Categories
۱سموئیل

۱سموئیل 10

مسح شائول به پادشاهی

1 آنگاه سموئیل ظرف روغن را برگرفت و بر سر شائول ریخته، او را بوسید و گفت: «خداوند تو را مسح کرده تا بر قوم او اسرائیل حاکم باشی. تو بر قوم خداوند حکم خواهی راند و آنان را از دست دشمنان پیرامونشان نجات خواهی بخشید. و نشان اینکه خداوند تو را مسح کرده تا بر میراث او حاکم باشی این خواهد بودکه

2 چون امروز از نزد من بروی، کنار مقبرۀ راحیل در قلمرو بِنیامین در صِلصَخ، به دو مرد برمی‌خوری. آنان به تو خواهند گفت: ”الاغهایی که به جستجوی‌شان رفته بودی، پیدا شده است. اکنون دیگر پدرت نه دلواپس آنها، بلکه دلواپس شماست و می‌پرسد: ’برای پسرم چه کنم؟‘“

3 سپس از آنجا پیش‌تر رفته، به بلوطِ تابور خواهی رسید. آنجا به سه مرد برمی‌خوری که به حضور خدا به بِیت‌ئیل می‌روند. یکی از آنان سه بزغاله با خود می‌برد، دیگری سه قرص نان و سوّمی مَشکی شراب.

4 آنان تو را سلام گفته، دو قرص نان به تو خواهند داد که از دستشان خواهی پذیرفت.

5 پس از آن به جِبعَه‌اِلوهیمخواهی رسید که قراول فلسطینیان در آنجاست. هنگامی که به شهر رسیدی، به دسته‌ای از انبیا برمی‌خوری که از مکان بلند فرود می‌آیند و همراه با نوای چنگ و دف و نی و بربط که پیش رویشان نواخته می‌شود، نبوت می‌کنند.

6 آنگاه روح خداوند بر تو وزیدن خواهد گرفت و با ایشان نبوت کرده، به مردی دیگر مبدل خواهی شد.

7 چون این نشانه‌ها بر تو رخ نماید، هر چه دستت بیابد بکن زیرا خدا با توست.

8 پیش از من به جِلجال برو و اینک من برای تقدیم قربانیهای تمام‌سوز و ذبح قربانیهای رفاقت نزدت خواهم آمد. هفت روز منتظر باش تا نزدت بیایم و آنچه را باید انجام دهی، به تو بگویم.»

9 چون شائول روی گردانید تا از نزد سموئیل برود، خدا او را دلی دیگر داد. و در آن روز تمامی این نشانه‌ها به وقوع پیوست.

10 به جِبعَهکه رسیدند، دسته‌ای از انبیا به شائول برخوردند، و روح خدا بر او وزیدن گرفت و او نیز در میان ایشان به نبوت کردن مشغول شد.

11 و چون همۀ کسانی که او را از پیش می‌شناختند، دیدند که چگونه با انبیا نبوت می‌کند، از یکدیگر پرسیدند: «بر پسر قِیس چه واقع شده است؟ آیا شائول نیز از جملۀ انبیا است؟»

12 و مردی از حاضرین پاسخ داد: «و پدر آنان کیست؟» از این سبب این ضرب‌المثل شد که: «آیا شائول نیز از جملۀ انبیا است؟»

13 و شائول پس از بازایستادن از نبوت، به مکان بلند رفت.

14 و اما عموی شائول از شائول و خادمش پرسید: «کجا رفته بودید؟» او پاسخ داد: «به جستجوی الاغها رفته بودیم، اما چون دیدیم پیدا نمی‌شوند، نزد سموئیل رفتیم.»

15 عموی شائول گفت: «تمنا اینکه مرا بگویی سموئیل به شما چه گفت؟»

16 شائول پاسخ داد: «او به ما اطمینان داد که الاغها پیدا شده‌اند.» اما دربارۀ آنچه سموئیل در مورد موضوع پادشاهی گفته بود، به عموی خود هیچ نگفت.

اعلان پادشاهی شائول

17 باری، سموئیل قوم را با هم به حضور خداوند در مِصفَه فرا خواند

18 و بدیشان گفت: «این است آنچه یهوه خدای اسرائیل می‌فرماید: ”من اسرائیل را از مصر بیرون آوردم و شما را از دست مصریان و نیز از دست تمامی حکومتهایی که بر شما ستم می‌کردند، رهایی دادم.“

19 ولی امروز شما خدای خود را که شما را از تمامی مصیبتها و مشقتهایتان نجات می‌بخشد، رد کرده، بدو گفته‌اید: ”نه، بلکه بر ما پادشاهی بگمار“. پس حال بر حسب قبایل و هزارهای خود در حضور خداوند حاضر شوید.»

20 چون سموئیل تمامی قبایل اسرائیل را پیش آورد، قبیلۀ بِنیامین برگزیده شد.

21 آنگاه قبیلۀ بِنیامین را طایفه به طایفه پیش آورد، و طایفۀ مَطری برگزیده شد. و سپس شائول پسر قِیس برگزیده شد. ولی چون او را جُستند، نیافتند.

22 بنابراین دیگر بار از خداوند سئوال کردند که: «آیا آن مرد تا کنون بدین‌جا رسیده است؟» خداوند گفت: «اینک خود را میان اسبابها پنهان کرده است.»

23 پس دویدند و او را از آنجا آوردند. و چون شائول در میان قوم ایستاد، سر و گردنی از دیگران بلندتر بود.

24 و سموئیل به تمامی قوم گفت: «آیا مردی را که خداوند برگزیده است، می‌بینید؟ در میان تمامی قوم کسی همانند او نیست.» و تمامی قوم فریاد برآوردند: «زنده باد پادشاه!»

25 آنگاه سموئیل قواعد پادشاهی را برای قوم شرح داد و آنها را در کتابی نوشته، در حضور خداوند نهاد. سپس تمامی قوم را مرخص کرد تا هر کس به خانۀ خود رود.

26 شائول نیز به خانه‌اش در جِبعَه بازگشت و به همراه او مردان دلاوری که خداوند دلشان را برانگیخته بود نیز رفتند.

27 ولی برخی از افراد فرومایه گفتند: «چگونه این مرد می‌تواند ما را نجات دهد؟» پس او را خوار شمردند و هدیه‌ای برایش نیاوردند. اما شائول هیچ نگفت.

Categories
۱سموئیل

۱سموئیل 11

شکست عَمّونیها

1 و اما ناحاشِ عَمّونی به یابیشِ جِلعاد برآمده، آن را محاصره کرد. و تمامی مردان یابیش بدو گفتند: «با ما پیمان ببند و تو را بندگی خواهیم کرد.»

2 اما ناحاشِ عَمّونی به آنها گفت: «به این شرط با شما پیمان می‌بندم که چشم راست همگی‌تان را به در آورم و بدین‌گونه تمامی اسرائیل را به رسوایی دچار گردانم.»

3 مشایخ یابیش به او گفتند: «هفت روز ما را مهلت دِه تا قاصدانی به سراسر قلمرو اسرائیل بفرستیم؛ اگر کسی نبود که ما را نجات دهد، خود را تسلیم تو خواهیم کرد.»

4 قاصدان چون به جِبعَۀ شائول رسیدند، این موضوع را به گوش قوم رساندند، و قوم همگی به آواز بلند گریستند.

5 اینک شائول در عقب گاوها از مزرعه بازمی‌گشت. پرسید: «مردم را چه شده که گریانند؟» پس سخنان مردان یابیش را به او بازگفتند.

6 چون شائول این سخنان را شنید، روح خدا بر او وزیدن گرفت و خشمش به‌شدت افروخته شد.

7 پس یک جفت گاو برگرفت و آنها را قطعه قطعه کرده، به دست قاصدان به سراسر قلمرو اسرائیل فرستاد و گفت: «هر که از پی شائول و سموئیل بیرون نیاید، با گاوهایش چنین خواهد شد.» آنگاه وحشت خداوند بر قوم مستولی شد، و تمامی مردان اسرائیل همچون یک تن بیرون آمدند.

8 شائول آنان را در بازِق گرد آورد، و بنی‌اسرائیل سیصد هزار و مردان یهودا سی هزار تن بودند.

9 پس به قاصدانی که آمده بودند، گفتند: «به مردان یابیش جِلعاد چنین بگویید: ”فردا هنگام گرم شدن آفتاب نجات خواهید یافت.“» قاصدان رفتند و این خبر را به مردان یابیش بازگفتند، و ایشان شادمان شدند.

