Categories
یوشع

یوشع ‮معرفی کتاب یوشَع‬

معرفی کتاب یوشَع

کتاب یوشَع به شرح ورود قوم اسرائیل به سرزمین موعود و تصرف آن به دست ایشان می‌پردازد. این کتاب از جایی آغاز می‌شود که کتاب تثنیه به پایان می‌رسد. قوم اسرائیل پس از سالها بردگی در مصر و بعد از چهل سال سرگردانی در بیابان، سرانجام اجازه می‌یابند به سرزمینی داخل شوند که خدا به پدرانشان وعده داده بود.

در آغاز کتاب، مشاهده می‌کنیم که قبیله‌های بنی‌اسرائیل هنوز در شرق رود اردن به سر می‌برند. پس خدا به ایشان فرمان می‌دهد که حرکت کنند و از رود اردن که با اعجاز الهی خشک می‌شود، عبور نمایند. سپس می‌بینیم که قوم خدا به پیروزیهایی در بخشهای مرکزی، جنوبی و شمالی سرزمین کَنعان دست می‌یابند و بر بخشهای مهمی از این سرزمین حاکم می‌گردند. در ادامۀ ماجرا، شرحی از تقسیم سرزمینْ میان قبیله‌های بنی‌اسرائیل می‌یابیم. در آخر کتاب نیز خطابۀ پایانی یوشَع به قوم ارائه شده است. به این ترتیب، می‌توان گفت که به‌طور خلاصه، این کتابْ شرحی است از استقرار قوم اسرائیل در سرزمین موعود.

معنی نام ’یوشَع‘ این است: «یهوه نجات می‌دهد» یا «یهوه نجات است». نام ’عیسی‘ در فارسی، در واقع شکل تغییر یافتۀ همین نام عبرانی است. خوانندگان یهودی‌تبار که انجیل متی را می‌خواندند، از سخن فرشته به یوسف همین مفهوم از نجات الهی را درک می‌کردند، آنگاه که به یوسف می‌گوید: «او (یعنی مریم) پسری به دنیا خواهد آورد و تو او را ’عیسی‘ (همان یوشَع) خواهی نامید، زیرا او قوم خود را از گناهانشان ’نجات‘ خواهد بخشید.» (متی ۱:۲۱)

تقسیم‌بندی کلّی

۱- ورود به سرزمین کنعان (بابهای ۱ تا ۵)

۲- تصرف سرزمین کنعان (بابهای ۶ تا ۱۲)

۳- تقسیم سرزمین کنعان میان قبیله‌های اسرائیل (بابهای ۱۳ تا ۲۲)

۴- خطابه‌های یوشَع و رحلت او (بابهای ۲۳ و ۲۴)

Categories
یوشع

یوشع 1

فرمان خداوند به یوشَع

1 پس از درگذشت موسی خادم خداوند، خداوند دستیار او یوشَع پسر نون را خطاب کرده، گفت:

2 «خادم من موسی درگذشته است. پس اکنون برخیز، تو و تمامی این قوم، تا از این رود اردن گذشته، به سرزمینی درآیید که من بدیشان یعنی به بنی‌اسرائیل می‌دهم.

3 چنانکه به موسی وعده دادم، هر جایی را که کف پای خود را بر آن بگذارید، به شما داده‌ام.

4 از صحرا و این لبنان تا رود بزرگ فُرات – که سرزمین حیتّیان را نیز شامل می‌شود – و از آنجا تا دریای بزرگدر غرب، جملگی قلمرو شما خواهد بود.

5 در همۀ ایام عمرت، هیچ‌کس را یارای ایستادگی در برابر تو نخواهد بود. همان‌گونه که با موسی بودم، با تو نیز خواهم بود. تو را ترک نخواهم کرد و وا نخواهم گذاشت.

6 قوی و دلیر باش، زیرا تو این قوم را وارث سرزمینی خواهی ساخت که به نیاکانشان سوگند یاد کردم آن را بدیشان ببخشم.

7 فقط قوی و بسیار دلیر باش؛ دقت کن تا مطابق تمامی شریعتی که خادم من موسی تو را بدان حکم کرده است، عمل نمایی. از آن به چپ یا راست منحرف مشو، تا به هر جا که می‌روی کامیاب گردی.

8 این کتاب تورات از دهان تو دور نشود. روز و شب در آن تأمل کن تا مطابق هرآنچه در آن نوشته شده، به دقت عمل نمایی. آنگاه راه خود را فیروز خواهی ساخت و کامیاب خواهی شد.

9 آیا تو را امر نکردم؟ قوی و دلیر باش. مترس و هراسان مباش، زیرا هر جا که بروی، یهوه خدایت با تو خواهد بود.»

فرمان یوشَع به قوم

10 پس یوشَع صاحبمنصبان قوم را فرمان داد:

11 «از میان اردوگاه بگذرید و قوم را فرمان داده، بگویید: ”توشه برگیرید، چراکه سه روز دیگر از این اردن خواهید گذشت تا به سرزمینی که یهوه خدایتان به شما به میراث می‌بخشد، درآیید و آن را تصرف کنید.“»

12 و اما یوشَع، رِئوبینیان و جادیان و نیم‌قبیلۀ مَنَسی را گفت:

13 «آن سخن موسی، خادم خداوند، را به یاد آورید که شما را امر کرده، گفت: ”یهوه خدایتان شما را آسایش عطا می‌کند و این سرزمین را به شما می‌بخشد.“

14 زنان، فرزندان، و چارپایان شما در سرزمینی که موسی در شرق رود اردن به شما داد، خواهند ماند. اما مردان جنگاور شما باید همگی مسلح شده، پیش روی برادران خود عبور کنند و آنان را یاری رسانند،

15 تا آنگاه که خداوند ایشان را نیز همچون شما آسایش عطا فرماید و آنان نیز سرزمینی را که یهوه خدایتان بدیشان می‌بخشد، به تصرف درآورند. آنگاه می‌توانید بازگردید و سرزمینی را که از آنِ شماست تصرف کنید، سرزمینی را که موسی خادم خداوند در آن سوی اردن به جانب طلوع آفتاب به شما بخشیده است.»

16 آنان در پاسخ یوشَع گفتند: «هرآنچه به ما فرمودی، خواهیم کرد و به هر کجا ما را بفرستی، خواهیم رفت.

