Categories
لوقا

لوقا 20

سؤال دربارۀ اقتدار عیسی

1 یکی از روزها که عیسی در صحن معبد مردم را تعلیم و بشارت می‌داد، سران کاهنان و علمای دین به همراه مشایخ نزدش آمدند

2 و گفتند: «به ما بگو، به چه اجازه‌ای این کارها را می‌کنی؟ چه کسی این اقتدار را به تو داده است؟»

3 پاسخ داد: «من نیز از شما پرسشی دارم؛ به من بگویید،

4 آیا تعمید یحیی از آسمان بود یا از انسان؟»

5 آنها با هم شور کرده، گفتند: «اگر بگوییم از آسمان بود، خواهد گفت، ”پس چرا به او ایمان نیاوردید؟“

6 و اگر بگوییم از انسان بود، مردم همگی سنگسارمان خواهند کرد، زیرا بر این اعتقادند که یحیی پیامبر بود.»

7 پس پاسخ دادند: «نمی‌دانیم از کجاست.»

8 عیسی گفت: «من نیز به شما نمی‌گویم با چه اقتداری این کارها را می‌کنم.»

مَثَل باغبانان شریر

9 آنگاه این مَثَل را برای مردم آورد: «مردی تاکستانی غَرْس کرد و آن را به چند باغبان اجاره داد و مدتی طولانی به سفر رفت.

10 در موسم برداشت محصول، غلامی نزد باغبانان فرستاد تا مقداری از میوۀ تاکستان را به او بدهند. امّا باغبانان او را زدند و دست خالی بازگرداندند.

11 پس غلامی دیگر فرستاد، امّا او را نیز زدند و با وی بی‌حرمتی کرده، دست خالی روانه‌اش نمودند.

12 پس سوّمین بار غلامی فرستاد، امّا او را نیز مجروح کرده، بیرون افکندند.

13 «پس صاحب باغ گفت: ”چه کنم؟ پسر محبوب خود را می‌فرستم؛ شاید او را حرمت بدارند.“

14 امّا باغبانان چون پسر را دیدند، با هم به مشورت نشسته، گفتند: ”این وارث است. بیایید او را بکشیم تا میراث از آنِ ما شود.“

15 پس او را از تاکستان بیرون افکنده، کشتند.

«حال به گمان شما صاحب تاکستان با آنها چه خواهد کرد؟

16 او خواهد آمد و باغبانان را هلاک کرده، تاکستان را به دیگران خواهد سپرد.» چون این را شنیدند، گفتند: «چنین مباد!»

17 امّا او به آنان نگریست و گفت: «پس معنی آن نوشته چیست که می‌گوید:

”سنگی که معماران رد کردند،

مهمترین سنگ بناشده است“؟

18 هر که بر آن سنگ افتد، خُرد خواهد شد، و هرگاه آن سنگ بر کسی افتد، او را در هم خواهد شکست.»

19 علمای دین و سران کاهنان چون دریافتند این مَثَل را دربارۀ آنها می‌گوید، بر‌ آن شدند همان دم او را گرفتار کنند، امّا از مردم بیم داشتند.

پرسش دربارۀ پرداخت خَراج

20 پس عیسی را زیر نظر گرفتند و جاسوسانی نزد او فرستادند که خود را صدیق جلوه می‌دادند. آنها در پی این بودند که از سخنان عیسی دستاویزی برای تسلیم او به قدرت و اقتدار والی بیابند.

21 پس جاسوسان از او پرسیدند: «استاد، می‌دانیم که تو حقیقت را بیان می‌کنی و تعلیم می‌دهی، و از کسی جانبداری نمی‌کنی، بلکه راه خدا را به‌درستی می‌آموزانی.

22 آیا پرداخت خَراج به قیصر بر ما رواست یا نه؟»

23 امّا او به نیرنگ ایشان پی برد و گفت:

24 «دیناریبه من نشان دهید. نقش و نام روی این سکه از آنِ کیست؟»

25 پاسخ دادند: «از آنِ قیصر.» به آنها گفت: «مال قیصر را به قیصر بدهید و مال خدا را به خدا!»

26 بدین‌سان، نتوانستند در حضور مردم او را با گفته‌هایش به دام اندازند، و در شگفت از پاسخ او، خاموش ماندند.

سؤال دربارۀ قیامت

27 سپس تنی چند از صَدّوقیان که منکر قیامتند آمدند،

28 و سؤالی از او کرده، گفتند: «استاد، موسی برای ما نوشت که اگر برادر مردی بمیرد و از خود زنی بی‌فرزند بر جای نهد، آن مرد باید او را به زنی بگیرد تا نسلی برای برادرش باقی گذارد.

29 باری، هفت برادر بودند. برادر نخستین زنی گرفت و بی‌فرزند مُرد.

30 سپس دوّمین

31 و بعد سوّمین او را به زنی گرفتند و به همین‌سان هر هفت برادر مردند، بی‌آنکه از خود فرزندی بر جای نهند.

32 سرانجام آن زن نیز بمرد.

33 حال، در قیامت، او زنِ کدام‌یک خواهد بود؟ زیرا هر هفت برادر او را به زنی گرفتند.»

