Categories
پیدایش

پیدایش ‮معرفی کتاب پیدایش‬

معرفی کتاب پیدایش

آغازها! کتاب پیدایش کتاب آغازها است! آغاز عالم هستی، آغاز حیات گیاهان و جانوران، و آغاز حیات انسان. اما سرآغاز بسیاری دیگر از امور را نیز در این کتاب می‌یابیم: سرآغاز پیوندهای خانوادگی، گناهِ عالم‌گیر، قتل و جنایت، صنعت، هنر، قومها و ملتها، و در نهایت سرآغاز قوم اسرائیل.

کتاب پیدایش یکی از بحث‌انگیزترین کتابها است. علت آن است که این کتاب به شرح رویدادهایی می‌پردازد که در فراسوی تاریخ مدون بشر قرار دارند. پیدایش می‌کوشد با زبانی خاص و موجز و به‌دور از خرافه، چگونگی پدیدآییِ عالم هستی را به دست خالق آن شرح دهد. همچنین با زبانی پر رمز و راز به شرح ورود نافرمانی و عِصیان به زندگی بشر می‌پردازد. به هنگام مطالعۀ این کتاب باید نکتۀ بسیار مهمی را در نظر داشت: هدف نویسنده آن است که شرح دهد قوم اسرائیل چگونه و از کجا پدید آمده است. برای این منظور، ما را به آغاز عالم هستی می‌برد و تاریخ پیدایش قوم اسرائیل را تا نخستین انسان پی می‌گیرد.

یازده باب نخست کتاب به دوره‌ای از تاریخ بشر می‌پردازد که در ورای دانش ما است. در آن شاهد وقایعی هستیم نظیر پیدایش عالم هستی، انسان نخستین، سقوط بشر، فرزندان آدم و حوا، شرارت عالم‌گیر، و نابودی نسل بشر به‌جز خانوادۀ نوح، و بنای برج بابِل. از باب دوازدهم، وارد دوره‌ای می‌شویم که در محدودۀ شواهد و قرائن تاریخی قرار دارد. در این قسمت، به رویدادها و چهره‌هایی برمی‌خوریم که تا حدی می‌توان سایه‌های آنها را در باستان‌شناسی دنبال کرد. این چهره‌ها همانا پاتْریارْخها یا نیاکان اوّلیۀ قوم اسرائیل هستند، یعنی ابراهیم، اسحاق، و یعقوب. کتاب در جایی پایان می‌یابد که نطفۀ قوم اسرائیل بسته شده و دوازده پسر اسرائیل (یعقوب) در مصر به سر می‌برند. کتاب پیدایش نه تنها نخستین کتاب کتاب‌مقدس است، بلکه نخستین کتاب از کتابهای پنجگانه موسی است که به ’تورات‘ معروف است.

تقسیم‌بندی کلی

۱- آفرینش (بابهای ۱ و ۲)

۲- گناه انسان و پی‌آمدهایش (باب ‌۳)

۳- نسل آدم (بابهای ۴ و ۵)

۴- نوح و طوفان (بابهای ۶ تا ۹)

۵- تکثیر و پخش‌شدن ملل (باب ۱۰ تا ۱۱: ۲۶)

۶- ابراهیم (۱۱:۲۷ تا ۲۵:۱۸)

۷- اسحاق (۲۵:۱۹ تا ۲۶:۳۵)

۸- یعقوب (بابهای ۲۷ تا ۳۶)

۹- یوسف (بابهای ۳۷ تا ۵۰)

Categories
پیدایش

پیدایش 1

آغاز آفرینش

1 در آغاز، خدا آسمانها و زمین را آفرید.

2 زمین بی‌شکل و خالی بود، و تاریکی بر روی ژرفا؛ و روح خدا سطح آبها را فرو گرفت.

شش روز آفرینش

3 خدا گفت: «روشنایی باشد،» و روشنایی شد.

4 خدا دید که روشنایی نیکوست، و خدا روشنایی را از تاریکی جدا کرد.

5 خدا روشنایی را ’روز‘ و تاریکی را ’شب‘ نامید. شامگاه شد و بامداد آمد، روز اوّل.

6 و خدا گفت: «فَلَکی باشد میان آبها، و آبها را از آبها جدا کند.»

7 پس خدا فَلَک را ساخت و آبهای زیر فَلَک را از آبهای بالای فَلَک جدا کرد. و چنین شد.

8 خدا فَلَک را ’آسمان‘ نامید. شامگاه شد و بامداد آمد، روز دوّم.

9 و خدا گفت: «آبهای زیر آسمان در یک جا گرد آیند و خشکی پدیدار شود.» و چنین شد.

10 خدا خشکی را ’زمین‘ و اجتماع آبها را ’دریا‘ نامید، و خدا دید که نیکوست.

11 آنگاه خدا گفت: «زمین نباتات برویاند، گیاهانی که دانه تولید کنند و درختان میوه‌ای که بر حسب گونۀ خود میوۀ دانه‌دار بیاورند، بر روی زمین.» و چنین شد.

