Categories
مَتّی

مَتّی 20

حکایت کارگران تاکستان

1 «زیرا پادشاهی آسمان صاحب باغی را می‌ماند که صبح زود بیرون رفت تا برای تاکستان خود کارگرانی به مزد بگیرد.

2 او با آنان توافق کرد که روزی یک دیناربابت کار در تاکستان به هر یک بپردازد. سپس ایشان را به تاکستان خود فرستاد.

3 نزدیک ساعت سوّمدوباره بیرون رفت و عده‌ای را در میدان شهر بی‌کار ایستاده دید.

4 به آنان نیز گفت: ”شما هم به تاکستان من بروید و آنچه حق شماست به شما خواهم داد.“

5 پس آنها نیز رفتند. باز نزدیک ساعت ششم و نهم بیرون رفت و چنین کرد.

6 در حدود ساعت یازدهم نیز بیرون رفت و باز چند تن دیگر را بی‌کار ایستاده دید. از آنان پرسید: ”چرا تمام روز در اینجا بی‌کار ایستاده‌اید؟“

7 پاسخ دادند: ”چون هیچ‌کس ما را به مزد نگرفت.“ به آنان گفت: ”شما نیز به تاکستان من بروید و کار کنید.“

8 هنگام غروب، صاحب تاکستان به مباشر خود گفت: ”کارگران را فرا خوان و از آخرین شروع کرده تا به اوّلین، مزدشان را بده.“

9 کارگرانی که در حدود ساعت یازدهم به سرِ کار آمده بودند، هر کدام یک دینار گرفتند.

10 چون نوبت به کسانی رسید که پیش از همه آمده بودند، گمان کردند که بیش از دیگران خواهند گرفت. امّا هر یک از آنان نیز یک دینار دریافت کردند.

11 چون مزد خود را گرفتند، لب به شکایت گشوده، به صاحب باغ گفتند:

12 ”اینان که آخر آمدند فقط یک ساعت کار کردند و تو آنان را با ما که تمام روز زیر آفتاب سوزان زحمت کشیدیم، برابر ساختی!“

13 او رو به یکی از آنان کرد و گفت: ”ای دوست، من به تو ظلمی نکرده‌ام. مگر قرار ما یک دینار نبود؟

14 پس حق خود را بگیر و برو! من می‌خواهم به این آخری مانند تو مزد دهم.

15 آیا حق ندارم با پول خود آنچه می‌خواهم بکنم؟ آیا چشم دیدن سخاوت مرا نداری؟“

16 پس، آخرینها اوّلین خواهند شد و اوّلینها آخرین!»

سوّمین پیشگویی عیسی دربارۀ مرگ و رستاخیز خود

17 هنگامی که عیسی به سوی اورشلیم می‌رفت، در راه، دوازده شاگرد خود را به کناری برد و به ایشان گفت:

18 «اینک به اورشلیم می‌رویم. در آنجا پسر انسان را به سران کاهنان و علمای دین تسلیم خواهند کرد. آنها او را به مرگ محکوم خواهند نمود

19 و به اقوام بیگانه خواهند سپرد تا استهزا شود و تازیانه خورَد و بر صلیب شود. امّا در روز سوّم بر خواهد خاست.»

درخواست مادر یعقوب و یوحنا

20 آنگاه مادرِ پسران زِبِدی با دو پسرش نزد عیسی آمد و در برابر او زانو زد و از وی درخواست کرد که آرزویش را برآورده سازد.

21 عیسی پرسید: «آرزوی تو چیست؟» گفت: «عطا فرما که این دو پسر من در پادشاهی تو، یکی بر جانب راست و دیگری بر جانب چپ تو بنشینند.»

22 عیسی در پاسخ گفت: «شما نمی‌دانید چه می‌خواهید! آیا می‌توانید از جامی که من به‌زودی می‌نوشم، بنوشید؟» پاسخ دادند: «آری، می‌توانیم.»

23 عیسی گفت: «شکی نیست که از جام من خواهید نوشید، امّا بدانید که نشستن بر جانب راست و چپ من در اختیار من نیست تا آن را به کسی ببخشم. این جایگاه از آن کسانی است که پدرم برایشان فراهم کرده است.»

24 چون ده شاگردِ دیگر از این امر آگاه شدند، بر آن دو برادر خشم گرفتند.

25 عیسی ایشان را فرا خواند و گفت: «شما می‌دانید که حاکمانِ دیگر قومها بر ایشان سروری می‌کنند و بزرگانشان بر ایشان فرمان می‌رانند.

26 امّا در میان شما چنین نباشد. هر که می‌خواهد در میان شما بزرگ باشد، باید خادم شما شود.

27 و هر که می‌خواهد در میان شما اوّل باشد، باید غلام شما گردد.

28 چنانکه پسر انسان نیز نیامد تا خدمتش کنند، بلکه آمد تا خدمت کند و جانش را چون بهای رهایی در راهبسیاری بنهد.»

شفای دو فقیر نابینا

29 هنگامی که عیسی و شاگردانش اَریحا را ترک می‌کردند، عدۀ زیادی از پی او روانه شدند.

30 در کنار راه، دو مرد کور نشسته بودند. چون شنیدند عیسی از آنجا می‌گذرد، فریاد برآوردند: «سرورِ ما، ای پسر داوود، بر ما رحم کن!»

31 جمعیت آنان را عتاب کردند و خواستند که خاموش باشند؛ امّا ایشان بیشتر فریاد برمی‌آوردند که: «سرور ما، ای پسر داوود، بر ما رحم کن!»

32 عیسی ایستاد و آن دو را فرا خواند و پرسید: «چه می‌خواهید برای شما بکنم؟»

33 پاسخ دادند: «سرور ما، می‌خواهیم چشمانمان باز شود.»

34 عیسی دلسوزانه چشمان آنها را لمس کرد و در دم بینایی خود را بازیافتند و از پی او روانه شدند.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/42/32k/MAT/20-a0af7312624ff806255f30f4385571c7.mp3?version_id=118—

Categories
مَتّی

مَتّی 21

ورود شاهانۀ عیسی به اورشلیم

1 چون به اورشلیم نزدیک شدند و به بِیت‌فاجی در دامنۀ کوه زیتون رسیدند، عیسی دو تن از شاگردان خود را فرستاده،

2 به آنان فرمود: «به دهکده‌ای که پیش روی شماست، بروید. به‌محض ورود، الاغی را با کُرًه‌اش بسته خواهید یافت. آنها را باز کنید و نزد من آورید.

3 اگر کسی سخنی به شما گفت، بگویید: ”خداوندبدانها نیاز دارد،“ و او بی‌درنگ آنها را خواهد فرستاد.»

4 این امر واقع شد تا آنچه نبی گفته بود تحقق یابد که:

5 «به دختر صَهیون گویید،

”هان پادشاهت نزد تو می‌آید،

فروتن و سوار بر الاغ،

بر کُرّۀ الاغ.“‌»

6 آن دو شاگرد رفتند و طبق فرمان عیسی عمل کردند.

7 آنان الاغ و کُرّه‌اش را آوردند و رداهای خود را بر آنها افکندند و او بر رداها نشست.

8 جمعیت انبوهی نیز رداهای خود را بر سر راه گستردند و عده‌ای نیز شاخه‌های درختان را بریده، در راه می‌گستردند.

9 جمعیتی که پیشاپیش او می‌رفتند و گروهی که از پس او می‌آمدند، فریادکنان می‌گفتند:

«هوشیعانابر پسر داوود!»

«مبارک است آن که به نام خداوند می‌آید!»

«هوشیعانا در عرش برین!»

10 چون او وارد اورشلیم شد، شور و شوق همۀ شهر را فرا گرفت. مردم می‌پرسیدند: «این کیست؟»

11 و آن جماعت پاسخ می‌دادند: «این است عیسای پیامبر، از ناصرۀ جلیل!»

عیسی در معبد

12 آنگاه عیسی به معبد خدا درآمد و کسانی را که در آنجا داد و ستد می‌کردند، بیرون راند و تختهای صرّافان و بساط کبوترفروشان را واژگون ساخت

13 و به آنان فرمود: «نوشته شده است که، ”خانۀ من خانۀ دعا خوانده خواهد شد،“امّا شما آن را ’لانۀ راهزنان‘ ساخته‌اید.»

14 در معبد، نابینایان و لنگان نزدش آمدند و او ایشان را شفا بخشید.

15 امّا چون سران کاهنان و علمای دین اعمال خارق‌العادۀ او را مشاهده کردند و نیز دیدند که کودکان در معبد فریاد می‌زنند: «هوشیعانا بر پسر داوود،» خشمناک شدند.