10 پس مردان یابیش به عَمّونی‌ها گفتند: «فردا خود را تسلیم شما خواهیم کرد تا هر چه در نظرتان پسند آید با ما بکنید.»

11 فردای آن روز، شائول سپاهیان را به سه دسته تقسیم کرد، و آنان در پاس صبحگاهی به میان اردوگاه رفته، عَمّونیان را تا هنگام گرم شدن آفتاب می‌کشتند. آنها نیز که جان به در بردند، چنان پراکنده شدند که از ایشان دو تن در یک جا نماندند.

تأیید پادشاهی شائول

12 آنگاه قوم به سموئیل گفتند: «کیست که گفته است: ”آیا شائول بر ما پادشاهی کند؟“ آنان را بیاورید تا ایشان را بکشیم.»

13 ولی شائول گفت: «هیچ‌کس در این روز کشته نخواهد شد، زیرا امروز خداوند در اسرائیل نجات به عمل آورده است.»

14 آنگاه سموئیل به قوم گفت: «بیایید به جِلجال برویم و در آنجا سلطنت را از نو استوار سازیم.»

15 پس قوم همگی به جِلجال رفته، آنجا در جِلجال شائول را در حضور خداوند پادشاه ساختند و قربانیهای رفاقت به حضور خداوند ذبح کردند. و شائول و تمامی مردان اسرائیل در آنجا شادی عظیم نمودند.

Categories
۱سموئیل

۱سموئیل 12

خطابۀ خداحافظی سموئیل

1 سموئیل به تمامی اسرائیل گفت: «اینک هرآنچه را به من گفتید، شنیدم، و پادشاهی بر شما گماشتم.

2 اکنون پادشاه شما را رهبری می‌کند.اما من پیر و سپید‌موی شده‌ام، و اینک پسرانم با شمایند. من از جوانی‌خویش تا به امروز شما را رهبری کرده‌ام.

3 حال، در برابرتان ایستاده‌ام؛ در حضور خداوند و مسیح او بر من شهادت دهید. تا به حال گاو یا الاغ چه کسی را گرفته‌ام؟ از چه کسی به زور چیزی ستانده، یا بر که ستم کرده‌ام؟ از دست چه کسی رشوه گرفته‌ام تا چشمان خود را به آن کور سازم؟ آری، بر من شهادت دهیدو آن را به شما باز خواهم گردانید.»

4 پاسخ دادند: «نه به زور از ما چیزی ستانده‌ای و نه بر ما ستم کرده یا چیزی از دست کسی گرفته‌ای.»

5 سموئیل بدیشان گفت: «خداوند بر شما شاهد است، و مسیح او نیز امروز شاهد است که چیزی در دست من نیافته‌اید.» گفتند: «او شاهد است.»

6 آنگاه سموئیل به قوم گفت: «خداوند شاهد است، خداوندی که موسی و هارون را برگماشت و پدرانتان را از سرزمین مصر بیرون آورد.

7 پس اکنون بایستید تا در حضور خداوند دربارۀ تمامی اعمال عادلانۀ او که برای شما و پدرانتان کرده است، بر شما حجت آورم.

8 آن زمان که یعقوب به مصر رفت و مصریان بر پدرانتان ستم کردند،ایشان نزد خداوند فریاد برآوردند. پس خداوند موسی و هارون را فرستاد، و آنان پدرانتان را از مصر بیرون آورده، در این مکان ساکن گردانیدند.

9 ولی آنها یهوه خدای خود را از یاد بردند؛ پس او ایشان را به سیسِرا فرماندۀ لشکر حاصور، و به فلسطینیان، و به پادشاه موآب فروخت، و آنان با ایشان جنگیدند.

10 آنگاه نزد خداوند فریاد برآورده، گفتند: ”گناه ورزیده‌ایم، زیرا خداوند را ترک کرده، بَعَل و عَشتاروت را عبادت کرده‌ایم. اما اکنون ما را از دست دشمنانمان برهان تا تو را عبادت کنیم.“

11 پس خداوند یِروبَّعَلو باراقو یَفتاح و سموئیلرا فرستاد و شما را از هر سو از دست دشمنانتان رهانید، و در امنیت ساکن شدید.

12 اما چون دیدید ناحاش پادشاه عَمّونیان به مقابله با شما برمی‌آید، مرا گفتید: ”نه، بلکه پادشاهی بر ما سلطنت کند“، حال آنکه یهوه خدایتان پادشاه شما بود.

13 پس حال این است پادشاهی که برگزیدید و طلب کردید. اینک خداوند پادشاهی بر شما برگماشته است.

14 اگر از خداوند بترسید و او را عبادت کرده، آوازش را بشنوید و از فرمان او تمرد نورزید، و اگر شما و پادشاهی که بر شما سلطنت می‌کند، از یهوه خدای خویش پیروی کنید، که چه خوب!

15 ولی اگر آواز خداوند را نشنوید بلکه از فرمان او تمرد ورزید، آنگاه دست خداوند بر ضد شما خواهد بود، همچنانکه بر ضد پدرانتان بود.

16 پس حال بایستید و این کار عظیم را که خداوند در برابر دیدگانتان به عمل می‌آورد، ببینید.

17 آیا امروز زمان برداشت گندم نیست؟ اما من خداوند را خواهم خواند تا رعدها و باران بفرستد، تا بدانید و ببینید که با طلبیدن پادشاه برای خود، چه شرارت عظیمی در نظر خداوند مرتکب شده‌اید.»

18 پس سموئیل خداوند را خواند، و خداوند در همان روز رعدها و باران فرستاد. آنگاه تمامی قوم از خداوند و از سموئیل به‌غایت ترسیدند.

19 پس تمامی قوم به سموئیل گفتند: «برای ما خدمتگزارانت نزد یهوه خدای خود دعا کن تا نمیریم، زیرا بر همۀ گناهان خویش این شرارت را نیز افزودیم که پادشاهی برای خود طلب کردیم.»

20 اما سموئیل بدیشان گفت: «مترسید. شما براستی تمامی این شرارت را مرتکب شده‌اید، اما از پیروی خداوند بازمگردید، بلکه او را به تمامی دل عبادت کنید.

21 و از پی اَباطیلی که نفعی ندارند و رهایی نمی‌بخشند، منحرف مشوید، چراکه باطلند.

22 زیرا خداوند به‌خاطر نام عظیم خود قومش را ترک نخواهد کرد، زیرا خشنودی او در این بود که از شما قومی برای خود بسازد.

23 و اما در مورد من، حاشا از من که با دست کشیدن از دعا برای شما، به خداوند گناه ورزم. من راهِ نیکو و درست را به شما خواهم آموخت.

24 تنها ترس خداوند را به دل داشته باشید و او را با وفاداری، به تمامی دل عبادت کنید و کارهای عظیمی را که برای شما کرده است، در نظر داشته باشید.

25 اما اگر همچنان شرارت ورزید، هم شما و هم پادشاهتان هلاک خواهید شد.»

Categories
۱سموئیل

۱سموئیل 13

نبرد شائول با فلسطینیان

1 شائول سی سالهبود که پادشاه شد، و چهلو دو سال بر اسرائیل سلطنت کرد.

2 شائول سه هزار مرد از اسرائیل برگزید؛ دو هزار تن در مِکماش و در نواحی مرتفع بِیت‌ئیل با او بودند، و هزار تن دیگر در جِبعَۀ بِنیامین با یوناتان. مابقی قوم را به خانه‌هایشان فرستاد، هر کس را به خیمۀ خود.

3 یوناتان قراول فلسطینیان را که در جِبَع بود شکست داد، و فلسطینیان این را شنیدند. آنگاه به دستور شائول در سرتاسر آن سرزمین کَرِنا نواخته، گفتند: «ای عبرانیان بشنوید!»

4 پس تمامی اسرائیل شنیدند که شائول قراول فلسطینیان را شکست داده است، و اسرائیلیان بوی گند در مشام فلسطینیان شده‌اند. پس مردم فرا خوانده شدند تا در جِلجال به شائول بپیوندند.

5 فلسطینیان سه هزارارابه، شش هزار سواره‌نظام، و سربازانی بی‌شمار همچون ریگ دریا برای نبرد با اسرائیل گرد آوردند، و برآمده در مِکماش به طرف شرق بِیت‌آوِن اردو زدند.