12 زمین نباتات رویانید، گیاهانی که بر حسب گونۀ خود دانه تولید می‌کردند، و درختانی که بر حسب گونۀ خود میوۀ دانه‌دار می‌آوردند. و خدا دید که نیکوست.

13 شامگاه شد و بامداد آمد، روز سوّم.

14 و خدا گفت: «نورافشانها در فَلَک آسمان باشند تا روز را از شب جدا کنند، و تا نشانه‌ها باشند برای نمایاندن زمانها و روزها و سالها،

15 و نورافشانها باشند در فَلَک آسمان تا بر زمین روشنایی بخشند.» و چنین شد.

16 خدا دو نورافشان بزرگ ساخت، نورافشان بزرگتر را برای فرمانروایی بر روز، و نورافشان کوچکتر را برای فرمانروایی بر شب، و نیز ستارگان را.

17 خدا آنها را در فَلَک آسمان نهاد تا بر زمین روشنایی بخشند

18 و بر روز و بر شب سلطنت کنند و نور را از تاریکی جدا سازند. و خدا دید که نیکوست.

19 شامگاه شد و بامداد آمد، روز چهارم.

20 و خدا گفت: «آبها از انبوه جانداران پر شود و پرندگان بر فراز زمین در فَلَک آسمان پرواز کنند.»

21 پس خدا موجودات بزرگ دریایی و همۀ جانداران را که می‌جنبند و آبها را پر می‌سازند، بر حسب گونه‌هایشان، و همۀ پرندگان بالدار را بر حسب گونه‌هایشان آفرید. و خدا دید که نیکوست.

22 خدا آنها را برکت داد و گفت: «بارور و کثیر شوید و آب دریاها را پر سازید، و پرندگان نیز بر زمین کثیر شوند.»

23 شامگاه شد و بامداد آمد، روز پنجم.

24 و خدا گفت: «زمین جانداران را بر حسب گونه‌هایشان بر آوَرَد، چارپایان و خزندگان و وحوش زمین را، بر حسب گونه‌هایشان.» و چنین شد.

25 پس خدا وحوش زمین را بر حسب گونه‌هایشان بساخت، و چارپایان را بر حسب گونه‌هایشان، و همۀ خزندگان روی زمین را بر حسب گونه‌هایشان. و خدا دید که نیکوست.

26 آنگاه خدا گفت: «انسانرا به صورت خود و شبیه خودمان بسازیم، و او بر ماهیان دریا و بر پرندگان آسمان و بر چارپایان و بر همۀ زمین و همۀ خزندگانی که بر زمین می‌خزند، فرمان براند.»

27 پس خدا انسان را به صورت خود آفرید،

او را به صورت خدا آفرید؛

ایشان را مرد و زن آفرید.

28 خدا ایشان را برکت داد، و خدا بدیشان فرمود: «بارور و کثیر شوید و زمین را پر سازید و بر آن تسلط یابید. بر ماهیان دریا و بر پرندگان آسمان و بر هر جانداری که بر زمین حرکت می‌کند، فرمان برانید.»

29 آنگاه خدا گفت: «اینک همۀ گیاهان دانه‌دار را که بر روی تمامی زمین است و همۀ درختان دارای میوۀ دانه‌دار را به شما بخشیدم تا خوراک شما باشد.

30 و به همۀ وحوش زمین و همۀ پرندگان آسمان و همۀ خزندگانِ روی زمین که جان در خود دارند، همۀ گیاهان سبز را برای خوردن بخشیدم.» و چنین شد.

31 و خدا هرآنچه را که ساخته بود دید، و اینک بسیار نیکو بود. شامگاه شد و بامداد آمد، روز ششم.

Categories
پیدایش

پیدایش 2

1 بدین‌سان، آسمانها و زمین و همۀ لشکر آنها تمام شد.

2 و خدا در روز هفتم، کار خویش را به پایان رسانید؛ پس او در هفتمین روز، از همۀ کار خویش بیاسود.

3 و خدا روز هفتم را مبارک خواند و آن را مقدس شمرد، چراکه در آن روز از همۀ کار خویش که خدا آفریده و ساخته بود، بیاسود.

4 این بود تاریخچۀ آسمانها و زمین آنگاه که آفریده شدند.

آفرینش آدم و حوا

هنگامی که یهوه خدا آسمانها و زمین را بساخت

5 هیچ نهالِ کشتزار هنوز بر زمین نبود و هیچ گیاهِ کشتزار هنوز نروییده بود، زیرا یهوه خدا هنوز باران بر زمین نبارانیده بود و انسانی نبود تا بر آن کِشت کند،

6 بلکه مه از زمین برمی‌آمد و تمام روی زمین را سیراب می‌کرد.

7 آنگاه یهوه خدا آدمرا از خاک زمین بسرشت و در بینی او نَفَسِ حیات دمید و آدم موجودی زنده شد.

8 و یهوه خدا باغی به سمت شرق، در عدن غَرْس کرد، و آدم را که سرشته بود در آنجا نهاد.