16 پس به او گفتند: «آیا می‌شنوی اینها چه می‌گویند؟» پاسخ داد: «بله. مگر نخوانده‌اید که،

«”از زبان کودکان و شیرخوارگان

ستایش را مهیا ساختی“؟»

17 پس عیسی ایشان را ترک گفت و از شهر خارج شده، به بِیت‌عَنْیا رفت و شب را در آنجا به سر برد.

خشک شدن درخت انجیر

18 بامدادان عیسی در راهِ بازگشت به شهر، گرسنه شد.

19 در کنار راه، درخت انجیری دید و به سوی آن رفت، امّا جز برگ چیزی بر آن نیافت. پس خطاب به درخت گفت: «مباد که دیگر هرگز میوه‌ای از تو به‌بار آید!» در همان دم درخت خشک شد.

20 شاگردان که از دیدن این واقعه حیرت کرده بودند، از او پرسیدند: «چگونه درخت انجیر چنین زود خشک شد؟»

21 عیسی در پاسخ به آنان گفت: «آمین، به شما می‌گویم، اگر ایمان داشته باشید و شک نکنید، نه تنها می‌توانید آنچه بر درخت انجیر گذشت انجام دهید، بلکه هر گاه به این کوه بگویید ”از جا کنده شده، به دریا افکنده شو،“ چنین خواهد شد.

22 اگر ایمان داشته باشید، هرآنچه در دعا درخواست کنید، خواهید یافت.»

سؤال دربارۀ اقتدار عیسی

23 آنگاه عیسی وارد معبد شد و به تعلیم مردم پرداخت. در این هنگام، سران کاهنان و مشایخ قوم نزد او آمدند و گفتند: «به چه اجازه‌ای این کارها را می‌کنی؟ چه کسی این اقتدار را به تو داده است؟»

24 عیسی در پاسخ گفت: «من نیز از شما پرسشی دارم. اگر پاسخ گفتید، من نیز به شما می‌گویم با چه اقتداری این کارها را می‌کنم.

25 تعمید یحیی از کجا بود؟ از آسمان یا از انسان؟» آنها بین خود بحث کردند و گفتند: «اگر بگوییم از آسمان بود، به ما خواهد گفت، ”پس چرا به او ایمان نیاوردید؟“

26 و اگر بگوییم از انسان بود، از مردم بیم داریم، زیرا همه یحیی را پیامبر می‌دانند.»

27 پس به عیسی پاسخ دادند: «نمی‌دانیم.» عیسی گفت: «من نیز به شما نمی‌گویم با چه اقتداری این کارها را می‌کنم.

مَثَل دو پسر

28 «نظر شما چیست؟ مردی دو پسر داشت. نزد پسر نخست خود رفت و گفت: ”پسرم، امروز به تاکستان من برو و به کار مشغول شو.“

29 پاسخ داد: ”نمی‌روم.“ امّا بعد تغییر عقیده داد و رفت.

30 پدر نزد پسر دیگر رفت و همان را به او گفت. پسر پاسخ داد: ”می‌روم، آقا،“ امّا نرفت.

31 کدام‌یک از آن دو پسر خواست پدر خود را به جا آورد؟» پاسخ دادند: «اوّلی.» عیسی به ایشان گفت: «آمین، به شما می‌گویم، خَراجگیران و فاحشه‌ها پیش از شما به پادشاهی خدا راه می‌یابند.

32 زیرا یحیی در طریق پارسایی نزد شما آمد امّا به او ایمان نیاوردید، ولی خَراجگیران و فاحشه‌ها ایمان آوردند. و شما با اینکه این را دیدید، تغییر عقیده ندادید و به او ایمان نیاوردید.

مَثَل باغبانان شریر

33 «به مَثَل دیگری گوش فرا دهید. صاحب مِلکی تاکستانی غَرْس کرد و گِرد آن دیوار کشید و چَرخُشتی در آن کَند و برجی بنا نهاد. سپس تاکستان را به چند باغبان اجاره داد و خود به سفر رفت.

34 چون موسم برداشت محصول فرا رسید، غلامان خود را نزد باغبانان فرستاد تا میوۀ او را تحویل بگیرند.

35 امّا باغبانان غلامان او را گرفته، یکی را زدند و دیگری را کشتند و سوّمی را سنگسار کردند.

36 دیگر بار، غلامانی بیشتر نزد آنها فرستاد، امّا باغبانان با آنها نیز همان‌گونه رفتار کردند.

37 سرانجام پسر خود را نزد باغبانان فرستاد و با خود گفت: ”پسرم را حرمت خواهند داشت.“

38 امّا هنگامی که باغبانان پسر را دیدند، به یکدیگر گفتند: ”این وارث است. بیایید او را بکشیم و میراثش را تصاحب کنیم.“

39 پس او را گرفتند و از تاکستان بیرون افکنده، کشتند.

40 با این اوصاف، وقتی صاحب تاکستان بیاید با این باغبانان چه خواهد کرد؟»

41 پاسخ دادند: «آن افراد بی‌رحم را با بی‌رحمی تمام نابود خواهد ساخت و تاکستان را به باغبانان دیگر اجاره خواهد داد تا میوۀ آن را در فصلش به او بدهند.»

42 آنگاه عیسی به آنان گفت: «آیا تا به حال در کتب مقدّس نخوانده‌اید که،

«”سنگی که معماران رد کردند،

مهمترین سنگ بناشده است.

خداوند چنین کرده

و در نظر ما شگفت می‌نماید“؟

43 پس شما را می‌گویم که پادشاهی خدا از شما گرفته و به قومی داده خواهد شد که میوۀ آن را بدهند. [

44 هر که بر آن سنگ افتد، خُرد خواهد شد، و هر گاه آن سنگ بر کسی افتد، او را در هم خواهد شکست.]»

45 چون سران کاهنان و فَریسیان مَثَلهای عیسی را شنیدند، دریافتند که دربارۀ آنها سخن می‌گوید.

46 پس بر آن شدند که او را گرفتار کنند، امّا از مردم بیم داشتند زیرا آنها عیسی را پیامبر می‌دانستند.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/42/32k/MAT/21-ae5468f2dd5c8fc3aab83c2507d53165.mp3?version_id=118—

Categories
مَتّی

مَتّی 22

مَثَل جشن عروسی

1 عیسی باز به مَثَلها با ایشان سخن گفته، فرمود:

2 «پادشاهی آسمان را می‌توان به شاهی تشبیه کرد که برای پسر خود جشن عروسی به پا داشت.

3 او خادمان خود را فرستاد تا دعوت‌شدگان را به جشن فرا خوانند، امّا آنها نخواستند بیایند.

4 پس خادمانی دیگر فرستاد و گفت: ”دعوت‌شدگان را بگویید اینک سفرۀ جشن را آماده کرده‌ام، گاوان و گوساله‌های پرواری‌ام را سر بریده‌ام و همه چیز آماده است. پس به جشن عروسی بیایید.“

5 امّا آنها اعتنا نکردند و هر یک به راه خود رفتند، یکی به مزرعه و دیگری به تجارت خود.

6 دیگران نیز خادمان او را گرفتند و آزار دادند و کشتند.

7 شاه چون این را شنید، خشمگین شده، سپاهیان خود را فرستاد و قاتلان را کشت و شهر آنها را به آتش کشید.

8 سپس خادمان خود را گفت: ”جشن عروسی آماده است، امّا دعوت‌شدگان شایستگی حضور در آن را نداشتند.

9 پس به میدان شهر بروید و هر که را یافتید به جشن عروسی دعوت کنید.“

10 غلامان به کوچه‌ها رفتند و هر که را یافتند، چه نیک و چه بد، با خود آوردند و تالار عروسی از میهمانان پر شد.

11 «امّا هنگامی که شاه برای دیدار با میهمانان وارد مجلس شد، مردی را دید که جامۀ عروسی بر تن نداشت.

12 از او پرسید: ”ای دوست، چگونه بدون جامۀ عروسی به اینجا آمدی؟“ آن مرد پاسخی نداشت.

13 آنگاه پادشاه خادمان خود را گفت: ”دست و پایش را ببندید و او را به تاریکیِ بیرون بیندازید، جایی که گریه و دندان به دندان ساییدن خواهد بود.“

14 زیرا دعوت‌شدگان بسیارند، امّا برگزیدگان اندک.»

پرسش دربارۀ پرداخت خَراج

15 سپس فَریسیان بیرون رفتند و شور کردند تا ببینند چگونه می‌توانند او را با سخنان خودش به دام اندازند.

16 آنها شاگردان خود را به همراه هیرودیاننزد او فرستادند و گفتند: «استاد، می‌دانیم مردی صادق هستی و راه خدا را به‌درستی می‌آموزانی و از کسی باک نداری، زیرا بر صورت ظاهر نظر نمی‌کنی.