34 عیسی پاسخ داد: «مردم این عصر زن می‌گیرند و شوهر می‌کنند.

35 امّا آنان که شایستۀ رسیدن به عصر آینده و قیامت مردگان محسوب شوند، نه زن خواهند گرفت و نه شوهر خواهند کرد،

36 و نه دیگر خواهند مرد؛ زیرا مانند فرشتگان خواهند بود. آنان فرزندان خدایند، چرا که فرزندان قیامتند.

37 حقیقتِ برخاستن مردگان را حتی موسی نیز در شرح ماجرای بوتۀ سوزان آشکار می‌کند، آنجا که خداوند، خدای ابراهیم و خدای اسحاق و خدای یعقوب خوانده شده است.

38 امّا او نه خدای مردگان، بلکه خدای زندگان است؛ زیرا نزد او همه زنده‌اند.»

39 بعضی از علمای دین در پاسخ گفتند: «استاد، نیکو گفتی!»

40 و دیگر هیچ‌کس جرأت نکرد پرسشی از او کند.

مسیح پسر کیست؟

41 سپس عیسی به آنان گفت: «چگونه است که می‌گویند مسیح پسر داوود است؟

42 چرا که داوود خود در کتاب مزامیر می‌گوید:

«”خداوند به خداوند من گفت:

به دست راست من بنشین

43 تا آن هنگام که دشمنانت را کرسیِ زیر پایت سازم.“

44 اگر داوود او را ’خداوند‘ می‌خواند، چگونه او می‌تواند پسر داوود باشد؟»

45 در همان حال که مردم همه گوش فرا می‌دادند، عیسی به شاگردان خود گفت:

46 «از علمای دین برحذر باشید که دوست دارند در قبای بلند راه بروند و مردم در کوچه و بازار آنها را سلام گویند، و در کنیسه‌ها بهترین جای را داشته باشند و در ضیافتها بر صدر مجلس بنشینند.

47 از سویی خانه‌های بیوه‌زنان را غارت می‌کنند و از دیگر‌ سو، برای تظاهر، دعای خود را طول می‌دهند. مکافات اینان بسی سخت‌تر خواهد بود.»

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/42/32k/LUK/20-68568c2a4e09099a19370c8649ef3b72.mp3?version_id=118—

Categories
لوقا

لوقا 21

هدیۀ بیوه‌زن فقیر

1 عیسی به اطراف نگریست و ثروتمندانی را دید که هدایای خود را در صندوق بِیت‌المالِ معبد می‌انداختند.

2 در آن میان بیوه‌زنی فقیر را نیز دید که دو قِراندر صندوق انداخت.

3 عیسی گفت: «براستی به شما می‌گویم، این بیوه‌زن فقیر از همۀ آنان بیشتر داد.

4 زیرا آنان جملگی از فزونی دارایی خویش دادند، امّا این زن در تنگدستی خود، تمامی روزی خویش را داد.»

نشانه‌های پایان عصر حاضر

5 چون برخی در وصف معبد سخن می‌گفتند که چگونه با سنگهای زیبا و هدایای وقف شده مزیّن است، عیسی گفت:

6 «زمانی خواهد آمد که از آنچه اینجا می‌بینید، سنگی بر سنگ دیگر نخواهد ماند بلکه همه فرو خواهد ریخت.»

7 پرسیدند: «استاد، این وقایع کِی روی خواهد داد و نشانۀ نزدیک شدن آنها چیست؟»

8 پاسخ داد: «به‌هوش باشید که گمراه نشوید؛ زیرا بسیاری به نام من خواهند آمد و خواهند گفت: ”من همانم“ و ”زمان موعود فرا رسیده است“. از آنها پیروی مکنید.

9 «و چون خبر جنگها و آشوبها را می‌شنوید، نهراسید. زیرا می‌باید نخست چنین وقایعی رخ دهد، ولی پایان کار بلافاصله فرا نخواهد رسید.»

10 سپس به آنها گفت: «قومی بر قوم دیگر و حکومتی بر حکومت دیگر بر خواهند خاست.

11 زلزله‌های بزرگ و قحطی و طاعون در جایهای گوناگون خواهد آمد، و وقایع هولناک روی داده، نشانه‌های مَهیب از آسمان ظاهر خواهد شد.

12 «امّا پیش از این همه، شما را گرفتار کرده، آزار خواهند رسانید و به کنیسه‌ها و زندانها خواهند سپرد، و به‌خاطر نام من، شما را نزد پادشاهان و والیان خواهند برد

13 و این‌گونه فرصت خواهید یافت تا شهادت دهید.

14 این را خوب به خاطر بسپارید که پیشاپیش نگران نباشید در دفاع از خود چه بگویید.

15 زیرا به شما کلام و حکمتی خواهم داد که هیچ‌یک از دشمنانتان را یارای مقاومت یا مخالفت با آن نباشد.

16 حتی والدین و برادرانتان، و خویشان و دوستانتان شما را تسلیم دشمن خواهند کرد و برخی از شما را خواهند کشت.