9 و یهوه خدا همه‌گونه درختان چشم‌نواز و خوش‌خوراک را از زمین رویانید. درخت حیات در وسط باغ بود، و نیز درخت شناخت نیک و بد.

10 رودخانه‌ای از عدن بیرون می‌آمد تا باغ را آبیاری کند و از آنجا به چهار شاخه منشعب می‌شد.

11 نام رودخانۀ اوّل فیشون است که سرتاسر سرزمین حَویلَه را که در آنجا طلا است، دور می‌زند.

12 طلای آن سرزمین نیکوست، و در آنجا صَمْغ خوشبوو سنگ جَزَع یافت می‌شود.

13 نام رودخانۀ دوّم جِیحون است که سرتاسر سرزمین کوشرا دور می‌زند.

14 رودخانۀ سوّم دِجلِه نام دارد که در شرق آشور جاری است، و رودخانۀ چهارم فُرات است.

15 یهوه خدا آدم را برگرفت و او را در باغ عدن نهاد تا کار آن را بکند و از آن نگاهداری نماید.

16 و یهوه خدا آدم را امر کرده، گفت: «تو می‌توانی از هر یک از درختان باغ آزادانه بخوری؛

17 اما از درخت شناخت نیک و بد زنهار نخوری، زیرا روزی که از آن بخوری به‌یقین خواهی مرد.»

18 یهوه خدا فرمود: «نیکو نیست آدم تنها باشد، پس یاوری مناسب برای او می‌سازم.»

19 و یهوه خدا همۀ جانداران صحرا و پرندگان آسمان را که از خاک سرشته بود نزد آدم آورد تا ببیند آدم چه نامی بر آنها خواهد نهاد، و هرآنچه آدم هر جاندار را خواند، همان نامش شد.

20 پس آدم همۀ چارپایان و پرندگان آسمان و همۀ وحوش صحرا را نام نهاد؛ ولی یاوری مناسب برای آدم یافت نشد.

21 پس یهوه خدا خوابی گران بر آدم مستولی کرد و در همان حال که آدم خفته بود یکی از دنده‌هایش را گرفت و جای آن را با گوشت پر کرد.

22 آنگاه یهوه خدا از همان دنده‌که از آدم گرفته بود زنی ساخت و او را نزد آدم آورد.

23 آدم گفت:

«این است اکنون

استخوانی از استخوانهایم،

و گوشتی از گوشتم؛

او زن نامیده شود،

زیرا که از مرد گرفته شد.»

24 از همین رو، مرد پدر و مادر خود را ترک کرده، به زن خویش خواهد پیوستو یک تن خواهند شد.

25 آدم و زنش هر دو عریان بودند و شرم نداشتند.

Categories
پیدایش

پیدایش 3

گناه انسان

1 و اما مار از همۀ وحوش صحرا که یهوه خدا ساخته بود، زیرکتر بود. او به زن گفت: «آیا خدا براستی گفته است که از هیچ‌یک از درختان باغ نخورید؟»

2 زن به مار گفت: «از میوۀ درختان باغ می‌خوریم،

3 اما خدا گفته است، ”از میوۀ درختی که در وسط باغ است مخورید و بدان دست مزنید، مبادا بمیرید.“»

4 مار به زن گفت: «به‌یقین نخواهید مرد.

5 بلکه خدا می‌داند روزی که از آن بخورید، چشمان شما باز خواهد شد و همچون خدا شناسندۀ نیک و بد خواهید بود.»

6 چون زن دید که آن درخت خوش‌خوراک است و چشم‌نواز، و درختی دلخواه برای افزودن دانش، پس از میوۀ آن گرفت و خورد، و به شوهر خویش نیز که با وی بود داد، و او خورد.

7 آنگاه چشمان هر دوی آنها باز شد و دریافتند که عریانند؛ پس برگهای انجیر به هم دوخته، لُنگها برای خویشتن ساختند.

8 و صدای یهوه خدا را شنیدند که در خنکی روز در باغ می‌خرامید، و آدم و زنش خود را از حضور یهوه خدا در میان درختان باغ پنهان کردند.

9 ولی یهوه خدا آدم را ندا در داده، گفت: «کجا هستی؟»

10 گفت: «صدای تو را در باغ شنیدم و ترسیدم، زیرا که عریانم، از این رو خود را پنهان کردم.»

11 خدا گفت: «که تو را گفت که عریانی؟ آیا از آن درخت که تو را امر فرمودم از آن نخوری، خوردی؟»

12 آدم گفت: «این زن که به من بخشیدی تا با من باشد، او از آن درخت به من داد و من خوردم.»

13 آنگاه یهوه خدا به زن گفت: «این چه کار است که کردی؟» زن گفت: «مار فریبم داد و من خوردم.»

14 پس یهوه خدا به مار گفت: «چون چنین کردی، از همۀ چارپایان و همۀ وحوش صحرا ملعونتری! بر شکمت خواهی خزید و همۀ روزهای زندگی‌ات خاک خواهی خورد.

15 میان تو و زن، و میان نسل تو و نسل زن، دشمنی می‌گذارم؛ او سر تو را خواهد کوبید و تو پاشنۀ وی را خواهی زد.»