17 پس رأی خود را به ما بگو؛ آیا پرداخت خَراج به قیصر رواست یا نه؟»

18 عیسی به بداندیشی آنان پی برد و گفت: «ای ریاکاران، چرا مرا می‌آزمایید؟

19 سکه‌ای را که با آن خَراج می‌پردازید، به من نشان دهید.» آنها سکه‌ای یک دیناریبه وی دادند.

20 از ایشان پرسید: «نقش و نام روی این سکه از آنِ کیست؟»

21 پاسخ دادند: «از آنِ قیصر.» به آنها گفت: «پس مال قیصر را به قیصر بدهید و مال خدا را به خدا.»

22 چون این را شنیدند، در شگفت شدند و او را واگذاشته، رفتند.

سؤال دربارۀ قیامت

23 در همان روز، صَدّوقیان که منکر قیامتند، نزدش آمدند و سؤالی از او کرده،

24 گفتند: «استاد، موسی به ما فرموده است که اگر مردی بی‌اولاد بمیرد، برادرش باید آن بیوه را به زنی بگیرد تا از او برای برادر خود نسلی باقی بگذارد.

25 باری، در میان ما هفت برادر بودند. برادر نخستین زنی گرفت و مُرد و چون فرزندی نداشت، زن بیوه‌اش را برای برادر خود باقی گذاشت.

26 همچنین دوّمین و سوّمین، تا هفتمین.

27 سرانجام، زن نیز مرد.

28 حال، در قیامت، آن زن همسر کدام‌یک از هفت برادر خواهد بود، زیرا همه او را به زنی گرفته بودند؟»

29 عیسی پاسخ داد: «شما گمراه هستید، زیرا نه از کتب مقدّس آگاهید و نه از قدرت خدا!

30 در قیامتْ کسی نه زن می‌گیرد و نه شوهر می‌کند، بلکه همه همچون فرشتگان آسمان خواهند بود.

31 امّا دربارۀ قیامت مردگان، آیا نخوانده‌اید که خدا به شما چه گفته است؟

32 او فرموده که، ”من هستم خدای ابراهیم و خدای اسحاق و خدای یعقوب“.او نه خدای مردگان، بلکه خدای زندگان است.»

33 مردم با شنیدن این سخنان، از تعلیم او در شگفت شدند.

بزرگترین حکم

34 امّا چون فَریسیان شنیدند که عیسی چگونه با جواب خود دهان صَدّوقیان را بسته است، گرد هم آمدند.

35 یکی از آنها که فقیه بود، با این قصد که عیسی را به دام اندازد، از او پرسید:

36 «ای استاد، بزرگترین حکم در شریعت کدام است؟»

37 عیسی پاسخ داد: «”خداوندْ خدای خود را با تمامی دل و با تمامی جان و با تمامی فکر خود محبت نما.“

38 این نخستین و بزرگترین حکم است.

39 دوّمین حکم نیز همچون حکم نخستین است: ”همسایه‌ات را همچون خویشتن محبت نما.“

40 تمامی شریعت موسی و نوشته‌های پیامبران بر این دو حکم استوار است.»

مسیح پسر کیست؟

41 هنگامی که فَریسیان گِرد هم جمع بودند، عیسی از آنها پرسید:

42 «نظر شما دربارۀ مسیحچیست؟ او پسر کیست؟» پاسخ دادند: «پسر داوود.»

43 عیسی گفت: «پس چگونه داوود به روح، او را خداوند می‌خواند؟ زیرا می‌گوید:

44 «”خداوند به خداوند من گفت:

به دست راست من بنشین

تا آن هنگام که دشمنانت را کرسی زیر پایت سازم.“

45 اگر داوود او را خداوند می‌خوانَد، چگونه او می‌تواند پسر داوود باشد؟»

46 بدین‌سان، هیچ‌کس را یارای پاسخگویی او نبود و از آن پس دیگر کسی جرأت نکرد پرسشی از او بکند.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/42/32k/MAT/22-467716a022d263e90c5c2a6e8903f73a.mp3?version_id=118—

Categories
مَتّی

مَتّی 23

هشدار به رهبران مذهبی

1 آنگاه عیسی خطاب به مردم و شاگردان خود چنین گفت:

2 «علمای دین و فَریسیان بر مسند موسی نشسته‌اند.

3 پس آنچه به شما می‌گویند، نگاه دارید و به جا آورید؛ امّا همچون آنان عمل نکنید! زیرا آنچه تعلیم می‌دهند، خود به جا نمی‌آورند.

4 بارهای توانفرسا را می‌بندند و بر دوش مردم می‌گذارند، امّا خود حاضر نیستند برای حرکت دادن آن حتی انگشتی تکان دهند.

5 هر چه می‌کنند برای آن است که مردم آنها را ببینند: آیه‌دان‌هایخود را بزرگتر و دامن ردای خویش را پهنتر می‌سازند.

6 دوست دارند در ضیافتها بر صدر مجلس بنشینند و در کنیسه‌ها بهترین جای را داشته باشند،

7 و مردم در کوچه و بازار آنها را سلام گویند و ’استاد‘ خطاب کنند.

8 امّا شما ’استاد‘ خوانده مشوید، زیرا تنها یک استاد دارید، و همۀ شما برادرید.

9 هیچ‌کس را نیز بر روی زمین ’پدر‘ مخوانید، زیرا تنها یک پدر دارید که در آسمان است.

10 و نیز ’معلم‘ خوانده مشوید، زیرا فقط یک معلم دارید که مسیح است.

11 آن که در میان شما از همه بزرگتر است، خدمتگزار شما خواهد بود.

12 زیرا هر که خود را بزرگ سازد، پست خواهد شد و هر که خویشتن را فروتن سازد، سرافراز خواهد گردید.

13 «وای بر شما ای علمای دین و فَریسیان ریاکار! شما درِ پادشاهی آسمان را به روی مردم می‌بندید؛ نه خود داخل می‌شوید و نه می‌گذارید کسانی که در راهند، داخل شوند.

[

14 «وای بر شما ای علمای دین و فَریسیان ریاکار! شما از سویی خانۀ بیوه‌زنان را غارت می‌کنید و از دیگر سو، برای تظاهر، دعای خود را طول می‌دهید. از همین رو، مکافاتتان بسی سخت‌تر خواهد بود.]

15 «وای بر شما ای علمای دین و فَریسیان ریاکار! شما دریا و خشکی را درمی‌نوردید تا یک نفر را به دین خود بیاورید و وقتی چنین کردید، او را دو چندان بدتر از خود، فرزند جهنم می‌سازید.

16 «وای بر شما ای راهنمایان کور که می‌گویید: ”اگر کسی به معبد سوگند خورَد باکی نیست، امّا اگر به طلای معبد سوگند خورَد، باید به سوگند خود وفا کند.“

17 ای نابخردانِ کور! کدام برتر است؟ طلا یا معبدی که طلا را تقدیس می‌کند؟

18 و نیز می‌گویید: ”اگر کسی به مذبح سوگند خورَد، باکی نیست، امّا اگر به هدیه‌ای که بر آن گذاشته می‌شود سوگند خورَد، باید به سوگند خود وفا کند.“

19 ای کوران! کدام برتر است؟ هدیه یا مذبحی که هدیه را تقدیس می‌کند؟

20 پس، کسی که به مذبح سوگند می‌خورد، همانا به مذبح و هرآنچه بر آن است سوگند خورده است.

21 و هر که به معبد سوگند می‌خورد، به معبد و به آن که در آن ساکن است سوگند خورده است.

22 و هر که به آسمان سوگند می‌خورد، به تخت خدا و به آن که بر آن نشسته است سوگند خورده است.

23 «وای بر شما ای علمای دین و فَریسیان ریاکار! شما از نعناع و شِوید و زیره ده‌یک می‌دهید، امّا احکام مهمترِ شریعت را که همانا عدالت و رحمت و امانت است، نادیده می‌گیرید. اینها را می‌بایست به جای می‌آوردید و آنها را نیز فراموش نمی‌کردید.

24 ای راهنمایان کور! شما پشه را صافی می‌کنید، امّا شتر را فرو می‌بلعید!

25 «وای بر شما ای علمای دین و فَریسیان ریاکار! شما بیرون پیاله و بشقاب را پاک می‌کنید، امّا درون آن مملو از طمع و ناپرهیزی است.

26 ای فَریسی کور، نخست درون پیاله و بشقاب را پاک کن که بیرونش نیز پاک خواهد شد.

27 «وای بر شما ای علمای دین و فَریسیان ریاکار! شما همچون گورهایی هستید سفیدکاری شده که از بیرون زیبا به نظر می‌رسند، امّا درون آنها پُر است از استخوانهای مردگان و انواع نجاسات!