17 همان‌گونه که موسی را در هر چیز اطاعت کردیم، از تو نیز فرمان خواهیم بُرد. فقط یهوه خدایت با تو باشد، چنانکه با موسی بود!

18 هر که از فرمان تو سر بپیچد و کلام تو را در هرآنچه بدان امر فرمایی اطاعت نکند، کشته خواهد شد. فقط قوی و دلیر باش!»

Categories
یوشع

یوشع 2

راحاب و جاسوسان

1 آنگاه یوشَع پسر نون، در نهان دو جاسوس از شِطّیم فرستاد و گفت: «بروید و آن سرزمین، بخصوص اَریحا را، ببینید.» پس آنان رفتند و به خانۀ زنی روسپی به نام راحاب درآمدند و در آنجا خوابیدند.

2 پادشاهِ اَریحا را خبر رسید که: «هان اسرائیلیانی چند، امشب بدین‌جا آمده‌اند تا این سرزمین را تجسس کنند.»

3 پس پادشاهِ اَریحا راحاب را پیغام داد: «مردانی را که نزد تو آمده و به خانه‌ات داخل شده‌اند، بیرون آور، زیرا به تجسس تمام این سرزمین آمده‌اند.»

4 اما راحاب آن دو مرد را برده، پنهان کرد و گفت: «آری، آن مردان نزد من آمدند، اما ندانستم از کجا بودند.

5 آنان با تاریک شدن هوا، به هنگام بسته شدن دروازۀ شهر روانه شدند، اما نمی‌دانم کجا رفتند. به تعقیبشان بشتابید؛ شاید بدیشان برسید.»

6 اما او آن دو مرد را به بام خانه برده، زیر ساقه‌های کتان که بر بام چیده بود، پنهان کرده بود.

7 پس آن مردان در تعقیب ایشان، به راه اردن تا معبرها پیش رفتند. به محض بیرون رفتن تعقیب‌کنندگان، دروازه را بستند.

8 پیش از آنکه جاسوسان بخوابند، راحاب بر بام برآمد

9 و بدیشان گفت: «می‌دانم که خداوند این سرزمین را به شما داده و ترس شما بر ما مستولی گشته است، و همۀ ساکنان این سرزمین از حضور شما گداخته شده‌اند.

10 زیرا شنیده‌ایم که چگونه آنگاه که از مصر بیرون می‌آمدید، خداوند آب دریای سرخرا پیش روی شما خشکانید، و اینکه با سیحون و عوج، دو پادشاه اَموریان در شرق اردن چه کردید و چگونه آنان را به نابودی کامل سپردید.

11 با شنیدن اینها دلهای ما گداخته شد، و دیگر روحیه‌ای برای مقابله با شما در کسی باقی نماند. زیرا که یهوه خدای شما، هم بالا در آسمان و هم پایین بر زمین، خداست.

12 پس حال، برایم به خداوند سوگند یاد کنید که همان‌گونه که من به شما محبت کردم، شما نیز بر خاندانم محبت روا خواهید داشت. به من نشانه‌ای از حسن‌نیت بدهید

13 که پدر و مادرم، برادران و خواهرانم و هر چه را که دارند، زنده خواهید گذاشت و جان ما را از مرگ خواهید رهانید.»

14 آن مردان به راحاب گفتند: «جان ما ضمانت جان شما! اگر دربارۀ این کار ما چیزی نگویی، هنگامی که خداوند این سرزمین را به ما بدهد، با شما به محبت و امانت رفتار خواهیم کرد.»

15 پس آن زن ایشان را با طنابی از پنجره پایین فرستاد، زیرا خانۀ او در دیوار شهر بود و او در دیوار زندگی می‌کرد.

16 او بدیشان گفت: «به کوهستان بروید، مبادا به تعقیب‌کنندگان برخورید. در آنجا سه روز خود را پنهان کنید تا ایشان بازگردند؛ آنگاه به راه خود بروید.»

17 آنان به او گفتند: «از این سوگند که برای تو خوردیم مبرا خواهیم بود

18 مگر آنکه چون به این سرزمین درآییم، این طناب سرخ را به پنجره‌ای که ما را از آن پایین فرستادی بسته باشی، و پدر، مادر، برادران و همۀ خانواده‌ات را در خانۀ خویش گرد آورده باشی.

19 اگر کسی از دَرِ خانه‌ات به کوچه بیرون رود، خونش بر گردن خودش خواهد بود و ما مبرا خواهیم بود. ولی اگر کسی بر آنان که در خانه با تو هستند دست دراز کند، خون آنان بر گردن ما خواهد بود.

20 اما اگر دربارۀ کار ما با کسی سخن گویی، از این سوگند که برای تو خوردیم مبرا خواهیم بود.»

21 زن پاسخ داد: «چنان باشد که گفتید.» پس ایشان را روانه کرد و برفتند. و زن آن طناب سرخ را بر پنجره بست.

22 آنان آنجا را ترک کرده، به کوهستان رفتند و سه روز در آنجا ماندند تا تعقیب‌کنندگان بازگشتند. تعقیب‌کنندگان تمامی طول راه را جستجو کردند، اما چیزی نیافتند.

23 آنگاه آن دو مرد بازگشتند. آنها از کوهستان فرود آمده، از معبر رود گذشتند و نزد یوشَع پسر نون رسیده، او را از هرآنچه برای آنها رخ داده بود، آگاه ساختند.

24 به یوشَع گفتند: «براستی که خداوند تمامی این سرزمین را به دست ما داده است. به‌علاوه، همۀ ساکنان آن زمین از حضور ما گداخته شده‌اند!»

Categories
یوشع

یوشع 3

عبور از اردن

1 صبح زود یوشَع برخاست و با همۀ بنی‌اسرائیل از شِطّیم روانه شده، به اردن رسید. ایشان پیش از عبور، در آنجا اردو زدند.

2 پس از سه روز، صاحبمنصبان قوم از میان اردوگاه گذشته،

3 قوم را فرمان دادند: «چون صندوق عهدِ یهوه خدایتان را ببینید که لاویانِ کاهن آن را می‌برند، از جای خود روانه شده، از پی آن بروید.

4 آنگاه خواهید دانست از کدامین راه باید رفت، زیرا تا کنون هرگز از این راه نرفته‌اید. اما بین شما و صندوق حدود دو هزار ذِراعفاصله باشد و نزدیک آن میایید.»