17 مردم همه به‌خاطر نام من از شما نفرت خواهند داشت.

18 امّا مویی از سرتان گُم نخواهد شد.

19 با پایداری، جان خود را نجات خواهید داد.

20 «چون بینید اورشلیم به محاصرۀ سپاهیان درآمده، بدانید که ویرانی آن نزدیک است.

21 آنگاه آنان که در یهودیه باشند به کوهها بگریزند و آنان که در شهر باشند از شهر بیرون شوند، و آنان که در دشت و صحرا باشند به شهر درنیایند.

22 زیرا آن روزها، روزهای مکافات است که در آن هرآنچه نوشته شده تحقق خواهد یافت.

23 وای بر زنان آبستن و مادران شیرده در آن روزها! زیرا مصیبتی عظیم دامنگیر این سرزمین خواهد شد و این قوم به غضب الهی دچار خواهند گشت.

24 به دَم شمشیر خواهند افتاد و در میان همۀ قومهای دیگر به اسارت برده خواهند شد و اورشلیم لگدمالِ غیریهودیان خواهد گشت تا آنگاه که دوران غیریهودیان تحقق یابد.

25 «نشانه‌هایی در خورشید و ماه و ستارگان پدید خواهد آمد. بر زمین، قومها از جوش و خروش دریا پریشان و مشوش خواهند شد.

26 مردم از تصور آنچه باید بر دنیا حادث شود، از فرط وحشت بی‌هوش خواهند شد، زیرا نیروهای آسمان به لرزه در خواهد آمد.

27 آنگاه پسر انسان را خواهند دید که با قدرت و جلال عظیم در ابری می‌آید.

28 چون این امور آغاز شود، راست بایستید و سرهای خود را بالا بگیرید، زیرا رهایی شما نزدیک است!»

29 و این مَثَل را برای آنها آورد: «درخت انجیر و درختان دیگر را در نظر آورید.

30 به محض اینکه برگ می‌دهند، می‌توانید ببینید و دریابید که تابستان نزدیک است.

31 به همین‌سان، هرگاه ببینید این چیزها رخ می‌دهد، درمی‌یابید که پادشاهی خدا نزدیک شده است.

32 آمین، به شما می‌گویم، تا همۀ این امور واقع نشود، این نسلنخواهد گذشت.

33 آسمان و زمین زایل خواهد شد، امّا سخنان من هرگز زوال نخواهد پذیرفت.

34 «به‌هوش باشید، مبادا عیش و نوش و مستی و نگرانیهای زندگی دلتان را سنگین سازد و آن روز چون دامی به‌ناگاه غافلگیرتان کند.

35 زیرا بر همۀ مردم در سرتاسر جهان خواهد آمد.

36 پس همیشه مراقب باشید و دعا کنید تا بتوانید از همۀ این چیزها که به‌زودی رخ خواهد داد، در امان بمانید و در حضور پسر انسان بایستید.»

37 عیسی هر روز در معبد تعلیم می‌داد و هر شب از شهر بیرون می‌رفت و بر فراز کوه معروف به زیتون شب را به صبح می‌آورد.

38 صبحگاهان مردم برای شنیدن سخنانش در معبد گرد می‌آمدند.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/42/32k/LUK/21-fdf2a65093eaf16c9fdeeeb3822a3fcf.mp3?version_id=118—

Categories
لوقا

لوقا 22

خیانت یهودا

1 و امّا عید فَطیر که به پِسَخ معروف است نزدیک می‌شد،

2 و سران کاهنان و علمای دین در جستجوی راهی مناسب برای کشتن عیسی بودند، زیرا از شورش مردم بیم داشتند.

3 آنگاه شیطان در یهودای معروف به اَسخَریوطی که یکی از دوازده شاگرد بود، رخنه کرد.

4 او نزد سران کاهنان و فرماندهان نگهبانان معبد رفت و با آنان گفتگو کرد که چگونه عیسی را به دست ایشان تسلیم کند.

5 آنان شاد شدند و موافقت کردند مبلغی به او بدهند.

6 او نیز پذیرفت و در پی فرصت بود تا در غیاب مردم، عیسی را به آنان تسلیم کند.

شام آخر

7 پس روز عید فَطیر که می‌بایست برۀ پِسَخ قربانی شود، فرا رسید.

8 عیسی، پطرس و یوحنا را فرستاده، گفت: «بروید و شام پِسَخرا برایمان تدارک ببینید تا بخوریم.»

9 پرسیدند: «کجا می‌خواهی تدارک ببینیم؟»

10 پاسخ داد: «هنگامی که داخل شهر می‌شوید، مردی با کوزه‌ای آب به شما برمی‌خورد. از پی او به خانه‌ای بروید که بدان داخل می‌شود

11 و به صاحبخانه بگویید: ”استاد می‌گوید: ’میهمانخانه کجاست تا شام پِسَخ را با شاگردانم بخورم؟“‘

12 او بالاخانۀ بزرگ و مفروشی به شما نشان خواهد داد. در آنجا تدارک ببینید.»

13 آنها رفتند و همه چیز را همان‌گونه یافتند که به ایشان گفته بود، و پِسَخ را تدارک دیدند.

