Categories
یوحنا

یوحنا 10

شبان نیکو

1 «آمین، آمین، به شما می‌گویم، آن که از در به آغل گوسفندان داخل نشود، بلکه از راهی دیگر بالا رود، دزد و راهزن است.

2 امّا آن که از در به درون آید، شبان گوسفندان است.

3 دربان، در بر او می‌گشاید و گوسفندان به صدای او گوش فرا می‌دهند؛ او گوسفندان خویش را به نام می‌خواند، و آنها را بیرون می‌برد.

4 چون همۀ گوسفندان خود را بیرون بَرَد، پیشاپیش آنها گام برمی‌دارد و گوسفندان از پی او می‌روند، زیرا صدایش را می‌شناسند.

5 امّا هرگز از پی بیگانه نمی‌روند، بلکه از او می‌گریزند، زیرا صدای بیگانگان را نمی‌شناسند.»

6 عیسی این تمثیل را برایشان بیان کرد، امّا آنان درنیافتند بدیشان چه می‌گوید.

7 پس بار دیگر بدیشان گفت: «آمین، آمین، به شما می‌گویم، من برای گوسفندان، ’در‘ هستم؛

8 آنان که پیش از من آمدند، همگی دزد و راهزنند، امّا گوسفندان به آنان گوش فرا ندادند.

9 من ’در‘ هستم؛ هر که از راه من داخل شود نجات خواهد یافت، و آزادانه به درون خواهد آمد و بیرون خواهد رفت و چراگاه خواهد یافت.

10 دزد نمی‌آید جز برای دزدیدن و کشتن و نابود کردن؛ من آمده‌ام تا ایشان حیات داشته باشند و از آن به فراوانی بهره‌مند شوند.

11 «من شبان نیکو هستم. شبان نیکو جان خود را در راه گوسفندان می‌نهد.

12 مزدور، چون شبان نیست و گوسفندان از آنِ او نیستند، هر گاه بیند گرگ می‌آید، گوسفندان را واگذاشته می‌گریزد و گرگ بر آنها حمله می‌برد و آنها را می‌پراکَنَد.

13 مزدور می‌گریزد، چرا که مزدوری بیش نیست و به گوسفندان نمی‌اندیشد.

14 من شبان نیکو هستم. من گوسفندان خود را می‌شناسم و گوسفندان من مرا می‌شناسند،

15 همان‌گونه که پدر مرا می‌شناسد و من پدر را می‌شناسم. من جان خود را در راه گوسفندان می‌نهم.

16 گوسفندانی دیگر نیز دارم که از این آغل نیستند. آنها را نیز باید بیاورم و آنها نیز به صدای من گوش فرا خواهند داد. آنگاه یک گله خواهند شد با یک شبان.

17 پدر، مرا از این رو دوست می‌دارد که من جان خود را می‌نهم تا آن را بازستانم.

18 هیچ‌کس آن را از من نمی‌گیرد، بلکه من به میل خود آن را می‌دهم. اختیار دارم آن را بدهم و اختیار دارم آن را بازستانم. این حکم را از پدر خود یافته‌ام.»

19 به سبب این سخنان، دیگر بار میان یهودیان اختلاف افتاد.

20 بسیاری از ایشان گفتند: «او دیوزده و دیوانه است؛ چرا به او گوش می‌دهید؟»

21 امّا دیگران گفتند: «اینها سخنان یک دیوزده نیست. آیا دیو می‌تواند چشمان کوران را بگشاید؟»

سخنان عیسی در عید وقف

22 زمان برگزاری عید وقفدر اورشلیم فرا رسیده بود. زمستان بود

23 و عیسی در محوطۀ معبد، در ایوان سلیمان راه می‌رفت.

24 یهودیان بر او گرد آمدند و گفتند: «تا به کِی می‌خواهی ما را در تردید نگاه داری؟ اگر مسیح هستی، آشکارا به ما بگو.»

25 عیسی پاسخ داد: «به شما گفتم، امّا باور نمی‌کنید. کارهایی که من به نام پدر خود می‌کنم، بر من شهادت می‌دهند.

26 امّا شما ایمان نمی‌آورید، زیرا از گوسفندان من نیستید.

27 گوسفندان من به صدای من گوش فرا می‌دهند؛ من آنها را می‌شناسم و آنها از پی من می‌آیند.

28 من به آنها حیات جاویدان می‌بخشم، و به‌یقین هرگز هلاک نخواهند شد. کسی آنها را از دست من نخواهد ربود.

29 پدر من که آنها را به من بخشیده از همه بزرگتر است،و هیچ‌کس نمی‌تواند آنها را از دست پدر من برُباید.

30 من و پدر یکی هستیم.»

31 آنگاه بار دیگر یهودیان سنگ برداشتند تا سنگسارش کنند.

32 عیسی به ایشان گفت: «کارهای نیکِ بسیار از جانب پدر خود به شما نمایانده‌ام. به سبب کدامین یک از آنها می‌خواهید سنگسارم کنید؟»

33 پاسخ دادند: «به سبب کار نیک سنگسارت نمی‌کنیم، بلکه از آن رو که کفر می‌گویی، زیرا انسانی و خود را خدا می‌خوانی.»

34 عیسی به آنها پاسخ داد: «مگر در تورات شما نیامده است که ”گفتم، شما خدایانید“؟

35 اگر آنان که کلام خدا به ایشان رسید، ’خدایان‘ خوانده شده‌اند – و هیچ بخش از کتب مقدّس از اعتبار ساقط نمی‌شود –

36 چگونه می‌توانید به کسی که پدر وقف کرده و به جهان فرستاده است، بگویید ”کفر می‌گویی،“ تنها از آن رو که گفتم پسر خدا هستم؟

37 اگر کارهای پدرم را به جا نمی‌آورم، کلامم را باور نکنید.

38 امّا اگر به جا می‌آورم، حتی اگر کلامم را باور نمی‌کنید، دستِ‌کم به آن کارها ایمان آورید تا بدانید و باور داشته باشیدکه پدر در من است و من در پدر.»

39 آنگاه دیگر بار خواستند گرفتارش کنند، امّا از دست ایشان به در شد.

40 سپس باز به آن سوی رود اردن رفت، آنجا که یحیی پیشتر تعمید می‌داد، و در آنجا ماند.

41 بسیاری نزدش آمدند. ایشان می‌گفتند: «هرچند یحیی هیچ معجزه نکرد، امّا هرآنچه دربارۀ این شخص گفت، راست بود.»

42 پس بسیاری در آنجا به او ایمان آوردند.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/42/32k/JHN/10-6c95ea8eaec44dc5d76dd5f9ca635d63.mp3?version_id=118—

Categories
یوحنا

یوحنا 11

بیماری و مرگ ایلعازَر

1 مردی ایلعازَر نام بیمار بود. او از مردمان بِیت‌عَنْیا، دهکدۀ مریم و خواهرش مارتا بود.

2 مریم همان زنی بود که خداوند را با عطر تدهین کرد و با گیسوانش پاهای او را خشک نمود. اینک برادرش ایلعازَر بیمار شده بود.

3 پس خواهرانِ ایلعازَر برای عیسی پیغام فرستاده، گفتند: «سرور ما، دوست عزیزت بیمار است.»

4 عیسی چون این خبر را شنید، گفت: «این بیماری به مرگ ختم نمی‌شود، بلکه برای تجلیل خداست، تا پسر خدا به واسطۀ آن جلال یابد.»

5 عیسی، مارتا و خواهرش و ایلعازَر را دوست می‌داشت.

6 پس چون شنید که ایلعازَر بیمار است، دو روز دیگر در جایی که بود، ماند.

7 سپس به شاگردان خود گفت: «بیایید باز به یهودیه برویم.»

8 شاگردانش گفتند: «استاد، دیری نمی‌گذرد که یهودیان می‌خواستند سنگسارت کنند، و تو باز می‌خواهی بدان‌جا بروی؟»

9 عیسی پاسخ داد: «مگر روز، دوازده ساعت نیست؟ آن که در روز راه رود، نمی‌لغزد، زیرا نور این جهان را می‌بیند.

10 امّا آن که در شب راه رود، خواهد لغزید، زیرا نوری ندارد.»

11 پس از این سخنان بدانها گفت: «دوست ما ایلعازَر خفته است، امّا می‌روم تا بیدارش کنم.»

12 پس شاگردان به او گفتند: «سرور ما، اگر خفته است، بهبود خواهد یافت.»