5 سپس یوشَع به قوم گفت: «خود را تقدیس کنید، زیرا فردا خداوند در میان شما کارهای شگفت‌انگیز خواهد کرد.»

6 و به کاهنان گفت: «صندوق عهد را برگیرید و پیشاپیش قوم بروید.» پس ایشان صندوق عهد را برگرفته، پیشاپیش قوم روانه شدند.

7 و خداوند یوشَع را گفت: «امروز به بزرگ ساختن تو در برابر چشمان تمامی اسرائیل آغاز خواهم کرد تا بدانند چنانکه با موسی بودم، با تو نیز خواهم بود.

8 پس تو کاهنانی را که صندوق عهد را می‌برند امر کرده، بگو: ”چون به کنارۀ آبهای اردن رسیدید، در اردن بایستید.“»

9 و یوشَع بنی‌اسرائیل را گفت: «نزدیک آمده، به سخنان یهوه خدایتان گوش فرا دهید.»

10 و یوشَع گفت: «از این خواهید دانست که خدای زنده در میان شماست، و او به‌یقین کنعانیان، حیتّیان، حِویان، فِرِزّیان، جِرجاشیان، اَموریان و یِبوسیان را از پیش روی شما بیرون خواهد راند:

11 هان، صندوق عهد خداوندگارِ تمامی زمین پیشاپیش شما به اردن داخل می‌شود.

12 پس اکنون دوازده مرد از قبیله‌های اسرائیل برگیرید، از هر قبیله یکی.

13 چون کفِ پای کاهنانی که صندوق یهوه خداوندگار تمامی زمین را می‌برند، در آب اردن قرار گیرد، آبهای اردن که از بالا می‌آید، بند آمده، همچون توده‌ای خواهد ایستاد.»

14 پس چون قوم از خیمه‌های خود روانه شدند تا از اردن بگذرند، کاهنانی که صندوق عهد را می‌بردند، پیشاپیش آنها می‌رفتند.

15 رود اردن در تمامی فصل برداشت در کناره‌هایش سیلاب می‌شود. اما چون کسانی که صندوق عهد را می‌بردند به اردن رسیدند و پای کاهنانی که صندوق را می‌بردند در لبۀ آب فرو رفت،

16 آبهایی که از بالا می‌آمد، بازایستاد و در مسافتی بسیار دور در شهری به نام آدَم واقع در جوار صَرِتان به صورت توده‌ای بر پا شد، و آبی که به جانب دریای عَرَبَه یعنی دریای نمکجاری بود، کاملاً قطع شد. آنگاه قوم مقابل اَریحا از رودعبور کردند.

17 کاهنانی که صندوق عهد خداوند را می‌بردند، در میان رود اردن بر زمینِ خشک بی‌حرکت ایستادند، و اسرائیل همگی بر زمین خشک عبور کردند تا تمامی قوم کاملاً از اردن گذشتند.

Categories
یوشع

یوشع 4

سنگهای یادبود

1 چون تمامی قوم از اردن گذشتند، خداوند به یوشَع فرمود:

2 «از میان قوم دوازده تن برگیر، از هر قبیله یکی.

3 ایشان را امر کن که از میان رود اردن، درست همان جا که پاهای کاهنان قائم ایستاده بود، دوازده سنگ برگیرند و آنها را همراه تو آورده، در منزلگاهی که امشب در آنجا به سر خواهید برد، بنهند.»

4 پس یوشَع آن دوازده مرد را که از میان بنی‌اسرائیل برگماشته بود، یعنی از هر قبیله یکی، فرا خواند

5 و بدیشان گفت: «پیش صندوق یهوه خدایتان به میان رود اردن بروید، و هر یک از شما یک سنگ به شمار قبیله‌های اسرائیل بر دوش خود برگیرید

6 تا نشانه‌ای باشد در میان شما. در آینده هرگاه فرزندانتان از شما بپرسند: ”این سنگها برای شما چه معنایی دارد؟“

7 به آنها بگویید که آبهای اردن در برابر صندوق عهد خداوند بند آمد. چون صندوق از اردن می‌گذشت، آبهای اردن از حرکت بازایستاد. پس این سنگها برای قوم اسرائیل یادبود ابدی خواهد بود.»

8 پس بنی‌اسرائیل مطابق آنچه یوشَع بدیشان فرمان داده بود، کردند. آنان همان‌گونه که خداوند به یوشَع گفته بود، دوازده سنگ به شمار قبیله‌های بنی‌اسرائیل از میان اردن برگرفته، با خود به اردوگاه خویش بردند و آنجا بر زمین نهادند.

9 و یوشَع در میان اردن، همان‌جا که پاهای کاهنانی که صندوق عهد را می‌بردند ایستاده بود، دوازده سنگ بر پا کرد، که تا به امروز در آنجاست.

10 اما کاهنانی که صندوق را می‌بردند در میان رود اردن ایستاده باقی ماندند، تا هرآنچه یوشَع به فرمان خداوند و مطابق دستور موسی به قوم گفته بود، به کمال کرده شد. قوم به‌شتاب گذشتند،

11 و پس از عبور تمامی قوم، صندوق خداوند و کاهنان در برابر دیدگان قوم گذشتند.

12 مردان رِئوبین و مردان جاد و نیم‌قبیلۀ مَنَسی همان‌گونه که موسی گفته بود، مسلح پیشاپیش بنی‌اسرائیل گذشتند.

13 نزدیک چهل هزار مرد، آمادۀ کارزار، در حضور خداوند از رود گذشته، برای جنگ عازم دشت اَریحا شدند.

14 خداوند در آن روز یوشَع را در چشم تمامی اسرائیلیان بزرگ ساخت به گونه‌ای که در همۀ روزهای زندگی‌اش او را حرمت می‌نهادند، همان‌گونه که موسی را حرمت نهاده بودند.

15 آنگاه خداوند به یوشَع گفت:

16 «کاهنانی را که صندوق شهادت را می‌برند امر فرما تا از اردن برآیند.»

17 پس یوشَع به کاهنان فرمان داد: «از اردن برآیید.»

18 چون کاهنانی که صندوق عهد خداوند را می‌بردند از میان رود اردن برآمدند و بر خشکی قدم گذاشتند، آبهای اردن به جای نخست بازگشت و همچون گذشته بر تمامی کناره‌هایش سیلاب کرد.