14 ساعت مقرر فرا رسید و عیسی با رسولان خود بر سفره بنشست.

15 آنگاه به ایشان گفت: «اشتیاق بسیار داشتم پیش از رنج کشیدنم، این پِسَخ را با شما بخورم.

16 زیرا به شما می‌گویم که دیگر از آن نخواهم خورد تا آن هنگام که در پادشاهی خدا تحقق یابد.»

17 پس جامی برگرفت و شکر کرد و گفت: «این را بگیرید و میان خود تقسیم کنید.

18 زیرا به شما می‌گویم که تا آمدن پادشاهی خدا دیگر از محصول مو نخواهم نوشید.»

19 همچنین نان را برگرفته، شکر کرد و پاره نمود و به آنها داد و گفت: «این بدن من است که برای شما داده می‌شود؛ این را به یاد من به جا آرید.»

20 به همین‌سان، پس از شام جام را برگرفت و گفت: «این جام، عهد جدید است در خون من، که به‌خاطر شما ریخته می‌شود.

21 امّا دست آن کس که قصد تسلیم من دارد، با دست من در سفره است.

22 پسر انسان آن‌گونه که مقدّر است، خواهد رفت، امّا وای بر آن کس که او را تسلیم دشمن می‌کند.»

23 آنگاه به پرسش از یکدیگر آغاز کردند که کدام‌یک چنین خواهد کرد.

24 نیز جدالی میانشان درگرفت در این باره که کدام‌یک از ایشان بزرگتر است.

25 عیسی بدیشان گفت: «پادشاهانِ دیگرْ قومها بر ایشان سروری می‌کنند؛ و حاکمانِ ایشان ’ولی‌نعمت‘ خوانده می‌شوند.

26 امّا شما چنین مباشید. بزرگترین در میان شما باید همچون کوچکترین باشد و رهبر باید همچون خادم بُوَد.

27 زیرا کدام‌یک بزرگتر است، آن که بر سفره نشیند یا آن که خدمت کند؟ آیا نه آن که بر سفره نشیند؟ امّا من در میان شما همچون خادم هستم.

28 «شما کسانی هستید که در آزمایشهای من در کنارم ایستادید.

29 پس همان‌گونه که پدرم پادشاهی‌ای به من عطا کرد، من نیز به شما عطا می‌کنم،

30 تا بر سفرۀ من در پادشاهی من بخورید و بیاشامید و بر تختها بنشینید و بر دوازده قبیلۀ اسرائیل داوریکنید.

31 «ای شَمعون، ای شَمعون، شیطان اجازه خواست شما را همچون گندم غَربال کند.

32 امّا من برای تو دعا کردم تا ایمانت تلف نشود. پس چون بازگشتی، برادرانت را استوار بدار.»

33 امّا او در پاسخ گفت: «ای سرورم، من آماده‌ام با تو به زندان بروم و جان بسپارم.»

34 عیسی جواب داد: «پطرس، بدان که امروز پیش از بانگ خروس، سه بار انکار خواهی کرد که مرا می‌شناسی.»

35 سپس از آنها پرسید: «آیا زمانی که شما را بدون کیسۀ پول و توشه‌دان و کفش گسیل داشتم، به چیزی محتاج شدید؟» پاسخ دادند: «نه، به هیچ چیز.»

36 پس به آنها گفت: «امّا اکنون هر که کیسه یا توشه‌دان دارد، آن را برگیرد و اگر شمشیر ندارد، جامۀ خود را فروخته، شمشیری بخرد.

37 زیرا این نوشته باید دربارۀ من تحقق یابد که: ”او از خطاکاران محسوب شد.“آری، آنچه دربارۀ من نوشته شده، در شرف تحقق است.»

38 شاگردان گفتند: «ای خداوند، بنگر، دو شمشیر داریم.» به ایشان گفت: «کافی است!»

دعا در کوه زیتون

39 سپس عیسی بیرون رفت و بنا‌ به عادت، راهی کوه زیتون شد و شاگردانش نیز از پی او رفتند.

40 چون به آن مکان رسیدند، به ایشان گفت: «دعا کنید تا در آزمایشنیفتید.»

41 سپس به مسافت پرتاب سنگی از آنها کناره گرفت و زانو زده، چنین دعا کرد:

42 «ای پدر، اگر ارادۀ توست، این جام را از من دور کن؛ امّا نه خواست من، بلکه ارادۀ تو انجام شود.»

43 آنگاه فرشته‌ای از آسمان بر او ظاهر شد و او را تقویت کرد.

44 پس چون در رنجی جانکاه بود، با جدیّتی بیشتر دعا کرد، و عرقش همچون قطرات خون بر زمین می‌چکید.

45 چون از دعا برخاست و نزد شاگردان بازگشت، دید از فرط اندوه خفته‌اند.

46 به ایشان گفت: «چرا در خوابید؟ برخیزید و دعا کنید تا در آزمایش نیفتید.»

