Categories
لوقا

لوقا ‮معرفی انجیل لوقا‬

معرفی انجیل لوقا

انجیل لوقا تنها انجیلی است که مخاطبی مشخص دارد، یعنی ’عالیجناب تِئوفیلوس‘. بیشتر محققان بر این اعتقادند که تِئوفیلوس یکی از مقامات بلندپایۀ رومی بوده است. هدف لوقا از نوشتن کتابش این بود که تِئوفیلوس و احتمالاً سایر دوستان ایماندارش، در تعالیمی که پیشتر یافته بودند، استوار گردند.

در میان نوشته‌های کتب عهدجدید، دو اثر لوقا، یعنی انجیل او و کتاب اعمال رسولان، از سبک ادبی غنی و بسیار شیوا برخوردار بوده، دارای واژگانی بس غنی و متنوع است. لوقا آثار خود را چنان هنرمندانه به رشتۀ تحریر درآورده که ضمن ارائۀ اطلاعات دقیق تاریخی، مطالعۀ آنها برای خواننده بسی جذاب است.

انجیل لوقا به مسائل خاصی توجه دارد که ویژۀ همین انجیل است، از آن جمله: غیریهودیان؛ زنان، که در آن زمان جایگاهی حقیر در جامعه داشتند؛ گناهکاران و مطرودین جامعه؛ مسئلۀ فقر و ثروت؛ موضوع دعا و روح‌القدس.

انجیل لوقا تنها انجیلی است که وقایع زندگی زمینی عیسی مسیح را به کمال، از تولّد تا صعودش به آسمان بازگو می‌کند. در این کتاب، اطلاعاتی در خصوص ولادت یحیای تعمیددهنده و چگونگی تولّد عیسی مسیح و کودکی او ارائه شده که در دیگر اناجیل یافت نمی‌شود. لوقا همچنین رویدادها و تعالیمی را از عیسی نقل می‌کند که خاص انجیل اوست. این مطالب، بیشتر در بابهای ۱۰ تا ۱۹ یافت می‌شود.

از آنجا که کتاب اعمال رسولان، جلد دوّم کتاب لوقاست، مطالعۀ آن پس از انجیل لوقا، درک بهتر هر دو کتاب را برای خواننده به ارمغان می‌آورد.

تقسیم‌بندی کلّی

۱- مقدمه (۱:۱-۴)

۲- تولد و کودکی یحیی و عیسی (۱:۵ تا ۲:۵۲)

۳- آماده شدن عیسی برای رسالت خود (۳:۱ تا ۴:۱۳)

۴- خدمات عیسی در جلیل (۴:۱۴ تا ۹:۹)

۵- کناره‌گیری عیسی به نواحی اطراف جلیل (۹:۱۰-۵۰)

۶- سفر به سوی اورشلیم (۹:۵۱ تا ۱۹:۲۷)

۷- هفتۀ آخر زندگی زمینی عیسی و رنجهای او (۱۹:۲۸ تا ۲۳:۵۶)

۸- رستاخیز و صعود عیسی مسیح (باب ۲۴)

Categories
لوقا

لوقا 1

مقدمه

1 از آنجا که بسیاری دست به تألیف حکایت اموری زده‌اند که نزد ما به انجام رسیده است،

2 درست همان‌گونه که آنان که از آغاز شاهدان عینی و خادمان کلام بودند به ما سپردند،

3 من نیز که همه چیز را از آغاز به‌دقّت بررسی کرده‌ام، مصلحت چنان دیدم که آنها را به شکلی منظم برای شما، عالیجناب تِئوفیلوس، بنگارم،

4 تا از درستی آنچه آموخته‌اید، یقین پیدا کنید.

پیشگویی تولد یحیای تعمیددهنده

5 در زمان هیرودیس، پادشاه یهودیه، کاهنی می‌زیست، زکریا نام، از کاهنان گروه اَبیّا. همسرش اِلیزابِت نیز از تبار هارون بود.

6 هر دو در نظر خدا پارسا بودند و مطابق همۀ احکام و فرایض خداوند بی‌عیب رفتار می‌کردند.

7 امّا ایشان را فرزندی نبود، زیرا اِلیزابِت نازا بود و هر دو سالخورده بودند.