19 در روز دهم از ماه نخست، قوم از اردن برآمدند و در جِلجال واقع در سرحدات شرقی اَریحا اردو زدند.

20 و یوشَع آن دوازده سنگ را که از اردن برگرفته بودند، در جِلجال بر پا کرد.

21 آنگاه به بنی‌اسرائیل گفت: «در آینده هرگاه فرزندانتان از پدرانشان بپرسند: ”معنی این سنگها چیست؟“

22 بدیشان تعلیم داده، بگویید: ”اسرائیل بر خشکی از این اردن گذشت.“

23 زیرا یهوه خدایتان آبهای اردن را پیش روی شما خشکانید تا شما از آن گذشتید، همان‌گونه که دریای سرخ را خشکانید تا ما از آن گذشتیم؛

24 او چنین کرد تا همۀ قومهای جهان بدانند که دست خداوند نیرومند است، و تا شما همواره از یهوه خدایتان بترسید.»

Categories
یوشع

یوشع 5

ختنه در جِلجال

1 چون همۀ پادشاهان اَموری در غرب رود اردن، و همۀ پادشاهان کنعانی در سواحل دریا، شنیدند که خداوند آبهای اردن را پیش روی بنی‌اسرائیل خشکانید تا ما از آن بگذریم، دلهایشان گداخته شد و دیگر روحیه‌ای برای مقابله با بنی‌اسرائیل در ایشان نماند!

2 در آن هنگام، خداوند به یوشَع فرمود: «کاردها از سنگ چَخماق بساز و دیگر بار بنی‌اسرائیل را ختنه کن.»

3 پس یوشَع کاردها از سنگ چخماق ساخت و بنی‌اسرائیل را در جِبعه‌هاعَرَلوت ختنه کرد.

4 او از آن رو چنین کرد که جملۀ مردان قوم که از مصر بیرون آمده بودند، یعنی همۀ مردان جنگی، پس از ترک مصر در طول راه در بیابان جان سپرده بودند.

5 البته همۀ کسانی که از مصر بیرون آمدند، ختنه شده بودند، اما هیچ‌یک از آنان که پس از ترک مصر در طول سفر در بیابان زاده شدند، ختنه نشده بود؛

6 چراکه بنی‌اسرائیل چهل سال در بیابان راه می‌رفتند، تا سرانجام تمامی آن قوم، یعنی مردانی که در سن نبرد از مصر بیرون آمده بودند، درگذشتند، زیرا به صدای خداوند گوش نگرفته بودند. خداوند برای آنان سوگند یاد کرده بود که نخواهد گذاشت سرزمینی را که به پدرانشان سوگند خورده بود که به ما بدهد، ببینند؛ سرزمینی را که شیر و شهد در آن جاری است.

7 اما به جای آنها، پسرانشان را برخیزانید و هم‌اینان بودند که به دست یوشَع ختنه شدند؛ زیرا که نامختون بودند، از آن رو که در طول راه ختنه نشده بودند.

8 چون ختنه کردن تمامی قوم به پایان رسید، در جاهای خود در اردوگاه ماندند تا بهبود یافتند.

9 آنگاه خداوند به یوشَع گفت: «امروز ننگ مصر را از شما غلتانیدم.» به همین سبب، نام آن مکان تا به امروز جِلجالخوانده می‌شود.

10 بنی‌اسرائیل عید پِسَخ را در شامگاه روز چهاردهم ماه، در حالی که در جِلجال واقع در دشت اَریحا اردو زده بودند، به جای آوردند.

11 آنان درست یک روز پس از پِسَخ، از محصول زمین، یعنی از نانِ بی‌خمیرمایه و غَلۀ برشته، خوردند.

12 و فردای روزی که قوم از محصول زمین خوردند، مَنّا قطع شد و بنی‌اسرائیل دیگر مَنّا نداشتند و در آن سال از محصول زمین کنعان می‌خوردند.

سردار لشکرِ خداوند

13 و اما چون یوشَع در نزدیکی اَریحا بود، سر برافراشت و دید که اینک مردی با شمشیری برهنه در دستش، در برابر وی ایستاده است. یوشَع نزد او رفت و پرسید: «آیا تو از مایی یا از دشمنان ما؟»

14 پاسخ داد: «هیچ‌کدام. من سردار لشکر خداوندم که اکنون آمده‌ام.» یوشَع به رویْ بر زمین افتاده، سَجده کرد و از وی پرسید: «سَرورم به خادم خود چه می‌فرماید؟»

15 سردار لشکر خداوند به یوشَع پاسخ داد: «کفش از پای به در آر، زیرا جایی که ایستاده‌ای، مقدس است.» و یوشَع چنین کرد.

Categories
یوشع

یوشع 6

سقوط اَریحا

1 و اما شهر اَریحا به سبب بنی‌اسرائیل کاملاً بسته بود و هیچ‌کس به آن رفت و آمد نمی‌کرد.

2 و خداوند به یوشَع گفت: «بنگر که من اَریحا را با پادشاه و دلاورانش به دست تو داده‌ام.

3 همۀ شما مردان جنگی، یک بار دور شهر بگردید. این کار را شش روز تکرار کنید،

4 و هفت کاهن، هفت کَرِنای شاخ قوچ برگیرند و پیشاپیش صندوق بروند. روز هفتم، هفت بار دور شهر بگردید و کاهنان در کَرِناهای خود بدمند.

5 و چون نفیر طولانی کَرِناها برخیزد و صدای آن را بشنوید، همۀ قوم فریادی بلند برکشند. آنگاه دیوار شهر فرو خواهد افتاد. پس قوم به شهر برآیند، هریک مستقیمْ پیش روی خویش.»

6 پس یوشَع پسر نون، کاهنان را فرا خوانده، بدیشان گفت: «صندوق عهد را برگیرید و به هفت کاهن بگویید تا هفت کَرِنای شاخ قوچ برگرفته، پیشاپیش صندوق خداوند بروند.»

7 و به قوم فرمان داده، گفت: «پیش روید و دور شهر بگردید. مردان مسلح پیشاپیش صندوق خداوند بروند.»