28 به همین‌سان، شما نیز خود را به مردم پارسا می‌نمایید، امّا در باطن مملو از ریاکاری و شرارتید.

29 «وای بر شما ای علمای دین و فَریسیان ریاکار! شما برای پیامبران مقبره می‌سازید و آرامگاه پارسایان را می‌آرایید

30 و می‌گویید: ”اگر در روزگار پدران خود بودیم، هرگز در کشتن پیامبران با ایشان شریک نمی‌شدیم.“

31 بدین‌سان، بر ضد خود شهادت می‌دهید که فرزندانِ قاتلانِ پیامبرانید.

32 حال که چنین است، پس آنچه را پدرانتان آغاز کردند، شما به کمال رسانید!

33 ای ماران! ای افعی‌زادگان! چگونه از مجازات جهنم خواهید گریخت؟

34 چرا که من انبیا و حکیمان و علما نزد شما می‌فرستم و شما برخی را خواهید کشت و بر صلیب خواهید کشید، و برخی را در کنیسه‌های خود تازیانه خواهید زد و شهر به شهر تعقیب خواهید کرد.

35 پس، همۀ خون پارسایان که بر زمین ریخته شده است، از خون هابیلِ پارسا گرفته تا خون زکریا بن بَرَخیا، که او را بین محرابگاه و مذبح کشتید، بر گردن شما خواهد بود.

36 آمین، به شما می‌گویم، همۀ اینها دامنگیر این نسل خواهد شد.

37 «ای اورشلیم، ای اورشلیم، ای قاتلِ پیامبران و سنگسارکنندۀ رسولانی که نزد تو فرستاده می‌شوند! چند بار خواستم همچون مرغی که جوجه‌هایش را زیر بالهای خویش جمع می‌کند، فرزندان تو را گِرد آورم، امّا نخواستی!

38 اینک خانۀ شما به خودتان ویران واگذاشته می‌شود.

39 زیرا به شما می‌گویم که از این پس مرا نخواهید دید تا روزی که بگویید: ”مبارک است آن که به نام خداوند می‌آید.“»

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/42/32k/MAT/23-845967afb2a832084b69bbbf1aa80697.mp3?version_id=118—

Categories
مَتّی

مَتّی 24

نشانه‌های پایان عصر حاضر

1 هنگامی که عیسی معبد را ترک گفته، به راه خود می‌رفت، شاگردانش نزدش آمدند تا نظر او را به بناهای معبد جلب کنند.

2 عیسی به آنان گفت: «همۀ اینها را می‌بینید؟ آمین، به شما می‌گویم، سنگی بر سنگ دیگر باقی نخواهد ماند، بلکه همه فرو خواهد ریخت.»

3 وقتی عیسی بر کوه زیتون نشسته بود، شاگردانش در خلوت نزد او آمده، گفتند: «به ما بگو این وقایع کِی روی خواهد داد و نشانۀ آمدن تو و پایان این عصرچیست؟»

4 عیسی پاسخ داد: «به‌هوش باشید تا کسی گمراهتان نکند.

5 زیرا بسیاری به نام من خواهند آمد و خواهند گفت، ”من مسیح هستم،“ و بسیاری را گمراه خواهند کرد.

6 همچنین دربارۀ جنگها خواهید شنید و خبر جنگها به گوشتان خواهد رسید. امّا مشوش مشوید، زیرا چنین وقایعی می‌باید رخ دهد، ولی هنوز پایان فرا نرسیده.

7 نیز قومی بر قوم دیگر و حکومتی بر حکومت دیگر بر خواهند خاست. و قحطیها و زلزله‌ها در جایهای گوناگون خواهد آمد.

8 امّا همۀ اینها تنها آغاز درد زایمان است.

9 «در آن زمان شما را تسلیم خواهند کرد تا آزار بسیار بینید، و شما را خواهند کشت. همۀ قومها به‌خاطر نام من از شما نفرت خواهند داشت.

10 در آن روزها بسیاری از ایمان خود بازگشته، به یکدیگر خیانت خواهند کرد و از یکدیگر متنفر خواهند شد.

11 پیامبران دروغینِ زیادی برخاسته، بسیاری را گمراه خواهند کرد.

12 در نتیجۀ افزونی شرارت، محبت بسیاری به سردی خواهد گرایید.

13 امّا هر که تا به پایان پایدار بماند، نجات خواهد یافت.

14 و این بشارت پادشاهی در سرتاسر جهان اعلام خواهد شد تا شهادتی برای همۀ قومها باشد. آنگاه پایان فرا خواهد رسید.

15 «پس چون آنچه را دانیال نبی ’مکروهِ ویرانگر‘نامیده در مکان مقدّس بر پا بینید-خواننده دقّت کند –

16 آنگاه هر که در یهودیه باشد، به کوهها بگریزد؛

17 و هر که بر بام خانه باشد، برای برداشتن چیزی، فرود نیاید؛

18 و هر که در مزرعه باشد، برای برگرفتن قبای خود به خانه بازنگردد.

19 وای بر زنان آبستن و مادران شیرده در آن روزها!

20 دعا کنید که فرار شما در زمستان یا در روز شَبّات نباشد.

21 زیرا در آن زمان چنان مصیبت عظیمی روی خواهد داد که مانندش از آغاز جهان تا کنون روی نداده، و هرگز نیز روی نخواهد داد.

22 اگر آن روزها کوتاه نمی‌شد، هیچ بشری جان سالم به در نمی‌برد. امّا به‌خاطر برگزیدگان کوتاه خواهد شد.

23 «در آن زمان، اگر کسی به شما گوید، ”ببینید، مسیح اینجاست!“ یا ”مسیح آنجاست!“ باور مکنید.

24 زیرا مسیحان کاذب و پیامبران دروغین برخاسته، آیات و معجزات عظیم به ظهور خواهند آورد تا اگر ممکن باشد، حتی برگزیدگان را گمراه کنند.

25 ببینید، پیشاپیش به شما گفتم.

26 بنابراین اگر به شما بگویند، ”او در بیابان است،“ به آنجا نروید؛ و اگر بگویند، ”در اندرونی خانه است،“ باور مکنید.

27 زیرا همچنانکه صاعقه در شرق آسمان پدید می‌آید و نورش تا به غرب می‌رسد، ظهور پسر انسان نیز چنین خواهد بود.

28 هر جا لاشه‌ای باشد، لاشخوران در آنجا گرد می‌آیند.

29 «بلافاصله، پس از مصیبتِ آن روزها

«”خورشید تاریک خواهد شد

و ماه دیگر نور نخواهد افشاند؛

ستارگان از آسمان فرو خواهند ریخت،

و نیروهای آسمان به لرزه در‌ خواهند آمد.“

30 آنگاه نشانۀ پسر انسان در آسمان ظاهر خواهد شد و همۀ طوایف جهان بر سینۀ خود خواهند زد، و پسر انسان را خواهند دید که با قدرت و جلال عظیم بر ابرهای آسمان می‌آید.

31 او فرشتگان خود را با نفیر بلند شیپور خواهد فرستاد و آنها برگزیدگان او را از چهار گوشۀ جهان،از یک کران آسمان تا به کران دیگر، گرد هم خواهند آورد.

32 «حال، از درخت انجیر این درس را فرا گیرید: به محض اینکه شاخه‌های آن جوانه زده برگ می‌دهد، درمی‌یابید که تابستان نزدیک است.

33 به همین‌سان، هر گاه این چیزها را ببینید، درمی‌یابید که اونزدیک، بلکه بر در است.

34 آمین، به شما می‌گویم، تا این همه روی ندهد، این نسلاز میان نخواهد رفت.

35 آسمان و زمین زایل خواهد شد، امّا سخنان من هرگز زوال نخواهد پذیرفت.

انتظار برای بازگشت مسیح

36 «هیچ‌کس آن روز و ساعت را نمی‌داند جز پدر؛ حتی فرشتگان آسمان و پسر نیز از آن آگاه نیستند.

37 زمان ظهور پسر انسان مانند روزگار نوح خواهد بود.

38 در روزهای پیش از توفان، قبل از اینکه نوح به کشتی درآید، مردم می‌خوردند و می‌نوشیدند و زن می‌گرفتند و شوهر می‌کردند

39 و نمی‌دانستند چه در پیش است. تا اینکه توفان آمد و همه را با خود برد. ظهور پسر انسان نیز همین‌گونه خواهد بود.

40 از دو مرد که در مزرعه هستند، یکی برگرفته و دیگری واگذاشته خواهد شد.

41 و از دو زن که با هم دستاس می‌کنند، یکی برگرفته و دیگری واگذاشته خواهد شد.