16 و به زن گفت: «درد زایمان تو را بسیار افزون گردانم؛ با درد، فرزندان خواهی زایید. اشتیاق تو به شوهرت خواهد بود، و او بر تو فرمان خواهد راند.»

17 و به آدم گفت: «چون سخن زنت را شنیدی و از درختی که تو را امر کردم از آن نخوری خوردی، به سبب تو زمین ملعون شد؛ در همۀ روزهای زندگی‌ات با رنج از آن خواهی خورد.

18 برایت خار و خَس خواهد رویانید، و از گیاهان صحرا خواهی خورد.

19 با عرق جبین نان خواهی خورد، تا آن هنگام که به خاک بازگردی که از آن گرفته شدی؛ چراکه تو خاک هستی و به خاک باز خواهی گشت.»

20 و اما، آدم زن خود را حوانامید، زیرا او مادر همۀ زندگان بود.

21 یهوه خدا پیراهنهایی از پوست برای آدم و زنش ساخت و ایشان را پوشانید.

22 و یهوه خدا فرمود: «اکنون آدم همچون یکی از ما شده است که نیک و بد را می‌شناسد. مبادا دست خود را دراز کند و از درخت حیات نیز گرفته بخورد و تا ابد زنده بماند.»

23 پس یهوه خدا آدم را از باغ عدن بیرون راند تا بر زمین که از آن گرفته شده بود زراعت کند.

24 پس آدم را بیرون راند، و در جانب شرقی باغ عدن کروبیان را قرار داد و شمشیری آتشبار را که به هر سو می‌گشت، تا راه درخت حیات را نگاهبانی کند.

Categories
پیدایش

پیدایش 4

قائن و هابیل

1 آدمزن خود حوا را بشناخت و او باردار شده، قائن را زایید، و گفت: «به یاری خداوند مردی حاصل کردم!»

2 و دیگر بار، برادر او هابیل را زایید. هابیل گله‌بان بود و قائن کِشتگرِ زمین.

3 پس از چندی، قائن هدیه‌ای از محصول زمین برای خداوند آورد.

4 ولی هابیل از نخست‌زادگان گلۀ خویش و از بهترین قسمتهای آنها هدیه‌ای آورد. خداوند هابیل و هدیۀ او را منظور داشت،

5 ولی قائن و هدیه‌اش را منظور نداشت. پس قائن بسیار خشمگین شد و دلریش گشت.

6 آنگاه خداوند به قائن گفت: «از چه سبب خشمگینی و چرا دلریش گشته‌ای؟

7 اگر آنچه را که نیکوست انجام دهی، آیا پذیرفته نمی‌شوی؟ ولی اگر آنچه را که نیکوست انجام ندهی، بدان که گناه بر در به کمین نشسته و مشتاق توست، اما تو باید بر آن چیره شوی.»

8 قائن به برادر خویش هابیل گفت: «بیا تا به صحرا برویم».و چون در صحرا بودند قائن بر برادرش هابیل برخاست و او را کشت.

9 آنگاه خداوند به قائن گفت: «برادرت هابیل کجاست؟» گفت: «نمی‌دانم؛ مگر من نگهبان برادرم هستم؟»

10 خداوند فرمود: «چه کرده‌ای؟ خون برادرت از زمین نزد من فریاد برمی‌آورد.

11 و اکنون تو ملعون هستی از زمینی که دهان خود را گشود تا خون برادرت را از دست تو دریافت کند.

12 چون زمین را کِشت کنی، دیگر قوّت خود را به تو نخواهد داد. و تو بر زمین آواره و سرگردان خواهی بود.»

13 قائن به خداوند گفت: «مکافاتم بیش از تحمل من است.

14 هان امروز مرا از این زمین طرد کردی و از حضور تو پنهان خواهم بود. پس در جهان آواره و سرگردان خواهم بود و هر که مرا یابد، مرا خواهد کشت.»

15 آنگاه خداوند به او گفت: «در این صورت، هر که قائن را بکشد، از او هفت چندان انتقام گرفته خواهد شد.» و خداوند نشانی بر قائن نهاد تا اگر کسی او را بیابد، وی را نکشد.

16 پس قائن از حضور خداوند بیرون رفت، و در سرزمین نْوددر شرق عدن ساکن شد.

17 قائن زن خود را بشناخت، و او باردار شد و خَنوخ را زایید. آنگاه قائن شهری ساخت و آن را به نام پسر خود، خَنوخ نامید.

18 و برای خَنوخ عیراد زاده شد، و عیراد مِحویائیل را آورد، مِحویائیل مِتوشائیل را، و مِتوشائیل لَمِک را.

19 لَمِک دو زن گرفت، یکی عادَه نام داشت و دیگری ظِلَّه.

20 عادَه، یابال را زایید؛ او پدر چادر‌نشینان و دامداران بود.

21 برادر او یوبال نام داشت؛ او پدر همۀ نوازندگان بربط و نی بود.