8 یک بار که نوبتِ خدمت گروه زکریا بود، و او در پیشگاه خدا کهانت می‌کرد،

9 بنا به رسم کاهنان، قرعۀ دخول به قُدسِ معبدِ خداوند و سوزاندن بخور به نام وی افتاد.

10 در زمان سوزاندن بخور، تمام جماعتْ بیرون سرگرم دعا بودند

11 که ناگاه فرشتۀ خداوند، ایستاده بر جانب راست مذبح بخور، بر زکریا ظاهر شد.

12 زکریا با دیدن او، بهت‌زده شد و ترس وجودش را فرا گرفت.

13 امّا فرشته به او گفت: «ای زکریا، مترس! دعای تو مستجاب شده است. همسرت اِلیزابِت برای تو پسری به دنیا خواهد آورد و تو او را یحیی خواهی نامید.

14 تو سرشار از شادی و خوشی خواهی شد، و بسیاری نیز از میلاد او شادمان خواهند گردید،

15 زیرا در نظر خداوند بزرگ خواهد بود. یحیی نباید هرگز به شراب یا دیگر مُسکِرات لب زند. حتی از شکم مادر، پر از روح‌القدس خواهد بود،

16 و بسیاری از قوم اسرائیل را به سوی خداوند، خدای ایشان باز خواهد گردانید.

17 او به روح و قدرت ایلیا، پیشاپیش خداوند خواهد آمد تا دل پدران را به سوی فرزندان، و عاصیان را به سوی حکمت پارسایان بگرداند، تا قومی آماده برای خداوند فراهم سازد.»

18 زکریا از فرشته پرسید: «این را از کجا بدانم؟ من مردی پیرم و همسرم نیز سالخورده است.»

19 فرشته پاسخ داد: «من جبرائیلم که در حضور خدا می‌ایستم. اکنون فرستاده شده‌ام تا با تو سخن گویم و این بشارت را به تو رسانم.

20 اینک لال خواهی شد و تا روز وقوع این امر، یارای سخن گفتن نخواهی داشت، زیرا سخنان مرا که در زمان مقرر به حقیقت خواهد پیوست، باور نکردی.»

21 در این میان، جماعت منتظر زکریا بودند و حیران از طول توقف او در قُدس.

22 چون بیرون آمد، نمی‌توانست با مردم سخن گوید. پس دریافتند رؤیایی در قُدس دیده است، زیرا تنها ایما و اشاره می‌کرد و توان سخن گفتن نداشت.

23 زکریا پس از پایان نوبت خدمتش، به خانۀ خود بازگشت.

24 چندی بعد، همسرش اِلیزابِت آبستن شد و پنج ماه خانه‌نشینی اختیار کرد.

25 اِلیزابِت می‌گفت: «خداوند برایم چنین کرده است. او در این روزها لطف خود را شامل حال من ساخته و آنچه را نزد مردم مرا مایۀ ننگ بود، برداشته است.»

پیشگویی تولد عیسی

26 در ماه ششم، جبرائیل فرشته از جانب خدا به شهری در جلیل فرستاده شد که ناصره نام داشت،

27 تا نزد باکره‌ای مریم نام برود. مریم نامزد مردی بود، یوسف نام، از خاندان داوود.

28 فرشته نزد او رفت و گفت: «سلام بر تو، ای که مورد لطف قرار گرفته‌ای. خداوند با توست.»

29 مریم با شنیدن سخنان او پریشان شد و با خود اندیشید که این چگونه سلامی است.

30 امّا فرشته وی را گفت: «ای مریم، مترس! لطف خدا شامل حال تو شده است.

31 اینک آبستن شده، پسری خواهی زایید و نامش را عیسی خواهی نهاد.

32 او بزرگ خواهد بود و پسر خدای متعال خوانده خواهد شد. خداوندْ خدا تخت پادشاهی پدرش داوود را به او عطا خواهد فرمود.

33 او تا ابد بر خاندان یعقوبسلطنت خواهد کرد و پادشاهی او را هرگز زوالی نخواهد بود.»

34 مریم از فرشته پرسید: «این چگونه ممکن است، زیرا من با مردی نبوده‌ام؟»

35 فرشته پاسخ داد: «روح‌القدس بر تو خواهد آمد و قدرت خدای متعال بر تو سایه خواهد افکند. از این رو، آن مولودْ مقدّس و پسر خدا خوانده خواهد شد.