42 پس بیدار باشید، زیرا نمی‌دانید سرورِ شما چه روزی خواهد آمد.

43 این را بدانید که اگر صاحبخانه می‌دانست دزد در چه پاسی از شب می‌آید، بیدار می‌ماند و نمی‌گذاشت به خانه‌اش دستبرد زنند.

44 پس شما نیز آماده باشید، زیرا پسر انسان در ساعتی خواهد آمد که انتظارش را ندارید.

45 «پس آن غلام امین و دانا کیست که اربابش او را به سرپرستی خانوادۀ خود گماشته باشد تا خوراک آنان را به‌موقع بدهد؟

46 خوشا به حال آن غلام که چون اربابش بازگردد، او را مشغول این کار ببیند.

47 آمین، به شما می‌گویم، که او را بر همۀ مایملک خود خواهد گماشت.

48 امّا اگر آن غلام، شریر باشد و با خود بیندیشد که ”اربابم تأخیر کرده است،“

49 و به آزار همکاران خود بپردازد و با میگساران مشغول خوردن و نوشیدن شود،

50 آنگاه اربابش در روزی که انتظار ندارد و در ساعتی که از آن آگاه نیست خواهد آمد

51 و او را از میان دو پاره کرده، در جایگاه ریاکاران خواهد افکند، جایی که گریه و دندان به دندان ساییدن خواهد بود.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/42/32k/MAT/24-b1fa7d90973b9a749dd0b711785eade1.mp3?version_id=118—

Categories
مَتّی

مَتّی 25

مَثَل ده باکره

1 «در آن روز، پادشاهی آسمان همچون ده باکره خواهد بود که چراغهای خود را برداشته، به استقبال داماد بیرون رفتند.

2 پنج تن از آنان دانا و پنج تن دیگر نادان بودند.

3 باکره‌های نادان چراغهای خود را برداشتند، امّا روغن با خود نبردند.

4 ولی دانایان، با چراغهای خود ظرفهای پر از روغن نیز بردند.

5 چون آمدن داماد به درازا کشید، چشمان همه سنگین شده، به خواب رفتند.

6 در نیمه‌های شب، صدای بلندی به گوش رسید که می‌گفت: ”داماد می‌آید! به پیشواز او بروید!“

7 آنگاه همۀ باکره‌ها بیدار شدند و چراغهای خود را آماده کردند.

8 نادانان به دانایان گفتند: ”قدری از روغن خود به ما بدهید، چون چراغهای ما رو به خاموشی است.“

9 امّا دانایان پاسخ دادند: ”نخواهیم داد، زیرا روغن برای همۀ ما کافی نخواهد بود. بروید و از فروشندگان برای خود بخرید.“

10 امّا هنگامی که آنان برای خرید روغن رفته بودند، داماد سر رسید و باکره‌هایی که آماده بودند، با او به ضیافت عروسی درآمدند و در بسته شد.

11 پس از آن، باکره‌های دیگر نیز رسیدند و گفتند: ”سرور ما، سرور ما، در بر ما بگشا!“

12 امّا او به آنها گفت: ”آمین، به شما می‌گویم، من شما را نمی‌شناسم.“

13 پس بیدار باشید، چون از آن روز و ساعت خبر ندارید.

مَثَل قنطارها

14 «همچنین پادشاهی آسمان مانند مردی خواهد بود که قصد سفر داشت. او خادمان خود را فرا خواند و اموال خویش به آنان سپرد؛

15 به فراخور قابلیت هر خادم، به یکی پنج قنطارداد، به یکی دو و به دیگری یک قنطار. آنگاه راهی سفر شد.

16 مردی که پنج قنطار گرفته بود، بی‌درنگ با آن به تجارت پرداخت و پنج قنطار دیگر سود کرد.

17 بر همین منوال، آن که دو قنطار داشت، دو قنطار دیگر نیز به دست آورد.

18 امّا آن که یک قنطار گرفته بود، رفت و زمین را کَند و پول ارباب خود را پنهان کرد.

19 «پس از زمانی دراز، ارباب آن خادمان بازگشت و از آنان حساب خواست.

20 مردی که پنج قنطار دریافت کرده بود، پنج قنطار دیگر را نیز با خود آورد و گفت: ”سرورا، به من پنج قنطار سپردی، این هم پنج قنطار دیگر که سود کرده‌ام.“

21 سرورش پاسخ داد: ”آفرین، ای خادم نیکو و امین! در چیزهای کم امین بودی، پس تو را بر چیزهای بسیار خواهم گماشت. بیا و در شادی ارباب خود شریک شو!“

22 خادمی که دو قنطار گرفته بود نیز پیش آمد و گفت: ”به من دو قنطار سپردی، این هم دو قنطار دیگر که سود کرده‌ام.“

23 سرورش پاسخ داد: ”آفرین، ای خادم نیکو و امین! در چیزهای کم امین بودی، پس تو را بر چیزهای بسیار خواهم گماشت. بیا و در شادی ارباب خود شریک شو!“

24 آنگاه خادمی که یک قنطار گرفته بود، نزدیک آمد و گفت: ”چون می‌دانستم مردی تندخو هستی، از جایی که نکاشته‌ای می‌دِرَوی و از جایی که نپاشیده‌ای جمع می‌کنی،

25 پس ترسیدم و پول تو را در زمین پنهان کردم. این هم پول تو!“

26 اما سرورش پاسخ داد: ”ای خادم بدکاره و تنبل! تو که می‌دانستی از جایی که نکاشته‌ام، می‌دِرَوَم و از جایی که نپاشیده‌ام، جمع می‌کنم،

27 پس چرا پول مرا به صرّافان ندادی تا چون از سفر بازگردم آن را با سود پس گیرم؟

28 آن قنطار را از او بگیرید و به آن که ده قنطار دارد بدهید.

29 زیرا به هر که دارد، بیشتر داده خواهد شد تا به‌فراوانی داشته باشد؛ امّا آن که ندارد، همان که دارد نیز از او گرفته خواهد شد.

30 این خادم بی‌فایده را به تاریکیِ بیرون افکنید، جایی که گریه و دندان بر هم ساییدن خواهد بود.“

روز داوری

31 «هنگامی که پسر انسان با شکوه و جلال خود به همراه همۀ فرشتگان بیاید، بر تخت پرشکوه خود خواهد نشست

32 و همۀ قومها در برابر او حاضر خواهند شد و او همچون شبانی که گوسفندها را از بزها جدا می‌کند، مردمان را به دو گروه تقسیم خواهد کرد؛

33 گوسفندان را در سمت راست و بزها را در سمت چپ خود قرار خواهد داد.

34 سپس به آنان که در سمت راست او هستند خواهد گفت: ”بیایید، ای برکت یافتگان از پدر من، و پادشاهی‌ای را به میراث یابید که از آغاز جهان برای شما آماده شده بود.

35 زیرا گرسنه بودم، به من خوراک دادید؛ تشنه بودم، به من آب دادید؛ غریب بودم، به من جا دادید.

36 عریان بودم، مرا پوشانیدید؛ مریض بودم، عیادتم کردید؛ در زندان بودم، به دیدارم آمدید.“

37 آنگاه پارسایان پاسخ خواهند داد: ”سرور ما، کِی تو را گرسنه دیدیم و به تو خوراک دادیم، یا تشنه دیدیم و به تو آب دادیم؟

38 کِی تو را غریب دیدیم و به تو جا دادیم و یا عریان، و تو را پوشانیدیم؟

39 کِی تو را مریض و یا در زندان دیدیم و به دیدارت آمدیم؟“

40 پادشاه در پاسخ خواهد گفت: ”آمین، به شما می‌گویم، آنچه برای یکی از کوچکترین برادران من کردید، در واقع برای من کردید.“

41 آنگاه به آنان که در سمت چپ او هستند خواهد گفت: ”ای ملعونان، از من دور شوید و به آتش جاودانی روید که برای ابلیس و فرشتگان او آماده شده است،

42 زیرا گرسنه بودم، خوراکم ندادید؛ تشنه بودم، آبم ندادید؛

43 غریب بودم، جایم ندادید؛ عریان بودم، مرا نپوشانیدید؛ مریض و زندانی بودم، به دیدارم نیامدید.“

44 آنان پاسخ خواهند داد: ”سرور ما، کی تو را گرسنه و تشنه و غریب و عریان و مریض و در زندان دیدیم و خدمتت نکردیم؟“

45 در جواب خواهد گفت: ”آمین، به شما می‌گویم، آنچه برای یکی از این کوچکترینها نکردید، در واقع برای من نکردید.“

46 پس آنان به مجازات جاودان داخل خواهند شد، امّا پارسایان به حیات جاودان.»