6 چون مردان اسرائیل دیدند که در تنگی هستند، زیرا که قوم به‌غایت در فشار بودند، پس خود را در غارها و گودالها و صخره‌ها و قبرها و چاههای آب پنهان کردند؛

7 حتی برخی از عبرانیان از اردن عبور کرده، به سرزمین جاد و جِلعاد رفتند. و اما شائول هنوز در جِلجال بود و سپاهیان جملگی لرزان و هراسان او را پیروی می‌کردند.

قربانی نادرست شائول

8 باری، شائول مطابق زمانی که سموئیل تعیین کرده بود، هفت روز درنگ کرد، اما سموئیل به جِلجال نیامد و قوم از نزد او پراکنده می‌شدند.

9 پس گفت: «قربانی تمام‌سوز و قربانیهای رفاقت را نزد من آورید»، و خودْ قربانی تمام‌سوز را تقدیم کرد.

10 به محض اینکه تقدیم قربانی تمام‌سوز را به پایان رسانید، سموئیل از راه رسید و شائول برای خوشامدگویی به او به استقبالش بیرون رفت.

11 سموئیل پرسید: «چه کرده‌ای؟» شائول پاسخ داد: «چون دیدم قوم از نزد من پراکنده می‌شوند و تو در زمان مقرر نیامدی و فلسطینیان در مِکماش گرد آمده‌اند،

12 پس گفتم: ”اکنون فلسطینیان در جِلجال بر من فرود خواهند آمد و من هنوز نظر لطف خداوند را نطلبیده‌ام.“ پس مجبور شدم خودم قربانی تمام‌سوز را تقدیم کنم.»

13 سموئیل به او گفت: «احمقانه رفتار کردی و فرمانی را که یهوه خدایت به تو داده بود، نگاه نداشتی. زیرا در آن صورت خداوند پادشاهی‌ات را تا ابد بر اسرائیل استوار می‌داشت.

14 اما حال پادشاهی تو دیگر دوام نخواهد یافت، زیرا خداوند مردی موافق دل خود جُسته و او را به رهبری قوم خویش مأمور ساخته است، زیرا آنچه را خداوند به تو فرمان داد، نگاه نداشتی.»

15 آنگاه سموئیل برخاست و از جِلجال به جِبعَۀ بِنیامین رفت.

اسرائیل بدون سلاح

شائول مردانی را که همراهش بودند شمارش کرد، و شمار آنها حدود ششصد تن بود.

16 شائول و پسرش یوناتان و افرادی که همراه آنها بودند در جِبعَۀبِنیامین ماندند، اما فلسطینیان در مِکماش اردو زدند.

17 مهاجمان در سه دسته از اردوگاه فلسطینیان بیرون آمدند: یک دسته به سمت عُفرَه به سرزمین شوعال رفتند،

18 دستۀ دوّم به سمت بیت‌حورون، و دستۀ سوّم به سمت مرز مُشرِف به وادی صِبوعیم که به بیابان ختم می‌شد.

19 در آن روزها در تمامی سرزمین اسرائیل آهنگری یافت نمی‌شد، زیرا فلسطینیان می‌گفتند: «مبادا عبرانیان شمشیر یا نیزه برای خود بسازند!»

20 پس هر یک از اسرائیلیان برای تیز کردن گاوآهن و کُلنگ و تَبر و داس‌خود نزد فلسطینیان می‌رفتند.

21 هزینۀ تیز کردن گاوآهن و کلنگ دو سوّم مثقال،و هزینۀ تیز کردن تبر و سوهان زدن سُک یک سوّم مثقالبود.

22 بنابراین در روز نبرد، در دست هیچ‌یک از افرادی که همراه شائول و یوناتان بودند شمشیر یا نیزه یافت نمی‌شد، و تنها شائول و پسرش یوناتان شمشیر و نیزه داشتند.

23 و قراول فلسطینیان به گذرگاه مِکماش رفتند.

Categories
۱سموئیل

۱سموئیل 14

حملۀ یوناتان به فلسطینیان

1 روزی یوناتان، پسر شائول، به جوانی که سلاحش را حمل می‌کرد گفت: «بیا تا به قراول فلسطینیان که در آن طرف است بگذریم.» ولی به پدرش چیزی نگفت.

2 شائول در حومۀ جِبعَه زیر درخت اناری می‌ماند که در مِغرون است، و حدود ششصد مرد نیز همراهش بودند.

3 یکی از آنان اَخیّا، پسر اَخیطوب برادر ایخابود، پسر فینِحاس، پسر عیلی، کاهنِ خداوند در شیلوه بود که ایفود می‌پوشید. همراهان شائول نیز از رفتن یوناتان بی‌خبر بودند.

4 در گذرگاهی که یوناتان می‌خواست برای رسیدن به قراول فلسطینیان از آن بگذرد، دو صخرۀ تیز یکی بدین طرف و دیگری بدان طرف قرار داشت، به نامهای بوصیص و سِنِه.

5 یکی از این صخره‌ها در شمال گذرگاه، مقابل مِکماش بود و دیگری در جنوب، مقابل جِبَع.

6 یوناتان به جوانی که سلاحش را حمل می‌کرد، گفت: «بیا تا به قراول این ختنه‌ناشدگان برآییم. شاید که خداوند برای ما عمل کند، زیرا هیچ چیز نمی‌تواند خداوند را از نجات بخشیدن به دستِ افراد کثیر یا قلیل بازدارد.»

7 سلاحدارش به او گفت: «هر چه در دلت هست، انجام بده. پیش برو! اینک من در هرآنچه بخواهی با تو هستم.»

8 پس یوناتان گفت: «اینک به آن سو نزد این مردان برویم و خود را بر ایشان بنمایانیم.

9 اگر به ما گفتند: ”بازایستید تا ما نزد شما آییم“، همان جا می‌ایستیم و نزد ایشان نمی‌رویم.

10 اما اگر گفتند: ”نزد ما برآیید“، خواهیم رفت، چون این برای ما نشانه خواهد بود که خداوند آنان را به دست ما تسلیم کرده است.»

11 پس هر دو خود را بر قراول فلسطینیان نمایان ساختند. و فلسطینیان گفتند: «بنگرید! عبرانیان از سوراخهایی که خود را در آن پنهان کرده بودند، بیرون می‌آیند!»

12 پس قراولان به آواز بلند به یوناتان و سلاحدارش گفتند: «نزد ما برآیید تا درسی به شما بدهیم.»یوناتان به سلاحدار خود گفت: «از پی من بیا، زیرا خداوند آنان را به دست اسرائیل تسلیم کرده است.»

13 آنگاه یوناتان به دست و پای خود بالا رفت، و سلاحدارش نیز از پی او. فلسطینیان در برابر یوناتان نقش زمین می‌شدند، و سلاحدارش از پی او ایشان را می‌کُشت.

14 بدین‌سان، یوناتان و سلاحدارش در نخستین کشتار خود نزدیک به بیست تن را در زمینی حدود نیم جریبکشتند.

15 آنگاه وحشت و لرز بر اردوگاه، در صحرا و بر تمامی لشکر مستولی شد؛ قراولان و حتی مهاجمان بر خود لرزیدند. زمین نیز به لرزه درآمد و وحشت و لرزی عظیم واقع شد.

غلبۀ اسرائیل بر فلسطین

16 دیدبانان شائول در جِبعَۀ بِنیامین نگریسته، دیدند که انبوه لشکریان به هر سو پراکنده می‌شوند.

17 پس شائول به مردانی که همراهش بودند گفت: «اکنون شمارش کنید و ببینید چه کسی از میان ما رفته است.» آنان شمارش کرده، دیدند یوناتان و سلاحدارش غایبند.

18 آنگاه شائول به اَخیّا گفت: «صندوق خدا را بدین‌جا بیاور!» زیرا صندوق خدا در آن هنگام همراه بنی‌اسرائیل بود.

19 اما در همان حال که شائول با کاهن سخن می‌گفت، آشوب در اردوی فلسطینیان هر دم بیشتر می‌شد. پس شائول به کاهن گفت: «دست نگاه دار.»

20 آنگاه شائول و تمامی افرادی که همراهش بودند، گرد آمده، به جنگ رفتند. و دیدند آشوبی عظیم برپاست و شمشیر هر فلسطینی بر ضد هم‌رزمش بلند است.

21 حتی عبرانیانی که پیشتر با فلسطینیان بودند و همراهشان به اردوگاه آنان درآمده بودند، برگشته به اسرائیلیانی پیوستند که با شائول و یوناتان بودند.

