.»

7 با وجود این، داوود دژ صَهیون، شهر داوود را تصرف کرد.

8 و داوود در آن روز گفت: «هر که می‌خواهد بر یِبوسیان حمله آوَرَد، از راه مجرای آب بر ’کوران و شلانی‘ که منفورِ جان داوودند، بتازد.» از این روست که می‌گویند: «کوران و شلان نباید به خانه درآیند.»

9 پس داوود در آن دژ ساکن شد، و آن را شهر داوود نامید. و داوود شهر را دور تا دور بنا کرد، از مِلّوبه سمت داخل.

10 و داوود هر روز نیرومندتر می‌شد، و یهوه خدای لشکرها با او بود.

11 حیرام، پادشاه صور قاصدانی با درختان سرو آزاد و نجاران و سنگتراشان نزد داوود فرستاد، و آنان برایش خانه‌ای ساختند.

12 پس داوود دانست که خداوند او را به پادشاهی بر اسرائیل استوار داشته، و به‌خاطر قوم خود اسرائیل سلطنت او را برافراشته است.

13 پس از آمدن از حِبرون، داوود در اورشلیم زنان و مُتَعِه‌های بیشتری گرفت و پسران و دختران بیشتری نیز برایش زاده شدند.

14 این است نام فرزندانی که در اورشلیم برای داوود زاده شدند: شَمّوعا، شوباب، ناتان، سلیمان،

15 یِبحار، اِلیشوعَ، نِفِج، یافیَع،

16 اِلیشَمَع، اِلیاداع و اِلیفِلِط.

شکست فلسطینیان به دست داوود

17 چون فلسطینیان شنیدند که داوود به پادشاهی بر اسرائیل مسح شده است، جملگی به جستجویش برآمدند. اما وقتی داوود این را شنید، به دژ فرود آمد.

18 فلسطینیان آمده، در سراسر وادیِ رِفائیم موضع گرفته بودند.

19 داوود از خداوند مسئلت کرده، گفت: «آیا به مقابله با فلسطینیان برآیم؟ آیا ایشان را به دست من تسلیم خواهی کرد؟» خداوند گفت: «برآی، زیرا به‌یقین ایشان را به دست تو تسلیم خواهم کرد.»

20 پس داوود به بَعَل‌فِراصیم آمد و در آنجا فلسطینیان را شکست داده، گفت: «چنانکه سیلابها می‌خروشند، همچنان خداوند پیش روی من بر دشمنانم خروشیده است.» از این رو، آن مکان بَعَل‌فِراصیمنام گرفت.

21 و فلسطینیان بتهای خود را در آنجا رها کردند، و داوود و مردانش آنها را همراه خود بردند.

22 فلسطینیان بار دیگر برآمده، در سرتاسر وادی رِفائیم موضع گرفتند.

23 چون داوود از خداوند مسئلت کرد، خداوند او را گفت: «مستقیم نزد آنها بَرمَیا، بلکه دور زده، به عقب ایشان برو و از مقابل درختان بَلَسانبه ایشان حمله کن.

24 چون از فراز درختان بَلَسان صدای پای لشکریان را شنیدی، بشتاب، زیرا در آن وقت خداوند پیشاپیش تو بیرون رفته است تا لشکر فلسطینیان را شکست دهد.»

25 پس داوود مطابق آنچه خداوند به او فرمان داد، عمل کرد، و فلسطینیان را از جِبعونتا جازِر شکست داد.

Categories
۲سموئیل

۲سموئیل 6

آوردن صندوق عهد به اورشلیم

1 داوود بار دیگر تمامی مردان برگزیدۀ اسرائیل را که سی هزار بودند، گرد آورد.

2 او برخاسته، با تمامی مردانی که همراهش بودند، صندوق خدا را از بَعَلی‌یهودا برگرفت، صندوقی را که به آن ’نام‘ مُسَمّی است، یعنی نام خداوند لشکرها که میان کروبیان جلوس فرموده.

3 آنان صندوق خدا را بر ارابه‌ای نو نهادند و از خانۀ اَبیناداب که بر تپه بود، بیرون آوردند. و عُزَّه و اَخیو، پسران اَبیناداب، ارابۀ نو را هدایت می‌کردند،

4 در حالی که صندوق خدا نیز بر آن بود.اَخیو پیشاپیش صندوق می‌رفت

5 و داوود و تمامی خاندان اسرائیل به قوّتِ تمام با سرودهاو با چنگ و بَربَط و دَف و دُهُل و سَنج در حضور خداوند وجد می‌کردند.