8 چون یوشَع این را به قوم گفت، آن هفت کاهن که هفت کَرِنا را می‌بردند پیشاپیش خداوند به راه افتادند، و کَرِناها را نواختند و صندوق عهد خداوند از پی‌شان می‌آمد.

9 مردان مسلح پیشاپیش کاهنانی که کَرِناها را می‌نواختند راه می‌رفتند، و سربازان از عقب، در پی صندوق می‌آمدند؛ و کَرِناها پیوسته نواخته می‌شد.

10 یوشَع به قوم فرمان داد: «فریاد مکنید و آوازتان شنیده نشود، بلکه سخنی نیز از دهانتان بیرون نیاید تا روزی که به شما بگویم فریاد کنید. آنگاه فریاد کنید!»

11 پس او صندوق خداوند را دور شهر گردانید و یک بار دور شهر گشت. آنگاه به اردوگاه بازگشته، شب را در آنجا به سر بردند.

12 صبح زود، یوشَع برخاست و کاهنان صندوق خداوند را برگرفتند.

13 هفت کاهنی که هفت کَرِنا را می‌بردند، پیشاپیش صندوق خداوند می‌رفتند و کَرِناها را می‌نواختند. مردان مسلح نیز پیشاپیش ایشان می‌رفتند و سربازان از عقب در پی صندوق خداوند می‌آمدند، و کَرِناها پیوسته نواخته می‌شد.

14 بدین‌گونه، دوّمین روز نیز یک بار دور شهر گشتند و به اردوگاه بازگشتند، و تا شش روز چنین کردند.

15 در هفتمین روز، صبح زود، هنگام سپیده‌دم برخاستند و شهر را هفت بار به همان شکل دور زدند. تنها در این روز بود که هفت بار دور شهر گشتند.

16 در مرتبۀ هفتم، پس از آن که کاهنان کَرِناها را نواختند، یوشَع به قوم فرمود: «فریاد برآورید، زیرا خداوند شهر را به شما داده است!

17 این شهر و هرآنچه در آن است می‌باید به تمامی تقدیم خداوند شده، حرامگردد. فقط راحاب روسپی و همۀ کسانی که با او در خانه‌اش هستند زنده بمانند، زیرا او مأمورانی را که فرستادیم پنهان کرد.

18 و اما شما از آنچه حرام شده است حذر کنید، مبادا با برداشتن از چیز حرام، خودْ حرام گردید و اردوگاه اسرائیل را حرام گردانیده، به بلا دچار سازید.

19 اما تمامی نقره و طلا و همۀ اشیای برنجین و آهنین، وقف خداوندند و باید در خزانۀ او نهاده شوند.»

20 پس قوم فریاد برآوردند و کَرِناها نواخته شد. هنگامی که مردم صدای کَرِنا را شنیدند، فریادی بلند برکشیدند و دیوار فرو افتاد. پس قوم به شهر برآمدند، هر یک مستقیمْ پیش روی خویش، و شهر را تسخیر کردند.

21 آنگاه هرآنچه را در شهر بود، از زن و مرد و پیر و جوان تا گاو و گوسفند و الاغ، همه را به دم شمشیر به نابودی کامل سپردند.

22 اما یوشَع به دو مردی که زمین را جاسوسی کرده بودند، گفت: «به خانۀ آن روسپی بروید و طبق سوگندی که برایش خوردید، او را با همۀ بستگانش از آنجا بیرون آورید.»

23 پس آن دو جوان جاسوس داخل شده، راحاب را با پدر و مادر و برادران و هر چه داشت، بیرون آوردند و همۀ خویشان او را بیرون از اردوگاه اسرائیل جا دادند.

24 آنگاه شهر را با هرآنچه در آن بود سوزاندند، جز اینکه نقره و طلا و اشیای برنجین و آهنین را در خزانۀ خانه خداوند گذاشتند.

25 و یوشَع، راحابِ روسپی و خانواده و همۀ متعلقاتش را زنده نگاه داشت، و او تا به امروز در میان اسرائیل ساکن است، زیرا مأمورانی را که یوشَع برای جاسوسی به اَریحا فرستاده بود، پنهان ساخت.

26 آنگاه یوشَع آنان را چنین سوگند داد:

«ملعون باد در حضور خداوند،

هر آن که برخاسته،

این شهر اَریحا را دوباره بنا کند.

به بهای جان نخست‌زاده‌اش

پِی آن را خواهد نهاد،

و به بهای جان کوچکترین پسرش

دروازه‌های آن را بر پا خواهد کرد.»

27 خداوند با یوشَع می‌بود، و آوازۀ یوشَع در سرتاسر آن سرزمین پیچید.

Categories
یوشع

یوشع 7

گناه عَخان و شکست اسرائیل

1 اما بنی‌اسرائیل در آنچه حرام شده بود، خیانت ورزیدند. زیرا عَخان پسر کَرْمی پسر زَبْدیپسر زِراح از قبیلۀ یهودا، از آنچه حرام شده بود برگرفت. پس خشم خداوند بر بنی‌اسرائیل افروخته شد.

2 و یوشَع مردانی را از اَریحا به عای در نزدیکی بِیت‌آوِن در شرق بِیت‌ئیل گسیل داشته، فرمود: «بروید و آن منطقه را جاسوسی کنید.» پس آن مردان رفته، به جاسوسی در عای پرداختند،

3 و نزد یوشَع بازگشته، گفتند: «همۀ قوم را به جنگ مفرست. دو یا سه هزار مرد برآیند و به عای حمله کنند. تمامی قوم را تا آنجا زحمت مده، زیرا شمار آنان بس اندک است.»

4 پس حدود سه هزار تن از مردان قوم به آنجا رفتند. اما از برابر مردان عای گریختند،

5 و مردان عای حدود سی و شش تن از آنان را کشتند. آنها از پیش دروازۀ شهر تا شِباریم، مردان اسرائیل را تعقیب کرده، ایشان را بر سراشیبی هلاک کردند. و دل قوم گداخته شده، مانند آب گردید.

6 آنگاه یوشَع و همۀ مشایخ اسرائیل جامه از تن دریدند و در برابر صندوق خداوند تا شامگاه به رویْ بر زمین افتاده، خاک بر سرهای خود ریختند.

7 و یوشَع گفت: «آه ای خداوندگارْ یهوه، چرا این قوم را از اردن عبور دادی تا ما را به دست اَموریان سپرده، هلاکمان سازی؟ کاش به سکونت در آن سوی اردن قناعت کرده بودیم!