36 اینک اِلیزابِت نیز که از خویشان توست، در سن پیری آبستن است و پسری در راه دارد. آری، او که می‌گویند نازاست، در ششمین ماهِ آبستنی است.

37 زیرا نزد خدا هیچ امری ناممکن نیست!»

38 مریم گفت: «کنیزِ خداوندم. آنچه دربارۀ من گفتی، بشود.» آنگاه فرشته از نزد او رفت.

دیدار مریم از اِلیزابِت

39 در آن روزها، مریم برخاست و به‌شتاب به شهری در کوهستان یهودیه رفت،

40 و به خانۀ زکریا درآمده، اِلیزابِت را سلام گفت.

41 چون اِلیزابِت سلام مریم را شنید، طفل در رَحِمش به جست و خیز آمد، و اِلیزابِت از روح‌القدس پر شده،

42 به بانگ بلند گفت: «تو در میان زنان خجسته‌ای، و خجسته است ثمرۀ رَحِم تو!

43 من که باشم که مادرِ سرورم نزد من آید؟

44 چون صدای سلام تو به گوشم رسید، طفل از شادی در رَحِمِ من به جست و خیز آمد.

45 خوشا به حال آن که ایمان آورْد، زیرا آنچه از جانب خداوند به او گفته شده است، به انجام خواهد رسید.»

سرود مریم

46 مریم در پاسخ گفت:

«جان من خداوند را تمجید می‌کند

47 و روحم در نجات‌دهنده‌ام خدا، به وجد می‌آید،

48 زیرا بر حقارتِ کنیزِ خود نظر افکنده است.

زین پس، همۀ نسلها خجسته‌ام خواهند خواند،

49 زیرا آن قادر که نامش قدوس است،

کارهای عظیم برایم کرده است.

50 رحمت او، نسل اندر نسل،

همۀ ترسندگانش را در بر می‌گیرد.

51 او به بازوی خود، نیرومندانه عمل کرده

و آنان را که در اندیشه‌های دل خود متکبرند، پراکنده ساخته است؛

52 فرمانروایان را از تخت به زیر کشیده

و فروتنان را سرافراز کرده است؛

53 گرسنگان را به چیزهای نیکو سیر کرده

امّا دولتمندان را تهی‌دست روانه ساخته است.

54 او رحمت خود را به یاد آورده،

و خادم خویش اسرائیل را یاری داده است،

55 همان‌گونه که به پدران ما ابراهیم و نسل او

وعده داده بود که تا ابد چنین کند.»

56 پس مریم حدود سه ماه نزد اِلیزابِت ماند و سپس به خانه بازگشت.

تولد یحیی

57 چون زمان وضع حمل اِلیزابِت فرا رسید، پسری به دنیا آورد.

58 همسایگان و خویشان چون شنیدند که خداوند رحمت عظیمش را بر وی ارزانی داشته است، در شادی او سهیم شدند.

59 روز هشتم، برای آیینِ ختنۀ نوزاد آمدند و می‌خواستند نام پدرش زکریا را بر او بگذارند.

60 امّا مادر نوزاد گفت: «نه! نام او باید یحیی باشد.»

61 گفتند: «از خویشان تو کسی چنین نامی نداشته است.»

62 پس با اشاره، نظر پدر نوزاد را دربارۀ نام فرزندش جویا شدند.

63 زکریا لوحی خواست، و در برابر حیرت همگان نوشت: «نام او یحیی است!»

64 در دم، زبانش باز شد و دهان به ستایش خدا گشود.

65 ترس بر همۀ همسایگان مستولی گشت و مردم در سرتاسر کوهستان یهودیه در این باره گفتگو می‌کردند.

66 هر که این سخنان را می‌شنید، در دل خود می‌اندیشید که: «این کودک چگونه کسی خواهد شد؟» زیرا دست خداوند همراه او بود.

نبوّت زکریا

67 آنگاه پدر او، زکریا، از روح‌القدس پر شد و چنین نبوّت کرد:

68 «متبارک باد خداوند، خدای اسرائیل،

زیرا به یاری قوم خویش آمده و ایشان را رهایی بخشیده است.

