Categories
۱سموئیل

۱سموئیل ‮معرفی کتاب اوّل سموئیل‬

معرفی کتاب اوّل سموئیل

کتابهای اوّل و دوّم سموئیل نام خود را از سموئیل نبی، آخرین و بزرگترین داور قوم اسرائیل گرفته‌اند. این دو کتاب در اصل کتابی واحد را تشکیل می‌دادند. اما مترجمین ترجمۀ ’هفتادتَنان‘ (یا سِپتواِجِنت، ترجمۀ یونانی عهدعتیق که حدود دو سده پیش از میلاد فراهم آمد)، آن را به دو بخش تقسیم کردند. جِروم در ترجمۀ لاتینِ خود در اوائل سدۀ پنجم مسیحی این تقسیم‌بندی را رعایت کرد و تا به امروز نیز همین رویه دنبال می‌گردد. عنوان این دو کتاب در طول تاریخ متغیر بوده است؛ آنها در ترجمۀ هفتادتَنان، ’کتابهای اوّل و دوّم پادشاهی‘، در ترجمۀ والگیت جروم، ’اوّل و دوّم پادشاهان‘ و در سنّت عِبرانی و ترجمه‌های امروزی، ’اوّل و دوّم سموئیل‘ نامیده شده‌اند.

کتاب اوّل سموئیل ابتدا به شرح زندگی و خدمات عیلیِ کاهن و سموئیل نبی می‌پردازد. سموئیل از خدا حکم می‌یابد تا نخستین پادشاه اسرائیل را مسح کند. به این ترتیب، شائول وارد صحنۀ ماجراهای کتاب می‌شود. به موازات وقایع مربوط به شائول و نافرمانی او، می‌بینیم که سموئیل به امر خدا، داوودِ نوجوان را به پادشاهی مسح می‌کند. سپس شاهد فرار داوود و تعقیب او از سوی شائول، و سرانجام، کشته شدن شائول، این نخستین پادشاه اسرائیل، در جنگ با فلسطینیان هستیم.

تقسیم‌بندی کلّی

۱- خدمات سموئیل در مقام داور و نبی (بابهای ۱ تا ۷)

۲- شائول، نخستین پادشاه اسرائیل (بابهای ۸ تا ۱۵)

۳- ماجراهای شائول و داوود (بابهای ۱۶ تا ۲۷)

۴- مرگ شائول (بابهای ۲۸ تا ۳۱)

Categories
۱سموئیل

۱سموئیل 1

تولد سموئیل

1 مردی بود از رامَه‌تایِم‌صوفیم، از کوهستان اِفرایِم، به نام اِلقانَه، پسر یِروحام، پسر اِلیهو، پسر توحو، پسر صوف. او اِفرایِمی بود.

2 اِلقانَه دو زن داشت؛ نام یکی حَنّا و نام دیگری فِنِنَّه بود. فِنِنَّه فرزندان داشت، اما حَنّا را فرزندی نبود.

3 آن مرد هر سال از شهر خود به شیلوه می‌رفت تا خداوند لشکرها را پرستش کند و به او قربانی تقدیم نماید. حُفنی و فینِحاس، پسران عیلی، در آنجا کاهنان خداوند بودند.

4 اِلقانَه در روزی که قربانی تقدیم می‌کرد، به زنش فِنِنَّه و تمامی پسران و دختران او سهم‌ها می‌داد.

5 اما به حَنّا سهم دوچندان می‌داد، زیرا او را دوست می‌داشت، هرچند خداوند رَحِم او را بسته بود.

6 ولی از آنجا که خداوند رَحِم حَنّا را بسته بود، هَوویش فِنِنَّه او را سخت برمی‌افروخت تا آزرده‌اش سازد.

7 و این سال به سال تکرار می‌شد. هر بار که حَنّا به خانۀ خداوند می‌رفت، هَوویش او را برمی‌افروخت و در نتیجه حَنّا می‌گریست و چیزی نمی‌خورد.

8 شوهرش اِلقانَه به او می‌گفت: «حَنّا، چرا گریانی و چیزی نمی‌خوری؟ چرا دلت غمگین است؟ آیا من برای تو از ده پسر بهتر نیستم؟»

9 یک بار، پس از آن که در شیلوه خوردند و نوشیدند، حَنّا از جای برخاست. عیلیِ کاهن نزد درگاه معبد خداوند بر مسند نشسته بود.

10 حَنّا به تلخی جان نزد خداوند دعا کرد و زار زار بگریست.

11 او نذر کرده، گفت: «ای خداوند لشکرها، اگر براستی بر مصیبت کنیز خود نظر افکنده، مرا به یاد آوری، و کنیزک خود را از یاد نبرده، پسری به او عطا فرمایی، او را در تمامی ایام عمرش به خداوند خواهم داد و تیغ هرگز بر سرش نخواهد آمد.»

12 چون حَنّا دعای خود را در پیشگاه خداوند طول می‌داد، عیلی دهان او را ملاحظه کرد.

13 حَنّا در دل خود سخن می‌گفت و لبانش فقط می‌جنبید بی‌آنکه صدایش شنیده شود. از این رو، عیلی گمان برد که مست است.

14 بدو گفت: «میگساری تا به کی؟ شرابت از خود دور کن!»

15 اما حَنّا پاسخ داد: «نه، آقایم، بلکه زنی شکسته‌دل هستم. شراب و مُسکِرات ننوشیده‌ام، بلکه جان خود را به حضور خداوند می‌ریختم.

16 کنیزت را زنی فرومایه مپندار، زیرا تمام مدت از دغدغه و آزردگیِ بسیارم می‌گفتم.»

17 آنگاه عیلی پاسخ داد: «به سلامت برو و خدای اسرائیل تمنایی را که از او داشتی، اجابت فرماید.»

18 حَنّا گفت: «کنیزت در نظرت التفات یابد.» آنگاه به راه خود رفت و می‌خورد و دیگر غم بر چهره نداشت.