13 امّا عیسی از مرگ او سخن می‌گفت، حال آنکه شاگردان گمان می‌کردند به خواب او اشاره می‌کند.

14 آنگاه عیسی آشکارا به آنان گفت: «ایلعازَر مرده است.

15 و به‌خاطر شما شادمانم که آنجا نبودم، تا ایمان آورید. امّا اکنون نزد او برویم.»

16 پس توما، که به دوقلو ملقّب بود، به شاگردان دیگر گفت: «بیایید ما نیز برویم تا با او بمیریم.»

عیسی، قیامت و حیات

17 چون عیسی بدان‌جا رسید، دریافت چهار روز است که ایلعازَر را در قبر نهاده‌اند.

18 بِیت‌عَنْیا پانزده پرتابِ تیربا اورشلیم فاصله داشت.

19 یهودیانِ بسیار نزد مریم و مارتا آمده بودند تا آنان را در مرگ برادرشان تسلی دهند.

20 پس چون مارتا شنید که عیسی بدان‌جا می‌آید به استقبالش رفت، امّا مریم در خانه ماند.

21 مارتا به عیسی گفت: «سرورم، اگر اینجا بودی برادرم نمی‌مرد.

22 امّا می‌دانم که هم‌اکنون نیز هر چه از خدا بخواهی، به تو خواهد داد.»

23 عیسی به او گفت: «برادرت بر خواهد خاست.»

24 مارتا به او گفت: «می‌دانم که در روز قیامت بر خواهد خاست.»

25 عیسی گفت: «قیامت و حیات مَنَم. آن که به من ایمان آوَرَد، حتی اگر بمیرد، زنده خواهد شد.

26 و هر که زنده است و به من ایمان دارد، به‌یقین تا به ابد نخواهد مرد؛ آیا این را باور می‌کنی؟»

27 مارتا گفت: «آری، سرورم، من ایمان آورده‌ام که تویی مسیح، پسر خدا، همان که باید به جهان می‌آمد.»

28 این را گفت و رفت و خواهر خود مریم را فرا خوانده، در خلوت به او گفت: «استاد اینجاست و تو را می‌خواند.»

29 مریم چون این را شنید، بی‌درنگ برخاست و نزد او شتافت.

30 عیسی هنوز وارد دهکده نشده بود، بلکه همان‌جا بود که مارتا به دیدارش رفته بود.

31 یهودیانی که با مریم در خانه بودند و او را تسلی می‌دادند، چون دیدند مریم با شتاب برخاست و بیرون رفت، از پی او روانه شدند. گمان می‌کردند بر سر قبر می‌رود تا در آنجا زاری کند.

32 چون مریم به آنجا که عیسی بود رسید و او را دید، به پاهای او افتاد و گفت: «سرورم، اگر اینجا بودی برادرم نمی‌مرد.»

33 چون عیسی زاری مریم و یهودیانِ همراه او را دید، در روح برآشفت و سخت منقلب گشت.

34 پرسید: «او را کجا گذاشته‌اید؟» گفتند: «سرور ما، بیا و ببین.»

35 اشک از چشمان عیسی سرازیر شد.

36 پس یهودیان گفتند: «بنگرید چقدر او را دوست می‌داشت!»

37 امّا بعضی گفتند: «آیا کسی که چشمان آن مردِ کور را گشود، نمی‌توانست مانع از مرگ ایلعازَر شود؟»

زنده شدن ایلعازَر

38 سپس عیسی، باز در حالی که برآشفته بود، بر سر قبر آمد. قبر، غاری بود که بر دهانه‌اش سنگی نهاده بودند.

39 فرمود: «سنگ را بردارید.» مارتا خواهرِ متوفا گفت: «سرورم، اکنون دیگر بوی ناخوش می‌دهد، زیرا چهار روز گذشته است.»

40 عیسی به او گفت: «مگر تو را نگفتم که اگر ایمان آوری، جلال خدا را خواهی دید؟»

41 پس سنگ را برداشتند. آنگاه عیسی به بالا نگریست و گفت: «پدر، تو را شکر می‌گویم که مرا شنیدی.

42 من می‌دانستم که همیشه مرا می‌شنوی. امّا این را به‌خاطر کسانی گفتم که در اینجا حاضرند، تا ایمان آورند که تو مرا فرستاده‌ای.»

43 این را گفت و سپس به بانگ بلند ندا در‌داد: «ایلعازَر، بیرون بیا!»

44 پس آن مرده، دست و پا در کفن بسته و دستمالی گِرد صورت پیچیده، بیرون آمد. عیسی به ایشان گفت: «او را باز کنید و بگذارید برود.»

توطئۀ قتل عیسی

45 پس بسیاری از یهودیان که به دیدار مریم آمده و کار عیسی را دیده بودند، به او ایمان آوردند.

46 امّا برخی نزد فَریسیان رفتند و آنها را از آنچه عیسی کرده بود، آگاه ساختند.

47 پس سرانِ کاهنان و فَریسیان به مشورت نشسته، گفتند: «چه کنیم؟ آیاتِ بسیار از این مرد به ظهور می‌رسد.

48 اگر بگذاریم همچنان پیش رود، همه به او ایمان خواهند آورد، و رومیان آمده، این مکان و این قوم را از دست ما خواهند ستاند.»

49 امّا یکی از آنها، قیافا نام، که در آن سال کاهن اعظم بود، به دیگران گفت: «شما هیچ نمی‌دانید

50 و نمی‌اندیشید که صلاحتان در این است که یک تن برای قوم بمیرد، تا آنکه همۀ قوم نابود شوند.»

51 امّا این سخن از خودش نبود، بلکه چون در آن سال کاهن اعظم بود، چنین نبوّت کرد که عیسی برای قوم خواهد مرد،

52 و نه تنها برای قوم، بلکه برای گرد آوردن و یگانه ساختن فرزندان خدا که پراکنده‌اند.

53 پس، از همان روز توطئۀ قتل او را چیدند.

54 از این رو عیسی دیگر آشکارا در میان یهودیان رفت و آمد نمی‌کرد، بلکه به شهری به نام اِفرایِم در ناحیه‌ای نزدیک به بیابان رفت و با شاگردان خود در آنجا ماند.

55 چون عید پِسَخ یهود نزدیک شد، گروهی بسیار از نواحی مختلف به اورشلیم رفتند تا آیین تطهیرِ قبل از پِسَخ را به جا آورند.

56 آنها در جستجوی عیسی بودند و در همان حال که در صحن معبد ایستاده بودند، به یکدیگر می‌گفتند: «چه گمان می‌برید؟ آیا هیچ به عید نخواهد آمد؟»

57 امّا سران کاهنان و فَریسیان دستور داده بودند که هر گاه کسی بداند عیسی کجاست، خبر دهد تا گرفتارش سازند.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/42/32k/JHN/11-2ea4d702a595fb5f30394475c89063e4.mp3?version_id=118—

Categories
یوحنا

یوحنا 12

تدهین عیسی

1 شش روز پیش از عید پِسَخ، عیسی به بِیت‌عَنْیا، محل زندگی ایلعازَر آمد، همان که عیسی او را از مردگان برخیزانیده بود.

2 در آنجا برای تجلیل او شام دادند. مارتا پذیرایی می‌کرد و ایلعازَر از جمله کسانی بود که با عیسی بر سفره نشسته بود.

3 در آن هنگام، مریم عطری گرانبها از سنبل خالص را که حدود یک لیترابود برگرفت و پاهای عیسی را با آن عطرآگین کرد و با گیسوانش خشک نمود، چنانکه خانه از رایحۀ عطر آکنده شد.

4 امّا یهودای اَسخَریوطی، یکی از شاگردان عیسی، که بعدها او را تسلیم دشمن کرد، گفت:

5 «چرا این عطر به سیصد دینارفروخته نشد، تا بهایش به فقرا داده شود؟»

6 او این را نه از سر دلسوزی برای فقرا، بلکه از آن رو می‌گفت که دزد بود؛ او مسئول دخل و خرجبود و از پولی که نزدش گذاشته می‌شد، می‌دزدید.

7 پس عیسی گفت: «او را به حال خود بگذارید! زیرا این عطر را برای روز دفن من نگاه داشته بود.

8 فقیران را همیشه با خود دارید، امّا مرا همیشه ندارید.»