69 او برای ما شاخِنجاتی

در خاندان خادمش داوود، بر پای داشته است،

70 چنانکه از دیرباز

به زبان پیامبران مقدّس خود وعده فرموده بود که

71 ما را از دست دشمنان

و همۀ کسانی که از ما نفرت دارند، نجات بخشد،

72 تا بر پدرانمان رحمت بنماید

و عهد مقدّس خویش به یاد آورَد؛

73 همان سوگندی را که

برای پدرمان ابراهیم یاد کرد

74 که ما را از دست دشمن رهایی بخشد

و یاری‌مان دهد که او را بی هیچ واهمه عبادت کنیم،

75 در حضورش،

با قدّوسیت و پارسایی، همۀ ایام عمر.

76 و تو، ای فرزندم، پیامبر خدای متعال خوانده خواهی شد؛

زیرا پیشاپیش خداوند حرکت خواهی کرد تا راه را برای او آماده سازی،

77 و به قوم او این معرفت را عطا کنی

که با آمرزیدن گناهانشان، ایشان را نجات می‌بخشد.

78 زیرا خدای ما را دلی است پر زِ رحمت،

وَز همین رو، آفتاب تاباناز عرش برین بر ما طلوع خواهد کرد

79 تا کسانی را که در تاریکی و سایۀ مرگ ساکنند، روشنایی بخشد،

و گامهای ما را در مسیر صلح و سلامت هدایت فرماید.»

80 و امّا آن کودک رشد می‌کرد و در روح، نیرومند می‌شد، و تا روز ظهور آشکارش بر قوم اسرائیل، در بیابان به سر می‌برد.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/42/32k/LUK/1-46316b73084fb601d243c96332c9310a.mp3?version_id=118—

Categories
لوقا

لوقا 2

میلاد عیسی مسیح

1 در آن روزها، آگوستوسِ قیصر فرمانی صادر کرد تا مردمان جهانهمگی سرشماری شوند.

2 این نخستین سرشماری بود و در ایام فرمانداری کورینیوس بر سوریه انجام می‌شد.

3 پس، هر کس روانۀ شهر خود شد تا نام‌نویسی شود.

4 یوسف نیز از شهر ناصرۀ جلیل رهسپار بِیت‌لِحِمِ یهودیه، زادگاه داوود شد، زیرا از نسل و خاندان داوود بود.

5 او به آنجا رفت تا با نامزدش مریم که زایمانش نزدیک بود، نام‌نویسی کنند.

6 هنگامی که آنجا بودند، وقت زایمان مریم فرا رسید

7 و نخستین فرزندش را که پسر بود به دنیا آورد. او را در قنداقی پیچید و در آخوری خوابانید، زیرا در مهمانسرا جایی برایشان نبود.

شبانان و فرشتگان

8 در آن نواحی، شبانانی بودند که در صحرا به سر می‌بردند و شب‌هنگام از گلۀ خود پاسداری می‌کردند.

9 ناگاه فرشتۀ خداوند بر آنان ظاهر شد، و نور جلال خداوند بر گردشان تابید. شبانان سخت وحشت کردند،

10 امّا فرشته به آنان گفت: «مترسید، زیرا بشارتی برایتان دارم، خبری بس شادی‌بخش که برای تمامی قوم است:

11 امروز در شهر داوود، نجات‌دهنده‌ای برای شما به دنیا آمد. او خداوندْ مسیح است.

12 نشانه برای شما این است که نوزادی را در قنداقی پیچیده و در آخوری خوابیده خواهید یافت.»

13 ناگاه گروهی عظیم از لشکریان آسمان ظاهر شدند که همراه آن فرشته در ستایش خدا می‌گفتند:

14 «جلال بر خدا در عرش برین،

و صلح و سلامت بر مردمانی که بر زمین مورد لطف اویند!»

15 و چون فرشتگان از نزد ایشان به آسمان رفتند، شبانان به یکدیگر گفتند: «بیایید به بِیت‌لِحِم برویم و آنچه را روی داده و خداوندْ ما را از آن آگاه کرده است، ببینیم.»

16 پس به‌شتاب رفتند و مریم و یوسف و نوزادِ خفته در آخور را یافتند.

17 چون نوزاد را دیدند، سخنی را که دربارۀ او به ایشان گفته شده بود، پخش کردند.

18 و هر که می‌شنید، از سخن شبانان در شگفت می‌شد.

19 امّا مریم، این همه را به خاطر می‌سپرد و در دل خود به آنها می‌اندیشید.