19 آنان سحرگاهان برخاسته، در حضور خداوند پرستش کردند، و سپس به خانۀ خویش در رامَه بازگشتند. و اِلقانَه با همسر خود حَنّا همبستر شد، و خداوند حَنّا را به یاد آورد.

20 پس از چندی حَنّا آبستن شده، پسری بزاد، و نامش را سموئیلنهاد، زیرا گفت: «او را از خداوند درخواست کردم.»

تقدیم سموئیل

21 آن مرد، اِلقانَه، با همۀ اهل خانۀ خویش رفت تا قربانی سالانه را به خداوند تقدیم کند و نذر خود را ادا نماید.

22 اما حَنّا نرفت. او به شوهر خود گفت: «تا طفل از شیر بازگرفته نشود، نمی‌آیم. آنگاه او را خواهم آورد تا به حضور خداوند حاضر شده، برای همیشه آنجا بماند.»

23 شوهرش اِلقانَه به او پاسخ داد: «آنچه در نظرت نیکوست، بکن. تا بازگرفتنش از شیر صبر کن. فقط خداوند کلام خودرا استوار دارد.» پس آن زن ماند و پسرش را همچنان شیر داد تا اینکه او را از شیر بازگرفت.

24 پس چون پسر را از شیر بازگرفت، او را با خود برداشته، به همراه گاو نری سه سالهو یک ایفَهآرد و مَشکی شراب به خانۀ خداوند در شیلوه برد. و آن پسر هنوز خردسال بود.

25 آنگاه گاو را ذبح کردند و پسرک را نزد عیلی بردند،

26 و حَنّا گفت: «ای آقایم! به جانت سوگند که من همان زنم که اینجا نزد تو ایستاده بود و به خداوند دعا می‌کرد.

27 من برای این پسر دعا کردم و خداوند تمنایی را که از او داشتم، اجابت فرمود.

28 من نیز او را به خداوند وقف کرده‌ام؛ تا زنده است، وقف خداوند خواهد بود.»

و خداوند را در آنجا پرستش کردند.

Categories
۱سموئیل

۱سموئیل 2

دعای حَنّا

1 حَنّا دعا کرده، گفت:

«دل من در خداوند به وجد می‌آید،

و شاخمن در خداوند برافراشته شده است.

دهانم بر دشمنانم فخر می‌کند،

زیرا که در نجات تو شادمانم.

2 «قدّوسی همچون یهوه نیست،

زیرا غیر از تو دیگری نیست،

و نه صخره‌ای همچون خدای ما.

3 «سخنان کِبرآمیز دیگر مگویید،

و غرور از دهانتان بیرون میاید؛

زیرا یهوه، خدای دانا است،

و اعمال به او سنجیده می‌شود.

4 کمانِ زورآوران شکسته شده،

اما لغزش‌خوردگان کمر خود را به قوّت بسته‌اند.

5 آنان که سیر بودند خویشتن را برای لقمه نانی اجیر ساخته‌اند،

اما گرسنگان اکنون بی‌‌‌نیازند.

زن نازا هفت فرزند زاده است،

اما آن که فرزندان بسیار داشت، تنها مانده است.

6 خداوند می‌میراند و زنده می‌کند؛

به گورفرو می‌برد و برمی‌خیزاند.

7 خداوند فقیر می‌سازد و غنی می‌گرداند؛

پست می‌سازد و برمی‌افرازد.

8 بینوا را از خاک بر پا می‌دارد،

و نیازمند را از مَزبَله برمی‌گیرد

تا آنان را با امیران نشانَد،

و وارث کُرسی جلال گردانَد.

زیرا ستونهای زمین از آنِ خداوند است،

و جهان را بر آنها قرار داده است.

9 «او قدمهای سرسپردگانِ خود را پاس می‌دارد،

اما شریران در تاریکی خاموش خواهند شد،

زیرا انسان به نیروی خود چیره نخواهد گشت.

10 آنان که با خداوند دشمنی می‌ورزند، در هم خواهند شکست؛

او از آسمان بر ایشان رعد خواهد فرستاد.

خداوند بر کَرانهای زمین داوری خواهد کرد؛

او پادشاهِ خود را نیرو خواهد بخشید

و شاخ مسیحخود را بر خواهد افراشت.»

11 پس اِلقانَه به خانۀ خود در رامَه بازگشت، اما آن پسر در حضور عیلیِ کاهن، خداوند را خدمت می‌کرد.

پسران فرومایۀ عیلی

12 پسران عیلی مردانی فرومایه بودند و خداوند را نمی‌شناختند.

13 کاهنان با مردم بدین روال رفتار می‌کردند که هرگاه کسی قربانی تقدیم می‌کرد، در حین پخته شدن گوشت قربانی، خدمتکارِ کاهن با چنگالی سه دندانه در دست خویش می‌آمد

14 و آن را در تابه یا دیگچه یا دیگ یا پاتیل فرو می‌برد و هر چه را که به چنگال برمی‌آمد، کاهن برای خود می‌گرفت. آنان در شیلوه با تمام اسرائیلیانی که به آنجا می‌آمدند، چنین رفتار می‌کردند.

15 علاوه بر این، پیش از سوزاندن چربی، خدمتکارِ کاهن می‌آمد و به آن که قربانی تقدیم می‌کرد، می‌گفت: «گوشت برای کاهن بده تا کباب کند، زیرا گوشت پخته از تو نمی‌پذیرد، بلکه فقط گوشت خام.»

16 و اگر آن شخص در پاسخ می‌گفت: «بگذار نخست چربی سوزانده شود و بعد هر چه دلت می‌خواهد، برگیر»، خدمتکار پاسخ می‌داد: «نه، بلکه همین الآن بده، وگرنه به زور خواهم ستاند.»

17 بدین‌سان، گناه آن مردان جوان در نظر خداوند بس عظیم بود، زیرا هدایای تقدیمی به خداوند را خوار می‌شمردند.

18 و اما سموئیل در حضور خداوند خدمت می‌کرد. او پسری کوچک بود و ایفودِکتان بر تن داشت.

19 مادرش ردایی کوچک برایش می‌دوخت و هر سال که با شوهر خود به منظور تقدیم قربانی سالانه می‌آمد، آن را برای او می‌آورد.