9 گروهی بی‌شمار از یهودیان، چون شنیدند عیسی آنجاست، آمدند تا نه تنها عیسی، بلکه ایلعازَر را نیز که زنده کرده بود، ببینند.

10 پس، سران کاهنان بر آن شدند ایلعازَر را نیز بکشند،

11 زیرا سبب شده بود بسیاری از یهودیان از ایشان رویگردان شده، به عیسی ایمان آورند.

ورود شاهانۀ عیسی به اورشلیم

12 بامدادان، جمعیتی کثیر که برای عید آمده بودند، چون شنیدند عیسی به اورشلیم می‌آید،

13 شاخه‌های نخل در دست به پیشباز او رفتند. آنان فریادکنان می‌گفتند:

«هوشیعانا!

مبارک است آن که

به نام خداوند می‌آید،

مبارک است پادشاه اسرائیل!»

14 آنگاه عیسی کره الاغی یافت و بر آن سوار شد؛ چنانکه نوشته شده است:

15 «مترس! ای دختر صَهیون،

هان پادشاه تو می‌آید،

سوار بر کره الاغی!»

16 شاگردان او نخست این چیزها را درنیافتند، امّا چون عیسی جلال یافت، به یاد آوردند که اینها همه دربارۀ او نوشته شده بود و همان‌گونه نیز با او به عمل آورده بودند.

17 آن جماعت که به هنگام فرا خواندن ایلعازَر از قبر و برخیزانیدنش از مردگان با عیسی بودند، همچنان بر این واقعه شهادت می‌دادند.

18 بسیاری از مردم نیز به همین سبب به پیشباز او رفتند، زیرا شنیده بودند چنین آیتی از او به ظهور رسیده است.

19 پس فَریسیان به یکدیگر گفتند: «ببینید که راه به جایی نمی‌برید؛ بنگرید که همۀ دنیا از پی او رفته‌اند.»

یونانیان در پی ملاقات با عیسی

20 در میان کسانی که برای عبادت در عید آمده بودند، شماری یونانی بودند.

21 آنها نزد فیلیپُس، که اهل بِیت‌صِیْدای جلیل بود، آمدند و به او گفتند: «سَروَرا، می‌خواهیم عیسی را ببینیم.»

22 فیلیپُس آمد و به آندریاس گفت، و آنها هر دو رفتند و به عیسی گفتند.

23 عیسی به آنان گفت: «ساعتِ جلال یافتن پسر انسان فرا رسیده است.

24 آمین، آمین، به شما می‌گویم، اگر دانۀ گندم در خاک نیفتد و نمیرد، تنها می‌ماند؛ امّا اگر بمیرد بارِ بسیار می‌آورد.

25 کسی که جان خود را دوست بدارد، آن را از دست خواهد داد. امّا کسی که در این جهان از جان خود نفرت داشته باشد، آن را تا حیات جاویدان حفظ خواهد کرد.

26 آن که بخواهد مرا خدمت کند، باید از من پیروی کند؛ و جایی که من باشم، خادم من نیز خواهد بود. کسی که مرا خدمت کند، پدرم او را سرافراز خواهد کرد.

عیسی از مرگ خود سخن می‌گوید

27 «اکنون جان من مضطرب است. چه بگویم؟ آیا بگویم، ”پدر! مرا از این ساعت رهایی ده“؟ امّا برای همین منظور به این ساعت رسیده‌ام.

28 پدر، نام خود را جلال ده!» آنگاه ندایی از آسمان در رسید که: «جلال داده‌ام و باز جلال خواهم داد.»

29 پس مردمی که آنجا بودند و این را شنیدند، گفتند: «رعد بود.» دیگران گفتند: «فرشته‌ای با او سخن گفت.»

30 عیسی گفت: «این ندا برای شما بود، نه برای من.

31 اکنون زمان داوری بر این دنیاست؛ اکنون رئیس این جهان بیرون افکنده می‌شود.

32 و من چون از زمین برافراشته شوم، همه را به سوی خود خواهم کشید.»

33 او با این سخن، به چگونگی مرگی اشاره می‌کرد که انتظارش را می‌کشید.

34 مردم گفتند: «بنا بر آنچه از تورات شنیده‌ایم، مسیح تا ابد باقی خواهد ماند، پس چگونه است که می‌گویی پسر انسان باید برافراشته شود؟ این پسر انسان کیست؟»

35 عیسی به ایشان گفت: «تا اندک زمانی دیگر، نور با شماست. پس تا زمانی که هنوز نور را دارید، راه بروید، مبادا تاریکی شما را فرو گیرد. آن که در تاریکی راه می‌رود، نمی‌داند کجا می‌رود.

36 تا زمانی که نور را دارید، به نور ایمان آورید تا فرزندان نور گردید.»

چون این سخنان را گفت، از آنجا رفت و خود را از ایشان پنهان کرد.

بی‌ایمانی مردم

37 با اینکه عیسی آیاتی چنین بسیار در برابر چشمان آنان به ظهور رسانیده بود، به او ایمان نیاوردند.

38 بدین‌سان سخنان اِشعیای نبی به حقیقت پیوست که گفته بود:

«چه کسی، ای خداوند، پیام ما را باور کرده،

و بازوی خداوند بر کِه مکشوف گشته است؟»

39 همان‌گونه که اِشعیای نبی خود در جایی دیگر بیان کرده است، آنان نتوانستند ایمان آورند، زیرا:

40 «او چشمان ایشان را کور،

و دلهایشان را سخت کرده است،

تا با چشمان خود نبینند،

و با دلهای خود درنیابند،

و بازگشت نکنند تا شفایشان بخشم.»

41 اِشعیا از آن رو این را بیان کرد که جلال او را دید و دربارۀ او سخن گفت.

42 با این همه، حتی بسیاری از بزرگان قوم نیز به عیسی ایمان آوردند، امّا از ترس فَریسیان، ایمان خود را اقرار نمی‌کردند، مبادا از کنیسه اخراجشان کنند.

43 زیرا تحسین مردم را بیش از تحسین خدا دوست می‌داشتند.

44 آنگاه عیسی ندا در داد و گفت: «هر که به من ایمان آوَرَد، نه به من، بلکه به فرستندۀ من ایمان آورده است.

45 هر که مرا دید، فرستندۀ مرا دیده است.

46 من چون نوری به جهان آمده‌ام تا هر که به من ایمان آوَرَد، در تاریکی نماند.

47 اگر کسی سخنان مرا بشنود، امّا از آن اطاعت نکند، من بر او داوری نمی‌کنم؛ زیرا نیامده‌ام تا بر جهانیان داوری کنم، بلکه آمده‌ام تا آنها را نجات بخشم.

48 برای کسی که مرا رد کند و سخنانم را نپذیرد، داوریْ دیگر هست؛ همان سخنانی که گفتم در روز بازپسین او را محکوم خواهد کرد.

49 زیرا من از جانب خود سخن نگفته‌ام، بلکه پدری که مرا فرستاد به من فرمان داد که چه بگویم و از چه سخن برانم.

50 و من می‌دانم که فرمان او حیات جاویدان است. پس آنچه من می‌گویم درست همان چیزی است که پدر گفته است تا بگویم.»

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/42/32k/JHN/12-4b9521dcf199dfe2661165f940ab0404.mp3?version_id=118—

Categories
یوحنا

یوحنا 13

شستن پاهای شاگردان

1 پیش از عید پِسَخ، عیسی آگاه از اینکه ساعت او رسیده است تا از این جهان نزد پدر برود، کسان خود را که در این جهان دوست می‌داشت، تا به حد کمال محبت کرد.

2 هنگام شام بود. ابلیس پیشتر در دل یهودای اَسخَریوطی، پسر شَمعون، نهاده بود که عیسی را تسلیم دشمن کند.

3 عیسی که می‌دانست پدر همه چیز را به دست او سپرده است و از نزد خدا آمده و به نزد او می‌رود،

4 از شام برخاست و ردا از تن به در آورد و حوله‌ای برگرفته، به کمر بست.

5 سپس آب در لگنی ریخت و شروع کرد به شستن پاهای شاگردان و خشک کردن آنها با حوله‌ای که به کمر داشت.

6 چون به شَمعون پطرس رسید، او وی را گفت: «سرور من، آیا تو می‌خواهی پای مرا بشویی؟»

7 عیسی پاسخ داد: «اکنون از درک آنچه می‌کنم ناتوانی، امّا بعد خواهی فهمید.»