20 پس شبانان خدا را حمد و ثنا گویان بازگشتند، به سبب هرآنچه دیده و شنیده بودند، چنانکه بدیشان گفته شده بود.

آیین تقدیم عیسی در خانۀ خدا

21 در روز هشتم، چون زمان ختنۀ نوزاد فرا رسید، او را عیسی نام نهادند. این همان نامی بود که فرشته، پیش از قرار گرفتن او در رَحِم مریم، بر وی نهاده بود.

22 چون ایام تطهیر ایشان مطابق شریعت موسی به پایان رسید، یوسف و مریم، عیسی را به اورشلیم بردند تا به خداوند تقدیم کنند،

23 طبق حکم شریعت خداوند که می‌فرماید: «نخستین ثمرۀ ذکور هر رَحِمی، مقدس برای خداوند خوانده شود.»؛

24 و نیز تا قربانی تقدیم کنند، مطابق آنچه در شریعت خداوند آمده، یعنی «یک جفت قمری یا دو جوجه کبوتر».

25 در آن زمان، مردی پارسا و دیندار، شَمعون نام، در اورشلیم می‌زیست که در انتظار تسلی اسرائیل بود و روح‌القدس بر او قرار داشت.

26 روح‌القدس بر وی آشکار کرده بود که تا مسیحِ خداوند را نبیند، چشم از جهان فرو نخواهد بست.

27 پس شَمعون به هدایت روح وارد صحن معبد شد و چون والدین عیسای نوزاد او را آوردند تا آیین شریعت را برایش به جای آورند،

28 شَمعون در آغوشش گرفت و خدا را ستایش‌کنان گفت:

29 «ای خداوند، حال بنا به وعدۀ خود،

خادمت را به سلامت مرخص می‌فرمایی.

30 زیرا چشمان من نجات تو را دیده است،

31 نجاتی که در برابر دیدگان همۀ ملتها فراهم کرده‌ای،

32 نوری برای آشکار کردن حقیقت بر دیگر قومها

و جلالی برای قوم تو اسرائیل.»

33 پدر و مادر عیسی از سخنانی که دربارۀ او گفته شد، در شگفت شدند.

34 سپس شَمعون ایشان را برکت داد و به مریم، مادر او گفت: «مقدّر است که این کودک موجب افتادن و برخاستن بسیاری از قوم اسرائیل شود، و آیتی باشد که در برابرش خواهند ایستاد،

35 و بدین‌سان، اندیشۀ دلهای بسیاری آشکار خواهد شد. شمشیری نیز در قلب تو فرو خواهد رفت.»

36 در آنجا نبیه‌ای می‌زیست، حَنّا نام، دختر فَنوئیل از قبیلۀ اَشیر، که بسیار سالخورده بود. حَنّا پس از هفت سال زناشویی، شوهرش را از دست داده بود

37 و تا هشتاد و چهار سالگی بیوه مانده بود. او هیچ‌گاه معبد را ترک نمی‌کرد، بلکه شبانه‌روز، با روزه و دعا به عبادت مشغول بود.

38 حَنّا نیز در همان هنگام پیش آمد و خدا را سپاس گفته، با همۀ کسانی که چشم‌انتظار رهایی اورشلیم بودند، دربارۀ عیسی سخن گفت.

39 چون یوسف و مریم آیین شریعت خداوند را به کمال به جای آوردند، به شهر خود ناصره، واقع در جلیل، بازگشتند.

40 باری، آن کودک رشد می‌کرد و قوی می‌شد. او پر از حکمت بود و فیض خدا بر او قرار داشت.

عیسای نوجوان در خانۀ خدا

41 والدین عیسی هر سال برای عید پِسَخ به اورشلیم می‌رفتند.

42 چون عیسی دوازده ساله شد، به رسم عید به اورشلیم رفتند.

43 پس از پایان آیین عید، چون راه بازگشت پیش گرفتند، عیسای نوجوان در اورشلیم ماند. امّا والدینش از این امر آگاه نبودند،

44 بلکه چون می‌پنداشتند در کاروان است، روزی تمام سفر کردند. سرانجام به جستجوی عیسی در میان خویشاوندان و دوستان برآمدند.

45 و چون او را نیافتند، در جستجویش به اورشلیم بازگشتند.

46 پس از سه روز، سرانجام او را در معبد یافتند. در میان معلمان نشسته بود و به سخنان ایشان گوش فرا می‌داد و از آنها پرسشها می‌کرد.