22 ظِلَّه نیز توبال‌قائِن را زایید، که صانع همه گونه ابزار برنجی و آهنی بود. خواهر توبال‌قائِن، نَعَمَه نام داشت.

23 لَمِک به زنان خود گفت:

«ای عادَه، ای ظِلَّه، به من گوش فرا دهید،

ای زنان لَمِک سخنانم را بشنوید.

مردی را به سبب زخمی که به من زد کشتم،

و جوانی را به سبب جراحتی که بر من وارد آورد.

24 اگر برای قائن هفت چندان انتقام گرفته شود،

برای لَمِک، هفتاد و هفت چندان.»

25 و آدم دیگر بار زن خود را بشناخت و او پسری بزاد و او را شِیثنامید و گفت: «خدا به جای هابیل که قائن او را کشت، نسلی دیگر برای من برقرار داشت.»

26 برای شِیث نیز پسری زاده شد و او را اِنوش نامید. در آن زمان، مردم به خواندن نام خداوند آغاز کردند.

Categories
پیدایش

پیدایش 5

از آدم تا نوح

1 این است کتاب تاریخچۀ نسل آدم. روزی که خدا انسان را آفرید، او را شبیه خدا ساخت.

2 او آنان را مرد و زن آفرید و ایشان را برکت داد، و در روز آفرینش آنها، ایشان را انساننام نهاد.

3 آدم صد و سی ساله بود که پسری شبیه خود و به صورت خویش آورد، و او را شِیث نامید.

4 و آدم پس از آوردن شِیث، هشتصد سال زندگی کرد و پسران و دختران دیگر آورد.

5 پس روزهای زندگی آدم به تمامی، نهصد و سی سال بود؛ و او مرد.

6 شِیث صد و پنج ساله بود که اِنوش را آورد.

7 شِیث پس از آوردن اِنوش، هشتصد و هفت سال زندگی کرد و پسران و دختران دیگر آورد.

8 پس روزهای زندگی شِیث به تمامی، نهصد و دوازده سال بود؛ و او مرد.

9 اِنوش نود ساله بود که قینان را آورد.

10 اِنوش پس از آوردن قینان، هشتصد و پانزده سال زندگی کرد و پسران و دختران دیگر آورد.

11 پس روزهای زندگی اِنوش به تمامی، نهصد و پنج سال بود؛ و او مرد.

12 قینان هفتاد ساله بود که مَهَلَلئیل را آورد.

13 قینان پس از آوردن مَهَلَلئیل، هشتصد و چهل سال زندگی کرد و پسران و دختران دیگر آورد.

14 پس روزهای زندگی قینان به تمامی، نهصد و ده سال بود؛ و او مرد.

15 و مَهَلَلئیل شصت و پنج ساله بود که یارِد را آورد.

16 مَهَلَلئیل پس از آوردن یارِد، هشتصد و سی سال زندگی کرد و پسران و دختران دیگر آورد.

17 پس روزهای زندگی مَهَلَلئیل به تمامی، هشتصد و نود و پنج سال بود؛ و او مرد.

18 یارِد صد و شصت و دو ساله بود که خَنوخ را آورد.

19 یارِد پس از آوردن خَنوخ هشتصد سال زندگی کرد و پسران و دختران دیگر آورد.

20 پس روزهای زندگی یارِد به تمامی، نهصد و شصت و دو سال بود؛ و او مرد.

21 خَنوخ شصت و پنج ساله بود که مَتوشالَح را آورد.

22 خَنوخ پس از آوردن مَتوشالَح، سیصد سال با خدا راه می‌رفت و پسران و دختران دیگر آورد.

23 پس روزهای زندگی خَنوخ به تمامی، سیصد و شصت و پنج سال بود.

24 خَنوخ با خدا راه می‌رفت، و دیگر یافت نشد؛ زیرا خدا او را برگرفت.

25 مَتوشالَح صد و هشتاد و هفت ساله بود که لَمِک را آورد.

26 مَتوشالَح پس از آوردن لَمِک، هفتصد و هشتاد و دو سال زندگی کرد و پسران و دختران دیگر آورد.

27 پس روزهای زندگی مَتوشالَح به تمامی، نهصد و شصت و نه سال بود؛ و او مرد.

28 لَمِک صد و هشتاد و دو ساله بود که پسری آورد،

29 و او را نوحنامید و گفت: «این پسرْ ما را از کار و محنت دستهایمان به سبب زمینی که خداوند لعنت کرد، آسودگی خواهد بخشید.»

30 لَمِک پس از آوردن نوح، پانصد و نود و پنج سال زندگی کرد و پسران و دختران دیگر آورد.

31 پس روزهای زندگی لَمِک به تمامی، هفتصد و هفتاد و هفت سال بود؛ و او مرد.

32 نوح پانصد ساله بود که سام و حام و یافِث را آورد.

Categories
پیدایش

پیدایش 6

توفان

1 و اما چون شمار آدمیان بر زمین فزونی گرفت و دختران برای ایشان زاده شدند،

2 پسران خدا دیدند که دختران آدمیان زیبارویند، و هر یک را که برمی‌گزیدند به زنی می‌گرفتند.