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/42/32k/MAT/25-13d38b5f4cf48f0e18e70b7f98a1f4ed.mp3?version_id=118—

Categories
مَتّی

مَتّی 26

توطئۀ قتل عیسی

1 چون عیسی همۀ این سخنان را به پایان رسانید، به شاگردان خود گفت:

2 «می‌دانید که دو روز دیگر، عید پِسَخ فرا می‌رسد و پسر انسان را تسلیم خواهند کرد تا بر صلیب شود.»

3 پس سران کاهنان و مشایخ قوم در کاخ کاهن اعظم که قیافا نام داشت، گرد آمدند

4 و شور کردند که چگونه با حیله، عیسی را دستگیر کنند و به قتل رسانند.

5 ولی می‌گفتند: «نه در ایام عید، مبادا مردم شورش کنند.»

تدهین عیسی در بِیت‌عَنْیا

6 در آن هنگام که عیسی در بِیت‌عَنْیا در خانۀ شَمعون جذامی بود،

7 زنی با ظرفی مرمرین از عطر بسیار گرانبها نزد او آمد و هنگامی که عیسی بر سر سفره نشسته بود، عطر را بر سر او ریخت.

8 شاگردان چون این را دیدند به خشم آمده، گفتند:

9 «این اِسراف برای چیست؟ این عطر را می‌شد به بهایی گران فروخت و بهایش را به فقرا داد.»

10 عیسی متوجه شده، گفت: «چرا این زن را می‌رنجانید؟ او کاری نیکو در حق من کرده است.

11 فقیران را همیشه با خود دارید، امّا مرا همیشه نخواهید داشت.

12 این زن با ریختن این عطر بر بدن من، در واقع مرا برای تدفین آماده کرده است.

13 براستی به شما می‌گویم، در تمام جهان، هر جا که این انجیلموعظه شود، کار این زن نیز به یاد او بازگو خواهد شد.»

خیانت یهودا

14 آنگاه یهودای اَسخَریوطی که یکی از دوازده شاگرد بود، نزد سران کاهنان رفت

15 و گفت: «به من چه خواهید داد اگر عیسی را به شما تسلیم کنم؟» پس آنان سی سکۀ نقره به وی پرداخت کردند.

16 از آن هنگام، یهودا در پی فرصت بود تا عیسی را تسلیم کند.

شام آخر

17 در نخستین روز عید فَطیر، شاگردان نزد عیسی آمدند و پرسیدند: «کجا می‌خواهی برایت تدارک ببینیم تا شام پِسَخرا بخوری؟»

18 او به آنان گفت که به شهر، نزد فلان شخص بروند و به او بگویند: «استاد می‌گوید: ”وقت من نزدیک شده است. می‌خواهم پِسَخ را در خانۀ تو با شاگردانم نگاه دارم.“‌»

19 شاگردان همان‌گونه که عیسی گفته بود، کردند و پِسَخ را تدارک دیدند.

20 شب فرا رسید و عیسی با دوازده شاگرد خود بر سر سفره نشست.

21 در حین صرف شام، عیسی گفت: «آمین، به شما می‌گویم، یکی از شما مرا تسلیم دشمن خواهد کرد.»

22 شاگردان بسیار غمگین شدند و یکی پس از دیگری از او پرسیدند: «من که آن کس نیستم، سرورم؟»

23 عیسی پاسخ داد: «آن که دست خود را با من در کاسه فرو می‌برد، همان مرا تسلیم خواهد کرد.

24 پسر انسان همان‌گونه که دربارۀ او نوشته شده، خواهد رفت، امّا وای بر آن کس که پسر انسان را تسلیم دشمن می‌کند. بهتر آن می‌بود که هرگز زاده نمی‌شد.»

25 آنگاه یهودا، تسلیم‌کنندۀ وی، در پاسخ گفت: «استاد، آیا من آنم؟» عیسی پاسخ داد: «تو خود گفتی!»

26 چون هنوز مشغول خوردن بودند، عیسی نان را برگرفت و پس از شکرگزاری، پاره کرد و به شاگردان داد و فرمود: «بگیرید، بخورید؛ این است بدن من.»

27 سپس جام را برگرفت و پس از شکرگزاری آن را به شاگردان داد و گفت: «همۀ شما از این بنوشید.

28 این است خون من برای عهد [جدید] که به‌خاطر بسیاری به جهت آمرزش گناهان ریخته می‌شود.

29 به شما می‌گویم که از این محصول مو دیگر نخواهم نوشید تا روزی که آن را با شما در پادشاهی پدر خود، تازه بنوشم.»

30 آنگاه پس از خواندن سرودی، به سمت کوه زیتون به راه افتادند.

پیشگویی انکار پطرس

31 آنگاه عیسی به آنان گفت: «امشب همۀ شما به سبب من خواهید لغزید. زیرا نوشته شده،

«”شبان را خواهم زد

و گوسفندان گله پراکنده خواهند شد.“

32 امّا پس از آنکه زنده شدم، پیش از شما به جلیل خواهم رفت.»

33 پطرس در پاسخ گفت: «حتی اگر همه به سبب تو بلغزند، من هرگز نخواهم لغزید.»

34 عیسی به وی گفت: «آمین، به تو می‌گویم که همین امشب، پیش از بانگ خروس، سه بار مرا انکار خواهی کرد!»

35 امّا پطرس گفت: «حتی اگر لازم باشد با تو بمیرم، انکارت نخواهم کرد.» سایر شاگردان نیز چنین گفتند.

باغ جِتْسیمانی

36 آنگاه عیسی با شاگردان خود به مکانی به نام جِتْسیمانی رفت و به ایشان گفت: «در اینجا بنشینید تا من به آنجا رفته، دعا کنم.»

37 سپس پطرس و دو پسر زِبِدی را با خود برد و اندوهگین و مضطرب شده،

38 بدیشان گفت: «از فرط اندوه، به حال مرگ افتاده‌ام. در اینجا بمانید و با من بیدار باشید.»

39 سپس قدری پیش رفته به رویْ بر خاک افتاد و دعا کرد: «ای پدر من، اگر ممکن است این جام از من بگذرد، امّا نه به خواست من، بلکه به ارادۀ تو.»

40 آنگاه نزد شاگردان خود بازگشت و آنها را خفته یافت. پس به پطرس گفت: «آیا نمی‌توانستید ساعتی با من بیدار بمانید؟

41 بیدار باشید و دعا کنید تا در آزمایشنیفتید. روح مشتاق است، امّا جسم ناتوان.»

42 پس بار دیگر رفت و دعا کرد: «ای پدر من، اگر ممکن نیست این جامْ نیاشامیده از من بگذرد، پس آنچه ارادۀ توست انجام شود.»

43 چون بازگشت، ایشان را همچنان در خواب یافت، زیرا چشمانشان سنگین شده بود.

44 پس یک بار دیگر ایشان را به حال خود گذاشت و رفت و برای سوّمین بار همان دعا را تکرار کرد.

45 سپس نزد شاگردان آمد و بدیشان گفت: «آیا هنوز در خوابید و استراحت می‌کنید؟اکنون ساعت مقرر نزدیک شده است و پسر انسان به دست گناهکاران تسلیم می‌شود.

46 برخیزید، برویم. اینک تسلیم‌کنندۀ من از راه می‌رسد.»

گرفتار شدن عیسی

47 عیسی هنوز سخن می‌گفت که یهودا، یکی از آن دوازده تن، همراه با گروه بزرگی مسلّح به چماق و شمشیر، از سوی سران کاهنان و مشایخ قوم، از راه رسیدند.

48 تسلیم‌کنندۀ او به همراهان خود علامتی داده و گفته بود: «آن کس را که ببوسم، همان است؛ او را بگیرید.»

49 پس بی‌درنگ به عیسی نزدیک شد و گفت: «سلام، استاد!» و او را بوسید.

50 عیسی به وی گفت: «ای رفیق، کار خود را انجام بده.»آنگاه آن افراد پیش آمده، بر سر عیسی ریختند و او را گرفتار کردند.

51 در این هنگام، یکی از همراهان عیسی دست به شمشیر برده، آن را برکشید و ضربه‌ای به خدمتکار کاهن اعظم زد و گوشش را برید.

52 امّا عیسی به او فرمود: «شمشیر خود در نیام کن؛ زیرا هر که شمشیر کِشد، به شمشیر نیز کشته شود.

53 آیا گمان می‌کنی نمی‌توانم هم‌اکنون از پدر خود بخواهم که بیش از دوازده فوج فرشته به یاری‌ام فرستد؟

54 امّا در آن صورت پیشگوییهای کتب مقدّس چگونه تحقق خواهد یافت که می‌گوید این وقایع باید رخ دهد؟»

55 در آن وقت، خطاب به آن جماعت گفت: «مگر من راهزنم که با چماق و شمشیر به گرفتنم آمده‌اید؟ من هر روز در معبد می‌نشستم و تعلیم می‌دادم و مرا نگرفتید.