47 هر که سخنان او را می‌شنید، از فهم او و پاسخهایی که می‌داد، در شگفت می‌شد.

48 چون والدینشاو را در آنجا دیدند، شگفت‌زده شدند. مادرش به او گفت: «پسرم، چرا با ما چنین کردی؟ پدرت و من با نگرانی بسیار در جستجوی تو بودیم.»

49 امّا او در پاسخ گفت: «چرا مرا می‌جستید؟ مگر نمی‌دانستید که می‌باید در خانۀ پدرم باشم؟»

50 امّا آنها معنای این سخن را که بدیشان گفت درنیافتند.

51 پس با ایشان به راه افتاد و به ناصره رفت و مطیع ایشان بود. امّا مادرش تمامی این امور را به خاطر می‌سپرد.

52 و عیسی در قامت و حکمت، و در محبوبیت نزد خدا و مردم، ترقّی می‌کرد.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/42/32k/LUK/2-9a795b86c2d850e03efd9a093a4ddfff.mp3?version_id=118—

Categories
لوقا

لوقا 3

یحیی، هموار‌کنندۀ راه مسیح

1 در پانزدهمین سالِ فرمانروایی تیبِریوسِ قیصر، هنگامی که پُنتیوس پیلاتُس والی یهودیه بود، هیرودیس حاکم جلیل، برادرش فیلیپُس حاکم ایتوریه و تْراخونیتیس، لیسانیوس حاکم آبیلینی،

2 و حَنّا و قیافا کاهنان اعظم بودند، کلام خدا در بیابان بر یحیی، پسر زکریا، نازل شد.

3 پس یحیی به سرتاسر نواحی اردن می‌رفت و به مردم موعظه می‌کرد که برای آمرزش گناهان خود توبه کنند و تعمید گیرند.

4 در این باره در کتاب سخنان اِشعیای نبی آمده است که:

«ندای آن که در بیابان فریاد برمی‌آورد،

”راه خداوند را آماده کنید!

طریقهای او را هموار سازید!

5 همۀ دره‌ها پر و همۀ کوهها و تپه‌ها پست خواهند شد؛

راههای کج، راست و مسیرهای ناهموار، هموار خواهند گشت.

6 آنگاه تمامی بشر نجات خدا را خواهند دید.“‌»

7 یحیی خطاب به جماعتی که برای تعمید گرفتن نزد او می‌آمدند، می‌گفت: «ای افعی‌زادگان، چه کسی به شما هشدار داد تا از غضبی که در پیش است بگریزید؟

8 پس ثمرات شایستۀ توبه بیاورید و با خود مگویید که: ”پدر ما ابراهیم است.“ زیرا به شما می‌گویم، خدا قادر است از این سنگها فرزندان برای ابراهیم پدید آورد.

9 هم‌اکنون تیشه بر ریشۀ درختان نهاده شده است. هر درختی که میوۀ خوب ندهد، بریده و در آتش افکنده خواهد شد.»

10 جماعت از او پرسیدند: «پس چه کنیم؟»

11 پاسخ داد: «آن که دو جامه دارد، یکی را به آن که ندارد بدهد، و آن که خوراک دارد نیز چنین کند.»

12 خَراجگیران نیز آمدند تا تعمید گیرند. آنها از او پرسیدند: «استاد، ما چه کنیم؟»

13 به ایشان گفت: «بیش از اندازۀ مقرر خَراج مستانید.»

14 سربازان نیز از او پرسیدند: «ما چه کنیم؟» گفت: «به‌زور از کسی پول نگیرید و بر هیچ‌کس افترا مزنید و به مزد خویش قانع باشید.»

15 مردم مشتاقانه در انتظار بودند و با خود می‌اندیشیدند که آیا ممکن است یحیی همان مسیحباشد؟

16 پاسخ یحیی به همۀ آنان این بود: «من شما را با آب تعمید می‌دهم، امّا کسی تواناتر از من خواهد آمد که من حتی شایسته نیستم بند کفشهایش را بگشایم. او شما را با روح‌القدس و آتش تعمید خواهد داد.

17 او کج‌بیل خود را در دست دارد تا خرمنگاه خویش را پاک کندو گندم را در انبار خویش ذخیره نماید، امّا کاه را در آتشی خاموشی‌ناپذیر خواهد سوزانید.»