6 چون به خرمنگاه ناکُن رسیدند، عُزَّه دست خود را دراز کرده، صندوق خدا را گرفت، زیرا گاوها می‌لغزیدند.

7 اما خشم خداوند بر عُزَّه افروخته شد، و خدا او را به‌خاطر بی‌حرمتی‌اشزد و او همان‌جا کنار صندوق خدا مرد.

8 و داوود به خشم آمد، زیرا خداوند عُزَّه را زده بود. به همین جهت آن مکان تا به امروز فِرِص‌عُزَّهنامیده می‌شود.

9 داوود آن روز از خداوند ترسید و با خود گفت: «چگونه ممکن است صندوق خداوند نزد من بیاید؟»

10 پس نخواست آن را نزد خود به شهر داوود بیاورد، بلکه تغییر مسیر داده، آن را به خانۀ عوبیداَدومِ جِتّی برد.

11 بدین ترتیب صندوق خداوند سه ماه در خانۀ عوبیداَدومِ جِتّی ماند، و خداوند عوبیداَدوم و تمامی اهل خانه‌اش را برکت داد.

12 داوود پادشاه را خبر آورده، گفتند: «خداوند اهل خانۀ عوبیداَدوم و همۀ اموالش را به سبب صندوق خدا برکت داده است.» پس داوود رفت و با شادمانی صندوق خدا را از خانۀ عوبیداَدوم به شهر داوود آورد.

13 چون حاملانِ صندوق خداوند شش قدم پیش رفته بودند، داوود گاوی نر و گوساله‌ای پرواری قربانی کرد.

14 و داوود ایفودِ کتان بر تن، به تمامی قوّت خود در حضور خداوند می‌رقصید.

15 بدین‌گونه داوود و همۀ خاندان اسرائیل صندوق خداوند را با فریادها و نوای کَرِنا آوردند.

16 چون صندوق خداوند به شهر داوود داخل می‌شد، میکال دختر شائول از پنجره نگریسته، داوود پادشاه را دید که در حضور خداوند جست و خیزکنان می‌رقصد، و در دل خود او را خوار شمرد.

17 پس صندوق خداوند را آورده، آن را درون خیمه‌ای که داوود برای آن بر پا کرده بود، در جایش نهادند، و داوود قربانیهای تمام‌سوز و قربانیهای رفاقت به حضور خداوند تقدیم کرد.

18 پس از تقدیم قربانیهای تمام‌سوز و قربانیهای رفاقت، داوود قوم را به نام خداوند لشکرها برکت داد.

19 و به همۀ قوم، یعنی به تمامی جماعت اسرائیل، از مرد و زن، یک قرص نان، یک تکه گوشتو یک قرص نان کشمش بخشید. آنگاه تمامی قوم روانه شده، هر یک به خانۀ خود رفتند.

20 چون داوود برگشت تا اهل خانۀ خود را برکت دهد، میکال دختر شائول به پیشبازش بیرون آمد و گفت: «براستی که پادشاه اسرائیل امروز چقدر خویشتن را بزرگ ساخت آنگاه که خود را همچون یکی از عوام، بی‌جامه در انظار کنیزان خادمان خویش به نمایش گذاشت!»

21 داوود به میکال گفت: «این در حضور خداوند بود، که مرا به جای پدرت و به جای تمامی خاندانش برگزید تا مرا بر قوم خودْ اسرائیل پیشوا سازد. آری، در حضور این خداوند پایکوبی خواهم کرد.

22 و خود را از این نیز بیشتر خوار خواهم ساخت و در نظر خویشپست خواهم بود. اما در نظر کنیزانی که از آنان سخن گفتی، در نظر آنان محترم خواهم بود.»

23 و میکال دختر شائول تا روز وفاتش صاحب فرزندی نشد.

Categories
۲سموئیل

۲سموئیل 7

عهد خدا با داوود

1 چون داوود پادشاه در خانۀ خود ساکن شد و خداوند او را از تمامی دشمنان اطرافش آسودگی بخشید،

2 به ناتان نبی گفت: «ببین چگونه من در خانه‌ای از چوب سرو آزاد ساکنم، حال آنکه صندوق خدا در خیمه‌ای سکونت دارد.»