گرفتار شدن عیسی

47 هنوز سخن می‌گفت که گروهی از راه رسیدند. یهودا، یکی از آن دوازده تن، آنان را هدایت می‌کرد. او به عیسی نزدیک شد تا وی را ببوسد،

48 امّا عیسی به او گفت: «ای یهودا، آیا پسر انسان را با بوسه تسلیم می‌کنی؟»

49 چون پیروان عیسی دریافتند چه روی می‌دهد، گفتند: «ای سرور ما، شمشیرهایمان را بَرکشیم؟»

50 و یکی از آنان غلام کاهن اعظم را به شمشیر زد و گوش راستش را برید.

51 امّا عیسی گفت: «دست نگاه دارید!» و گوش آن مرد را لمس کرد و شفا داد.

52 سپس خطاب به سران کاهنان و فرماندهان نگهبانان معبد و مشایخی که برای گرفتار کردن او آمده بودند، گفت: «مگر من راهزنم که با چماق و شمشیر به سراغم آمده‌اید؟

53 هر روز در معبد با شما بودم، و دست بر من دراز نکردید. امّا این ساعتِ شماست و قدرت تاریکی.»

انکار پطرس

54 سپس او را گرفتند و به خانۀ کاهن اعظم بردند. پطرس دورادور از پی ایشان می‌رفت.

55 در میانۀ صحنِ خانه، آتشی روشن بود و جمعی گرد آن نشسته بودند. پطرس نیز در میان آنان بنشست.

56 در این هنگام، کنیزی او را در روشنایی آتش دید و به او خیره شده گفت: «این مرد نیز با او بود.»

57 امّا او انکار کرد و گفت: «ای زن، او را نمی‌شناسم.»

58 کمی بعد، کسی دیگر او را دید و گفت: «تو نیز یکی از آنهایی.» پطرس در پاسخ گفت: «ای مرد، من از آنها نیستم.»

59 ساعتی گذشت و کسی دیگر به تأکید گفت: «بی‌گمان این مرد نیز با او بود، زیرا جلیلی است.»

60 پطرس در پاسخ گفت: «ای مرد، نمی‌دانم چه می‌گویی.» هنوز سخن می‌گفت که خروس بانگ زد.

61 آنگاه خداوند روی گرداند و به پطرس نگاه کرد، و پطرس سخن او را به یاد آورد که گفته بود: «امروز پیش از بانگ خروس، سه بار مرا انکار خواهی کرد.»

62 پس بیرون رفت و به تلخی بگریست.

استهزای عیسی

63 آنان که عیسی را در میان داشتند، او را استهزا کرده، می‌زدند،

64 و چشمان او را بسته، می‌گفتند: «نبوّت کن و بگو چه کسی تو را می‌زند؟»

65 و ناسزاهای بسیارِ دیگر به او می‌گفتند.

محاکمۀ عیسی در حضور شورای یهود

66 چون صبح شد، شورای مشایخ قوم، یعنی سران کاهنان و علمای دین، تشکیل جلسه دادند و عیسی را به حضور فرا خواندند.

67 گفتند: «اگر تو مسیحی، به ما بگو.» پاسخ داد: «اگر بگویم، سخنم را باور نخواهید کرد،

68 و اگر از شما بپرسم، پاسخم نخواهید داد.

69 امّا از این پس، پسر انسان به دست راست قدرت خدا خواهد نشست.»

70 همگی گفتند: «پس آیا تو پسر خدایی؟» در پاسخ گفت: «شما خود گفتید که هستم.»

71 پس گفتند: «دیگر چه نیازی به شهادت است؟ خود از زبانش شنیدیم.‌»

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/42/32k/LUK/22-63bb1b1d7369127e7a3f8235214dcbd6.mp3?version_id=118—

Categories
لوقا

لوقا 23

محاکمه در حضور پیلاتُس و هیرودیس

1 آنگاه همۀ شورا برخاستند و او را نزد پیلاتُس بردند

2 و از او شکایت کرده، گفتند: «این مرد را یافته‌ایم که قوم ما را گمراه می‌کند و ما را از پرداخت خَراج به قیصر بازمی‌دارد و ادعا دارد مسیح و پادشاه است.»

3 پس پیلاتُس از او پرسید: «آیا تو پادشاه یهودی؟» در پاسخ گفت: «تو می‌گویی!»

4 آنگاه پیلاتُس به سران کاهنان و جماعت اعلام کرد: «سببی برای محکوم کردن این مرد نمی‌یابم.»

5 امّا آنها به‌اصرار گفتند: «او در سرتاسر یهودیهمردم را با تعالیم خود تحریک می‌کند. از جلیل آغاز کرده و حال بدین‌جا نیز رسیده است.»

6 چون پیلاتُس این را شنید، خواست بداند آیا او جلیلی است.

7 و چون دریافت که از قلمرو هیرودیس است، او را نزد وی فرستاد، زیرا هیرودیس در آن هنگام در اورشلیم بود.

8 هیرودیس چون عیسی را دید، بسیار شاد شد، زیرا دیرزمانی خواهان دیدار وی بود. پس بنا بر آنچه دربارۀ عیسی شنیده بود، امید داشت آیتی از او ببیند.

9 پس پرسشهای بسیار از عیسی کرد، امّا عیسی پاسخی به او نداد.