8 پطرس به او گفت: «پاهای مرا هرگز نخواهی شست!» عیسی پاسخ داد: «تا تو را نشویم سهمی با من نخواهی داشت.»

9 پس شَمعون پطرس گفت: «سرور من، نه تنها پاهایم، بلکه دستها و سرم را نیز بشوی!»

10 عیسی پاسخ داد: «آن که استحمام کرده، سراپا پاکیزه است و به شستن نیاز ندارد، مگر پاهایش. باری، شما پاکید، امّا نه همه.»

11 زیرا می‌دانست چه کسی او را تسلیم دشمن خواهد کرد، و از همین رو گفت: «همۀ شما پاک نیستید.»

12 پس از آنکه عیسی پاهای ایشان را شست، ردا بر تن کرد و باز بر سفرۀ شام نشست. آنگاه از ایشان پرسید: «آیا دریافتید آنچه برایتان کردم؟

13 شما مرا استاد و سرورتان می‌خوانید و درست هم می‌گویید، زیرا چنین هستم.

14 پس اگر من که سرور و استاد شمایم پاهای شما را شستم، شما نیز باید پاهای یکدیگر را بشویید.

15 من با این کار، سرمشقی به شما دادم تا شما نیز همان‌گونه رفتار کنید که من با شما کردم.

16 آمین، آمین، به شما می‌گویم، نه غلام از ارباب خود بزرگتر است، نه فرستاده از فرستندۀ خود.

17 اکنون که اینها را می‌دانید، خوشا به حالتان اگر بدانها عمل کنید.

پیشگویی خیانت یهودا

18 «آنچه می‌گویم دربارۀ همۀ شما نیست. من آنان را که برگزیده‌ام، می‌شناسم. امّا این گفتۀ کتب مقدّس باید به حقیقت پیوندد که ”آن که نان مرا می‌خورَد، با من به دشمنی برخاسته است.“

19 پس اکنون پیش از وقوع، به شما می‌گویم تا هنگامی که واقع شد، ایمان آورید که من هستم.

20 آمین، آمین، به شما می‌گویم، هر که فرستادۀ مرا بپذیرد، مرا پذیرفته، و هر که مرا پذیرفت، فرستندۀ مرا پذیرفته است.»

21 عیسی پس از آنکه این را گفت، در روح مضطرب شد و آشکارا اعلام داشت: «آمین، آمین، به شما می‌گویم، یکی از شما مرا تسلیم دشمن خواهد کرد.»

22 شاگردان به یکدیگر نگریسته، در شگفت بودند که این را دربارۀ که می‌گوید.

23 یکی از شاگردان، که عیسی دوستش می‌داشت، نزدیک به سینۀ او تکیه زده بود.

24 شَمعون پطرس با اشاره از او خواست تا از عیسی بپرسد منظورش کیست.

25 پس او کمی به عقب متمایل شد و بر سینۀ عیسی تکیه زد و پرسید: «سرور من، او کیست؟»

26 عیسی پاسخ داد: «همان که این تکه نان را پس از فرو بردن در کاسه به او می‌دهم.» آنگاه تکه‌ای نان در کاسه فرو برد و آن را به یهودا پسر شَمعون اَسخَریوطی داد.

27 یهودا چون لقمه را گرفت، در دم شیطان به درون او رفت. آنگاه عیسی به او گفت: «آنچه در پی انجامِ آنی، زودتر به انجام رسان.»

28 امّا هیچ‌یک از کسانی که بر سفره نشسته بودند، منظور عیسی را درنیافتند.

29 بعضی گمان بردند که چون یهودا مسئول دخل و خرج است، عیسی به او می‌گوید که آنچه برای عید لازم است بخرد، یا آنکه چیزی به فقرا بدهد.

30 پس از گرفتن لقمه، یهودا بی‌درنگ بیرون رفت. و شب بود.

پیشگویی انکار پطرس

31 پس از بیرون رفتن یهودا، عیسی گفت: «اکنون پسر انسان جلال یافت و خدا در او جلال یافت.

32 اگر خدا در او جلال یافت، پس خدا نیز او را در خود جلال خواهد داد و او را بی‌درنگ جلال خواهد داد.

33 فرزندان عزیز، اندک زمانی دیگر با شما هستم. مرا خواهید جُست و همان‌گونه که به یهودیان گفتم، اکنون به شما نیز می‌گویم که آنجا که من می‌روم، شما نمی‌توانید آمد.

34 حکمی تازه به شما می‌دهم، و آن این که یکدیگر را محبت کنید. همان‌گونه که من شما را محبت کردم، شما نیز باید یکدیگر را محبت نمایید.

35 از همین محبت شما به یکدیگر، همه پی خواهند برد که شاگرد من هستید.»

36 شَمعون پطرس گفت: «سرور من، کجا می‌روی؟» عیسی پاسخ داد: «تو اکنون نمی‌توانی به جایی که می‌روم از پی من بیایی؛ امّا بعدها از پی‌ام خواهی آمد.»

37 پطرس گفت: «سرورم، چرا اکنون نتوانم از پی‌ات بیایم؟ من جانم را در راه تو خواهم نهاد.»

38 عیسی گفت: «آیا جانت را در راه من خواهی نهاد؟ آمین، آمین، به تو می‌گویم، پیش از آنکه خروس بانگ زند، سه بار مرا انکار خواهی کرد.»

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/42/32k/JHN/13-feef42f73aac03349291e07ecccfd696.mp3?version_id=118—

Categories
یوحنا

یوحنا 14

عیسی، تنها راه به سوی پدر

1 «دل شما مضطرب نباشد. به خدا ایمان داشته باشید؛ به من نیز ایمان داشته باشید.

2 در خانۀ پدر من منزل بسیار است، وگرنه به شما می‌گفتم. می‌روم تا مکانی برای شما آماده کنم.

3 و آنگاه که رفتم و مکانی برای شما آماده کردم، باز می‌آیم و شما را نزد خود می‌برم، تا آنجا که من هستم شما نیز باشید.

4 جایی که من می‌روم راهش را می‌دانید.»

5 توما به او گفت: «ما حتی نمی‌دانیم به کجا می‌روی، پس چگونه می‌توانیم راه را بدانیم؟»

6 عیسی به او گفت: «من راه و راستی و حیات هستم؛ هیچ‌کس جز به واسطۀ من، نزد پدر نمی‌آید.

7 اگر مرا می‌شناختید، پدر مرا نیز می‌شناختید؛ امّا پس از این او را می‌شناسید و او را دیده‌اید.»

8 فیلیپُس به او گفت: «سرور ما، پدر را به ما بنما، که همین ما را کافی است.»

9 عیسی به او گفت: «فیلیپُس، دیری است با شما هستم و هنوز مرا نشناخته‌ای؟ کسی که مرا دیده، پدر را دیده است؛ پس چگونه است که می‌گویی ”پدر را به ما بنما“؟

10 آیا باور نداری که من در پدرم و پدر در من است؟ سخنانی که من به شما می‌گویم از خودم نیست، بلکه پدری که در من ساکن است، اوست که کارهای خود را به انجام می‌رساند.

11 این سخن مرا باور کنید که من در پدرم و پدر در من است؛ وگرنه به سبب آن کارها این را باور کنید.

12 «آمین، آمین، به شما می‌گویم، آن که به من ایمان داشته باشد، او نیز کارهایی را که من می‌کنم، خواهد کرد، و حتی کارهایی بزرگتر از آن خواهد کرد، زیرا که من نزد پدر می‌روم.

13 و هرآنچه به نام من درخواست کنید، من آن را انجام خواهم داد، تا پدر در پسر جلال یابد.

14 اگر چیزی به نام من از من بخواهید، آن را انجام خواهم داد.

وعده روح‌القدس

15 «اگر مرا دوست بدارید، احکام مرا نگاه خواهید داشت.

16 و من از پدر خواهم خواست و او مدافعیدیگر به شما خواهد داد که همیشه با شما باشد،

17 یعنی روحِ راستی که جهان نمی‌تواند او را بپذیرد، زیرا نه او را می‌بیند و نه می‌شناسد؛ امّا شما او را می‌شناسید، چرا که نزد شما مسکن می‌گزیند و در شما خواهد بود.

18 «شما را بی‌کس نمی‌گذارم؛ نزد شما می‌آیم.

19 پس از اندک زمانی جهان دیگر مرا نخواهد دید، امّا شما خواهید دید، و چون من زنده‌ام، شما نیز خواهید زیست.