3 ناتان به پادشاه گفت: «برو و هرآنچه در دل داری به جای آور، زیرا خداوند با توست.»

4 اما همان شب، کلام خداوند بر ناتان نازل شده، گفت:

5 «برو و به خادم من داوود بگو، ”خداوند چنین می‌فرماید: آیا تو برای سکونت من خانه‌ای بنا می‌کنی؟

6 از روزی که بنی‌اسرائیل را از مصر برآوردم تا به امروز در خانه‌ای ساکن نشده‌ام، بلکه در خیمۀ مسکن خود از جایی به جای دیگر نقل مکان کرده‌ام.

7 آیا در همۀ نقاطی که با تمامی بنی‌اسرائیل نقل مکان کردم، به هیچ‌یک از پیشوایاناسرائیل که ایشان را به شبانی قوم خویش اسرائیل امر فرمودم، کلمه‌ای گفتم که، ’چرا برای من خانه‌ای از چوب سرو آزاد نساخته‌اید؟“‘

8 پس اکنون به خدمتگزارم داوود بگو: ”یهوه، خدای لشکرها چنین می‌فرماید: من تو را از چراگاه، از پی گوسفندان برگرفتم تا پیشوای قوم من اسرائیل باشی.

9 من هر جا که می‌رفتی، با تو بودم و دشمنانت را جملگی از پیش رویت منقطع ساختم. اکنون نام تو را بزرگ خواهم ساخت، همچون نام بزرگ‌مردان جهان.

10 من برای قوم خود اسرائیل مکانی تعیین خواهم کرد و ایشان را غرس خواهم نمود تا در مکان خویش سکونت گزینند و دیگر جا به جا نشوند. شریران دیگر همچون گذشته بر ایشان ستم نخواهند کرد،

11 چنانکه از آن هنگام که داوران بر قوم خود اسرائیل برگماشتم. و تو را از همۀ دشمنانت آسودگی خواهم بخشید. افزون بر این، خداوند به تو اعلام می‌کند که او برایت خانه‌ایخواهد ساخت.

12 آنگاه که روزهای عمرت به سر آید و نزد پدران خود بیارامی، کسی را که از نسل تو و پارۀ تنَت باشد پس از تو بر خواهم افراشت، و سلطنتش را استوار خواهم ساخت.

13 اوست که برای نام من خانه‌ای بنا خواهد کرد، و من تخت پادشاهی او را تا به ابد استوار خواهم ساخت.

14 من او را پدر خواهم بود و او مرا پسر. چون خطا ورزد، او را به عصای آدمیان و به تازیانه‌های بنی‌آدم ادب خواهم کرد،

15 اما محبت من از او دور نخواهد شد، چنانکه آن را از شائول دور کردم و او را از برابر تو برگرفتم.

16 خاندان و پادشاهی تو تا ابد نزد منپایدار خواهد بود و تخت سلطنتت جاودانه استوار خواهد ماند.“»

17 پس ناتان مطابق تمامی این سخنان و این رؤیا، با داوود سخن گفت.

دعای داوود

18 آنگاه داوود پادشاه داخل شده، در حضور خداوند بنشست و گفت: «ای خداوندگارْ یهوه، من کیستم و خاندان من چیست که مرا تا بدین‌جا رساندی؟

19 و حتی این نیز، ای خداوندگارْ یهوه، در نظرت کم بود چندان که دربارۀ آیندۀ خاندان خدمتگزارت نیز برای ایام طویل سخن گفتی. آیا این، ای خداوندگارْ یهوه، شیوۀ معمول تو با بنی‌آدم است؟

20 داوود دیگر تو را چه تواند گفت، ای خداوندگارْ یهوه، زیرا تو خود خدمتگزارت را می‌شناسی،

21 و بر حسب وعده‌ات و موافق دل خود، تمامی این کار عظیم را به جا آورده و خدمتگزارت را از آن آگاهانیده‌ای.

22 ای خداوندگارْ یهوه، تو چه عظیمی! زیرا چنانکه به گوشهایمان شنیده‌ایم، کسی چون تو نیست و خدایی جز تو نِی.