10 سران کاهنان و علمای دین که در آنجا بودند، سخت بر او اتهام می‌زدند.

11 هیرودیس و سربازانش نیز به او بی‌حرمتی کردند و به استهزایش گرفتند. سپس ردایی فاخر بر او پوشاندند و نزد پیلاتُس بازفرستادند.

12 در آن روز، هیرودیس و پیلاتُس بنای دوستی با یکدیگر نهادند، زیرا پیشتر دشمن بودند.

13 پیلاتُس سران کاهنان و بزرگان قوم و مردم را فرا خواند

14 و به آنها گفت: «این مرد را به تهمت شوراندن مردم، نزد من آوردید. من در حضور شما او را آزمودم و هیچ دلیلی بر صحت تهمتهای شما نیافتم.

15 نظر هیرودیس نیز همین است، چه او را نزد ما بازفرستاده است. چنانکه می‌بینید، کاری نکرده که مستحق مرگ باشد.

16 پس او را تازیانه می‌زنم و آزاد می‌کنم.» [

17 در هر عید، پیلاتُس می‌بایست یک زندانی را برایشان آزاد می‌کرد.]

18 امّا آنها یکصدا فریاد برآوردند: «او را از میان بردار و باراباس را برای ما آزاد کن!»

19 باراباس به سبب شورشی که در شهر واقع شده بود، و نیز به سبب قتل، در زندان بود.

20 پیلاتُس که می‌خواست عیسی را آزاد کند، دیگر بار با آنان سخن گفت.

21 امّا ایشان همچنان فریاد برآوردند: «بر صلیبش کن! بر صلیبش کن!»

22 سوّمین بار به آنها گفت: «چرا؟ چه بدی کرده است؟ من که هیچ سببی برای کشتن او نیافتم. پس او را تازیانه می‌زنم و آزاد می‌کنم.»

23 امّا آنان با فریادِ بلند به‌اصرار خواستند بر صلیب شود. سرانجام فریادشان غالب آمد

24 و پیلاتُس حکمی را که می‌خواستند، صادر کرد.

25 او مردی را که به سبب شورش و قتل در زندان بود و جمعیت خواهان آزادی‌اش بودند، رها کرد و عیسی را به ایشان سپرد تا به دلخواه خود با او رفتار کنند.

بر صلیب شدن عیسی

26 چون او را می‌بردند، مردی شَمعون نام از اهالی قیرَوان را که از مزارع به شهر می‌آمد، گرفتند و صلیب را بر دوش او نهاده، وادارش کردند آن را پشت سر عیسی حمل کند.

27 گروهی بسیار از مردم، از جمله زنانی که بر سینۀ خود می‌کوفتند و شیون می‌کردند، از پی او روانه شدند.

28 عیسی روی گرداند و به آنها گفت: «ای دختران اورشلیم، برای من گریه مکنید؛ برای خود و فرزندانتان گریه کنید.

29 زیرا زمانی خواهد آمد که خواهید گفت: ”خوشا به حال زنان نازا، خوشا به حال رَحِمهایی که هرگز نزادند و سینه‌هایی که هرگز شیر ندادند!“

30 در آن هنگام، به کوهها خواهند گفت: ”بر ما فرو افتید!“ و به تپه‌ها که: ”ما را بپوشانید!“

31 زیرا اگر با چوب تَر چنین کنند، با چوب خشک چه خواهند کرد؟»

32 دو مرد دیگر را نیز که هر دو جنایتکار بودند، می‌بردند تا با او بکشند.

33 چون به مکانی که جمجمه نام داشت رسیدند، او را با آن دو جنایتکار بر صلیب کردند، یکی را در سمت راست او و دیگری را در سمت چپ.

34 عیسی گفت: «ای پدر، اینان را ببخش، زیرا نمی‌دانند چه می‌کنند.» آنگاه قرعه انداختند تا جامه‌های او را میان خود تقسیم کنند.

35 مردم به تماشا ایستاده بودند و بزرگان قوم نیز ریشخندکنان می‌گفتند: «دیگران را نجات داد! اگر مسیح است و برگزیدۀ خدا، خود را نجات دهد.»

36 سربازان نیز او را به استهزا گرفتند. ایشان به او نزدیک شده، شراب ترشیده به او می‌دادند

37 و می‌گفتند: «اگر پادشاه یهودی، خود را برهان.»

38 نوشته‌ای نیز بدین عبارت بالای سر او نصب کرده بودند که ’این است پادشاه یهود.‘

39 یکی از دو جنایتکاری که بر صلیب آویخته شده بودند، اهانت‌کنان به او می‌گفت: «مگر تو مسیح نیستی؟ پس ما و خودت را نجات بده!»

40 امّا آن دیگر او را سرزنش کرد و گفت: «از خدا نمی‌ترسی؟ تو نیز زیر همان حکمی!

41 مکافات ما به‌حق است، زیرا سزای اعمال ماست. امّا این مرد هیچ تقصیری نکرده است.»

42 سپس گفت: «ای عیسی، چون به پادشاهی خود رسیدی،مرا نیز به یاد آور.»