20 در آن روز، خواهید دانست که من در پدر هستم و شما در من و من در شما.

21 آن که احکام مرا دارد و از آنها پیروی می‌کند، اوست که مرا دوست می‌دارد؛ و آن که مرا دوست می‌دارد، پدرم او را دوست خواهد داشت و من نیز او را دوست داشته، خود را بر او ظاهر خواهم ساخت.»

22 یهودا، نه اَسخَریوطی، از او پرسید: «سرور من، چگونه است که می‌خواهی خود را بر ما ظاهر کنی، امّا نه بر این جهان؟»

23 عیسی پاسخ داد: «اگر کسی مرا دوست بدارد، کلام مرا نگاه خواهد داشت، و پدرم او را دوست خواهد داشت، و ما نزد او خواهیم آمد و با او مسکن خواهیم گزید.

24 آن که مرا دوست نمی‌دارد، کلام مرا نگاه نخواهد داشت؛ و این کلام که می‌شنوید از من نیست، بلکه از پدری است که مرا فرستاده است.

25 «این چیزها را زمانی به شما گفتم که هنوز با شما هستم.

26 امّا آن مدافع، یعنی روح‌القدس، که پدر او را به نام من می‌فرستد، او همه چیز را به شما خواهد آموخت و هرآنچه من به شما گفتم، به یادتان خواهد آورد.

27 برای شما آرامش به جا می‌گذارم؛ آرامش خود را به شما می‌دهم. آنچه من به شما می‌دهم، نه چنان است که جهان به شما می‌دهد. دل شما مضطرب و هراسان نباشد.

28 شنیدید که به شما گفتم، ”من می‌روم، امّا باز نزد شما می‌آیم.“ اگر مرا دوست می‌داشتید، شادمان می‌شدید که نزد پدر می‌روم، زیرا پدر از من بزرگتر است.

29 اکنون این را پیش از وقوع به شما گفتم، تا چون واقع شود ایمان آورید.

30 فرصت چندانی باقی نمانده که با شما سخن بگویم، زیرا رئیس این جهان می‌آید. او هیچ قدرتی بر من ندارد؛

31 امّا من کاری را می‌کنم که پدر به من فرمان داده است، تا جهان بداند که پدر را دوست می‌دارم. برخیزید، برویم.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/42/32k/JHN/14-7d5e9cc7e3e8ed29908da461aa3b53f9.mp3?version_id=118—

Categories
یوحنا

یوحنا 15

تاک حقیقی

1 «من تاک حقیقی هستم و پدرم باغبان است.

2 هر شاخه‌ای در من که میوه نیاورد، آن را قطع می‌کند، و هر شاخه‌ای که میوه آورد، آن را هَرَس می‌کند تا بیشتر میوه آورد.

3 شما هم‌اکنون به سبب کلامی که به شما گفته‌ام، پاکهستید.

4 در من بمانید، و من نیز در شما می‌مانم. چنانکه شاخه نمی‌تواند از خود میوه آورد اگر در تاک نماند، شما نیز نمی‌توانید میوه آورید اگر در من نمانید.

5 «من تاک هستم و شما شاخه‌های آن. کسی که در من می‌ماند و من در او، میوۀ بسیار می‌آورد؛ زیرا جدا از من، هیچ نمی‌توانید کرد.

6 اگر کسی در من نماند، همچون شاخه‌ای است که دورش می‌اندازند و خشک می‌شود. شاخه‌های خشکیده را گرد می‌آورند و در آتش افکنده، می‌سوزانند.

7 اگر در من بمانید و کلام من در شما بماند، هرآنچه می‌خواهید، درخواست کنید که برآورده خواهد شد.

8 جلال پدر من در این است که شما میوۀ بسیار آورید؛ و این‌گونه شاگرد من خواهید شد.

9 «همان‌گونه که پدر مرا دوست داشته است، من نیز شما را دوست داشته‌ام؛ در محبت من بمانید.

10 اگر احکام مرا نگاه دارید، در محبت من خواهید ماند؛ چنانکه من احکام پدر خود را نگاه داشته‌ام و در محبت او می‌مانم.

11 این سخنان را به شما گفتم تا شادی من در شما باشد و شادی شما کامل شود.

12 «حکم من این است که یکدیگر را محبت کنید، چنانکه من شما را محبت کرده‌ام.

13 محبتی بزرگتر از این وجود ندارد که کسی جان خود را در راه دوستانش فدا کند.

14 دوستان من شمایید اگر آنچه به شما حکم می‌کنم، انجام دهید.

15 دیگر شما را بنده نمی‌خوانم، زیرا بنده از کارهای اربابش آگاهی ندارد. بلکه شما را دوست خود می‌خوانم، زیرا هرآنچه از پدر شنیده‌ام، شما را از آن آگاه ساخته‌ام.

16 شما نبودید که مرا برگزیدید، بلکه من شما را برگزیدم و مقرر داشتم تا بروید و میوه آورید و میوۀ شما بماند، تا هر چه از پدر به نام من درخواست کنید به شما عطا کند.

17 حکم من به شما این است که یکدیگر را محبت کنید.

نفرت دنیا از پیروان عیسی

18 «اگر دنیا از شما نفرت دارد، به یاد داشته باشید که پیش از شما از من نفرت داشته است.

19 اگر به دنیا تعلّق داشتید، دنیا شما را چون کسان خود دوست می‌داشت. امّا چون به دنیا تعلّق ندارید، بلکه من شما را از دنیا برگزیده‌ام، دنیا از شما نفرت دارد.

20 کلامی را که به شما گفتم، به یاد داشته باشید: ”بنده از ارباب خود بزرگتر نیست.“اگر مرا آزار رسانیدند، با شما نیز چنین خواهند کرد؛ و اگر کلام مرا نگاه داشتند، کلام شما را نیز نگاه خواهند داشت.

21 امّا این همه را به سبب نام من با شما خواهند کرد، زیرا فرستندۀ مرا نمی‌شناسند.

22 اگر نیامده و با ایشان سخن نگفته بودم، گناه نمی‌داشتند؛ امّا اکنون دیگر عذری برای گناهشان ندارند.

23 کسی که از من نفرت داشته باشد، از پدر من نیز نفرت دارد.

24 اگر در میان آنان کارهایی نکرده بودم که جز من هیچ‌کس نکرده است، گناه نمی‌داشتند؛ امّا اکنون، با اینکه آن کارها را دیده‌اند، هم از من و هم از پدرم نفرت دارند.

25 این‌گونه، کلامی که در تورات خودشان آمده است به حقیقت می‌پیوندد که: ”بی‌سبب از من نفرت داشتند.“

26 «امّا چون آن مدافع که از نزد پدر برای شما می‌فرستم بیاید، یعنی روحِ راستی که از پدر صادر می‌شود، او خودْ دربارۀ من شهادت خواهد داد،

27 و شما نیز شهادت خواهید داد، زیرا از آغاز با من بوده‌اید.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/42/32k/JHN/15-83142d4bf0bb483d4c2c06d0b4f17c06.mp3?version_id=118—

Categories
یوحنا

یوحنا 16

1 «این چیزها را به شما گفتم تا نلغزید.

2 شما را از کنیسه‌ها اخراج خواهند کرد و حتی زمانی می‌رسد که هر که شما را بکشد، می‌پندارد که خدا را خدمت کرده است.

3 این کارها را خواهند کرد، زیرا نه پدر را می‌شناسند، نه مرا.

4 اینها را به شما گفتم تا چون زمان وقوعشان فرا رسد، به یاد آورید که شما را آگاه کرده بودم. آنها را در آغاز به شما نگفتم، زیرا خود با شما بودم.

کار روح خدا

5 «اکنون نزد فرستندۀ خود می‌روم، و هیچ‌یک نمی‌پرسید، ”کجا می‌روی؟“

6 امّا به سبب شنیدن سخنانم، دل شما آکنده از غم شده است.

7 با این حال، من به شما راست می‌گویم که رفتنم به سود شماست. زیرا اگر نروم، آن مدافع نزد شما نخواهد آمد؛ امّا اگر بروم او را نزد شما می‌فرستم.

8 چون او آید، جهان را مجاب خواهد کرد که به لحاظ گناه و عدالتو داوری، تقصیرکار است.

9 به لحاظ گناه، زیرا به من ایمان نمی‌آورند.

10 به لحاظ عدالت، زیرا نزد پدر می‌روم و دیگر مرا نخواهید دید.