23 و کدام قوم است مانند قوم تو اسرائیل، تنها قوم بر روی زمین که خدا آمده، آنان را فدیه داد تا قوم او باشند؟ تو مردمان و خدایانشان را از پیش روی قومت که از مصر برای خود فدیه دادی، بیرون راندیو بدین‌سان، خویشتن را نامور ساختی و اعمال عظیم برای ایشانو کارهای مَهیب برای زمین خود به عمل آوردی.

24 و تو قوم خود اسرائیل را برای خود استوار ساختی تا ایشان تا به ابد قوم تو باشند؛ و تو ای خداوند، خدای ایشان شدی.

25 «پس حال، ای یهوه خدا، کلامی را که دربارۀ خدمتگزارت و خاندان او فرمودی، تا به ابد استوار گردان و بر حسب وعده‌ات عمل نما.

26 باشد که نام تو تا به ابد بزرگ مانَد و مردمان بگویند: ”یهوه، خدای لشکرها، بر اسرائیل خداست،“ و خاندان خدمتگزارت داوود نیز در حضورت پایدار مانَد.

27 زیرا، ای خداوند لشکرها، ای خدای اسرائیل، تو خود این را بر خدمتگزارت آشکار کرده، گفتی: ”من خانه‌ای برای تو خواهم ساخت.“ پس حال خدمتگزارت به خود جرأت داده، این دعا را به درگاه تو می‌آورد.

28 اکنون، ای خداوندگارْ یهوه، تو خدایی و کلام تو راست است، و تو این نیکویی را به خدمتگزارت وعده داده‌ای.

29 پس حال، باشد که تو را پسند آید که خاندان خدمتگزارت را برکت دهی تا در حضورت تا به ابد باقی بماند؛ زیرا که تو ای خداوندگارْ یهوه سخن گفته‌ای و با برکت تو، خاندان خدمتگزارت تا به ابد مبارک خواهد بود.»

Categories
۲سموئیل

۲سموئیل 8

فتوحات داوود

1 پس از چندی، داوود بر فلسطینیان حمله برده، ایشان را شکست داد و مِتِگ‌اَمّاه را از دستشان گرفت.

2 داوود موآبیان را نیز شکست داد و سپس آنها را به خط بر زمین خوابانید و با ریسمانی صفِ خوابیدگان را اندازه گرفت: دو طولِ ریسمان برای کُشتن اندازه گرفت و یک طولِ ریسمان برای زنده نگاه‌‌ داشتن.بدین‌سان موآبیان بندگان داوود شدند و خَراج می‌پرداختند.

3 داوود همچنین هنگامی که می‌رفت تا استیلای خود را بر کنارۀ رودتجدید کند، هَدَدعِزِر، پسر رِحوب پادشاه صوبَه را شکست داد

4 و از او هزار ارابه، هفت هزار سواره و بیست هزار پیاده به اسارت گرفت.و همۀ اسبان ارابه‌ها را سوای شمار کافی برای حمل صد ارابه، پی زد.

5 چون اَرامیانِ دمشق به یاری هَدَدعِزِر، پادشاه صوبَه آمدند، داوود بیست و دو هزار تن از ایشان را هلاک کرد.

6 سپس در اَرامِ دمشق قراولخانه‌هایی بر پا داشت و اَرامیان بندگان داوود شدند و خَراج می‌پرداختند. خداوند داوود را هر جا که می‌رفت، پیروزی می‌بخشید.

7 داوود همچنین سپرهای زرین خدمتگزاران هَدَدعِزِر را برگرفت و به اورشلیم آورد.

8 او از شهرهای هَدَدعِزِر، یعنی از باتَه و بیروتای،مقادیر زیادی برنجبه غنیمت گرفت.

9 چون توعی، پادشاه حَمات شنید که داوود تمامی لشکر هَدَدعِزِر را شکست داده است،

10 پسرش یورامرا نزد او فرستاد تا از سلامتی‌اش جویا شده، او را به‌خاطر جنگش با هَدَدعِزِر و شکست دادنِ او تهنیت گوید، زیرا هَدَدعِزِر اغلب با توعی در جنگ بود. و یورام با خود ظروف سیمین، زرین و برنجین آورد.