18 و یحیی با اندرزهای بسیار دیگر به مردم بشارت می‌داد.

19 امّا چون هیرودیسِ حاکم، دربارۀ هیرودیا، همسر برادرش، و نیز شرارتهای دیگری که کرده بود، از یحیی توبیخ شد،

20 او را به زندان افکند و بدین‌گونه خطایی دیگر بر خطاهای خود افزود.

تعمید عیسی و شجره‌نامۀ او

21 هنگامی که مردم همه تعمید می‌گرفتند و عیسی نیز تعمید گرفته بود و دعا می‌کرد، آسمان گشوده شد

22 و روح‌القدس به شکل جسمانی، همچون کبوتری بر او فرود آمد، و ندایی از آسمان در رسید که «تو پسر محبوب من هستی، و من از تو خشنودم.»

23 عیسی حدود سی سال داشت که خدمت خود را آغاز کرد. او به گمان مردم پسر یوسف بود، و یوسف، پسر هِلی،

24 پسر مَتّات، پسر لاوی، پسر مِلکی، پسر یَنّا، پسر یوسف،

25 پسر مَتّاتیا، پسر عاموس، پسر ناحوم، پسر حِسْلی، پسر نَجَّی،

26 پسر مَعَت، پسر مَتّاتیا، پسر سِمِعین، پسر یُسِک، پسر یهودا،

27 پسر یوحَنان، پسر ریسا، پسر زروبابِل، پسر شِئَلتیئیل، پسر نیری،

28 پسر مِلکی، پسر اَدّی، پسر قوصام، پسر اِلمادام، پسر عیر،

29 پسر یوشَع، پسر اِلعازار، پسر یوریم، پسر مَتّات، پسر لاوی،

30 پسر شَمعون، پسر یهودا، پسر یوسف، پسر یونام، پسر اِلیاقیم،

31 پسر مِلیا، پسر مِنّا، پسر مَتّاتا، پسر ناتان، پسر داوود،

32 پسر یَسا، پسر عوبید، پسر بوعَز، پسر سَلمون، پسر نَحشون،

33 پسر عَمّیناداب، پسر رام، پسر حِصْرون، پسر فِرِص، پسر یهودا،

34 پسر یعقوب، پسر اسحاق، پسر ابراهیم، پسر تارَح، پسر ناحور،

35 پسر سِروج، پسر رِعو، پسر فِلِج، پسر عِبِر، پسر شِلَخ،

36 پسر قینان، پسر اَرفَکشاد، پسر سام، پسر نوح، پسر لَمِک،

37 پسر مَتوشالَح، پسر خَنوخ، پسر یارِد، پسر مَهَلَلئیل، پسر قینان،

38 پسر اَنوش، پسر شِیث، پسر آدم، پسر خدا.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/42/32k/LUK/3-2c7022cbf72bfde8a839ebd5b2bd8016.mp3?version_id=118—

Categories
لوقا

لوقا 4

عیسی در بوتۀ آزمایش

1 عیسی پر از روح‌القدس، از رود اردن بازگشت و روح، او را در بیابان هدایت می‌کرد.

2 در آنجا ابلیس چهل روز او را وسوسه کرد. در آن روزها چیزی نخورد، و در پایان آن مدت، گرسنه شد.

3 پس ابلیس به او گفت: «اگر پسر خدایی،به این سنگ بگو نان شود.»

4 عیسی پاسخ داد: «نوشته شده است که ”انسان تنها به نان زنده نیست.“»

5 سپس ابلیس او را به مکانی بلند برد و در دَمی همۀ حکومتهای جهان را به او نشان داد

6 و گفت: «من همۀ این قدرت و تمامی شکوه اینها را به تو خواهم بخشید، زیرا که به من سپرده شده است و مختارم آن را به هر که بخواهم بدهم.

7 بنابراین، اگر در برابرم سَجده کنی، این همه از آن تو خواهد شد.»

8 عیسی پاسخ داد: «نوشته شده است،

«”خداوند، خدای خود را بپرست

و تنها او را عبادت کن.“»

9 آنگاه ابلیس او را به شهر اورشلیم برد و بر فراز معبد قرار داد و گفت: «اگر پسر خدایی، خود را از اینجا به زیر افکن.