11 و به لحاظ داوری، زیرا رئیس این جهان محکوم شده است.

12 «بسیار چیزهای دیگر دارم که به شما بگویم، امّا اکنون یارای شنیدنش را ندارید.

13 امّا چون روحِ راستی آید، شما را به تمامی حقیقت راهبری خواهد کرد؛ زیرا او از جانب خود سخن نخواهد گفت، بلکه آنچه را می‌شنود بیان خواهد کرد و از آنچه در پیش است با شما سخن خواهد گفت.

14 او مرا جلال خواهد داد، زیرا آنچه را از آنِ من است گرفته، به شما اعلام خواهد کرد.

15 هرآنچه از آنِ پدر است، از آنِ من است. از همین رو گفتم آنچه را از آنِ من است گرفته، به شما اعلام خواهد کرد.

عیسی شاگردان را تسلی می‌دهد

16 «پس از اندک زمانی، دیگر مرا نخواهید دید و پس از اندک زمانی دیگر، باز مرا خواهید دید.»

17 آنگاه بعضی از شاگردان او به یکدیگر گفتند: «مقصود او از این سخن چیست که، ”پس از اندک زمانی، دیگر مرا نخواهید دید، و پس از اندک زمانی دیگر، باز مرا خواهید دید“؟ یا از اینکه می‌گوید ”زیرا نزد پدر می‌روم“؟»

18 پس به یکدیگر می‌گفتند: «این ’اندک زمان‘ که می‌گوید، چیست؟ مقصود او را درنمی‌یابیم؟»

19 امّا عیسی از پیش می‌د‌انست که می‌خواهند از او سؤال کنند؛ پس به ایشان گفت: «آیا در این باره با هم بحث می‌کنید که گفتم، ”پس از اندک زمانی، دیگر مرا نخواهید دید، و پس از اندک زمانی دیگر، باز مرا خواهید دید“؟

20 آمین، آمین، به شما می‌گویم، شما زاری و ماتم خواهید کرد، امّا جهان شادمان خواهد شد؛ شما غمگین خواهید بود، امّا غم شما به شادی بدل خواهد شد.

21 زن به هنگام زایمان درد می‌کشد، از آن رو که ساعت او فرا رسیده است؛ امّا چون فرزندش به دنیا آمد، درد خود را دیگر به یاد نمی‌آورد، چرا که شاد است از این که انسانی به دنیا آمده است.

22 به همین‌سان، شما نیز اکنون اندوهگینید؛ امّا باز شما را خواهم دید و دل شما شادمان خواهد شد و هیچ‌کس آن شادی را از شما نخواهد گرفت.

23 در آن روز، دیگر چیزی از خودِ من نخواهید خواست. آمین، آمین، به شما می‌گویم، هر چه از پدر به نام من بخواهید، آن را به شما خواهد داد.

24 تا کنون به نام من چیزی نخواسته‌اید؛ بخواهید تا بیابید و شادی‌تان کامل شود.

25 «اینها را به تمثیل به شما گفتم؛ امّا زمانی فرا خواهد رسید که دیگر این‌گونه با شما سخن نخواهم گفت، بلکه آشکارا دربارۀ پدر به شما خواهم گفت.

26 در آن روز، به نام من درخواست خواهید کرد. و به شما نمی‌گویم که من از جانب شما از پدر خواهم خواست،

27 چرا که پدر خودْ شما را دوست می‌دارد، زیرا شما مرا دوست داشته و ایمان آورده‌اید که از نزد خدا آمده‌ام.

28 من از نزد پدر آمدم و به این جهان وارد شدم؛ و حال این جهان را ترک می‌گویم و نزد پدر می‌روم.»

29 آنگاه شاگردانش گفتند: «اکنون آشکارا سخن می‌گویی، نه به تمثیل.

30 حال دیگر می‌دانیم که از همه چیز آگاهی و حتی نیاز نداری کسی سؤالش را با تو در میان نهد. از همین رو، ایمان داریم که از نزد خدا آمده‌ای.»

31 عیسی به آنها گفت: «آیا اکنون واقعاً ایمان دارید؟

32 اینک زمانی فرا می‌رسد، و براستی که هم‌اکنون فرا رسیده است، که پراکنده خواهید شد و هر یک به خانه و کاشانۀ خود خواهید رفت و مرا تنها خواهید گذاشت؛ امّا من تنها نیستم، زیرا پدر با من است.

33 اینها را به شما گفتم تا در من آرامش داشته باشید. در دنیا برای شما زحمت خواهد بود؛ امّا دلْ قوی دارید، زیرا من بر دنیا غالب آمده‌ام.»

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/42/32k/JHN/16-f9e5e55e1da11fd8b8f48cc1b9db4673.mp3?version_id=118—

Categories
یوحنا

یوحنا 17

دعای عیسی برای خود

1 پس از این سخنان، عیسی به آسمان نگریست و گفت: «پدر، ساعت رسیده است. پسرت را جلال ده تا پسرت نیز تو را جلال دهد.

2 زیرا او را بر هر بشری قدرت داده‌ای تا به همۀ آنان که به او عطا کرده‌ای، حیات جاویدان بخشد.

3 و این است حیات جاویدان، که تو را، تنها خدای حقیقی، و عیسی مسیح را که فرستاده‌ای، بشناسند.

4 من کاری را که به من سپردی، به کمال رساندم، و این‌گونه تو را بر روی زمین جلال دادم.

5 پس اکنون ای پدر، تو نیز مرا در حضور خویش جلال ده، به همان جلالی که پیش از آغاز جهان نزد تو داشتم.

دعای عیسی برای شاگردان

6 «من نام تو رابر آنان که از جهانیان به من بخشیدی، آشکار ساختم. از آنِ تو بودند و تو ایشان را به من بخشیدی، و کلامت را نگاه داشتند.

7 اکنون دریافته‌اند که هرآنچه به من بخشیده‌ای، براستی از جانب توست.

8 زیرا کلامی را که به من سپردی، بدیشان سپردم، و ایشان آن را پذیرفتند و به‌یقین دانستند که از نزد تو آمده‌ام، و ایمان آوردند که تو مرا فرستاده‌ای.

9 درخواست من برای آنهاست؛ من نه برای دنیا بلکه برای آنهایی درخواست می‌کنم که تو به من بخشیده‌ای، زیرا از آنِ تو هستند.

10 هرآنچه از آنِ من است، از آنِ توست و هرآنچه از آنِ توست، از آنِ من است؛ و در ایشان جلال یافته‌ام.

11 بیش از این در جهان نمی‌مانم، امّا آنها هنوز در جهانند؛ من نزد تو می‌آیم. ای پدرِ قدّوس، آنان را به قدرت نام خود که به من بخشیده‌ای حفظ کن، تا یک باشند، چنانکه ما هستیم.

12 من آنها را تا زمانی که با ایشان بودم، حفظ کردم، و از آنها به قدرت نام تو که به من بخشیده‌ای، محافظت نمودم. هیچ‌یک از ایشان هلاک نشد، جز فرزند هلاکت، تا گفتۀ کتب مقدّس به حقیقت پیوندد.

13 امّا حال نزد تو می‌آیم، و این سخنان را زمانی می‌گویم که هنوز در جهانم، تا شادی مرا در خود به کمال داشته باشند.

14 من کلام تو را به ایشان دادم، امّا دنیا از ایشان نفرت داشت، زیرا به دنیا تعلّق ندارند، چنانکه من تعلّق ندارم.

15 درخواست من این نیست که آنها را از این دنیا ببری، بلکه می‌خواهم از آن شَرور حفظشان کنی.

16 آنها به این دنیا تعلّق ندارند، چنانکه من نیز تعلّق ندارم.

17 آنان را در حقیقت تقدیس کن؛کلام تو حقیقت است.

18 همان‌گونه که تو مرا به جهان فرستادی، من نیز آنان را به جهان فرستاده‌ام.

19 من خویشتن را به‌خاطر ایشان تقدیس می‌کنم، تا ایشان نیز به حقیقت تقدیس شوند.

دعای عیسی برای همۀ پیروانش

20 «درخواست من تنها برای آنها نیست، بلکه همچنین برای کسانی است که به واسطۀ پیام آنها به من ایمان خواهند آورد،

21 تا همه یک باشند، همان‌گونه که تو ای پدر در من هستی و من در تو. چنان کن که آنها نیز در ما باشند، تا جهان ایمان آورد که تو مرا فرستاده‌ای.