22 به همین‌سان، تمامی مردان اسرائیل نیز که خود را در کوهستانهای اِفرایِم پنهان کرده بودند، با شنیدن خبر گریز فلسطینیان، به جنگ درآمده، ایشان را سخت تعقیب کردند.

23 بدین ترتیب خداوند در آن روز اسرائیل را نجات داد، و دامنۀ جنگ از بِیت‌آوِن نیز فراتر رفت.

سوگند شائول

24 و اما مردان اسرائیل آن روز سخت در فشار بودند، زیرا شائول آنان را قسم داده و گفته بود: «ملعون باد کسی که تا آفتاب غروب نکرده و من از دشمنان خویش انتقام نگرفته‌ام، طعام خورَد!» پس هیچ‌یک از آنان لب به طعام نزده بود.

25 وقتی مردان اسرائیلجملگی به جنگل رسیدند، عسل بر زمین بود.

26 چون به جنگل درآمدند، اینک عسل می‌چکید، اما هیچ‌کس دست به دهان نبرد، زیرا از سوگندشان می‌ترسیدند.

27 اما یوناتان نشنیده بود که پدرش لشکر اسرائیل را سوگند داده است، پس عصایی را که در دست داشت دراز کرد و نوک آن را در شانۀ عسل فرو برده، دست به دهان بُرد و چشمانش روشن گردید.

28 آنگاه یکی از مردان به او گفت: «پدرت لشکریان را سخت قسم داده و گفته است: ”ملعون باد کسی که امروز طعام خورَد!“» و مردان اسرائیل را دیگر رمقی نمانده بود.

29 یوناتان گفت: «پدرم همۀ مارا در عذاب افکنده است. ببینید با چشیدن اندکی از این عسل چشمانم چه روشن شده است!

30 چقدر بهتر بود اگر امروز لشکریان از غنایمی که از دشمن ستانده‌اند، آزادانه می‌خوردند. آیا شمار کشتگان فلسطینی بیشتر نمی‌شد؟»

31 آنان در آن روز فلسطینیان را از مِکماش تا اَیَلون تار و مار کرده بودند، و لشکریان را دیگر هیچ رمقی نمانده بود.

32 پس به غنایم هجوم برده، گوسفندان و گاوان و گوساله‌ها گرفتند و بر زمین کشته، آنها را با خونشان خوردند.

33 پس به شائول خبر داده، گفتند: «اینک لشکریان به خداوند گناه ورزیده، گوشت را با خون می‌خورند.» شائول گفت: «شما خیانت کرده‌اید. هم‌اکنون سنگی بزرگ نزد من بغلتانید.»

34 سپس افزود: «به میان لشکریان بروید و به ایشان بگویید: ”هر کس گاو خود و گوسفند خود را نزد من بیاورد و در همین جا ذبح کرده، بخورد. با خوردن گوشت با خونش به خداوند گناه مورزید.“» پس آن شب لشکریان همگی گاوهای خود را به همراه آورده، در آنجا ذبح کردند.

35 و شائول برای خداوند مذبحی ساخت؛ این نخستین مذبحی بود که او برای خداوند ساخت.

36 آنگاه شائول گفت: «بیایید شبانه به تعقیب فلسطینیان برویم و ایشان را تا روشنایی صبح غارت کرده، هیچ‌یک را زنده نگذاریم.» گفتند: «هر چه در نظرت پسند آید، بکن.» اما کاهن گفت: «بیایید در این مکان به خدا نزدیک شویم.»

37 پس شائول از خدا سؤال کرد: «آیا به تعقیب فلسطینیان بروم؟ آیا آنان را به دست اسرائیل تسلیم خواهی کرد؟» اما خدا در آن روز پاسخی بدو نداد.

38 بنابراین شائول گفت: «ای سرداران لشکر، همگی بدین‌جا نزدیک آیید تا دریابید و ببینید این چه گناهی است که امروز واقع شده است.

39 قسم به حیات خداوند، نجات‌دهندۀ اسرائیل، که حتی اگر پسرم یوناتان گناه کرده باشد، به‌یقین خواهد مرد.» اما از تمامی مردان احدی به او پاسخ نداد.

40 آنگاه شائول به تمامی اسرائیل گفت: «شما به یک سو بایستید، و من و پسرم یوناتان به سوی دیگر خواهیم ایستاد.» مردان اسرائیل گفتند: «هر چه در نظرت پسند آید، بکن.»

41 آنگاه شائول گفت:«ای یهوه، خدای اسرائیل، چرا امروز به خدمتگزارت پاسخ ندادی؟ اگر من یا پسرم یوناتان تقصیرکاریم، ای یهوه خدای اسرائیل، با اوریم پاسخ ده، اما اگر قوم تو اسرائیل تقصیرکارند، با تُمّیم پاسخ ده.»پس یوناتان و شائول گرفته شدند و مردان اسرائیل رها گشتند.

42 آنگاه شائول گفت: «بین من و پسرم یوناتان قرعه افکنید.» و یوناتان گرفته شد.

43 شائول به یوناتان گفت: «به من بگو چه کرده‌ای؟» یوناتان گفت: «با نوک عصایی که در دست داشتم اندکی عسل چشیدم. آیا حال باید بمیرم؟»

44 شائول گفت: «ای یوناتان، خدا مرا سخت مجازات کند، اگر به‌یقین تو نمیری!»

45 اما لشکریان به شائول گفتند: «آیا یوناتان که چنین نجات عظیمی در اسرائیل به عمل آورده است، باید بمیرد؟ حاشا! به حیات خداوند قسم که مویی از سر او بر زمین نخواهد افتاد زیرا امروز با خدا عمل کرده است.» پس مردان اسرائیل یوناتان را رهانیدند و او نمرد.

46 و شائول از تعقیب فلسطینیان بازگشت و فلسطینیان به سرزمین خود رفتند.

47 چون شائول سلطنت را در اسرائیل به دست گرفت، با همۀ دشمنان خود در هر سو جنگید، یعنی با موآب و عَمّونیان و اَدوم و پادشاهان صوبَه و فلسطینیان. او به هر سو که روی می‌نمود، غلبه می‌یافت.

48 شائول با دلیری عَمالیقیان را شکست داد و اسرائیل را از دست تاراج‌کنندگان ایشان رهانید.

خاندان شائول

49 پسران شائول، یوناتان و یِشْوی و مَلکیشوعَ بودند. نامهای دو دخترش نیز چنین بود: نخست‌زادۀ او مِیرَب نام داشت و دختر کوچکش، میکال.

50 نام همسر شائول اَخینوعَم بود، دختر اَخیمَعَص. فرماندۀ لشکر شائول اَبنیر نام داشت، پسر نیر عموی شائول.

51 قِیس پدر شائول بود، و نیر پدر اَبنیر، پسر اَبیئیل بود.

52 در همۀ روزهای سلطنت شائول جنگی سخت بر ضد فلسطینیان بر پا بود، و هرگاه شائول مردی نیرومند یا دلاور می‌دید، او را نزد خود می‌آورد.

Categories
۱سموئیل

۱سموئیل 15

برکناری شائول از سلطنت

1 و اما سموئیل به شائول گفت: «مَنَم آن که خداوند فرستاد تا تو را به پادشاهیِ قومش اسرائیل مسح کنم؛ پس اکنون به پیام خداوند گوش فرا ده.

2 خداوندِ لشکرها چنین می‌فرماید: ”من بر آنم که عَمالیقیان را به سبب آنچه بر اسرائیل روا داشتند، مجازات کنم،زیرا آنگاه که قوم از مصر بیرون می‌آمدند، در راه با ایشان به ضدیت برخاستند.

3 پس اکنون برو و عَمالیقیان را شکست داده، تمامی اموالشان را به نابودی کامل بسپار.بر ایشان رحم مکن، بلکه مرد و زن و کودک و نوزاد، گاو و گوسفند و شتر و الاغ، همه را بِکُش“.»

4 پس شائول لشکریان را فرا خوانده، آنان را در طِلایِم شمرد. دویست هزار سرباز پیاده و ده هزار سرباز از یهودا بودند.

5 سپس به شهر عَمالیقیان رفت و در وادی کمین نهاد.

6 شائول به قینیان گفت: «از اینجا بروید و از میان عَمالیقیان دور شوید، مبادا شما را با ایشان نابود سازم. زیرا آنگاه که قوم اسرائیل از مصر بیرون می‌آمدند، شما به همگی ایشان احسان کردید.» پس قینیان از میان عَمالیقیان رفتند.