3 و خداوند فرمود: «روح من همیشه در انسان نخواهد ماند، زیرا که او موجودی فانی است: روزهای او صد و بیست سال خواهد بود.»

4 در آن روزگار و پس از آن، غول‌پیکران بر زمین بودند، زمانی که پسران خدا به دختران آدمیان درآمدند و آنان فرزندان برای ایشان به دنیا آوردند. اینان پهلوانانی از روزگاران کهن بودند که مردانی نام‌آور شدند.

5 و خداوند دید که شرارت انسان بر زمین بسیار است، و هر نیتِ اندیشه‌های دل او پیوسته برای بدی است و بس؛

6 و خداوند از این که انسان را بر زمین ساخته بود، متأسف شد و در دل خود غمگین گشت.

7 پس خداوند فرمود: «انسان را که آفریده‌ام از روی زمین محو خواهم ساخت، انسان و چارپایان و خزندگان و پرندگان آسمان را، زیرا که از ساختن آنها متأسف شدم.»

8 اما نوح در نظر خداوند فیض یافت.

9 و این است تاریخچۀ نسل نوح. نوح مردی بود پارسا و در روزگار خویش بی‌عیب. نوح با خدا راه می‌رفت.

10 و نوح سه پسر آورد: سام و حام و یافِث.

11 باری، زمین در نظر خدا فاسد و آکنده از خشونت شده بود.

12 و خدا زمین را دید که اینک فاسد گشته بود، زیرا که تمامی بشر راه خود را بر زمین فاسد کرده بودند.

13 پس خدا به نوح گفت: «پایان تمامی بشر به حضورم رسیده است، زیرا زمین به سبب آنان آکنده از خشونت شده است. اینک آنان را با زمین نابود خواهم کرد.

14 پس برای خود کشتی‌ایاز چوب کوفر بساز، و حجره‌هایی در آن بنا کن، و درون و بیرونش را قیراندود نما.

15 آن را این‌گونه بساز: درازای کشتی سیصد ذِراع،پهنایش پنجاه ذِراع و بلند‌ی‌اش سی ذِراع باشد.

16 برای کشتی روزنه‌ای به اندازۀ یک ذِراع از بالای آن بساز. درِ کشتی را در پهلوی آن بگذار و طبقات پایین و وسط و بالا در آن بنا کن.

17 زیرا اینک من توفانِ آب بر زمین می‌آورم تا هر ذی‌جسدی را که نَفَسِ حیات در آن باشد از زیر آسمان نابود سازم. هر چه بر زمین است، خواهد مرد.

18 لیکن عهد خود را با تو استوار خواهم ساخت، و تو به کشتی در خواهی آمد؛ تو و پسرانت و زنت و زنان پسرانت، همراه تو.

19 از همۀ جانداران، از هر ذی‌جسدی، جفتی از هر گونه، به درون کشتی ببر تا آنها را با خود زنده نگاه داری. نر و ماده باشند.

20 از هر گونه پرنده، از هر گونه چارپا و از هر گونه خزندۀ زمین، جفتی از هر گونه نزد تو خواهند آمد تا آنها را زنده نگاه داری.

21 همچنین از هر گونه آذوقۀ خوردنی برگیر و بیندوز، تا برای تو و آنها خوراک باشد.»

22 پس نوح چنین کرد؛ او هرآنچه را که خدا به وی فرمان داده بود، به انجام رسانید.

Categories
پیدایش

پیدایش 7

1 آنگاه خداوند به نوح گفت: «تو و همۀ اهل خانه‌ات به کشتی درآیید، زیرا تو را در این عصر در حضور خود پارسا دیدم.

2 از همۀ چارپایان طاهر، هفت جفت، نر و ماده، با خود برگیر، و از چارپایان نجس، یک جفت، نر و ماده،

3 و نیز از پرندگان آسمان هفت جفت، نر و ماده، تا نسل آنها را بر روی تمام زمین زنده نگاه داری.

4 زیرا من پس از هفت روز، چهل روز و چهل شب باران بر زمین خواهم بارانید، و هر موجودی را که ساخته‌ام از روی زمین محو خواهم کرد.»

5 و نوح هرآنچه را که خداوند به وی فرمان داده بود، به انجام رسانید.

6 نوح ششصد ساله بود که توفانِ آب بر زمین آمد؛

7 و نوح با پسرانش و زنش و زنان پسرانش به کشتی درآمدند تا از آب توفان در امان باشند.

8 چارپایان طاهر و چارپایان نجس، پرندگان و همۀ خزندگان روی زمین،

9 دو به دو، نر و ماده، همان‌گونه که خدا به نوح فرمان داده بود، نزد نوح به کشتی درآمدند.

10 و پس از هفت روز، آب توفان بر زمین آمد.

11 در سال ششصدم از زندگی نوح، در روز هفدهم از ماه دوّم، آری، در همان روز، همۀ چشمه‌های ژرفای عظیمفوران کرد و پنجره‌های آسمان گشوده شد.