56 امّا این همه رخ داد تا پیشگوییهای پیامبران تحقق یابد.» آنگاه همۀ شاگردان ترکش کرده، گریختند.

محاکمه در حضور شورای یهود

57 آنها که عیسی را گرفتار کرده بودند، او را نزد قیافا، کاهن اعظم بردند. در آنجا علمای دین و مشایخ جمع بودند.

58 امّا پطرس دورادور از پی عیسی رفت تا به حیاط خانۀ کاهن اعظم رسید. پس داخل شد و با نگهبانان بنشست تا سرانجامِ کار را ببیند.

59 سران کاهنان و تمامی اهل شورا در پی یافتن شهادت دروغ علیه عیسی بودند تا او را بکشند؛

60 امّا هرچند شاهدان دروغین بسیاری پیش آمدند، چنین چیزی یافت نشد. سرانجام دو نفر پیش آمده

61 گفتند: «این مرد گفته است، ”من می‌توانم معبد خدا را ویران کنم و ظرف سه روز آن را از نو بسازم.“‌»

62 آنگاه کاهن اعظم برخاست و خطاب به عیسی گفت: «هیچ پاسخ نمی‌گویی؟ این چیست که علیه تو شهادت می‌دهند؟»

63 امّا عیسی همچنان خاموش ماند. کاهن اعظم به او گفت: «به خدای زنده سوگندت می‌دهم که به ما بگویی آیا تو مسیح، پسر خدا هستی؟»

64 عیسی پاسخ داد: «تو خود چنین می‌گویی! و به شما می‌گویم که از این پس پسر انسان را خواهید دید که به دست راست قدرت نشسته، بر ابرهای آسمان می‌آید.»

65 آنگاه کاهن اعظم گریبان خود را چاک زد و گفت: «کفر گفت! دیگر چه نیاز به شاهد است؟ حال که کفر او را شنیدید،

66 حکم شما چیست؟» در پاسخ گفتند: «سزایش مرگ است!»

67 آنگاه بر صورت عیسی آبِ دهان انداخته، او را زدند. بعضی نیز به او سیلی زده،

68 می‌گفتند: «ای مسیح، نبوّت کن و بگو چه کسی تو را زد؟»

انکار پطرس

69 و امّا پطرس بیرون خانه، در حیاط نشسته بود که خادمه‌ای نزد او آمد و گفت: «تو هم با عیسای جلیلی بودی!»

70 امّا او در حضور همه انکار کرد و گفت: «نمی‌دانم چه می‌گویی!»

71 سپس به سوی سرسرای خانه رفت. در آنجا خادمه‌ای دیگر او را دید و به حاضرین گفت: «این مرد نیز با عیسای ناصری بود!»

72 پطرس این بار نیز انکار کرده، قسم خورد که «من این مرد را نمی‌شناسم.»

73 اندکی بعد، جمعی که آنجا ایستاده بودند، پیش آمدند و به پطرس گفتند: «شکی نیست که تو هم یکی از آنها هستی! از لهجه‌ات پیداست!»

74 آنگاه پطرس لعن کردن آغاز کرد و قسم خورده، گفت: «این مرد را نمی‌شناسم!» همان دم خروس بانگ زد.

75 آنگاه پطرس سخنان عیسی را به یاد آورد که گفته بود: «پیش از بانگ خروس، سه بار مرا انکار خواهی کرد!» پس بیرون رفت و به‌تلخی بگریست.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/42/32k/MAT/26-f9c6e188884dc6d253d5ddfa6353551e.mp3?version_id=118—

Categories
مَتّی

مَتّی 27

خودکشی یهودا

1 صبح زود، همۀ سران کاهنان و مشایخ گرد آمده، با هم شور کردند که عیسی را بکشند.

2 پس او را دست‌بسته بردند و به پیلاتُسِ والی تحویل دادند.

3 چون یهودا، تسلیم‌کنندۀ او، دید که عیسی را محکوم کرده‌اند، از کردۀ خود پشیمان شد و سی سکۀ نقره را به سران کاهنان و مشایخ بازگردانید و گفت:

4 «گناه کردم و باعث ریختن خون بی‌گناهی شدم.» امّا آنان پاسخ دادند: «ما را چه؟ خود دانی!»

5 آنگاه یهودا سکه‌ها را در معبد بر زمین ریخت و بیرون رفته، خود را حلق‌آویز کرد.

6 سران کاهنان سکه‌ها را از زمین جمع کرده، گفتند: «ریختن این سکه‌ها در خزانۀ معبد جایز نیست، زیرا خونبهاست.»

7 پس از مشورت، با آن پول مزرعۀ کوزه‌گر را خریدند تا آن را گورستان غریبان سازند.

8 از این رو آن مکان تا به امروز به ’مزرعۀ خون‘ معروف است.

9 بدین‌سان، پیشگویی اِرمیای نبی به حقیقت پیوست که گفته بود: «آنان سی سکۀ نقره را برداشتند، یعنی قیمتی را که بنی‌اسرائیل بر او نهادند،

10 و آن را به جهت مزرعۀ کوزه‌گر دادند، چنانکه خداوند به من امر فرموده بود.»

محاکمه در حضور پیلاتُس

11 امّا عیسی در حضور والی ایستاد. والی از او پرسید: «آیا تو پادشاه یهودی؟» عیسی پاسخ داد: «تو می‌گویی!»

12 امّا هنگامی که سران کاهنان و مشایخ اتهاماتی بر او وارد کردند، هیچ پاسخ نگفت.

13 پس پیلاتُس از او پرسید: «نمی‌شنوی چقدر چیزها علیه تو شهادت می‌دهند؟»

14 امّا عیسی حتی به یک اتهام هم پاسخ نداد، آن‌گونه که والی بسیار متعجب شد.

15 والی را رسم بر این بود که هنگام عید یک زندانی را به انتخاب مردم آزاد سازد.

16 در آن زمان زندانی معروفی به نام باراباس در حبس بود.

17 پس هنگامی که مردم گرد آمدند، پیلاتُس از آنها پرسید: «چه کسی را می‌خواهید برایتان آزاد کنم، باراباس را یا عیسای معروف به مسیح را؟»

18 این را از آن رو گفت که می‌دانست عیسی را از حسد به او تسلیم کرده‌اند.

19 هنگامی که پیلاتُس بر مسند داوری نشسته بود، همسرش پیغامی برای او فرستاد، بدین مضمون که: «تو را با این مرد بی‌گناه کاری نباشد، زیرا امروز خوابی دربارۀ او دیدم که مرا بسیار رنج داد.»

20 امّا سران کاهنان و مشایخ، قوم را ترغیب کردند تا آزادی باراباس و مرگ عیسی را بخواهند.

21 پس چون والی پرسید: «کدام‌یک از این دو را برایتان آزاد کنم؟» پاسخ دادند: «باراباس را.»

22 پیلاتُس پرسید: «پس با عیسای معروف به مسیح چه کنم؟» همگی گفتند: «بر صلیبش کن!»

23 پیلاتُس پرسید: «چرا؟ چه بدی کرده است؟» امّا آنها بلندتر فریاد برآوردند: «بر صلیبش کن!»

24 چون پیلاتُس دید که کوشش بیهوده است و حتی بیم شورش می‌رود، آب خواست و دستهای خود را در برابر مردم شست و گفت: «من از خون این مرد بَری هستم. خود دانید!»

25 مردم همه در پاسخ گفتند: «خون او بر گردن ما و فرزندان ما باد!»

26 آنگاه پیلاتُس، باراباس را برایشان آزاد کرد و عیسی را تازیانه زده، سپرد تا بر صلیبش کِشند.

استهزای عیسی

27 سربازانِ پیلاتُس، عیسی را به صحن کاخِ والی بردند و همۀ گروه سربازان گرد او جمع شدند.

28 آنان عیسی را عریان کرده، خرقه‌ای ارغوانی بر او پوشاندند

29 و تاجی از خار بافتند و بر سرش نهادند و چوبی به دست راست او دادند. آنگاه در برابرش زانو زده، استهزاکنان می‌گفتند: «درود بر پادشاه یهود!»

30 و بر او آبِ دهان انداخته، چوب را از دستش می‌گرفتند و بر سرش می‌زدند.

31 پس از آنکه او را استهزا کردند، خرقه از تنش به در آورده، جامۀ خودش را بر او پوشاندند. سپس وی را بیرون بردند تا بر صلیبش کِشند.

بر صلیب شدن عیسی

32 هنگامی که بیرون می‌رفتند، به مردی از اهالی قیرَوان به نام شَمعون برخوردند و او را واداشتند صلیب عیسی را حمل کند.