20 و عیلی، اِلقانَه و زنش را برکت می‌داد و می‌گفت: «خداوند تو را از این زن به عوض فرزندی که به خداوند وقف کرده است، فرزندان عطا فرماید.» سپس به منزل خود بازمی‌گشتند.

21 براستی خداوند به یاری حَنّا آمد و او آبستن شده، سه پسر و دو دختر به دنیا آورد. و آن پسر، سموئیل، در حضور خداوند رشد می‌کرد.

22 و اما عیلی بسیار پیر شده بود و خبر هرآنچه پسرانش با تمامی اسرائیل می‌کردند، به گوشش می‌رسید، و اینکه چگونه با زنانی که نزد درِ خیمۀ ملاقات خدمت می‌کردند، همبستر می‌شدند.

23 پس به آنها گفت: «چرا مرتکب چنین کارهایی می‌شوید؟ زیرا از همۀ این مردم دربارۀ اعمال بد شما می‌شنوم.

24 نه، پسرانم! خبرهایی که می‌شنوم در میان قوم خداوند پخش شده است، خوب نیست.

25 اگر شخصی بر شخص دیگر گناه ورزد، خدابرایش میانجیگری خواهد کرد، اما اگر شخصی بر خداوند گناه ورزد، کیست که برایش شفاعت کند؟» با این حال، پسران عیلی به سخن پدرشان گوش فرا ندادند، زیرا خواست خداوند این بود که آنان را هلاک سازد.

26 و اما آن پسر، سموئیل، در قامت و محبوبیت نزد خداوند و مردم رشد می‌کرد.

نبوّت بر ضد خاندان عیلی

27 مرد خدایی نزد عیلی آمد و به او گفت: «خداوند چنین می‌فرماید: ”آیا براستی خود را بر خاندان پدرت ظاهر نساختم، آنگاه که در مصر زیر سلطۀ خاندان فرعون بودند؟

28 آیا از میان تمام قبایل اسرائیل، پدرت را برنگزیدم تا کاهن من باشد و به مذبح من برآمده، بخور بسوزانَد و در حضور من ایفود بپوشد؟ و آیا همۀ هدایای اختصاصی را که بنی‌اسرائیل به من تقدیم می‌کنند، به خاندان پدرت نبخشیدم؟

29 پس چرا قربانیها و هدایای مرا که برای مسکن خود حکم کرده‌ام، پایمال می‌کنید و با فربه ساختن خود از نیکوترین قسمتهای همۀ هدایای قوم من اسرائیل، پسرانت را بیش از من حرمت می‌نهی؟“

30 بنابراین یهوه خدای اسرائیل چنین می‌فرماید: ”براستی گفته بودم که خاندان تو و خاندان پدرت تا ابد در حضور من سلوک خواهند کرد،“ ولی اکنون خداوند می‌فرماید: ”حاشا از من! زیرا هر که مرا حرمت نَهَد، او را حرمت خواهم نهاد، ولی آنان که مرا حقیر شمارند، خوار خواهند شد.

31 اینک ایامی می‌آید که قوّتتو و قوّت خاندان پدرت را قطع خواهم کرد، چندان که در خاندان تو حتی یک مرد پیر نیز یافت نشود.

32 آنگاه اندوهگین و با چشمانی حسرت‌زده بر تمامی احسانی که به اسرائیل خواهد شد خواهی نگریست، ولی در خاندان تو تا به ابد حتی یک مرد پیر نخواهد بود.

33 و از تو هر کس که او را از مذبح خود منقطع نسازم، زنده می‌ماند تا زار بگرید و در جانش محزون شود، و تمامی نسل خاندان تو در ایام شکوفایی خود خواهند مرد.

34 آنچه بر سر دو پسرت حُفنی و فینِحاس می‌آید، برای تو نشانه‌ای خواهد بود: هر دوی ایشان در یک روز خواهند مرد.

35 و من برای خود کاهنی امین بر پا خواهم داشت که موافق دل و جان من رفتار کند، و برایش خانه‌ای مستحکم بنا خواهم کرد، و او همیشه در حضور مسیحمن سلوک خواهد نمود.

36 آنگاه هر که از خاندان تو باقی مانده باشد، خواهد آمد و برای پاره‌ای نقره و قرصی نان، او را تعظیم کرده، خواهد گفت: ’تمنا اینکه مرا به یکی از مناصب کهانت برگماری تا لقمه‌‌ نانی بخورم.“‘»

Categories
۱سموئیل

۱سموئیل 3

فرا خوانده شدن سموئیل

1 آن پسر، سموئیل، زیر نظر عیلی، خداوند را خدمت می‌کرد. کلام خداوند در آن روزها نادر بود و رؤیا غیرمعمول.

2 در آن زمان، شبی عیلی که چشمانش رفته رفته تار می‌شد و نمی‌توانست ببیند، در جای خود خفته بود.

3 چراغ خدا هنوز خاموش نشده بود، و سموئیل در معبدخداوند، در محل صندوق خدا، خوابیده بود.

4 در آن هنگام، خداوند سموئیل را صدا زد و او پاسخ داد: «بلی، گوش به فرمانم!»

5 و نزد عیلی دوید و گفت: «بلی، گوش به فرمانم! زیرا که مرا خواندی.» اما عیلی گفت: «من تو را نخواندم؛ بازگرد و بخواب.» پس او بازگشت و خوابید.

6 خداوند دیگر بار او را صدا زد: «سموئیل!» و سموئیل برخاست و نزد عیلی رفت و گفت: «بلی، گوش به فرمانم! زیرا که مرا خواندی.» گفت: «پسرم، من تو را نخواندم؛ بازگرد و بخواب.»

7 سموئیل هنوز خداوند را نمی‌شناخت و کلام خداوند تا آن زمان بر او آشکار نشده بود.

8 پس خداوند سموئیل را برای بار سوّم صدا زد. و او برخاسته، نزد عیلی رفت و گفت: «بلی، گوش به فرمانم! زیرا که مرا خواندی.» آنگاه عیلی دریافت خداوند است که پسر را می‌خواند.