43 عیسی پاسخ داد: «آمین، به تو می‌گویم، امروز با من در فردوس خواهی بود.»

مرگ عیسی

44 حدود ساعت ششمبود که تاریکی تمامی آن سرزمین را فرا گرفت و تا ساعت نهمادامه یافت،

45 زیرا خورشید از درخشیدن بازایستاده بود. در این هنگام، پردۀ محرابگاه از میان دو پاره شد.

46 آنگاه عیسی به بانگ بلند فریاد برآورد: «ای پدر، روح خود را به دستان تو می‌سپارم.» این را گفت و دَمِ آخر بَرکشید.

47 فرماندۀ سربازان با دیدن این واقعه، خدا را تمجید کرد و گفت: «به‌یقین که این مرد بی‌گناه بود.»

48 مردمی نیز که به تماشا گرد ‌آمده بودند، چون آنچه رخ داد دیدند، در حالیکه بر سینۀ خود می‌کوفتند، آنجا را ترک کردند.

49 امّا همۀ آشنایان او، از جمله زنانی که از جلیل از پی‌اش روانه شده بودند، دور ایستاده، این وقایع را نظاره می‌کردند.

تدفین عیسی

50 در آنجا شخصی یوسف نام نیز حضور داشت که مردی بود نیک و درستکار. او هرچند عضو شورا بود،

51 با رأی و تصمیم آنان موافق نبود. یوسف از مردمان رامَه، یکی از شهرهای یهودیان بود و مشتاقانه انتظار پادشاهی خدا را می‌کشید.

52 او نزد پیلاتُس رفت و جسد عیسی را طلب کرد.

53 پس آن را پایین آورده، در کتانی پیچید و در مقبره‌ای تراشیده از سنگ نهاد که تا به حال کسی در آن گذاشته نشده بود.

54 آن روز، ’روز تهیه‘ بود و چیزی به شروع شَبّات نمانده بود.

55 زنانی که از جلیل از پی عیسی آمده بودند، به دنبال یوسف رفتند و مکان مقبره و چگونگی قرار گرفتن جسد او را دیدند.

56 سپس به خانه بازگشته، حَنوط و عطریات آماده کردند و در روز شَبّات طبق حکم شریعت، آرام گرفتند.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/42/32k/LUK/23-90ca3d1c83c8bfabe2da8afa961cc6f0.mp3?version_id=118—

Categories
لوقا

لوقا 24

قیام عیسی

1 در سپیده‌دمِ روز اوّل هفته، زنان حَنوطی را که فراهم کرده بودند، با خود برداشتند و به مقبره رفتند.

2 امّا دیدند سنگِ جلوِ مقبره به کناری غلتانیده شده است.

3 چون به مقبره داخل شدند، بدن عیسای خداوند را نیافتند.

4 از این امر در حیرت بودند که ناگاه دو مرد با جامه‌هایی درخشان در کنار ایشان ایستادند.

5 زنان از ترسْ سرهای خود را به زیر افکندند؛ امّا آن دو مرد به ایشان گفتند: «چرا زنده را در میان مردگان می‌جویید؟

6 او اینجا نیست، بلکه برخاسته است! به یاد آورید هنگامی که در جلیل بود، به شما چه گفت.

7 گفت که پسر انسان باید به دست گناهکاران تسلیم شده، بر صلیب کشیده شود و در روز سوّم برخیزد.»

8 آنگاه زنان سخنان او را به یاد آوردند.

9 چون از مقبره بازگشتند، این همه را به آن یازده رسول و نیز به دیگران بازگفتند.

10 زنانی که این خبر را به رسولان دادند، مریمِ مَجدَلیّه، یوآنّا، مریم مادر یعقوب و زنانِ همراه ایشان بودند.

11 امّا رسولان گفتۀ زنان را هذیان پنداشتند و سخنانشان را باور نکردند.

12 با این همه، پطرس برخاست و به سوی مقبره دوید و خم شده نگریست، امّا جز کفن چیزی ندید. پس حیران از آنچه روی داده بود، به خانه بازگشت.

در راه عِمائوس

13 در همان روز، دو تن از آنان به دهکده‌ای می‌رفتند، عِمائوس نام، واقع در دو فرسنگیاورشلیم.

14 ایشان دربارۀ همۀ وقایعی که رخ داده بود، با یکدیگر گفتگو می‌کردند.

15 همچنان که سرگرم بحث و گفتگو بودند، عیسی، خود، نزد آنها آمد و با ایشان همراه شد.

16 امّا او را نشناختند زیرا چشمان ایشان بسته شده بود.

17 از آنها پرسید: «در راه، دربارۀ چه گفتگو می‌کنید؟» آنها با چهره‌هایی اندوهگین، خاموش ایستادند.

18 آنگاه یکی از ایشان که کْلِئوپاس نام داشت، در پاسخ گفت: «آیا تو تنها شخص غریب در اورشلیمی که از آنچه در این روزها واقع شده بی‌خبری؟»

19 پرسید: «چه چیزی؟» گفتند: «آنچه بر عیسای ناصری گذشت. او پیامبری بود که در پیشگاه خدا و نزد همۀ مردم، کلام و اعمال پرقدرتی داشت.