7 آنگاه شائول عَمالیقیان را از حَویلَه تا شور، که در شرق مصر است، شکست داد

8 و پادشاهشان اَجاج را زنده گرفتار کرد و قومِ او را یکسره از دم شمشیر گذرانیده، به نابودی کامل سپرد.

9 اما شائول و لشکریان، اَجاج را با بهترین گوسفندان و گاوان و گوساله‌های پرواری و بره‌ها و هر چیز خوب نگاه داشتند و نخواستند آنها را به تمامی نابود کنند، بلکه فقط هرآنچه را خوار و بی‌ارزش بود، به نابودی کامل سپردند.

10 آنگاه کلام خداوند بر سموئیل نازل شده، گفت:

11 «از اینکه شائول را پادشاه ساختم متأسفم، زیرا از پیروی من بازگشته و فرمانهای مرا به جا نیاورده است.» و سموئیل برآشفت و تمامی شب نزد خداوند فریاد برآورد.

12 بامدادان برخاست تا به دیدار شائول برود. به او گفتند: «شائول به کَرمِل رفته و در آنجا ستونی به افتخار خویش بر پا داشته است؛ سپس بازگشته و به جِلجال فرود آمده است.»

13 چون سموئیل نزد شائول رسید، شائول به او گفت: «برکت خداوند بر تو باد! فرمان خداوند را به جا آورده‌ام.»

14 اما سموئیل پاسخ داد: «پس این بَع بَع گوسفندان در گوشم و ماغ ماغِ گاوان که می‌شنوم، چیست؟»

15 شائول گفت: «سربازان آنها را از عَمالیقیان ستانده‌اند و بهترین گوسفندان و گاوان را زنده نگاه داشته‌اند تا برای یهوه خدایت قربانی کنند، ولی مابقی را به نابودی کامل سپرده‌ایم.»

16 سموئیل به شائول گفت: «تأمل کن تا آنچه را خداوند دیشب به من فرموده است، برایت بازگویم.» شائول گفت: «بفرما.»

17 سموئیل گفت: «اگرچه در نظر خویش حقیر هستی، آیا رئیس قبایل اسرائیل نشدی؟ خداوند تو را به پادشاهی بر اسرائیل مسح کرد،

18 و تو را به مأموریتی فرستاده، فرمود: ”برو و آن گناهکاران، یعنی عَمالیقیان را به نابودی کامل بسپار و با ایشان بجنگ تا محو و نابود شوند!“

19 پس چرا آواز خداوند را نشنیدی، بلکه بر غنایم هجوم برده، آنچه را که در نظر خداوند بد است، به جا آوردی؟»

20 شائول به سموئیل گفت: «آواز خداوند را شنیدم و به مأموریتی که مرا فرستاد، رفتم. اَجاج، پادشاه عَمالیق را با خود آوردم و عَمالیقیان را به نابودی کامل سپردم.

21 اما سربازان از غنایم، گوسفندان و گاوان، یعنی بهترینِ آنچه را حرام شده بود، گرفتند تا برای یهوه خدایت در جِلجال قربانی کنند.»

22 سموئیل پاسخ داد: «آیا هدایای تمام‌سوز و قربانیها خداوند را بیشتر خشنود می‌سازد یا اطاعت از فرمان خداوند؟

اینک اطاعت از قربانیها نیکوتر است،

و گوش سپردن از چربی قوچها بهتر‌.

23 زیرا تمرد همچون گناه غیبگویی است،

و گردنکِشی همچون شرارتِ بت‌پرستی.

از آنجا که تو کلام خداوند را رد کردی،

خداوند نیز تو را از پادشاهی رد کرده است.»

24 آنگاه شائول به سموئیل گفت: «گناه کردم، زیرا فرمان خداوند و سخنان تو را زیر پا نهادم، چونکه از مردم ترسیدم و سخن ایشان را شنیدم.

25 پس اکنون تمنا دارم گناهم را عفو فرمایی و با من بازگردی تا خداوند را پرستش کنم.»

26 اما سموئیل پاسخ داد: «با تو باز نخواهم گشت، زیرا کلام خداوند را رد کردی و خداوند نیز تو را از پادشاهی بر اسرائیل رد کرده است!»

27 چون سموئیل برگشت تا برود، شائول دامن ردای او را گرفت، که پاره شد.

28 سموئیل وی را گفت: «امروز خداوند پادشاهی اسرائیل را از تو پاره کرده و آن را به همسایه‌ات که بهتر از توست، بخشیده است.

29 به‌علاوه، جلال اسرائیل دروغ نمی‌گوید و از تصمیم خود منصرف نمی‌شود؛ زیرا او انسان نیست که از تصمیم خود منصرف شود.»

30 شائول گفت: «گناه کرده‌ام؛ اما حال تمنا دارم حرمت مرا در حضور مشایخ قومم و در حضور اسرائیل نگاه داری و همراه من بازگردی تا یهوه خدایت را پرستش کنم.»

31 پس سموئیل از پی شائول بازگشت و شائول خداوند را پرستش کرد.

32 آنگاه سموئیل گفت: «اَجاج، پادشاه عَمالیقیان را اینجا نزد من آورید.» اَجاج به خُرمی نزد او آمد و گفت: «به‌یقین تلخی مرگ گذشته است.»

33 اما سموئیل گفت: «همان‌گونه که شمشیر تو زنان را بی‌اولاد کرد، مادرت در میان زنان بی‌اولاد خواهد شد.» و سموئیل اَجاج را در حضور خداوند در جِلجال قطعه قطعه کرد.

34 آنگاه سموئیل به رامَه رفت و شائول نیز به خانۀ خود در جِبعَۀ شائول بازگشت.

35 و سموئیل تا روزی که چشم از جهان فرو بست، دیگر شائول را ندید، اما برای شائول ماتم می‌گرفت. و خداوند از اینکه شائول را بر اسرائیل پادشاه ساخته بود، متأسف بود.

Categories
۱سموئیل

۱سموئیل 16

مَسح داوود به پادشاهی

1 و اما خداوند به سموئیل گفت: «تا به کی برای شائول ماتم می‌گیری حال آنکه من او را از پادشاهی بر اسرائیل رد کرده‌ام؟ روغندانخویش را از روغن پر کن و روانه شو؛ تو را نزد یَسای بِیت‌لِحِمی می‌فرستم، زیرا از پسرانش یکی را برای خود به پادشاهی تعیین کرده‌ام.»

2 سموئیل گفت: «چگونه بروم؟ اگر شائول این را بشنود، مرا خواهد کشت.» خداوند فرمود: «گوساله‌ای ماده همراه خود ببر و بگو: ”آمده‌ام تا برای خداوند قربانی کنم.“

3 یَسا را به قربانی دعوت کن، و من تو را از آنچه باید بکنی، آگاه خواهم ساخت. تو باید آن کس را که به تو می‌گویم، برای من مسح کنی.»

4 پس سموئیل آنچه را خداوند فرموده بود، انجام داد و به بِیت‌لِحِم رفت. مشایخ شهر لرزان به استقبال او آمده، گفتند: «آیا با صلح و سلامت می‌آیی؟»

5 سموئیل پاسخ داد: «آری، با صلح و سلامت آمده‌ام تا برای خداوند قربانی کنم. پس خود را تقدیس کرده، برای تقدیم قربانی همراه من بیایید». او یَسا و پسرانش را تقدیس کرد و آنها را به قربانی دعوت نمود.

6 چون آمدند، سموئیل بر اِلیاب نگریست و اندیشید: «به‌یقین مسیح خداونداینجا در حضور اوست.»

7 اما خداوند به سموئیل گفت: «به سیما و قامت بلندش منگر، زیرا او را رد کرده‌ام. خداوند همچون انسان نمی‌نگرد؛ انسان به ظاهر می‌نگرد، اما خداوند به دل.»

8 آنگاه یَسا اَبیناداب را فرا خواند و او را از برابر سموئیل گذرانید. اما سموئیل گفت: «خداوند او را نیز برنگزیده است.»

9 پس یَسا شَمَّه را از برابر سموئیل گذرانید، اما سموئیل گفت: «خداوند او را نیز برنگزیده است.»

10 پس یَسا هفت تن از پسرانش را از برابر سموئیل گذرانید، اما سموئیل به یَسا گفت: «خداوند اینها را برنگزیده است.»