9 پس به سموئیل گفت: «برو و بخواب. اگر تو را خواند، بگو، ”خداوندا، بفرما که خدمتگزارت می‌شنود.“» پس سموئیل رفت و در جای خود خوابید.

10 و خداوند آمده، بایستاد و همچون دفعات پیش ندا کرده، گفت: «سموئیل! سموئیل!» سموئیل پاسخ داد: «بفرما که خدمتگزارت می‌شنود.»

11 پس خداوند به سموئیل گفت: «اینک من کاری در اسرائیل خواهم کرد که هر که بشنود، گوشهایش صدا کند.

12 در آن روز هرآنچه دربارۀخاندان عیلی گفتم، از آغاز تا انجام به عمل خواهم آورد.

13 زیرا به او گفتم که بر خاندان او به سبب گناهی که می‌داند، تا به ابد داوری خواهم کرد، از آن رو که پسرانش بر خود لعنت آوردندو او ایشان را بازنداشت.

14 بنابراین، برای خاندان عیلی قسم خوردم که گناه آن خاندان تا به ابد با قربانی یا هدیه کفّاره نخواهد شد.»

15 پس سموئیل تا بامداد خوابید و آنگاه درهای خانۀ خداوند را گشود. او بیم داشت رؤیا را برای عیلی بازگوید.

16 اما عیلی او را فرا خواند و گفت: «سموئیل، پسرم.» سموئیل پاسخ داد: «بلی، گوش به فرمانم!»

17 عیلی پرسید: «با تو چه گفت؟ آن را از من پنهان مدار. خدا تو را سخت مجازات کند اگر از تمامی آنچه به تو گفته است، چیزی از من پنهان داری.»

18 پس سموئیل همه چیز را به او گفت و هیچ چیز را از او پنهان نداشت. عیلی گفت: «خداوند است؛ آنچه در نظرش نیکوست، بکند.»

19 سموئیل بزرگ می‌شد و خداوند با او می‌بود و نمی‌گذاشت هیچ‌یک از سخنانش بر زمین افتد.

20 و تمامی اسرائیل از دان تا بِئِرشِبَع دانستند که سموئیل برقرار شده است تا نبی خداوند باشد.

21 و خداوند به دفعات در شیلوه ظاهر می‌شد، زیرا خداوند در شیلوه خویشتن را به واسطۀ کلام خداوند بر سموئیل ظاهر می‌ساخت.

Categories
۱سموئیل

۱سموئیل 4

1 و کلام سموئیل به تمامی اسرائیل می‌رسید.

به اسارت رفتن صندوق عهد

و اما اسرائیل به جنگ با فلسطینیان بیرون رفتند. آنان در اِبِن‌عِزِر اردو زدند، و فلسطینیان در اَفیق فرود آمدند.

2 فلسطینیان بر ضد اسرائیل صف آراستند و چون جنگ گسترده شد، اسرائیل از حضور فلسطینیان شکست خوردند و آنان قریب به چهار هزار تن را در میدان نبرد کشتند.

3 چون قوم به اردوگاه بازگشتند، مشایخ پرسیدند: «چرا خداوند امروز ما را از حضور فلسطینیان شکست داد؟ بیایید صندوق عهد خداوند را از شیلوه به اینجا بیاوریم تا در میان ما بیاید و ما را از دست دشمنانمان نجات بخشد.»

4 پس قوم به شیلوه فرستاده، صندوق عهد خداوندِ لشکرها را که بر کروبیان جلوس کرده است، از آنجا آوردند. و دو پسر عیلی، حُفنی و فینِحاس آنجا با صندوق عهد خدا بودند.

5 چون صندوق عهد خداوند به اردوگاه درآمد، اسرائیل جملگی چنان فریادی بلند برکشیدند که زمین به لرزه درآمد.

6 فلسطینیان با شنیدن صدای فریاد پرسیدند: «این فریاد بلند در اردوگاه عبرانیان چیست؟» چون فهمیدند که صندوق خداوند به اردوگاه آمده است،

7 ترسیدند و گفتند: «خدایی به اردوگاه آمده است.»و گفتند: «وای بر ما! زیرا چنین چیزی تا کنون رخ نداده است.

8 وای بر ما! کیست که بتواند ما را از دست این خدایان نیرومند برهاند؟ همین خدایان بودند که مصریان را در بیابان به بلایای گوناگون دچار ساختند.

9 ای فلسطینیان، دل قوی د‌ارید و مردان باشید، مبادا همان‌گونه که عبرانیان بردۀ شما بودند، شما بردۀ ایشان شوید؛ پس مردان باشید و بجنگید!»

10 بدین‌سان فلسطینیان جنگیدند و اسرائیل شکست خورده، هر یک به خانۀ خود گریختند. و کشتار بسیار عظیمی شد، چندان که سی هزار از پیاده‌نظام اسرائیل از پا درآمدند.

11 صندوق خدا به اسارت رفت و حُفنی و فینِحاس، دو پسر عیلی کشته شدند.

مرگ عیلی

12 مردی از قبیلۀ بِنیامین از میدان جنگ دویده، در همان روز با جامۀ دریده و خاک بر سر ریخته، به شیلوه آمد.

13 چون بدان‌جا رسید، عیلی بر مسندِ خود کنار راه نشسته بود و نگاه می‌کرد، زیرا برای صندوق خدا بسیار دلواپس بود. چون آن مرد به شهر درآمد و خبر آورد، تمامی شهر فریاد برآوردند.

14 وقتی عیلی صدای فریاد را شنید، پرسید: «این هنگامه چیست؟» پس آن مرد شتابان رفته، عیلی را خبر داد.

15 عیلی نود و هشت سال داشت و چشمانش تار شده بود و نمی‌دید.

16 آن مرد به عیلی گفت: «من همانم که از میدان نبرد آمده است؛ امروز از آنجا گریختم.» عیلی پرسید: «پسرم، چه شد؟»

17 آن که خبر آورده بود در جواب گفت: «اسرائیل از حضور فلسطینیان گریختند و شکستی عظیم در میان قوم واقع شد. دو پسرت، حُفنی و فینِحاس نیز مردند و صندوق خدا به اسارت رفت.»