22 و من جلالی را که به من بخشیدی، بدیشان بخشیدم تا یک گردند، چنانکه ما یک هستیم؛

23 من در آنان و تو در من. چنان کن که آنان نیز کاملاً یک گردند تا جهان بداند که تو مرا فرستاده‌ای، و ایشان را همان‌گونه دوست داشتی که مرا دوست داشتی.

24 ای پدر، می‌خواهم آنها که به من بخشیده‌ای با من باشند، همان‌جا که من هستم، تا جلال مرا بنگرند، جلالی که تو به من بخشیده‌ای؛ زیرا پیش از آغاز جهان مرا دوست می‌داشتی.

25 «ای پدرِ عادل، دنیا تو را نمی‌شناسد، امّا من تو را می‌شناسم، و اینها دانسته‌اند که تو مرا فرستاده‌ای.

26 من نام تو را به آنها شناساندم و خواهم شناساند، تا محبتی که تو به من داشته‌ای، در آنها نیز باشد و من نیز در آنها باشم.»

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/42/32k/JHN/17-b54232bd2935ca51800457a382a4defc.mp3?version_id=118—

Categories
یوحنا

یوحنا 18

گرفتار شدن عیسی

1 عیسی پس از ادای این سخنان، با شاگردانش به آن سوی درۀ قِدرون رفت. در آنجا باغی بود، و عیسی و شاگردانش به آن درآمدند.

2 امّا یهودا، تسلیم‌کنندۀ او، از آن محل آگاه بود، زیرا عیسی و شاگردانش بارها در آنجا گرد آمده بودند.

3 پس یهودا گروهی از سربازان و نیز مأمورانِ سران کاهنان و فَریسیان را برگرفته، به آنجا آمد. ایشان با چراغ و مشعل و سلاح به آنجا رسیدند.

4 عیسی، با آنکه می‌دانست چه بر وی خواهد گذشت، پیش رفت و به ایشان گفت: «که را می‌جویید؟»

5 پاسخ دادند: «عیسای ناصری را.» گفت: «من هستم.» یهودا، تسلیم‌کنندۀ او نیز با آنها ایستاده بود.

6 چون عیسی گفت، «من هستم،» آنان پس رفته بر زمین افتادند.

7 پس دیگر بار از ایشان پرسید: «که را می‌جویید؟» گفتند: «عیسای ناصری را.»

8 پاسخ داد: «به شما گفتم که خودم هستم. پس اگر مرا می‌خواهید، بگذارید اینها بروند.»

9 این را گفت تا آنچه پیشتر گفته بود به حقیقت پیوندد که: «هیچ‌یک از آنان را که به من بخشیدی، از دست ندادم.»

10 آنگاه شَمعون پطرس شمشیری را که داشت، برکشید و ضربتی بر خادمِ کاهن اعظم زد و گوش راستش را برید. نام آن خادم مالخوس بود.

11 عیسی به پطرس گفت: «شمشیر خویش در نیام کن! آیا نباید جامی را که پدر به من داده است، بنوشم؟»

بازجویی از عیسی در برابر سران یهود و انکار پطرس

12 آنگاه سربازان، همراه با فرماندۀ خویش و مأموران یهودی عیسی را گرفتار کردند. آنها دستهای او را بستند

13 و نخست نزد حَنّابردند. او پدرزن قیافا، کاهن اعظمِ آن زمان بود.

14 قیافا همان بود که به یهودیانتوصیه کرد بهتر است یک تن در راه قوم بمیرد.

15 شَمعون پطرس و شاگردی دیگر نیز از پی عیسی روانه شدند. آن شاگرد از آشنایان کاهن اعظم بود. پس با عیسی به حیاط خانۀ کاهن اعظم درآمد.

16 امّا پطرس پشت در ایستاد. پس آن شاگرد دیگر که از آشنایان کاهن اعظم بود، بیرون رفت و با زنی که دربان بود، گفتگو کرد و پطرس را به داخل برد.

17 آنگاه آن خادمۀ دربان از پطرس پرسید: «آیا تو نیز از شاگردان آن مرد نیستی؟» پطرس پاسخ داد: «نیستم.»

18 هوا سرد بود. خادمان و مأموران آتشی با زغال افروخته و بر گِرد آن ایستاده بودند و خود را گرم می‌کردند. پطرس نیز با آنان ایستاده بود و خود را گرم می‌کرد.

19 پس کاهن اعظم از عیسی دربارۀ شاگردان و تعالیمش پرسید.

20 او پاسخ داد: «من به جهان آشکارا سخن گفته‌ام و همواره در کنیسه و در معبد که محل گرد آمدن همۀ یهودیان است، تعلیم داده‌ام و چیزی در نهان نگفته‌ام.

21 چرا از من می‌پرسی؟ از آنان بپرس که سخنان مرا شنیده‌اند! آنان نیک می‌دانند به ایشان چه گفته‌ام.»

22 چون این را گفت، یکی از نگهبانان که آنجا ایستاده بود، بر گونه‌اش سیلی زد و گفت: «این‌گونه به کاهن اعظم پاسخ می‌دهی؟»

23 عیسی جواب داد: «اگر خطا گفتم، بر خطایم شهادت ده؛ امّا اگر راست گفتم، چرا مرا می‌زنی؟»

24 آنگاه حَنّا او را دست‌بسته نزد قیافا، کاهن اعظم، فرستاد.

25 در همان حال که شَمعون پطرس ایستاده بود و خود را گرم می‌کرد، برخی از او پرسیدند: «آیا تو نیز یکی از شاگردان او نیستی؟» او انکار کرد و گفت: «نه! نیستم.»

26 یکی از خادمان کاهن اعظم که از خویشان آن کس بود که پطرس گوشش را بریده بود، گفت: «آیا من خودْ تو را با او در آن باغ ندیدم؟»

27 پطرس باز انکار کرد. همان دم خروسی بانگ برآورد.

محاکمۀ عیسی در حضور پیلاتُس

28 عیسی را از نزد قیافا به کاخ فرماندار بردند. سحرگاه بود. آنان خود وارد کاخ نشدند تا نجس نشوند و بتوانند پِسَخ را بخورند.

29 پس پیلاتُس نزد ایشان بیرون آمد و پرسید: «این مرد را به چه جرمی متهم می‌کنید؟»

30 جواب داده، گفتند: «اگر مجرم نبود، به تو تسلیمش نمی‌کردیم.»

31 پیلاتُس به ایشان گفت: «شما خود او را ببرید و بنا بر شریعت خویش محاکمه کنید.» یهودیانگفتند: «ما اجازۀ اعدام کسی را نداریم.»

32 بدین‌سان گفتۀ عیسی در مورد چگونگی مرگی که در انتظارش بود، به حقیقت می‌پیوست.

33 پس پیلاتُس به کاخ بازگشت و عیسی را فرا خوانده، به او گفت: «آیا تو پادشاه یهودی؟»

34 عیسی پاسخ داد: «آیا این را تو خودْ می‌گویی، یا دیگران دربارۀ من به تو گفته‌اند؟»

35 پیلاتُس پاسخ داد: «مگر من یهودی‌ام؟ قوم خودت و سران کاهنان، تو را به من تسلیم کرده‌اند؛ چه کرده‌ای؟»

36 عیسی پاسخ داد: «پادشاهی من از این جهان نیست. اگر پادشاهی من از این جهان بود، خادمانم می‌جنگیدند تا به دست یهودیان گرفتار نیایم. امّا پادشاهی من از این جهان نیست.»

37 پیلاتُس از او پرسید: «پس تو پادشاهی؟» عیسی پاسخ داد: «تو خود می‌گویی که من پادشاهم. من از این رو زاده شدم و از این رو به جهان آمدم تا بر حقیقت شهادت دهم. پس هر کس که به حقیقت تعلّق دارد، به ندای من گوش فرا می‌دهد.»

38 پیلاتُس پرسید: «حقیقت چیست؟»

چون این را گفت، باز نزد یهودیان بیرون رفت و به آنها گفت: «من هیچ سببی برای محکوم کردن او نیافتم.