11 سپس از یَسا پرسید: «آیا اینها همۀ پسران تو هستند؟» یَسا پاسخ داد: «کوچکترین پسرم هنوز باقی است، اما اینک او گله را می‌چرانَد.» سموئیل گفت: «از پی‌اش بفرست و او را بیاور، زیرا تا او به اینجا نیاید، بر سفره نخواهیم نشست.»

12 پس از پی‌اش فرستاده، او را آورد: او سرخ‌رو بود و خوش‌سیما با چشمانی زیبا. خداوند گفت: «برخاسته، او را مسح کن، زیرا همین است.»

13 پس سموئیل روغندان را گرفته، او را در میان برادرانش مسح کرد. از آن روز به بعد، روح خداوند بر داوود وزیدن گرفت. و سموئیل برخاسته، به رامَه رفت.

داوود در خدمت شائول

14 و اما روح خداوند شائول را ترک کرد، و روحی پلید از جانب خداوند عذابش می‌داد.

15 پس ملازمان شائول به او گفتند: «اینک روحی پلید از جانب خدا عذابت می‌دهد.

16 سَروَر ما به خدمتگزارانش که در حضورت هستند امر فرماید تا کسی را بجویند که در چنگ نواختن ماهر باشد. چون روح پلید از جانب خدا بر تو آید، او خواهد نواخت و حالت نیکو خواهد شد.»

17 بنابراین شائول به ملازمانش گفت: «مردی که در نواختن چیره‌دست باشد برایم یافته، نزد من آورید.»

18 یکی از خادمان پاسخ داد: «اینک از پسران یَسای بِیت‌لِحِمی یکی را دیده‌ام که در نواختن چیره‌دست است. مردی است شجاع و جنگاور، سخنوری است حکیم و خوش‌سیما، و خداوند با اوست.»

19 پس شائول قاصدان نزد یَسا فرستاد و گفت: «پسرت داوود را که همراه گوسفندان است، نزد من بفرست.»

20 یَسا نیز الاغی با باری از نان و مَشکی شراب و بزغاله‌ای گرفته، با پسرش داوود نزد شائول فرستاد.

21 داوود نزد شائول رفت و به خدمت او درآمد. شائول او را بسیار دوست می‌داشت و داوود سلاحدار وی شد.

22 پس شائول برای یَسا پیغام فرستاده، گفت: «بگذار داوود در خدمت من بماند، زیرا که از او خشنودم.»

23 پس هرگاه روح پلیداز جانب خدا بر شائول می‌آمد، داوود چنگ به دست می‌گرفت و می‌نواخت. آنگاه شائول آرامش می‌یافت و حالش نیکو می‌شد، و روح پلید او را ترک می‌کرد.

Categories
۱سموئیل

۱سموئیل 17

داوود و جُلیات

1 و اما فلسطینیان لشکریان خود را برای نبرد گرد آورده، در سوکویِ یهودا جمع شدند، و در اِفِس‌دَمیم، جایی میان سوکو و عَزیقَه، اردو زدند.

2 شائول و مردان اسرائیل نیز گرد آمده، در وادی اِیلاه اردو زدند و در برابر فلسطینیان صف آراستند.

3 فلسطینیان در یک طرف بر کوهی ایستادند و اسرائیلیان در طرف دیگر بر کوهی، و دره‌ای در میانشان بود.

4 از اردوی فلسطینیان پهلوانی بیرون آمد جُلیات نام، اهل جَت، که قامتش ششذِراعو یک وجببود.

5 کلاهخودی برنجین بر سر داشت و به تن‌پوشی از زره به وزن پنج هزار مثقالبرنج ملبس بود.

6 بر پاهایش ساق‌بندهایی برنجین داشت و زوبینی برنجین میان دو کتفش آویخته بود.

7 چوب نیزه‌اش همچون نَوَردِ بافندگان و سر نیزه‌اش ششصد مثقال آهن بود. سپردارش نیز پیشاپیش او می‌رفت.

8 جُلیات ایستاده، به بانگ بلند صفوف اسرائیل را خطاب کرد و گفت: «چرا بیرون آمده، برای نبرد صف‌آرایی کرده‌اید؟ آیا من فلسطینی نیستم و شما خادمان شائول؟ پس حال مردی برای خود برگزینید تا نزد من آید.

9 اگر توانست با من بجنگد و مرا بکُشد، ما بندگان شما خواهیم شد. اما اگر من بر او غالب آمدم و او را کشتم، شما بندۀ ما خواهید بود و ما را خدمت خواهید کرد.»

10 آن فلسطینی افزود: «من امروز صفوف اسرائیل را به چالش می‌کشم! کسی به من بدهید تا با هم بجنگیم.»

11 شائول و همۀ اسرائیلیان با شنیدن سخنان آن فلسطینی به وحشت افتادند و بسیار ترسیدند.

12 و اما داوود پسر مردی بود یَسا نام اهل اِفراتَه، از بِیت‌لِحِمِ یهودا. یَسا هشت پسر داشت و در زمان سلطنت شائول، پیر و سالخورده بود.

13 سه پسر بزرگتر یَسا از پی شائول به جنگ رفته بودند. نامهای سه پسر او که به جنگ رفته بودند چنین بود: نخست‌زادۀ او اِلیاب، پسر دوّم اَبیناداب، و پسر سوّم شَمَّه.

14 داوود کوچکترین بود. سه پسر بزرگتر از پی شائول رفتند،

15 اما داوود از نزد شائول آمد و شد می‌کرد تا گوسفندان پدرش را در بِیت‌لِحِم بچراند.

16 آن فلسطینی چهل روز، صبح و شام بیرون می‌آمد و خود را نشان می‌داد.

17 روزی یَسا به پسرش داوود گفت: «یک ایفَهاز این غَلۀ برشته و این ده قرص نان را گرفته، بی‌تأمل برای برادرانت به اردوگاه ببر.

18 این ده تکه پنیر را نیز برای فرماندۀ هزارۀ ایشان ببر و از سلامتی برادرانت جویا شو و از ایشان خبری بیاور.»

19 شائول و برادران داوود همراه با همۀ مردان اسرائیل در وادی ایلاه در حال نبرد با فلسطینیان بودند.

20 داوود بامدادان برخاسته، گله را به چوپانی سپرد و طبق فرمان یَسا آذوقه برگرفته، روانه شد. چون به اردوگاه رسید، لشکریان نعره‌کشان به سوی میدان جنگ بیرون می‌رفتند.

21 اسرائیلیان و فلسطینیان لشکر در برابر لشکر، صف آراسته بودند.

22 داوود آنچه داشت به دست نگاهبان اسباب سپرد و به سوی صفوف دویده، رفت و جویای احوال برادران خود شد.

23 در همان حال که با ایشان سخن می‌گفت، اینک آن پهلوان فلسطینیِ جَتی، جُلیات نام، از میان صفوف فلسطینیان بیرون آمده، همان سخنان را تکرار کرد، و داوود شنید.

24 مردان اسرائیل جملگی با دیدن او بسیار ترسان شده، از برابرش گریختند.

25 آنان می‌گفتند: «آیا این مرد را که بیرون می‌آید، می‌بینید؟ به‌یقین بیرون می‌آید تا اسرائیل را به چالش کشد. پادشاه به مردی که او را بکشد، ثروتی عظیم خواهد بخشید و دختر خود را به او به زنی خواهد داد. خاندان پدرش را نیز در اسرائیل از پرداخت مالیات معاف خواهد کرد.»

26 داوود از مردانی که کنارش ایستاده بودند، پرسید: «برای مردی که این فلسطینی را بکشد و این رسوایی را از اسرائیل برگیرد، چه خواهد شد؟ زیرا این فلسطینی نامختون کیست که لشکریان خدای زنده را به چالش کشد؟»

27 پس آنان همان سخنان را برای داوود بازگفتند که: «برای کسی که او را بکشد، چنین و چنان خواهد شد.»

28 و اما اِلیاب، برادر بزرگ داوود شنید که او با آن مردان سخن می‌گوید. پس بر او خشم گرفته، پرسید: «برای چه به اینجا آمدی؟ آن گوسفندان کم‌شمار را در بیابان نزد که نهادی؟ من از گستاخی و شرارتِ دل تو آگاهم؛ تو تنها به تماشای جنگ آمده‌ای!»

29 داوود گفت: «حال دیگر چه کرده‌ام؟ آیا تنها سخنی نگفتم؟»

30 پس از اِلیاب روی به جانب دیگری گردانید و همان سخن را گفت، و لشکریان نیز او را چون پیشتر پاسخ دادند.