18 چون از صندوق خدا گفت، عیلی از مسند خود بر کنار دروازۀ شهر به پشت افتاده، گردنش شکست و مُرد، زیرا مردی پیر و سنگین بود. او چهل سال اسرائیل را داوریکرده بود.

19 و اما عروس عیلی، زن فینِحاس، باردار و در شرف زاییدن بود. او چون خبر به یغما رفتن صندوق خدا و مرگ پدرشوهر و شوهرش را شنید، خم شده، وضع حمل کرد زیرا که درد زایمان او را درگرفت.

20 در حالی که جان می‌داد، زنانی که از او مراقبت می‌کردند، به او گفتند: «مترس، زیرا پسری زاده‌ای.» ولی او پاسخی نگفت و اعتنایی نکرد.

21 و پسر را ایخابودنامید و گفت: «جلال از اسرائیل رخت بسته است!» زیرا که صندوق خدا به اسارت رفته بود، و نیز به سبب پدرشوهر و شوهرش.

22 پس گفت: «جلال از اسرائیل رخت بسته، زیرا صندوق خدا به اسارت رفته است.»

Categories
۱سموئیل

۱سموئیل 5

صندوق عهد نزد فلسطینیان

1 فلسطینیان پس از به اسارت بردن صندوق خدا، آن را از اِبِن‌عِزِر به اَشدود بردند.

2 سپس صندوق خدا را گرفته، آن را به معبد داجون بردند و کنار داجون قرار دادند.

3 سحرگاهان، چون اَشدودیان برخاستند، دیدند داجون به رویْ در برابر صندوق خداوند بر زمین افتاده است! پس آن را برگرفتند و باز در جایش بر پا داشتند.

4 اما چون فردای آن روز، سحرگاهان برخاستند، باز دیدند داجون به روی در برابر صندوق خداوند بر زمین افتاده است. سَرِ داجون و دو دستش قطع شده و بر آستانۀ معبد افتاده بود، و از داجون تنها تنه‌ای برجای مانده بود.

5 از همین روست که تا به امروز کاهنانِ داجون و همۀ کسانی که به معبد داجون داخل می‌شوند، بر آستانۀ داجون در اَشدود پا نمی‌گذارند.

6 باری، دست خداوند بر مردمان اَشدود سنگین شد و ایشان را مُشوّش ساخته، به دُملها مبتلا کرد، هم اَشدود و هم نواحی آن را.

7 چون مردمان اَشدود این وضع را دیدند، گفتند: «صندوق خدای اسرائیل نباید نزد ما بماند، زیرا دست او بر ما و بر خدایمان داجون سنگین شده است.»

8 پس فرستاده، تمامی حاکمان فلسطینیان را گرد آوردند و گفتند: «با صندوق خدای اسرائیل چه کنیم؟» گفتند: «صندوق خدای اسرائیل به جَت برده شود.» پس صندوق خدای اسرائیل را بدان‌جا بردند.

9 ولی پس از انتقال آن، دست خداوند بر ضد آن شهر دراز شد و هراسی عظیم مردمانش را فرا گرفت. او مردان شهر را، از پیر و جوان، مبتلا ساخت، آن‌گونه که دُملها از آنان سر برمی‌آورد.

10 پس آنان صندوق خدا را به عِقرون فرستادند. اما به مجرد اینکه صندوق خدا به عِقرون درآمد، مردمان شهر فریاد برآورده، گفتند: «صندوق خدای اسرائیل را نزد ما آورده‌اند تا ما و قوم ما را بکشند.»

11 بنابراین فرستاده، تمامی حکام فلسطینیان را گرد آوردند و گفتند: «صندوق خدای اسرائیل را روانه کنید تا به جای خود بازگردد، و ما و قوم ما را نکشد.» زیرا سراسر شهر را هراسی مرگبار در بر گرفته بود و دست خدا بر آنجا بسیار سنگین بود.

12 آنان که نمردند، به دُملها مبتلا شدند و فریاد شهر به آسمان برخاست.

Categories
۱سموئیل

۱سموئیل 6

بازگشت صندوق عهد

1 صندوق خداوند هفت ماه در سرزمین فلسطینیان ماند.

2 آنگاه فلسطینیان کاهنان و طالع‌بینانرا فرا خواندند و گفتند: «با صندوق خداوند چه کنیم؟ بگویید آن را با چه چیز به جای خود بازفرستیم؟»

3 پاسخ دادند: «اگر صندوق خدای اسرائیل را بازمی‌فرستید، آن را خالی مفرستید بلکه حتماً برای اوهدیۀ جبران نیز بفرستید. آنگاه شفا خواهید یافت و خواهید دانست از چه سبب دست او از شما برداشته نشده است.»

4 فلسطینیان پرسیدند: «چه هدیۀ جبرانی برای او بفرستیم؟» گفتند: «به شمار حاکمان فلسطینی، پنج تمثال زرینِ دُمَل و پنج تمثال زرینِ موش بسازید، زیرا بر سر تمامی شما و حاکمانتان بلایی یکسان آمده است.

5 پس تمثالهای دُمَلهای خود و تمثالهای موشهای خود را که سرزمینتان را ویران می‌کنند، بسازید و خدای اسرائیل را جلال دهید، شاید که دست او بر شما و بر خدایان و سرزمینتان سبک گردد.

6 چرا دلهای خود را سخت سازید چنانکه مصریان و فرعون سخت ساختند؟ آیا پس از آنکه با ایشان به سختی عمل کرد، قوم را روانه نکردند تا بروند؟

7 پس حال ارابه‌ای نو بسازید و دو گاو شیرده بگیرید که تا به حال بر آنها یوغ ننهاده باشند. گاوها را به ارابه ببندید، ولی گوساله‌هایشان را از آنها جدا کرده، به خانه بازگردانید.