8 خداوندگارا، حال که اسرائیل در برابر دشمنان خود عقب‌نشینی کرده است، چه بگویم؟

9 زیرا کنعانیان و دیگر ساکنان این مرز و بوم خواهند شنید و ما را محاصره کرده، نام ما را از روی زمین محو خواهند کرد. آنگاه تو برای نام بزرگ خود چه خواهی کرد؟»

10 خداوند به یوشَع فرمود: «برخیز! چرا اینچنین به رویْ درافتاده‌ای‌؟

11 اسرائیل گناه ورزیده است؛ آنان از عهدی که ایشان را بدان امر فرمودم، تجاوز کرده‌اند و از چیزهای حرام برداشته، دزدی کرده‌اند ‌و دروغ گفته‌اند و فریبکارانه رفتار کرده، آنها را در میان اسباب خویش گذاشته‌اند.

12 از این روست که بنی‌اسرائیل را یارای ایستادگی در برابر دشمنانشان نیست. آنان در برابر دشمن عقب‌نشینی کرده‌اند، زیرا حرام شده‌اند. اگر چیزهای حرام را از میان خود نابود نکنید، من دیگر با شما نخواهم بود.

13 پس اکنون برخیز و قوم را تقدیس کرده، بدیشان بگو: ”خود را برای فردا تقدیس کنید، زیرا یهوه خدای اسرائیل چنین می‌فرماید: ’ای اسرائیل، چیزهای حرام در میان شماست. تا زمانی که این چیزهای حرام را از میان خود دور نکنید، یارای ایستادگی در برابر دشمنانتان را نخواهید داشت.‘

14 پس بامدادان قبیله به قبیله نزدیک آیید. قبیله‌ای را که خداوند برگیرد، طایفه به طایفه نزدیک آیند. و طایفه‌ای را که خداوند برگیرد، خاندان به خاندان نزدیک آیند. و از خاندانی که خداوند برگیرد، هر یک از مردان نزدیک آیند.

15 کسی را که با چیزهای حرام گرفتار گردد، با هر چه دارد به آتش بسوزانید، زیرا که از عهد خداوند تجاوز کرده و در اسرائیل مرتکب عملی شرم‌آور شده است!“»

16 پس یوشَع بامدادان برخاسته، قبیله‌های اسرائیل را یکی پس از دیگری نزدیک آورد، و قبیلۀ یهودا برگرفته شد.

17 و یوشَع طایفه‌های یهودا را نزدیک آورد، و طایفۀ زِراحیان برگرفته شد. پس طایفۀ زِراحیان را خاندان به خاندان نزدیک آورد، و خاندان زَبْدی برگرفته شد.

18 سپس یوشَع مردان خانوادۀ او را یک به یک نزدیک آورد و عَخان پسر کَرْمی، پسر زَبْدی، پسر زِراح از قبیلۀ یهودا برگرفته شد.

19 آنگاه یوشَع به عَخان گفت: «ای پسرم، یهوه خدای اسرائیل را جلال دهو نزد او اعتراف کن. مرا از آنچه کرده‌ای باخبر ساز، و چیزی از من پنهان مدار.»

20 عَخان یوشَع را پاسخ داد: «براستی من به یهوه خدای اسرائیل گناه ورزیده‌ام. این است آنچه کرده‌ام:

21 در میان غنایم رد‌ایی نفیس از شِنعار،دویست مثقالنقره و یک شمش طلا به وزن پنجاه مثقال دیدم. پس طمع ورزیده، آنها را برگرفتم. و اینک در زمینِ درونِ خیمۀ من پنهان است و نقره‌ها زیر آنهاست.»

22 پس یوشَع مأمورانی فرستاد. آنان دویده، به خیمه درآمدند، و اینک در خیمۀ او پنهان بود و نقره نیز زیر آن قرار داشت.

23 پس آنها را از خیمه برگرفته، نزد یوشَع و تمامی بنی‌اسرائیل آوردند و در حضور خداوند گسترانیدند.

24 آنگاه یوشَع و تمامی اسرائیل با وی، عَخان پسر زِراح را با آن نقره، ردا، و شمش طلا، و پسران و دخترانش، و گاوان، الاغان، و گوسفندانش، و خیمه‌اش، و تمامی دارایی‌اش گرفته، به وادی عَخور بردند.

25 یوشَع گفت: «چرا این مصیبت را بر ما وارد آوردی؟ پس امروز خداوند تو را به مصیبت گرفتار می‌سازد.» آنگاه تمامی اسرائیل او را سنگسار کردند؛ آنها ایشان را به آتش سوزاندند و سنگها بر ایشان افکندند،

26 و بر روی عَخان تلی عظیم از سنگ بر پا داشتند، که تا به امروز باقی است. آنگاه آتش خشم خداوند فرو نشست. به همین جهت، آن مکان تا به امروز وادی عَخورنامیده می‌شود‌.

Categories
یوشع

یوشع 8

سقوط عای

1 آنگاه خداوند به یوشَع گفت: «مترس و هراسان مباش. به پا خیز و تمامی مردان جنگی را با خود برگرفته، به عای حمله کن؛ اینک من پادشاه عای را با مردمش و شهرش و زمینش به دست تو داده‌ام.

2 با عای و پادشاهش همان کن که با اَریحا و پادشاه آن کردی، جز اینکه می‌توانید غنایم و حیواناتش را برای خود به تاراج گیرید. پشت شهر کمین بگذارید.»

3 پس یوشَع و همۀ مردان جنگی به پا خاستند تا به عای برآیند. یوشَع سی هزار تن از مردان دلاور را برگزید و ایشان را شبانه روانه کرد.

4 و به آنان فرمان داده، گفت: «اینک پشت شهر کمین بگذارید و از شهر زیاد دور مشوید و همگی آماده باشید.

5 من و تمامی قومی که همراه منند به شهر نزدیک خواهیم شد و چون مردان عای همچون پیشتر برای رویارویی با ما بیرون آیند، از برابرشان خواهیم گریخت.

6 پس بیرون آمده، تعقیبمان خواهند کرد، تا وقتی که آنها را از شهر دور کرده باشیم. زیرا خواهند گفت: ”این بار نیز همچون قبل از ما می‌گریزند.“ بنابراین از آنها خواهیم گریخت.