31 چون سخن داوود به گوشها رسید، آن را نزد شائول بازگفتند. پس شائول از پی داوود فرستاد.

32 داوود به شائول گفت: «هیچ‌کس به سبب این فلسطینی خود را نبازد. خدمتگزارت می‌رود و با او می‌جنگد.»

33 شائول در جواب گفت: «تو را یارای رویارویی و نبرد با این فلسطینی نیست، زیرا که جوانی بیش نیستی، حال آنکه او از جوانی مرد جنگ بوده است.»

34 اما داوود به شائول گفت: «کار خدمتگزارت چوپانی گلۀ پدرش بوده است. هرگاه شیر یا خرسی آمده و بره‌ای را از گله ربوده،

35 من از پی‌اش رفته‌ام و ضربتی بر آن وارد آورده، بره را از دهانش رهانیده‌ام. و اگر بر ضد من برخاسته، ریشش را گرفته و آن را زده و کشته‌ام.

36 خدمتگزارت هم شیر کشته است، هم خرس. این فلسطینی نامختون نیز همچون یکی از آنها خواهد بود، زیرا که لشکریان خدای زنده را به چالش می‌کشد.»

37 داوود سپس افزود: «همان خداوندی که مرا از چنگال شیر و خرس رهانید، مرا از دست این فلسطینی نیز خواهد رهانید.» پس شائول به داوود گفت: «برو، خداوند با تو باشد.»

38 آنگاه شائول جامۀ خویش را بر داوود پوشانید و کلاهخودی برنجین بر سرش نهاد، و او را به تن‌پوشی از زره ملبس ساخت،

39 و داوود شمشیر شائول را بر جامۀ خویش به کمر بست. آنگاه کوشید با آنها راه برود زیرا که بدانها عادت نداشت. پس به شائول گفت: «با اینها نمی‌توانم بروم، زیرا به آنها عادت ندارم.» بنابراین آنها را از تن به در آورد.

40 سپس چوب‌دستی خود را به دست گرفت و پنج سنگ صاف از نهر برگزیده، در کیسۀ چوپانی خود نهاد. و فلاخُنش را به دست گرفته، به آن فلسطینی نزدیک شد.

41 آن فلسطینی پیش آمد و به داوود نزدیک شد، و سپردارش نیز پیشاپیش او می‌آمد.

42 چون نظر کرده، داوود را بدید، او را خوار شمرد زیرا نوجوانی بیش نبود، سرخ‌رو و خوش‌سیما.

43 پس به داوود گفت: «آیا من سگم که با چوب نزد من می‌آیی؟» و به نام خدایان خود، داوود را لعن کرد و

44 بدو گفت: «نزد من بیا تا گوشت تَنَت را به مرغان هوا و جانوران صحرا بدهم.»

45 آنگاه داوود به آن فلسطینی گفت: «تو با شمشیر و نیزه و زوبین نزد من می‌آیی، اما من به نام خداوند لشکرها، خدای سپاهیان اسرائیل که او را به چالش کشیده‌ای، نزدت می‌آیم.

46 امروز خداوند تو را به دست من تسلیم خواهد کرد، و من تو را زده، سرت را از تن جدا خواهم کرد و لاشه‌های لشکر فلسطینیان را امروز به مرغان هوا و وحوش زمین خواهم داد، تا تمامی جهان بدانند که در اسرائیل خدایی هست.

47 و تمامی این جماعت خواهند دانست که خداوند به شمشیر و نیزه نجات نمی‌دهد. زیرا نبرد از آنِ خداوند است و او شما را به دست ما خواهد داد.»

48 چون آن فلسطینی برخاسته، پیش آمد و به جهت رویارویی با داوود نزدیک شد، داوود نیز به‌شتاب به سوی میدان نبرد دوید تا با او رویاروی شود.

49 آنگاه دست به کیسه‌اش برد و سنگی از آن گرفته، با فلاخُن پرتاب کرد و به پیشانی آن فلسطینی زد. سنگ در پیشانی او فرو رفت و او به روی بر زمین افتاد.

50 بدین‌سان داوود با فلاخُن و سنگ بر آن فلسطینی چیره شد، و بی‌آنکه شمشیری به دست داشته باشد، او را زد و کشت.

51 سپس دوید و بالای سر آن فلسطینی ایستاد، و شمشیرش را گرفته، از غلاف برکشید و او را کشت، و سرش را با آن از تن جدا کرد. فلسطینیان چون پهلوان خود را مرده دیدند، گریختند.

52 آنگاه مردان اسرائیل و یهودا نعره‌زنان برخاسته، فلسطینیان را تا جَت و تا دروازه‌های عِقرون تعقیب کردند، به گونه‌ای که مجروحان فلسطینی از شَعَرایِم تا به جَت و عِقرون بر راه افتادند.

53 و بنی‌اسرائیل از تعقیب فلسطینیان بازگشتند و اردوگاه آنان را غارت کردند.

54 داوود سر آن فلسطینی را برگرفته، به اورشلیم برد، اما زرۀ او را در خیمۀ خویش نهاد.

55 چون شائول دید که داوود به رویاروییِ آن فلسطینی می‌رود، از اَبنیر، فرماندۀ لشکر پرسید: «ای اَبنیر، این نوجوان پسر کیست؟» اَبنیر پاسخ داد: «ای پادشاه، به جانت سوگند، نمی‌دانم.»

56 پادشاه گفت: «پرس و جو کن و ببین این نوجوان پسر کیست.»

57 و چون داوود از کشتن آن فلسطینی بازگشت، اَبنیر او را گرفته، به حضور شائول برد و سر آن فلسطینی در دستش بود.

58 شائول از او پرسید: «ای جوان، پسر کیستی؟» داوود پاسخ داد: «پسر خدمتگزارت یَسای بِیت‌لِحِمی.»

Categories
۱سموئیل

۱سموئیل 18

دوستی داوود و یوناتان

1 چون داوود از سخن گفتن با شائول فارغ شد، دل یوناتان به دل داوود چسبید، و یوناتان داوود را همچون جان خویش دوست می‌داشت.

2 آن روز، شائول داوود را گرفته، نگذاشت به خانۀ پدر خود بازگردد.

3 و یوناتان با داوود پیمان بست، زیرا او را همچون جان خویش دوست می‌داشت.

4 یوناتان ردایی را که بر تن داشت به در آورد و همراه با زره، و حتی شمشیر و کمان و کمربند خود، به داوود بخشید.

5 و داوود روانه شده، در هر جایی که شائول او را می‌فرستاد، کامیابمی‌بود، پس شائول او را بر مردان جنگی خود برگماشت. و این هم در نظر تمامی قوم و هم در نظر خدمتگزاران شائول پسندیده بود.

حسادت شائول

6 هنگامی که ایشان پس از کشته شدن آن فلسطینی به دست داوود به خانه‌های خود بازمی‌گشتند، زنان، آوازخوانان و رقص‌کنان، با دف و سرودهای شادمانی و با سه تار، از تمام شهرهای اسرائیل به پیشباز شائول پادشاه بیرون آمدند

7 و خرّم و خندان چنین می‌سراییدند:

«شائول هزارانِ خود را کشته است،

و داوود ده هزارانِ خود را.»

8 اما شائول بسیار خشمگین شد و این کلمات در نظرش ناپسند آمد و با خود گفت: «ده هزاران را به داوود نسبت می‌دهند و هزاران را به من. به‌جز سلطنت چه باقی مانده که تصاحب کند؟»

9 پس شائول از آن روز بر داوود با سوءظن می‌نگریست.

10 فردای آن روز، هنگامی که داوود طبق روال روزانه چنگ می‌نواخت، روحی پلید از جانب خدا بر شائول وزیدن گرفت و او در میان خانۀ خویش، شوریده‌احوال گردید. و نیزه‌ای در دست شائول بود.

11 شائول نیزه را به سوی داوود پرتاب کرده، با خود گفت: «داوود را به دیوار خواهم دوخت.» اما داوود دو بار خود را کنار کشید.

12 شائول از داوود می‌ترسید، زیرا خداوند با داوود بود اما شائول را ترک کرده بود.

13 پس داوود را از حضور خود مرخص کرده، او را به فرماندهی هزار سرباز برگماشت، و داوود ایشان را در جنگ رهبری می‌کرد.