20 سران کاهنان و بزرگان ما او را سپردند تا به مرگ محکوم شود و بر صلیبش کشیدند.

21 امّا ما امید داشتیم او همان باشد که می‌بایست اسرائیل را رهایی بخشد. افزون بر این، به‌واقع اکنون سه روز از این وقایع گذشته است.

22 برخی از زنان نیز که در میان ما هستند، ما را به حیرت افکنده‌اند. آنان امروز صبح زود به مقبره رفتند،

23 امّا پیکر او را نیافتند. آنگاه آمده، به ما گفتند فرشتگانی را در رؤیا دیده‌اند که به ایشان گفته‌اند او زنده است.

24 برخی از دوستان ما به مقبره رفتند و اوضاع را همان‌گونه که زنان نقل کرده بودند، یافتند، امّا او را ندیدند.»

25 آنگاه به ایشان گفت: «ای بی‌خردان که دلی دیرفهم برای باور کردن گفته‌های انبیا دارید!

26 آیا نمی‌بایست مسیح این رنجها را ببیند و سپس به جلال خود درآید؟»

27 سپس از موسی و همۀ انبیا آغاز کرد و آنچه را که در تمامی کتب مقدّس دربارۀ او گفته شده بود، برایشان توضیح داد.

28 چون به دهکده‌ای که مقصدشان بود نزدیک شدند، عیسی وانمود کرد که می‌خواهد دورتر برود.

29 آنها اصرار کردند و گفتند: «با ما بمان، زیرا چیزی به پایان روز نمانده و شب نزدیک است.» پس داخل شد تا با ایشان بماند.

30 چون با آنان بر سفره نشسته بود، نان را برگرفت و شکر نموده، پاره کرد و به ایشان داد.

31 در همان هنگام، چشمان ایشان گشوده شد و او را شناختند، امّا در‌ دم از نظرشان ناپدید گشت.

32 آنها از یکدیگر پرسیدند: «آیا هنگامی که در راه با ما سخن می‌گفت و کتب مقدّس را برایمان تفسیر می‌کرد، دل در درون ما نمی‌تپید؟»

33 پس بی‌درنگ برخاستند و به اورشلیم بازگشتند. آنجا آن یازده رسول را یافتند که با دوستان خود گرد ‌آمده،

34 می‌گفتند: «این حقیقت دارد که خداوند قیام کرده است، زیرا بر شَمعون ظاهر شده است.»

35 سپس، آن دو نیز بازگفتند که در راه چه روی داده و چگونه عیسی را هنگام پاره کردن نان شناخته‌اند.

ظهور عیسی بر شاگردان

36 هنوز در این باره گفتگو می‌کردند که عیسی خود در میانشان ایستاد و گفت: «سلام بر شما باد!»

37 حیران و ترسان، پنداشتند شبحی می‌بینند.

38 به آنان گفت: «چرا این‌چنین مضطربید؟ چرا شک و تردید به دل راه می‌دهید؟

39 دست و پایم را بنگرید. خودم هستم! به من دست بزنید و ببینید؛ شبحْ گوشت و استخوان ندارد، امّا چنانکه می‌بینید من دارم!»

40 این را گفت و دستها و پاهای خود را به ایشان نشان داد.

41 آنها از فرط شادی و حیرت نمی‌توانستند باور کنند. پس به ایشان گفت: «چیزی برای خوردن دارید؟»

42 تکه‌ای ماهی بریان به او دادند.

43 آن را گرفت و در برابر چشمان ایشان خورد.

44 آنگاه به ایشان گفت: «این همان است که وقتی با شما بودم، می‌گفتم؛ اینکه تمام آنچه در تورات موسی و کتب انبیا و مزامیر دربارۀ من نوشته شده است، باید به حقیقت پیوندد.»

45 سپس، ذهن ایشان را روشن ساخت تا بتوانند کتب مقدّس را درک کنند.

46 و به ایشان گفت: «نوشته شده است که مسیح رنج خواهد کشید و در روز سوّم از مردگان بر خواهد خاست،

47 و به نام او توبه و آمرزش گناهان به همۀ قومها موعظه خواهد شد و شروع آن از اورشلیم خواهد بود.

48 شما شاهدان این امور هستید.

49 من موعودِ پدر خود را بر شما خواهم فرستاد؛ پس در شهر بمانید تا آنگاه که از اعلی با قدرت آراسته شوید.»

صعود عیسی به آسمان

50 سپس ایشان را بیرون از شهر تا نزدیکی بِیت‌عَنْیا برد و دستهای خود را بلند کرده، برکتشان داد؛

51 و در همان حال که برکتشان می‌داد از آنان جدا گشته، به آسمان برده شد.

52 ایشان او را پرستش کردند و با شادی عظیم به اورشلیم بازگشتند.

53 در آنجا پیوسته در معبد می‌ماندند و خدا را حمد و سپاس می‌گفتند.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/42/32k/LUK/24-eb709619c86de9ad611a1c3c9c8204da.mp3?version_id=118—