12 و باران چهل روز و چهل شب بر زمین فرو بارید.

13 در همان روز، نوح و پسرانش سام و حام و یافِث و زن نوح و سه زوجۀ پسرانش با آنها به کشتی درآمدند،

14 آنان و همۀ وحوش، گونه به گونه، و همۀ چارپایان، گونه به گونه، و همۀ خزندگان روی زمین، گونه به گونه، و همۀ پرندگان گونه به گونه، همۀ مرغان و همۀ بالداران.

15 پس دو به دو، از هر ذی‌جسدی که نَفَسِ حیات در خود داشت، نزد نوح به کشتی درآمدند.

16 و آنهایی که داخل شدند، همان‌گونه که خدا به نوح فرمان داده بود، نر و ماده از هر ذی‌جسد بودند. آنگاه خداوند در را بر او بست.

17 و توفان چهل روز بر زمین ادامه داشت، و آب افزون گشت و کشتی را برگرفت که از زمین بلند شد.

18 و آب چیرگی یافته، بر زمین بسیار فزونی گرفت، و کشتی بر سطح آب شناور شد.

19 و آب بر زمین زیاد و زیادتر غلبه یافت تا آنکه همۀ کوههای بلند که زیر تمامی آسمان بود، پوشیده شد.

20 آب پانزده ذِراعاز کوهها بالاتر رفت و آنها را پوشانید.

21 هر ذی‌جسدی که بر زمین حرکت می‌کرد، از پرندگان و چارپایان و وحوش و همۀ انبوه جنبندگان کوچک روی زمین و همۀ آدمیان، تلف شد.

22 هرآنچه بر خشکی بود و نَفَسِ حیات در بینی داشت، بمرد.

23 او هر موجودی را که بر روی زمین بود، محو کرد، از آدمیان و چارپایان و خزندگان و پرندگان آسمان. آنها از زمین محو شدند؛ تنها نوح باقی ماند و آنها که با وی در کشتی بودند.

24 و آب صد و پنجاه روز بر زمین چیره بود.

Categories
پیدایش

پیدایش 8

1 و اما، خدا نوح و همۀ وحوش و چارپایان را که با او در کشتی بودند به یاد آورد، و خدا بادی بر زمین وزانید و آب فروکش کرد.

2 چشمه‌های ژرفا و پنجره‌های آسمان بسته شد؛ و باران از آسمان بازایستاد.

3 و آب رفته رفته از روی زمین برگشت. در پایان صد و پنجاه روز، آب کم شده بود.

4 در روز هفدهم از ماه هفتم، کشتی بر کوههای آرارات قرار گرفت.

5 تا ماه دهم، آب همچنان کاهش می‌یافت تا آن که در نخستین روز از ماه دهم، قله‌های کوهها نمایان گشت.

6 پس از چهل روز، نوح پنجره‌ای را که برای کشتی ساخته بود، گشود

7 و کلاغی را رها کرد. کلاغ به این سو و آن سو می‌رفت تا آن که زمین خشک شد.

8 سپس کبوتری را از نزد خویش رها کرد تا ببیند آیا آب از روی زمین فروکش کرده است.

9 ولی کبوتر نشیمنگاهی برای کف پاهای خود نیافت و نزد نوح به کشتی بازگشت، زیرا آب همۀ سطح زمین را پوشانیده بود. پس او دست خود را دراز کرد و کبوتر را گرفت و آن را نزد خود به کشتی بازگردانید.

10 نوح هفت روز دیگر درنگ کرد و دیگر بار کبوتر را از کشتی رها کرد.

11 شامگاهان، کبوتر نزد او بازگشت، و اینک برگ زیتون تازه‌ای به منقار داشت. پس نوح دانست که آب از روی زمین کم شده است.

12 او هفت روز دیگر نیز درنگ کرد و کبوتر را رها ساخت، و کبوتر دیگر نزد وی باز‌نگشت.

13 در ششصد و یکمین سال از زندگی نوح، در روز نخست از ماه نخست، آب از روی زمین خشک شد. آنگاه نوح سرپوش کشتی را برگرفت و دید که اینک سطح زمین خشک شده است.

14 در روز بیست و هفتم از ماه دوّم، زمین خشک شده بود.

15 آنگاه خدا به نوح گفت:

16 «از کشتی بیرون بیا، تو و زنت و پسرانت و زنان پسرانت همراه تو.

17 همۀ جاندارانی را که با تواَند، هر ذی‌جسدی را از پرندگان و چارپایان و همۀ خزندگانی که بر زمین می‌خزند، با خود بیرون آور تا بر زمین منتشر شده، در جهان بارور و کثیر گردند.»

18 پس نوح با پسرانش و زنش و زنان پسرانش بیرون آمد.

19 و همۀ وحوش، همۀ خزندگان، همۀ پرندگان، و هرآنچه بر زمین حرکت می‌کند، بر حسب خانواده‌هایشان، از کشتی به در آمدند.

عهد خدا با نوح

20 آنگاه نوح مذبحی برای خداوند بنا کرد و از همۀ چارپایان طاهر و از همۀ پرندگان طاهر گرفته، قربانیهای تمام‌سوز بر مذبح تقدیم کرد.