33 چون به مکانی به نام جُلجُتا، که به معنی مکان جمجمه است، رسیدند،

34 به عیسی شراب آمیخته به زردابدادند. چون آن را چشید، نخواست بنوشد.

35 هنگامی که او را بر صلیب کشیدند، برای تقسیم جامه‌هایش، میان خود قرعه انداختند

36 و در آنجا به نگهبانیِ او نشستند.

37 نیز، تقصیرنامه‌ای بدین عبارت بر لوحی نوشتند و آن را بر بالای سر او نصب کردند: «این است عیسی، پادشاه یهود.»

38 دو راهزننیز با وی بر صلیب شدند، یکی در سمت راست و دیگری در سمت چپ او.

39 رهگذران سرهای خود را تکان داده، ناسزاگویان

40 می‌گفتند: «ای تو که می‌خواستی معبد را ویران کنی و سه روزه آن را بازبسازی، خود را نجات ده! اگر پسر خدایی از صلیب فرود بیا!»

41 سران کاهنان و علمای دین و مشایخ نیز استهزایش کرده، می‌گفتند:

42 «دیگران را نجات داد، امّا خود را نمی‌تواند نجات دهد! اگر پادشاه اسرائیل است، اکنون از صلیب پایین بیاید تا به او ایمان آوریم.

43 او به خدا توکل دارد؛ پس اگر خدا دوستش می‌دارد، اکنون او را نجات دهد، زیرا ادعا می‌کرد پسر خداست!»

44 آن دو راهزن نیز که با وی بر صلیب شده بودند، به همین‌سان به او اهانت می‌کردند.

مرگ عیسی

45 از ساعت ششم تا نهم،تاریکی تمامی آن سرزمینرا فرا گرفت.

46 نزدیک ساعت نهم، عیسی با صدای بلند فریاد برآورد: «ایلی، ایلی، لَمّا سَبَقْتَنی؟» یعنی «ای خدای من، ای خدای من، چرا مرا واگذاشتی؟»

47 برخی از حاضران چون این را شنیدند، گفتند: «ایلیا را می‌خوانَد.»

48 یکی از آنان بی‌درنگ دوید و اسفنجی آورده، آن را از شراب تُرشیده پر کرد و بر سر چوبی نهاد و پیش دهان عیسی برد تا بنوشد.

49 امّا بقیه گفتند: «او را به حال خود واگذار تا ببینیم آیا ایلیا به نجاتش می‌آید؟»

50 عیسی بار دیگر به بانگ بلند فریادی برآورد و روح خود را تسلیم نمود.

51 در همان دم، پردۀ معبد از بالا تا پایین دو پاره شد. زمین لرزید و سنگها شکافته گردید.

52 قبرها گشوده شد و بدنهای بسیاری از مقدسین که آرَمیده بودند، برخاستند.

53 آنها از قبرها به در آمدند و پس از رستاخیز عیسی، به شهر مقدّس رفتند و خود را به شمار بسیاری از مردم نمایان ساختند.

54 چون فرماندۀ سربازان و نفراتش که مأمور نگهبانی از عیسی بودند، زمین‌لرزه و همۀ این رویدادها را مشاهده کردند، سخت هراسان شده، گفتند: «براستی او پسر خدا بود.»

55 بسیاری از زنان نیز در آنجا حضور داشتند و از دور نظاره می‌کردند. آنان از جلیل از پی عیسی روانه شده بودند تا او را خدمت کنند.

56 در میان آنها مریم مَجدَلیّه و مریم مادر یعقوب و یوسف، و نیز مادر پسران زِبِدی بودند.

تدفین عیسی

57 هنگام غروب، مردی ثروتمند از اهالی رامَه، یوسف نام، که خودْ شاگرد عیسی شده بود،

58 نزد پیلاتُس رفت و جسد عیسی را طلب کرد. پیلاتُس دستور داد به وی بدهند.

59 یوسف جسد را برداشته، در کتانی پاک پیچید

60 و در مقبره‌ای تازه که برای خود در صخره تراشیده بود، نهاد و سنگی بزرگ جلو دهانۀ مقبره غلتانید و رفت.

61 مریمِ مَجدَلیّه و آن مریم دیگر در آنجا مقابل مقبره نشسته بودند.

نگهبانان مقبره

62 روز بعد، که پس از ’روز تهیه‘ بود، سران کاهنان و فَریسیان نزد پیلاتُس گرد آمده، گفتند:

63 «سرورا! به یاد داریم که آن گمراه‌کننده وقتی زنده بود، می‌گفت، ”پس از سه روز بر خواهم خاست.“

64 پس فرمان بده مقبره را تا روز سوّم نگهبانی کنند، مبادا شاگردان او آمده، جسد را بدزدند و به مردم بگویند که او از مردگان برخاسته است، که در آن صورت، این فریب آخر از فریب اوّل بدتر خواهد بود.»

65 پیلاتُس پاسخ داد: «شما خود نگهبانان دارید. بروید و آن را چنانکه صلاح می‌دانید، حفاظت کنید.»

66 پس رفتند و سنگ مقبره را مُهر و موم کردند و نگهبانانی در آنجا گماشتند تا از مقبره حفاظت کنند.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/42/32k/MAT/27-adc1b4c21cb1252f9e69e58c998e06ec.mp3?version_id=118—

Categories
مَتّی

مَتّی 28

رستاخیز عیسی

1 بعد از شَبّات، در سپیده‌دمِ نخستین روز هفته، مریمِ مَجدَلیّه و آن مریمِ دیگر به دیدن مقبره رفتند.

2 ناگاه زمین‌لرزه‌ای شدید رخ داد، زیرا فرشتۀ خداوند از آسمان نازل شد و به سوی مقبره رفت و سنگ را از برابر آن به کناری غلتانید و بر آن بنشست.

3 چهرۀ آن فرشته همچون برقِ آسمان می‌درخشید و جامه‌اش چون برف، سفید بود.

4 نگهبانان از هراسِ دیدن او به لرزه افتاده، چون مردگان شدند!

5 آنگاه فرشته به زنان گفت: «هراسان مباشید! می‌دانم که در جستجوی عیسای مصلوب هستید.

6 او اینجا نیست، زیرا همان‌گونه که فرموده بود، برخاسته است! بیایید و جایی را که او خوابیده بود، ببینید،

7 سپس بی‌درنگ بروید و به شاگردان او بگویید که ”او از مردگان برخاسته است و پیش از شما به جلیل می‌رود و در آنجا او را خواهید دید.“ اینک به شما گفتم!»

8 پس زنان با هراسی آمیخته به شادیِ عظیم، بی‌درنگ از مقبره روانه شدند و به سوی شاگردان شتافتند تا این واقعه را به آنان خبر دهند.

9 ناگاه عیسی با ایشان روبه‌رو شد و گفت: «سلام بر شما باد!» زنان پیش آمدند و بر پایهای وی افتاده، او را پرستش کردند.

10 آنگاه عیسی به ایشان فرمود: «مترسید! بروید و به برادرانم بگویید که به جلیل بروند. در آنجا مرا خواهند دید.»

گزارش نگهبانان

11 هنگامی که زنان در راه بودند، عده‌ای از نگهبانان به شهر رفته، همۀ وقایع را به سران کاهنان گزارش دادند.

12 آنها نیز پس از دیدار و مشورت با مشایخ، به سربازان پول زیادی داده،

13 گفتند: «بگویید، ”شاگردانِ او شبانه آمدند و هنگامی که ما در خواب بودیم، جسد او را دزدیدند.“

14 و اگر این خبر به گوش والی برسد، ما خودْ او را راضی خواهیم کرد تا برای شما مشکلی ایجاد نشود.»

15 پس آنها پول را گرفتند و طبق آنچه به آنها گفته شده بود عمل کردند. و این داستان تا به امروز در میان یهودیان شایع است.

مأموریت بزرگ

16 آنگاه آن یازده شاگرد به جلیل، بر کوهی که عیسی به ایشان فرموده بود، رفتند.

17 چون در آنجا عیسی را دیدند، او را پرستش کردند. امّا بعضی شک کردند.

18 آنگاه عیسی نزدیک آمد و به ایشان فرمود: «تمامی قدرت در آسمان و بر زمین به من سپرده شده است.

19 پس بروید و همۀ قومها را شاگرد سازید و ایشان را به نام پدر و پسر و روح‌القدس تعمید دهید

20 و به آنان تعلیم دهید که هرآنچه به شما فرمان داده‌ام، به جا آورند. اینک من هر روزه تا پایان این عصربا شما هستم!»

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/42/32k/MAT/28-b0b949f1f252eab034d68100a71211b7.mp3?version_id=118—