7 آنگاه شما از کمینگاه برخیزید و شهر را تصرف کنید. زیرا یهوه خدایتان آن را به دست شما خواهد داد.

8 و چون شهر را گرفتید، آن را به آتش بکشید. مطابق سخن خداوند عمل کنید. این است فرمان من به شما.»

9 سپس یوشَع ایشان را فرستاد، و آنان به کمینگاه رفتند، و در جایی میان بِیت‌ئیل و عای، در جانب غربی عای، موضع گرفتند. اما یوشَع آن شب را در میان قوم به سر برد.

10 صبح زود، یوشَع برخاسته، قوم را برای جنگ صف‌آرایی کرد، و او و مشایخ اسرائیل پیشاپیش قوم به سوی عای روانه شدند.

11 تمامی مردان جنگی که همراه او بودند پیش رفته، به شهر نزدیک شدند و به مقابل آن رسیده، در جانب شمالی عای اردو زدند، جایی که میان آنها و عای درّه‌ای بود.

12 یوشَع حدود پنج هزار مرد را برگرفته، آنان را در میان بِیت‌ئیل و عای، در جانب غربی شهر، در کمین نهاد.

13 پس نیروها در جای خود مستقر شدند، متشکل از اردوی اصلی که در شمال شهر بود، و آنانی که پشت شهر به جانب غربی در کمین بودند. اما یوشَع آن شب را در درّه به سر برد.

14 چون پادشاه عای این را دید، او و تمامی قومش، یعنی مردان شهر، صبح زود شتابان برخاستند و برای جنگ با بنی‌اسرائیل به مکان مقرر که روبه‌روی عَرَبَه بود، رفتند. اما او نمی‌دانست که پشت شهر برای او کمین گذاشته‌اند.

15 یوشَع و همۀ اسرائیل وانمود کردند که از آنان شکست خورده‌اند، و به جانب بیابان گریختند.

16 پس تمامی مردانی که در عای بودند به تعقیب ایشان فرا خوانده شدند. و آنان یوشَع را تعقیب کرده، از شهر دور شدند.

17 هیچ مردی در عای و بِیت‌ئیل باقی نماند که به تعقیب اسرائیل بیرون نرفته باشد. آنان شهر را باز گذاشتند و به تعقیب اسرائیل رفتند.

18 آنگاه خداوند به یوشَع گفت: «نیزه‌ای را که در دست داری به سوی عای دراز کن، زیرا شهر را به دست تو خواهم داد.» پس یوشَع نیزه‌ای را که در دست داشت به سوی شهر دراز کرد.

19 به محض اینکه یوشَع دستش را دراز کرد، مردانی که در کمین بودند بی‌درنگ از جای خود برخاستند و دویده، به شهر درآمدند و آن را تصرف کرده، شتابان به آتش کشیدند.

20 مردان عای بر پشت سر نگریسته، دیدند که اینک دود از شهر به آسمان بالا می‌رود، و دیگر یارای آن نداشتند که به این سو و آن سو بگریزند، زیرا اسرائیلیانی نیز که به سوی بیابان گریخته بودند، بر تعقیب‌کنندگان برگشتند.

21 چون یوشَع و تمامی اسرائیل دیدند که کمین‌کنندگان، شهر را گرفته‌اند و دود از آن بلند است، برگشتند و بر مردان عای حمله‌ور شدند.

22 پس دیگر اسرائیلیان نیز از شهر به مقابله با مردان عای بیرون آمدند، و مردان عای در میان اسرائیلیان گرفتار آمدند، به گونه‌ای که عده‌ای از آنها در یک طرف و عده‌ای در طرف دیگر آنها بودند. اسرائیلیان آنان را از دم تیغ گذراندند و نگذاشتند حتی یک تن زنده بماند یا بگریزد.

23 اما پادشاه عای را زنده گرفتند و نزد یوشَع آوردند.

24 پس از آنکه اسرائیلیان از کشتن همۀ ساکنان عای در دشت و صحرایی که ایشان را در آن تعقیب کرده بودند فارغ شدند، و همۀ آنها به دم شمشیر از پا درآمدند و به‌تمامی هلاک گشتند، جملگی به عای بازگشتند و ساکنان آنجا را نیز از دم تیغ گذراندند.

25 همۀ آنانی که در آن روز از مرد و زن کشته شدند دوازده هزار تن بودند، یعنی تمامی ساکنان عای.

26 اما یوشَع دست خود را که بدان نیزه را دراز کرده بود پس نکشید، تا آنگاه که تمامی ساکنان عای را به نابودی کامل سپرد.

27 اسرائیلیان بنا به فرمان خداوند به یوشَع، فقط حیوانات و غنایم شهر را برای خود به تاراج بردند.

28 پس یوشَع عای را سوزانید و آن را به تلی ابدی بدل ساخت، به ویرانه‌ای که تا به امروز باقی است.

29 و پادشاه عای را تا شامگاه بر درختی آویخت و شامگاهان دستور داد تا جسدش را از درخت فرود آورند و در مدخل دروازۀ شهر افکنند. و بر آن توده‌ای عظیم از سنگ بر پا داشتند که تا به امروز باقی است.

تجدید عهد بر کوه عیبال

30 آنگاه یوشَع بر کوه عیبال مذبحی برای یهوه خدای اسرائیل بنا کرد،

31 همان‌گونه که موسی خدمتگزار خداوند، بنی‌اسرائیل را امر فرموده بود. او آن را مطابق آنچه در کتاب تورات موسی نوشته شده بود ساخت، یعنی مذبحی از سنگهای نتراشیده که هیچ‌گونه ابزار آهنین بر آن به کار نرفته بود. و بر آن، قربانیهای تمام‌سوز به خداوند تقدیم داشتند و قربانیهای رفاقتذبح کردند.

32 و آنجا در حضور بنی‌اسرائیل، یوشَع متن نسخه‌ای از تورات را که موسی نگاشته بود، بر سنگها بازنویسی کرد.

33 تمامی اسرائیل، از غریب و بومی، به اتفاق مشایخ، صاحبمنصبان و داوران خود، در دو سوی صندوق، مقابل لاویانِ کاهن که صندوق عهد خداوند را می‌بردند، ایستاده بودند، نیمی از قوم در برابر کوه جِرِزیم، و نیمی دیگر در برابر کوه عیبال، همان‌گونه که موسی خدمتگزار خداوند پیشتر برای برکت دادن قوم اسرائیل امر کرده بود.