11 داوودِ پادشاه این ظروف را نیز با نقره و طلایی که از تمامی اقوام تحت سلطه‌اش گرفته بود، وقف خداوند کرد،

12 یعنی از اَدومیان،موآبیان، عَمّونیان، فلسطینیان و عَمالیقیان و نیز آنچه را که از هَدَدعِزِر، پسر رِحوب، پادشاه صوبَه به غنیمت گرفته بود.

13 و آوازۀ داوود پس از بازگشت از هلاک نمودن هجده هزار اَدومیدر وادی نمک، افزونتر شد.

14 او در سرتاسر اَدوم قراولخانه‌هایی بر پا کرد، و اَدومیان جملگی بندۀ داوود شدند. خداوند داوود را هر جا که می‌رفت، پیروزی می‌بخشید.

صاحبمنصبان داوود

15 بدین‌سان داوود با اجرای عدل و انصاف نسبت به همۀ قوم خود، بر تمامی اسرائیل سلطنت می‌کرد.

16 یوآب پسر صِرویَه، سردار لشکر بود و یَهوشافاط پسر اَخیلود، وقایع‌نگار؛

17 صادوق پسر اَخیطوب، و اَخیمِلِک پسر اَبیّاتار، کاهن بودند و سِرایا نیز کاتب بود.

18 بِنایا پسر یِهویاداع، سردار کِریتیان و فِلیتیان بود، و پسران داوود نیز وزیرانبودند.

Categories
۲سموئیل

۲سموئیل 9

احسان داوود بر مِفیبوشِت

1 روزی داوود گفت: «آیا از خاندان شائول هنوز کسی باقی مانده تا به‌خاطر یوناتان به او احسان کنم؟»

2 از قضا، خاندان شائول را خدمتگزاری بود صیبا نام. پس او را نزد داوود فرا خواندند و پادشاه بدو گفت: «آیا تو صیبا هستی؟» پاسخ داد: «در خدمتم.»

3 پادشاه پرسید: «آیا هنوز از خاندان شائول کسی باقی مانده تا از جانب خدا بدو احسان کنم؟» صیبا گفت: «یوناتان را هنوز پسری باقی است که لَنگ است.»

4 پادشاه پرسید: «او کجاست؟» صیبا گفت: «در لودِبار، در خانۀ ماکیر، پسر عَمّیئیل.»

5 پس پادشاه فرستاد و او را از خانۀ ماکیر، پسر عَمّیئیل در لودِبار آوردند.

6 چون مِفیبوشِت، پسر یوناتان و نوۀ شائول، نزد داوود آمد، به روی درافتاده، تعظیم کرد. داوود گفت: «ای مِفیبوشِت.» گفت: «اینک در خدمتم.»

7 داوود او را گفت: «مترس! به‌خاطر پدرت یوناتان به‌یقین بر تو احسان خواهم کرد و تمامی زمینهای جدّت شائول را به تو باز خواهم گردانید، و تو همواره بر سفرۀ من طعام خواهی خورد.»

8 مِفیبوشِت تعظیم کرد و گفت: «خدمتگزارت چیست که بر سگ مرده‌ای چون او چنین التفات فرمایی؟»

9 آنگاه پادشاه، صیبا، خادم شائول را فرا خواند و به او گفت: «هر چه از آنِ شائول و تمامی خاندانش بود، به نوادۀ سَرورت بخشیدم.

10 تو و پسران و خادمانت برای او بر زمین زراعت کرده، محصول آن را بیاورید تا نوادۀ سرورت نان برای خوردن داشته باشد. اما مِفیبوشِت، نوادۀ سرورت همواره بر سفرۀ من طعام خواهد خورد.» صیبا پانزده پسر و بیست خادم داشت.

11 پس صیبا به پادشاه گفت: «خدمتگزارت موافق هرآنچه سرورم پادشاه به بنده‌اش امر می‌فرماید، عمل خواهد کرد.» پس مِفیبوشِت همچون یکی از پسران پادشاه بر سفرۀ داوود طعام می‌خورْد.

12 مِفیبوشِت پسر کوچکی داشت میکا نام، و ساکنان خانۀ صیبا جملگی در خدمت مِفیبوشِت بودند.

13 پس، مِفیبوشِت در اورشلیم ساکن شد زیرا همیشه بر سفرۀ پادشاه طعام می‌خورد؛ و او از هر دو پا لنگ بود.