8 آنگاه صندوق خداوند را برگیرید و آن را بر ارابه بنهید و اشیای طلا را که به عنوان هدیۀ جبران برای او می‌فرستید، در صندوقچه‌ای کنار آن بگذارید. سپس صندوق را روانه کنید تا برود،

9 و آن را بنگرید. اگر به راه قلمرو خود، به بِیت‌شمس رفت، بدانید اوست که این بلای عظیم را بر ما آورده است، و اگر نه، خواهیم دانست که دست او ما را نزده، بلکه آنچه بر ما واقع شده، تصادفی است.»

10 پس آن مردان چنین کردند و دو گاو شیرده گرفته، به ارابه بستند و گوساله‌هایشان را در خانه حبس کردند.

11 و صندوق خداوند و صندوقچۀ حاوی موشهای طلا و تمثا‌لهای دُمَلهای خود را بر ارابه نهادند.

12 گاوان یکراست به جانب بِیت‌شمس رفتند و ماغ‌کشان در جاده راه می‌پیمودند بی‌آنکه به چپ یا راست متمایل شوند. و حاکمان فلسطینی از پی آنها تا سرحد بِیت‌شمس رفتند.

13 مردمان بِیت‌شمس در وادی به دروِ گندم مشغول بودند. چون چشمان خود را برافراشتند و صندوق را دیدند، از دیدن آن شادمان شدند.

14 ارابه به مزرعۀ یوشَعِ بِیت‌شَمسی درآمد و آنجا ایستاد. سنگی بزرگ در آنجا بود. ایشان چوبهای ارابه را شکستند و گاوان را به عنوان قربانی تمام‌سوز به خداوند تقدیم کردند.

15 لاویان صندوق خداوند و صندوقچۀ حاوی اشیای طلا را که کنار آن بود، پایین آوردند و بر آن سنگ بزرگ نهادند. در آن روز، مردان بِیت‌شمس قربانیهای تمام‌سوز به خداوند تقدیم کردند و برای او قربانیها ذبح نمودند.

16 چون آن پنج حاکم فلسطینی این را دیدند، همان روز به عِقرون بازگشتند.

17 اینها بودند دُمَلهای طلا که فلسطینیان به عنوان هدیۀ جبران برای خداوند فرستادند: یک دُمَل برای اَشدود، یکی برای غزه، یکی برای اَشقِلون، یکی برای جَت و یکی نیز برای عِقرون.

18 موشهای طلا نیز به شمار تمامی شهرهای فلسطینی بود که به آن پنج حاکم تعلق داشت، از شهرهای حصاردار گرفته تا روستاهای بدون دیوار. آن سنگ بزرگ که صندوق خداوند را بر آن نهادند، تا به امروز همچون شاهدی در مزرعۀ یوشَعِ بِیت‌شَمسی برجا‌ست.

19 اما خدا برخی از مردان بِیت‌شمس را زد، زیرا به درون صندوق خداوند نگریستند. او هفتاد تناز ایشان را زد، و مردم بِیت‌شمس سوگواری کردند زیرا خداوند قوم را به کشتاری عظیم زده بود.

20 مردان بِیت‌شمس گفتند: «کیست که بتواند در حضور یهوه، این خدای قدوس، بایستد؟ و او از پیش ما نزد که خواهد رفت؟»

21 پس فرستادگانی نزد اهالی قَریه‌یِعاریم گسیل داشته، گفتند: «فلسطینیان صندوق خداوند را بازگردانیده‌اند. بیایید آن را نزد خود ببرید.»

Categories
۱سموئیل

۱سموئیل 7

1 پس مردان قَریه‌یِعاریم آمده، صندوق خداوند را به خانۀ اَبیناداب بر روی تپه بردند و پسر وی اِلعازار را تقدیس کردند تا صندوق خداوند را نگاهبانی کند.

2 از روزی که صندوق در قَریه‌یِعاریم منزل گرفت زمانی دراز، یعنی بیست سال، گذشت و تمامی خاندان اسرائیل ماتم‌کنان خداوند را طلبیدند.

داوری سموئیل بر اسرائیل

3 سموئیل به همۀ خاندان اسرائیل گفت: «اگر به تمامی دل خویش به سوی خداوند بازمی‌گردید، پس خدایان بیگانه و عَشتاروترا از میان خود دور کرده، دلهای خود را به خداوند معطوف کنید و تنها او را عبادت نمایید. آنگاه او شما را از دست فلسطینیان خواهد رهانید.»

4 پس بنی‌اسرائیل بتهای بَعَل و عَشتاروت را دور کردند و تنها خداوند را عبادت نمودند.

5 آنگاه سموئیل گفت: «تمامی اسرائیل را در مِصفَه گرد آورید و من برایتان نزد خداوند دعا خواهم کرد.»

6 پس آنان در مِصفَه گرد آمدند و از چاه آب برکشیدند و آن را به حضور خداوند ریختند. و در آن روز، روزه گرفته، در آنجا گفتند: «ما به خداوند گناه ورزیده‌ایم.» و سموئیل بنی‌اسرائیل را در مِصفَه داوریکرد.

7 چون فلسطینیان شنیدند که بنی‌اسرائیل در مِصفَه گرد آمده‌اند، حاکمان فلسطینیان بر ضد اسرائیل برآمدند. چون بنی‌اسرائیل این را شنیدند، از فلسطینیان به هراس افتادند

8 و به سموئیل گفتند: «از بلند کردن فریاد التماس برای ما به درگاه خدایمان یهوه باز مایست، تا ما را از دست فلسطینیان نجات بخشد.»

9 پس سموئیل برۀ شیرخواره‌ای برگرفت و آن را به عنوان قربانی تمام‌سوز به خداوند تقدیم کرد و نزد خداوند برای اسرائیل فریاد التماس برآورد و خداوند او را اجابت فرمود.

10 هنگامی که سموئیل قربانی تمام‌سوز را تقدیم می‌کرد، فلسطینیان نزدیک آمدند تا به اسرائیل حمله کنند. ولی خداوند در آن روز به غرش عظیم بر فلسطینیان رعد کرد و آنان را آشفته ساخت، و از حضور اسرائیل شکست خوردند.