34 سپس یوشَع تمامی کلام شریعت را، از برکت و لعنت، مطابق آنچه در کتاب تورات نوشته شده، قرائت کرد.

35 از تمام فرمانهای موسی، سخنی نبود که یوشَع آن را در حضور تمام جماعت اسرائیل و زنان و کودکان و غریبانی که در میان ایشان به سر می‌بردند، نخوانده باشد.

Categories
یوشع

یوشع 9

حیلۀ جِبعونیان

1 چون تمامی پادشاهان غرب اردن که در بلندی‌ها و پستی‌ها و در سرتاسر کرانۀ دریای بزرگ در مسیر لبنان بودند، یعنی پادشاهان حیتّیان، اَموریان، کنعانیان، فِرِزّیان، حِویان و یِبوسیان، دربارۀ این امور شنیدند،

2 گرد هم آمده، همداستان شدند تا با یوشَع و اسرائیل بجنگند.

3 اما چون ساکنان جِبعون شنیدند که یوشَع با اَریحا و عای چه کرده است،

4 به حیله رفتار کردند و روانه شده، برای خود تدارکاتی دیدندو کیسه‌های مندرس برای الاغان خود و مشکهای فرسودۀ شراب که پاره و رفو شده بود، برگرفتند،

5 و کفشهای کهنه و وصله‌خورده به پا کردند، و جامه‌های مندرس پوشیدند، و تمامی توشۀ ایشان خشک و کپک‌زده بود.

6 ایشان نزد یوشَع به اردوگاه جِلجال رفته، به او و مردان اسرائیل گفتند: «ما از سرزمینی دور آمده‌ایم، پس اکنون با ما پیمان ببندید.»

7 مردان اسرائیل به حِویان گفتند: «شاید شما در میان ما ساکن باشید، پس چگونه می‌توانیم با شما پیمان ببندیم؟»

8 آنان به یوشَع گفتند: «ما خدمتگزاران تو هستیم.» یوشَع پرسید: «که هستید و از کجا می‌آیید؟»

9 پاسخ دادند: «ما خدمتگزارانت، به سبب نام یهوه خدای تو از سرزمین بسیار دور آمده‌ایم. زیرا آوازۀ او و هرآنچه را که در مصر کرده است، شنیده‌ایم،

10 و نیز هرآنچه را که بر سر آن دو پادشاه اَموریان در آن سوی اردن آورده است، یعنی سیحون پادشاه حِشبون و عوج پادشاه باشان که در عَشتاروت می‌زیست.

11 پس مشایخ ما و تمامی ساکنان سرزمینمان به ما گفتند: ”توشۀ راه برگیرید و به دیدار ایشان بروید و به آنها بگویید: ’ما خدمتگزاران شماییم، پس اکنون با ما پیمان ببندید.“‘

12 این است نان ما! روزی که آن را از خانه‌های خویش برای توشۀ راه برگرفتیم تا نزد شما بیاییم، هنوز گرم بود، اما حال بنگرید که خشک شده و کپک زده است.

13 و این مشکهای شراب، وقتی آنها را پر کردیم نو بودند، و حال بنگرید که پاره شده‌اند. و جامه‌ها و کفشهایمان نیز از درازیِ سفر فرسوده شده است.»

14 پس مردان اسرائیل از توشۀ ایشان به جهت وارسی گرفتند، اما از خداوند مشورت نطلبیدند.

15 و یوشَع با آنان صلح کرد، و پیمان بست که ایشان را زنده بگذارد، و رهبران جماعت نیز برای آنان سوگند یاد کردند.

16 و اما سه روز پس از آنکه با جِبعونیان پیمان بسته بودند، شنیدند که از همسایگانشان هستند و در میان آنها ساکنند.

17 پس بنی‌اسرائیل روانه شدند و در روز سوّم به شهرهای ایشان، یعنی جِبعون، کِفیرَه، بِئیروت و قَریه‌یِعاریم رسیدند.

18 اما بنی‌اسرائیل به آنان حمله نکردند، زیرا رهبران جماعت برای ایشان به یهوه خدای اسرائیل سوگند یاد کرده بودند. پس جماعت همگی علیه ناظران خود زبان به شکوه گشودند،

19 اما رهبران جملگی به تمامی جماعت گفتند: «ما برای ایشان به یهوه خدای اسرائیل سوگند یاد کرده‌ایم و اکنون نمی‌توانیم دست بر ایشان بلند کنیم.

20 پس با آنان چنین خواهیم کرد: می‌گذاریم زنده بمانند، مبادا به سبب سوگندی که برای ایشان یاد کردیم، غضب بر ما نازل شود.»

21 و رهبران به آنها گفتند: «بگذارید زنده بمانند.» پس برای تمامی جماعت اسرائیل هیزم‌شکنی می‌کردند و آب از چاه می‌کشیدند، چنانکه ناظران به آنها فرموده بودند.

22 یوشَع جِبعونیان را فرا خوانده، بدیشان گفت: «چرا ما را فریفتید و گفتید: ”از شما بسیار دور هستیم،“ حال آن که نزدیک ما ساکنید؟

23 پس اکنون شما ملعونید، و از شما همیشه برای خانۀ خدای من غلامان و هیزم‌شکنان و آب‌کِشندگان خواهند بود.»

24 آنان به یوشَع پاسخ دادند: «از آنجا که به خدمتگزارانت به‌واقع خبر رسید که یهوه خدای تو به خادمش موسی فرمان داده است که تمامی این سرزمین را به شما ببخشد و همۀ ساکنان آن را پیش روی شما نابود کند، پس به سبب جانهای خود سخت از شما ترسیدیم و چنین کردیم.

25 اکنون در دست توییم. هر چه در نظرت نیکو و درست آید، با ما بکن.»

26 پس یوشَع با ایشان چنین کرد و آنان را از دست بنی‌اسرائیل رهانید و آنها جِبعونیان را نکشتند.

27 یوشَع در آن روز جِبعونیان را برای جماعت و همچنین برای مذبح خداوند، در جایی که خداوند برمی‌گزید، به هیزم‌شکنی و کشیدن آب از چاه برگماشت، و تا امروز به این کار مشغولند.