39 امّا شما را رسمی هست که در عید پِسَخ یک زندانی را برایتان آزاد کنم؛ آیا می‌خواهید پادشاه یهود را آزاد کنم؟»

40 آنها در پاسخ فریاد سر دادند: «او را نه، بلکه باراباس را آزاد کن!» امّا باراباس راهزنبود.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/42/32k/JHN/18-cbacc7a9016e450e933a800e77c98738.mp3?version_id=118—

Categories
یوحنا

یوحنا 19

حکم مصلوب کردن عیسی

1 آنگاه پیلاتُس عیسی را گرفته، دستور داد تازیانه‌اش زنند.

2 و سربازان تاجی از خار بافته، بر سرش نهادند و ردایی ارغوانی بر او پوشاندند،

3 و نزدش آمده، می‌گفتند: «درود بر تو، ای پادشاه یهود!» و او را سیلی می‌زدند.

4 سپس پیلاتُس دیگر بار بیرون آمد و یهودیانرا گفت: «اینک او را نزد شما بیرون می‌آورم تا بدانید که من هیچ سببی برای محکوم کردن او نیافتم.»

5 پس عیسی تاج خار بر سر و ردای ارغوانی بر تن بیرون آمد. پیلاتُس به آنها گفت: «اینک آن انسان!»

6 چون سران کاهنان و نگهبانان معبد او را دیدند، فریاد برآورده، گفتند: «بر صلیبش کن! بر صلیبش کن!» پیلاتُس به ایشان گفت: «شما خودْ او را ببرید و مصلوب کنید، چون من سببی برای محکوم کردن او نیافته‌ام.»

7 یهودیان در پاسخ او گفتند: «ما را شریعتی است که بنا بر آن او باید بمیرد، زیرا ادعا می‌کند پسر خداست.»

8 چون پیلاتُس این را شنید، هراسانتر شد،

9 و باز به درون کاخ بازگشت و از عیسی پرسید: «تو از کجا آمده‌ای؟» امّا عیسی پاسخی به او نداد.

10 پس پیلاتُس او را گفت: «به من هیچ نمی‌گویی؟ آیا نمی‌دانی قدرت دارم آزادت کنم و قدرت دارم بر صلیبت کِشم؟»

11 عیسی گفت: «هیچ قدرت بر من نمی‌داشتی، اگر از بالا به تو داده نشده بود؛ از این رو، گناهِ آن که مرا به تو تسلیم کرد، بسی بزرگتر است.»

12 از آن پس پیلاتُس کوشید آزادش کند، امّا یهودیان فریادزنان گفتند: «اگر این مرد را آزاد کنی، دوست قیصر نیستی. هر که ادعای پادشاهی کند، بر ضد قیصر سخن می‌گوید.»

13 چون پیلاتُس این سخنان را شنید، عیسی را بیرون آورد و خود بر مسند داوری نشست، در مکانی که به ’سنگفرش‘ معروف بود و به زبان عبرانیان ’جَبّاتا‘ خوانده می‌شد.

14 آن روز، روز ’تهیۀ‘ عید پِسَخ و نزدیک ساعت ششم از روز بود. پیلاتُس به یهودیان گفت: «اینک پادشاه شما!»

15 آنها فریاد برآوردند: «او را از میان بردار! او را از میان بردار و بر صلیبش کن!» پیلاتُس گفت: «آیا پادشاهتان را مصلوب کنم؟» سران کاهنان پاسخ دادند: «ما را پادشاهی نیست جز قیصر.»

16 سرانجام پیلاتُس عیسی را به آنها سپرد تا بر صلیبش کِشند.

بر صلیب شدن عیسی

آنگاه عیسی را گرفته، بردند.

17 عیسی صلیب بر دوش بیرون رفت، به سوی محلی به نام جمجمه که به زبان عبرانیان جُلجُتا خوانده می‌شود.

18 آنجا او را بر صلیب کردند. با او دو تن دیگر نیز در دو جانبش مصلوب شدند و عیسی در میان قرار داشت.

19 به فرمان پیلاتُس کتیبه‌ای نوشتند و آن را بر بالای صلیب نصب کردند. بر آن نوشته شده بود: ’عیسای ناصری، پادشاه یهود‘.

20 بسیاری از یهودیان آن کتیبه را خواندند، زیرا جایی که عیسی بر صلیب شد نزدیک شهر بود و آن کتیبه به زبان عبرانیان و لاتینی و یونانی نوشته شده بود.

21 پس سرانِ کاهنانِ یهود به پیلاتُس گفتند: «منویس ’پادشاه یهود‘، بلکه بنویس این مرد گفته است که من پادشاه یهودم.»

22 پیلاتُس پاسخ داد: «آنچه نوشتم، نوشتم.»

23 چون سربازان عیسی را به صلیب کشیدند، جامه‌های او را گرفته، به چهار سهم تقسیم کردند و هر یک سهمی برگرفتند. و جامۀ زیرین او را نیز ستاندند. امّا آن جامه درز نداشت، بلکه یکپارچه از بالا به پایین بافته شده بود.

24 پس به یکدیگر گفتند: «این را تکه نکنیم، بلکه قرعه بیفکنیم تا ببینیم از آنِ که شود.» بدین‌سان گفتۀ کتب مقدّس به حقیقت پیوست که:

«جامه‌هایم را میان خود تقسیم کردند

و بر تن‌پوش من قرعه افکندند.»

پس سربازان چنین کردند.

25 نزدیک صلیب عیسی، مادر او و خواهرِ مادرش، و نیز مریم زن کْلوپاس و مریم مَجدَلیّه ایستاده بودند.

26 چون عیسی مادرش و آن شاگردی را که دوست می‌داشت در کنار او ایستاده دید، به مادر خود گفت: «بانو، اینک پسرت».

27 سپس به آن شاگرد گفت: «اینک مادرت.» از آن ساعت، آن شاگرد، او را به خانۀ خود برد.

مرگ عیسی

28 آنگاه عیسی آگاه از اینکه همه چیز به انجام رسیده است، برای آنکه کتب مقدّس تحقق یابد، گفت: «تشنه‌ام.»

29 در آنجا ظرفی بود پر از شراب ترشیده. پس اسفنجی آغشته به شراب بر شاخه‌ای از زوفا گذاشته، پیش دهان او بردند.

30 چون عیسی شراب را چشید، گفت: «به انجام رسید.» سپس سر خم کرد و روح خود را تسلیم نمود.

31 آن روز، روز ’تهیه‘ بود، و روز بعد، شَبّات بزرگ. از آنجا که سران یهود نمی‌خواستند اجساد تا روز بعد بر صلیب بماند، از پیلاتُس خواستند تا ساق پاهای آن سه تن را بشکنند و اجسادشان را از صلیب پایین بیاورند.

32 پس سربازان آمدند و ساق پاهای نخستین شخص و آن دیگر را که با عیسی بر صلیب شده بود، شکستند.

33 امّا چون به عیسی رسیدند و دیدند مرده است، ساقهای او را نشکستند.

34 امّا یکی از سربازان نیزه‌ای به پهلوی او فرو برد که در دم خون و آب از آن روان شد.

35 آن که این را دید، شهادت می‌دهد تا شما نیز ایمان آورید. شهادت او راست است و او می‌داند که حقیقت را می‌گوید.

36 اینها واقع شد تا کتب مقدّس به حقیقت پیوندد که: «هیچ‌یک از استخوانهایش شکسته نخواهد شد،»

37 و نیز بخشی دیگر از کتاب که می‌گوید: «بر آن که نیزه‌اش زدند، خواهند نگریست.»

تدفین عیسی

38 آنگاه یوسف، اهل رامَه، از پیلاتُس اجازه خواست که جسد عیسی را برگیرد. یوسف از پیروان عیسی بود، امّا در نهان، زیرا از یهودیان بیم داشت. پیلاتُس به او اجازه داد. پس آمده، جسد عیسی را برگرفت.

39 نیقودیموس نیز که پیشتر شبانه نزد عیسی رفته بود، آمد و با خود آمیخته‌ای از مُر و عود به وزن یکصد لیتراآورد.

40 پس آنها جسد عیسی را برگرفته، آن را به رسم تدفین یهود با عطریات در کفن پیچیدند.

41 آنجا که عیسی بر صلیب شد، باغی بود و در آن باغ مقبره‌ای تازه وجود داشت که هنوز مرده‌ای در آن گذاشته نشده بود.

42 پس چون روز ’تهیۀ‘ یهود بود و آن مقبره نیز نزدیک، جسد عیسی را در آن گذاشتند.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/42/32k/JHN/19-d148eb4f771555904b99ce377a72672b.mp3?version_id=118—