14 داوود در همۀ کارهایش کامیاب می‌شد،زیرا خداوند با او بود.

15 و شائول با دیدن کامیابیفراوان داوود، بیشتر از او می‌ترسید.

16 اما تمامی اسرائیل و یهودا داوود را دوست می‌داشتند، زیرا او ایشان را در جنگ رهبری می‌کرد.

ازدواج داوود و میکال

17 شائول به داوود گفت: «اینک دختر بزرگ من مِیرَب اینجاست. او را به تو به زنی خواهم داد؛ تنها برای من دلیر باش و در جنگهای خداوند پیکار کن.» زیرا شائول با خود می‌گفت: «نمی‌خواهم دست من بر ضد داوود دراز شود؛ بگذار فلسطینیان چنین کنند!»

18 اما داوود پاسخ داد: «من کیستم و خویشان و خاندان پدری‌ام در اسرائیل چیستند که داماد پادشاه شوم؟»

19 اما آنگاه که بنا بود مِیرَب، دختر شائول به داوود داده شود، او را به عَدریئیل مِحولاتی به زنی دادند.

20 و اما میکال، دختر شائول عاشق داوود بود. چون شائول این را شنید، در نظرش پسند آمد

21 و با خود اندیشید: «دختر خود را به داوود خواهم داد تا برایش دامی شود و فلسطینیان دست خود را بر او دراز کنند.» پس شائول به داوود گفت: «امروز فرصتی دیگر داری که داماد من شوی.»

22 و به خدمتگزاران خود فرمان داد: «در خلوت به داوود بگویید: ”اینک پادشاه از تو خشنود است و خدمتگزارانش نیز جملگی تو را دوست می‌دارند؛ پس حال داماد پادشاه شو.“»

23 خدمتگزاران شائول این سخنان را به گوش داوود رساندند، اما داوود پاسخ داد: «آیا داماد پادشاه شدن در نظر شما امر کوچکی است؟ من مرد فقیر و ناچیزی بیش نیستم.»

24 خدمتگزاران شائول، سخنان داوود را به وی بازگفتند.

25 شائول در جواب گفت: «به داوود چنین بگویید: ”پادشاه مهریه‌ای نمی‌خواهد جز قُلَفَۀ یکصد مرد فلسطینی، تا بدین‌گونه از دشمنان خویش انتقام کشد“.» اما قصد شائول این بود که داوود را به دست فلسطینیان به قتل رساند.

26 چون خدمتگزاران پادشاه این سخن را به داوود بازگفتند، او از اینکه داماد پادشاه شود خشنود شد. پس پیش از پایان موعد مقرر،

27 داوود برخاسته، به همراه مردانش رفت و دویست تن از فلسطینیان را کشته، قُلَفَه‌های ایشان را آورد، و آنها را به تعداد کامل تقدیمِ پادشاه کردند تا داوود داماد وی گردد. پس شائول دختر خود میکال را به داوود به زنی داد.

28 اما چون شائول دید و دانست که خداوند با داوود است و دخترش میکال نیز دلباختۀ اوست،

29 بیش از پیش از داوود هراسان گشت؛ پس شائول پیوسته با داوود دشمنی می‌ورزید.

30 و چنین بود که امیران فلسطینی به اسرائیل لشکرکشی می‌کردند و هر بار، داوود در نبرد بیش از همۀ دیگر خدمتگزاران شائول کامیاب می‌شد،به گونه‌ای که نامش بسیار شهرت یافت.

Categories
۱سموئیل

۱سموئیل 19

شائول در پی قتل داوود

1 شائول به پسرش یوناتان و به همۀ خدمتگزاران خویش فرمان داد تا داوود را بکشند. اما یوناتان، پسر شائول، داوود را بسیار دوست می‌داشت.

2 پس به او گفت: «پدرم شائول قصد کشتن تو دارد. بامدادان به هوش باش و در مخفیگاه مانده، خود را پنهان کن.

3 من خواهم رفت و در همان صحرایی که تو هستی، نزد پدرم ایستاده، دربارۀ تو با او گفتگو خواهم کرد، و اگر چیزی دریافتم، تو را خبر خواهم داد.»

4 پس یوناتان نزد پدرش شائول از داوود به نیکی یاد کرد و گفت: «مباد که پادشاه نسبت به خدمتگزار خود داوود گناه ورزد، زیرا او به تو گناهی نورزیده، و اعمالش جز نیکویی برایت در پی نداشته است.

5 او جان بر کف نهاده، آن فلسطینی را کشت، و خداوند نجاتی عظیم برای تمامی اسرائیل به عمل آورد. تو آن را دیدی و شادمان شدی. پس حال چرا می‌خواهی نسبت به شخصی بی‌گناه خطا ورزی و داوود را بی‌سبب بکشی؟»

6 شائول سخن یوناتان را گوش گرفت و سوگند خورده، گفت: «به حیات خداوند سوگند که داوود کشته نخواهد شد.»

7 یوناتان داوود را خواند و تمامی این امور را برایش بازگفت. سپس داوود را نزد شائول برد، و او همچون گذشته در حضور شائول ماند.

8 و اما دیگر بار جنگ درگرفت. پس داوود روانه شده، با فلسطینیان جنگید و چنان ضربتی سخت بر آنان وارد کرد که از برابرش پا به فرار گذاشتند.

9 اما هنگامی که شائول نیزه به دست در خانۀ خود نشسته بود، روحی پلید از جانب خداوند بر او آمد. و داوود مشغول نواختن چنگ بود.

10 شائول خواست داوود را با نیزۀ خود به دیوار بدوزد. ولی داوود خود را کنار کشید و نیزه به دیوار اصابت کرد. آن شب داوود گریخت و جان به در بُرد.

11 و اما شائول مأمورانی به خانۀ داوود فرستاد تا مراقبش باشند و بامدادان او را بکشند. اما میکال، همسر داوود بدو گفت: «اگر امشب نگریزی و جان خود را نرهانی، فردا کشته خواهی شد.»

12 پس داوود را از پنجره پایین فرستاد و او گریخته، جان به در بُرد.

13 آنگاه میکال بتی خانگی برگرفته، آن را بر بستر گذاشت و بالشی از پشم بز نیز در جای سرش نهاد و آن را با جامه پوشانید.

14 وقتی شائول مأموران برای گرفتار کردن داوود فرستاد، میکال به آنها گفت: «او بیمار است.»

15 پس شائول مأموران را باز‌پس فرستاد تا داوود را ببینند، و بدیشان گفت: «او را بر بسترش نزد من آورید تا او را بکشم.»

16 چون مأموران داخل شدند، بر بستر بتی خانگی دیدند با بالشی از پشم بز در جای سرش!

17 پس شائول به میکال گفت: «چرا این‌گونه مرا فریب دادی و دشمنم را رها کردی تا جان به در بَرَد؟» میکال پاسخ داد: «داوود به من گفت: ”بگذار بروم، وگرنه تو را خواهم کشت.“»

18 باری، داوود گریخت و جان به در برد. او به رامَه نزد سموئیل رفت و او را از هرآنچه شائول با وی کرده بود، آگاه ساخت. سپس داوود و سموئیل به نایوت رفتند و در آنجا ماندند.

19 پس به شائول خبر دادند که: «اینک داوود در نایوتِ رامَه است.»

20 او نیز مأموران فرستاد تا داوود را گرفتار کنند. اما وقتی مأموران شائول گروه انبیا را دیدند که به رهبری سموئیل نبوت می‌کردند، روح خدا بر ایشان نازل شد و آنها نیز به نبوت مشغول شدند.

21 وقتی این خبر به گوش شائول رسید، مأمورانی دیگر فرستاد. اما آنان نیز به نبوت پرداختند. پس شائول برای بار سوّم مأموران فرستاد، ولی آنها نیز به نبوت مشغول شدند.

22 سرانجام خود شائول به رامَه رفت. چون به چاه بزرگی که در سیخوه است رسید، پرسید: «سموئیل و داوود کجا هستند؟» گفتند: «در نایوتِ رامَه.»

23 پس شائول به نایوتِ رامَه رفت. اما روح خدا بر او نیز نازل شد و همچنان که می‌رفت، نبوت می‌کرد تا به نایوتِ رامَه رسید.

24 و او نیز جامه از تن برکنده، در حضور سموئیل به نبوت مشغول شد، و در تمام آن روز و آن شب، عریان دراز کشیده بود. از این روست که می‌گویند: «آیا شائول نیز از جملۀ انبیاست؟»