11 مردان اسرائیل از مِصفَه بیرون آمدند و از پی فلسطینیان رفته، آنان را تا زیر بِیت‌کار می‌کشتند.

12 آنگاه سموئیل سنگی برگرفته، آن را بین مِصفَه و شِنبر پا داشت و آن را اِبِن‌عِزِرنامید و گفت: «خداوند ما را تا بدین‌جا یاری کرده است.»

13 پس فلسطینیان مغلوب شده، دیگر به قلمرو اسرائیل داخل نشدند. و دست خداوند در تمامی روزهای سموئیل بر ضد فلسطینیان بود.

14 شهرهایی که فلسطینیان از عِقرون تا جَت از اسرائیل گرفته بودند، بدیشان بازپس داده شد و اسرائیل قلمرو خود را از دست ایشان رهانیدند. میان اسرائیل و اَموریان نیز صلح برقرار بود.

15 سموئیل در همۀ ایام زندگی خود بر اسرائیل داوری می‌کرد.

16 او همه ساله مسیر بِیت‌ئیل، جِلجال و مِصفَه را دور می‌زد و در تمامی این جاها بر اسرائیل داوری می‌کرد.

17 سپس به رامَه بازمی‌گشت، زیرا خانه‌اش آنجا بود، و آنجا نیز بر اسرائیل داوری می‌کرد. او در رامَه مذبحی برای خداوند ساخت.

Categories
۱سموئیل

۱سموئیل 8

در طلب پادشاه

1 چون سموئیل سالخورده شد، پسرانش را بر اسرائیل داوران ساخت.

2 نام پسر نخست او یوئیل بود و پسر دوّمش اَبیّا نام داشت. آنان در بِئِرشِبَع داور بودند.

3 ولی پسران سموئیل به راههای او سلوک نمی‌کردند، بلکه در پی سود نامشروع منحرف شده، رشوه می‌گرفتند و عدالت را مخدوش می‌ساختند.

4 پس مشایخ اسرائیل جملگی گرد آمده، نزد سموئیل به رامَه رفتند

5 و او را گفتند: «اینک تو پیر شده‌ای و پسرانت به راههای تو سلوک نمی‌کنند؛ پس اکنون برای ما پادشاهی برگمار تا همچون همۀ اقوام دیگر ما را رهبریکند.»

6 اما این امر در نظر سموئیل ناپسند آمد که گفتند: «به ما پادشاهی بده تا ما را رهبری کند»، و سموئیل نزد خداوند دعا کرد.

7 خداوند به او گفت: «به آواز قوم در هرآنچه به تو می‌گویند، گوش فرا ده؛ زیرا آنان تو را رد نکرده‌اند، بلکه مرا رد کرده‌اند تا بر ایشان پادشاهی نکنم.

8 آنان در همۀ اعمال خود از روزی که ایشان را از مصر بیرون آوردم تا به امروز پیوسته مرا ترک کرده، خدایانِ غیر را عبادت کرده‌اند، و با تو نیز به همین‌گونه رفتار می‌کنند.

9 پس حال آوازشان را بشنو؛ فقط به تأکید به آنها هشدار بده و ایشان را از رسم پادشاهی که بر آنان حکم خواهد راند، آگاه ساز.»

هشدار دربارۀ رسم پادشاهان

10 پس سموئیل تمامی سخنان خداوند را برای قوم که از او پادشاه می‌خواستند، بازگو کرد.

11 گفت: «رسم پادشاهی که بر شما حکم خواهد راند این خواهد بود که پسرانتان را گرفته، ایشان را بر ارابه‌های خود خواهد گماشت و سواران خود خواهد ساخت، و پیشاپیش ارابه‌های او خواهند دوید.

12 و برای خود سردارانِ هزارها و سردارانِ پنجاه‌ها بر خواهد گماشت، و برخی را برای شخم زدن زمینش و برداشت محصولش، و برای ساختن جنگ‌افزارها و لوازم ارابه‌هایش تعیین خواهد کرد.

13 دخترانتان را نیز برای عطرکشی و آشپزی و نانوایی خواهد گرفت.

14 و بهترین مزرعه‌ها و تاکستانها و باغهای زیتون شما را گرفته، به درباریان خود خواهد داد.

15 ده‌یکِ غَله و تاکستانهای شما را خواهد گرفت و به خواجه‌سرایان و درباریان خود خواهد بخشید.

16 غلامان و کنیزان شما و بهترین مردان جوانو الاغهایتان را برای کارهای خود به کار خواهد گرفت.

17 ده‌یک گله‌هایتان را خواهد گرفت و خودتان نیز غلامان او خواهید شد.

18 در آن روز، از دست پادشاه خود که برای خویشتن برگزیده‌اید، فریاد بر خواهید آورد، اما خداوند در آن روز شما را اجابت نخواهد کرد.»

اجابت درخواست قوم

19 اما قوم از شنیدن سخن سموئیل سر باز زدند و گفتند: «نی! بلکه می‌باید بر ما پادشاهی باشد

20 تا ما نیز همچون تمامی اقوام دیگر باشیم و پادشاهِ ما، ما را رهبری کند و پیشاپیش ما بیرون رفته، در جنگهای ما بجنگد.»

21 چون سموئیل تمامی سخنان قوم را شنید، آنها را به گوش خداوند بازگفت.

22 خداوند به سموئیل گفت: «آواز ایشان را بشنو و پادشاهی بر ایشان نصب نما.» پس سموئیل به مردان اسرائیل گفت: «هر کس از شما به شهر خود برود.»

Categories
۱سموئیل

۱سموئیل 9

انتخاب شائول به پادشاهی

1 مردی بود توانگر از قبیلۀ بِنیامین، به نام قِیس، پسر اَبیئیل، پسر صِرور، پسر بِکورَت، پسر اَفیَح، از بِنیامین.

2 او را پسری جوان و خوش‌اندام بود، شائول نام، که در میان بنی‌اسرائیل مردی خوش‌اندام‌تر از او نبود و از تمامی مردان دیگر نیز سر و گردنی بلندتر بود.