21 و رایحۀ خوشایندبه مشام خداوند رسید و خداوند در دل خود گفت: «دیگر هرگز زمین را به سبب انسان لعنت نخواهم کرد، هرچند که نیت دل انسان از جوانی بد است. و دیگر هرگز همۀ جانداران را هلاک نخواهم کرد، چنانکه کردم.

22 «تا زمانی که جهان باقی است،

کِشت و درو،

سرما و گرما،

تابستان و زمستان،

و روز و شب،

باز نخواهد ایستاد.»

Categories
پیدایش

پیدایش 9

1 آنگاه خدا نوح و پسرانش را برکت داد و به ایشان فرمود: «بارور و کثیر شوید و زمین را پر سازید.

2 ترس و هیبت شما بر همۀ جانوران زمین و بر همۀ پرندگان آسمان و بر هرآنچه بر زمین می‌خزد و بر همۀ ماهیان دریا خواهد بود؛ آنها به دستان شما سپرده شده‌اند.

3 هر جنبنده‌ای که حیات دارد، خوراک شما خواهد بود. همان‌گونه که گیاهان سبز را به شما دادم، اکنون همه چیز را به شما می‌بخشم.

4 اما گوشت را با حیاتش که خون آن باشد، مخورید.

5 به‌یقین تاوان خون شما را که حیات در آن است باز خواهم ستانید: از هر جانوری آن را باز خواهم ستانید. تاوان جان انسان را از دست همنوعش نیز باز خواهم ستانید.

6 «هر که خون انسان ریزد،

خونش به دست انسان ریخته شود؛

زیرا خدا انسان را به صورت خود ساخت.

7 و اما شما، بارور و کثیر شوید؛ بر زمین منتشر گردید و در آن بیفزایید.»

8 سپس خدا، نوح و پسرانش را با وی خطاب کرده، گفت:

9 «اینک من عهد خویش را با شما و پس از شما با فرزندان شما استوار می‌سازم،

10 و نیز با هر جانداری که با شما باشد، از پرندگان و چارپایان و همۀ جانوران زمین، یعنی با همۀ آنها که از کشتی بیرون آمدند؛ این برای همۀ جانوران زمین خواهد بود.

11 من عهد خود را با شما استوار می‌گردانم که دیگر هرگز هر ذی‌جسد به آب توفان هلاک نشود، و دیگر هرگز توفانی نباشد که همۀ زمین را ویران کند.»

12 و خدا گفت: «این است نشان عهدی که من میان خود و شما و هر جانداری که با شماست، برای همۀ نسلهای آینده می‌بندم.

13 رنگین‌کمان خود را در ابر قرار داده‌ام، و آن نشان عهدی خواهد بود که میان من و زمین است.

14 هرگاه ابرها را بر فراز زمین بگسترانم و رنگین‌کمان در ابرها پدیدار شود،

15 آنگاه عهد خود را با شما و هر جاندار ذی‌جسد به یاد خواهم آورد. و آبها دیگر هرگز سیل نخواهد شد تا هر ذی‌جسد را هلاک کند.

16 هرگاه رنگین‌کمان در ابرها پدیدار شود، آن را خواهم دید و عهد جاودانی میان خدا و هر جاندار ذی‌جسد را که بر زمین است به یاد خواهم آورد.»

17 پس خدا به نوح فرمود: «این است نشان عهدی که در میان خود و هر ذی‌جسدی که بر زمین است، استوار ساخته‌ام.»

پسران نوح

18 پسران نوح که از کشتی بیرون آمدند، سام و حام و یافِث بودند. حام پدر کنعان بود.

19 اینان سه پسر نوح بودند و مردمان تمامی جهان از ایشان منشعب شدند.

20 نوح به کِشتکاری زمین آغاز کرد، و تاکستانی غَرْس نمود.

21 او از شراب آن نوشیده، مست شد و خود را در میان خیمۀ خویش برهنه ساخت.

22 حام، پدر کنعان، برهنگی پدر را دید و دو برادر خویش را در بیرون خبر داد.

23 پس سام و یافِث ردایی برگرفته، آن را بر شانه‌های خویش افکندند و پس پس رفته، برهنگی پدر خود را پوشانیدند. ایشان روی به جانب دیگر داشتند و برهنگی پدر را ندیدند.

24 چون نوح از مستی خود به هوش آمد و دریافت که پسر کوچکتر با وی چه کرده است،

25 گفت:

«لعنت بر کنعان!

برادران خود را بندۀ بندگان باشد.»

26 و نیز گفت:

«متبارک باد یهوه، خدای سام!

کنعان بندۀ او باشد.

27 خدا یافِث را وسعت بخشد؛

او در خیمه‌های سام ساکن شود،

و کنعان بندۀ او باشد.»

28 نوح پس از توفان سیصد و پنجاه سال زندگی کرد.

29 پس روزهای زندگی نوح به تمامی نهصد و پنجاه سال بود؛ و او مرد.