3 باری، الاغهای قِیس، پدر شائول گُم شد. پس به پسر خود شائول گفت: «یکی از خادمانرا با خود برگیر و برخاسته، به جستجوی الاغها برو.»

4 پس رفته، نواحی مرتفع اِفرایِم و سرزمین شَلیشَه را زیرِ پا نهادند، ولی الاغها را نیافتند. آنگاه از سرزمین شَعَلیم عبور کردند، اما الاغها در آنجا نیز نبود. سپس از سرزمین بِنیامین گذشتند، ولی باز آنها را نیافتند.

5 چون به سرزمین صوف رسیدند، شائول به خادمی که همراهش بود گفت: «بیا تا بازگردیم، مبادا پدرم از فکر الاغها گذشته، دلواپس ما شود.»

6 ولی خادم در جواب گفت: «اینک مرد خدایی بسیار محترم در این شهر است که هر چه می‌گوید واقع می‌شود. اکنون بیا تا بدان‌جا رویم؛ شاید بتواند به ما بگوید از کدامین راه باید رفت.»

7 شائول به او گفت: «ولی اگر برویم، چه چیزی می‌توانیم برای او ببریم؟ نانهای خورجینمان تمام شده و هدیه‌ای نداریم که برای مرد خدا ببریم. پس چه داریم؟»

8 خادم دیگر بار در جواب شائول گفت: «من اینجا با خود ربع مثقالنقره دارم. آن را به مرد خدا خواهم داد تا به ما بگوید از کدامین راه باید برویم.»

9 در گذشته هرگاه کسی در اسرائیل برای درخواست چیزی از خدا می‌رفت، می‌گفت: «بیایید نزد بصیر برویم.» زیرا آن که امروز ’نبی‘ خوانده می‌شود، در گذشته ’بصیر‘ خوانده می‌شد.

10 پس شائول به خادم خود گفت: «نیکو گفتی؛ برویم.» بنابراین، به شهری که مرد خدا در آن بود، رهسپار شدند.

11 همچنان که از تپه بالا می‌رفتند تا به شهر برسند، به چند دختر جوان برخوردند که برای کشیدن آب بیرون می‌آمدند. از ایشان پرسیدند: «آیا بصیر اینجاست؟»

12 گفتند: «آری، اینک قدری جلوتر از شماست. حال بشتابید چون هم‌اکنون به شهر درآمده است، زیرا امروز قوم را در مکان بلند قربانی است.

13 به مجرد ورود به شهر، او را خواهید یافت، پیش از آنکه به جهت خوردن به مکان بلند برآید. زیرا تا او نیاید، مردم چیزی نخواهند خورد، چون او می‌باید قربانی را برکت دهد؛ پس از آن، دعوت‌شدگان خواهند خورد. حال بروید زیرا در دم او را خواهید یافت.»

14 پس آنان به شهر برآمدند و هنگام ورود به شهر، سموئیل را دیدند که به جانب ایشان بیرون می‌آمد تا به مکان بلند برود.

15 و اما یک روز پیش از آمدن شائول، خداوند بر سموئیل آشکار کرده بود که:

16 «فردا در چنین ساعتی مردی را از سرزمین بِنیامین نزد تو خواهم فرستاد. او را به رهبری بر قوم من اسرائیل مسح کن. او قوم مرا از دست فلسطینیان نجات خواهد داد. زیرا که بر قوم خودنظر کردم چون که فریادشان به من رسیده است.»

17 هنگامی که سموئیل شائول را دید، خداوند به او گفت: «این همان مرد است که از او با تو سخن گفتم. او کسی است که قوم مرا رهبری خواهد کرد.»

18 پس شائول در میان دروازه نزدیک سموئیل آمد و گفت: «مرا بگو که خانۀ بصیر کجاست؟»

19 سموئیل در جواب گفت: «بصیر مَنَم. پیشاپیش من به مکان بلند برآی زیرا امروز با من خوراک خواهید خورد. صبحگاهان، تو را مرخص خواهم کرد و هرآنچه در دل داری، به تو خواهم گفت.

20 برای الاغهایت که سه روز پیش گم شده، دلواپس مباش، چراکه پیدا شده‌اند. زیرا تمامی آرزوی اسرائیل برای کیست؟ آیا نه برای تو و برای تمامی خاندانت؟»

21 شائول پاسخ داد: «ولی آیا من یک بِنیامینی، یعنی از کوچکترین قبیلۀ اسرائیل نیستم و آیا طایفۀ من کوچکترین از تمامی طوایف قبیلۀ بِنیامین نیست؟ پس چرا این‌گونه با من سخن می‌گویی؟»

22 آنگاه سموئیل، شائول و خادمش را گرفته، به میهمان‌خانه آورد و در صدر دعوت‌شدگان که نزدیک به سی تن بودند، جای داد.

23 و به آشپز گفت: «تکه گوشتی را که به تو داده، گفتم کنار بگذاری، بیاور.»

24 پس آشپز، ران را با هر چه بر آن بود، آورد و در برابر شائول نهاد. و سموئیل گفت: «اینک، آنچه کنار گذاشته شده بود، در برابر تو نهاده شده است. بخور، زیرا از زمانی که بر آن شدم تا مردم را دعوت کنم، به جهت این موقعیت خاص برای تو نگاه داشته شده بود.» پس شائول در آن روز با سموئیل خوراک خورد.

25 و چون از مکان بلند به شهر درآمدند، او با شائول بر بامِ خانه سخن گفت.

26 آنان سپیده‌دمان برخاستند و سموئیل، شائول را بر بام صدا زده، به وی گفت: «برخیز تا تو را روانه کنم.» پس شائول برخاست و هر دوی ایشان، یعنی او و سموئیل از خانه بیرون رفتند.

27 و هنگامی که به طرف حومۀ شهر می‌رفتند، سموئیل به شائول گفت: «به خادم بگو جلوتر از ما برود»، و خادم جلو رفت. سپس گفت: «حال تو خود قدری اینجا بایست تا کلام خدا را به تو بشنوانم.»