10 زیرا نوشته شده است:

«”دربارۀ تو به فرشتگان خود فرمان خواهد داد

تا نگاهبان تو باشند.

11 آنها تو را بر دستهایشان خواهند گرفت

مبادا پایت را به سنگی بزنی.“»

12 عیسی به او پاسخ داد: «گفته شده است، ”خداوند، خدای خود را میازما.“‌»

13 چون ابلیس همۀ این وسوسه‌ها را به پایان رسانید، او را تا فرصتی دیگر ترک گفت.

آغاز خدمات عیسی در جلیل

14 عیسی به نیروی روح به جلیل بازگشت و خبر او در سرتاسر آن نواحی پیچید.

15 او در کنیسه‌های ایشان تعلیم می‌داد، و همه وی را می‌ستودند.

طرد عیسی در ناصره

16 پس به شهر ناصره که در آن پرورش یافته بود، رفت و در روز شَبّات، طبق معمول به کنیسه درآمد. و برخاست تا تلاوت کند.

17 طومار اِشعیای نبی را به او دادند. چون آن را گشود، قسمتی را یافت که می‌فرماید:

18 «روح خداوند بر من است،

زیرا مرا مسح کرده

تا فقیران را بشارت دهم

و مرا فرستاده تا رهایی را به اسیران

و بینایی را به نابینایان اعلام کنم،

و ستمدیدگان را رهایی بخشم،

19 و سال لطف خداوند را اعلام نمایم.»

20 سپس طومار را فرو پیچید و به خادم کنیسه سپرد و بنشست. همه در کنیسه به او چشم دوخته بودند.

21 آنگاه چنین سخن آغاز کرد: «امروز این نوشته، هنگامی که بدان گوش فرا می‌دادید، جامۀ عمل پوشید.»

22 همه از او نیکو می‌گفتند و از کلام فیض‌آمیزشدر شگفت بودند و می‌گفتند: «آیا این پسر یوسف نیست؟»

23 عیسی به ایشان گفت: «بی‌گمان این مَثَل را بر من خواهید آورد که ”ای طبیب خود را شفا ده! آنچه شنیده‌ایم در کَفَرناحوم کرده‌ای، اینجا در زادگاه خویش نیز انجام بده.“‌»

24 سپس افزود: «آمین،به شما می‌گویم که هیچ پیامبری در دیار خویش پذیرفته نیست.

25 یقین بدانید که در زمان ایلیا، هنگامی که آسمان سه سال و نیم بسته شد و خشکسالیِ سخت سرتاسر آن سرزمین را فرا گرفت، بیوه‌زنان بسیار در اسرائیل بودند.

26 امّا ایلیا نزد هیچ‌یک فرستاده نشد مگر نزد بیوه‌زنی در شهر صَرِفَه در سرزمین صیدون.

27 در زمان اِلیشَع نبی نیز جذامیان بسیار در اسرائیل بودند، ولی هیچ‌یک از جذام خود پاک نشدند مگر نَعَمانِ سُریانی.»

28 آنگاه همۀ کسانی که در کنیسه بودند، از شنیدن این سخنان برآشفتند

29 و برخاسته، او را از شهر بیرون کشیدند و بر لبۀ کوهی که شهر بر آن بنا شده بود، بردند تا از آنجا به زیرش افکنند.

30 امّا او از میانشان گذشت و رفت.

شفای مرد دیوزده

31 سپس عیسی به کَفَرناحوم، شهری در جلیل، فرود شد و در روز شَبّات به تعلیم مردم پرداخت.

32 آنان از تعلیم او در شگفت شدند، زیرا در کلامش اقتدار بود.

33 امّا در کنیسه، مردی دیوزده بود که روح پلید داشت. او به آواز بلند فریاد برآورد:

34 «ای عیسای ناصری، تو را با ما چه کار است؟ آیا آمده‌ای نابودمان کنی؟ می‌دانم کیستی؛ تو آن قدوس خدایی!»

35 عیسی روح پلید را نهیب زد و گفت: «خاموش باش و از او بیرون بیا!» آنگاه دیو، آن مرد را در حضور همگان بر زمین زد و بی‌آنکه آسیبی به او برساند، از او بیرون آمد.

36 مردم همه شگفت‌زده به یکدیگر می‌گفتند: «این چه کلامی است؟ او با اقتدار و قدرت به ارواح پلید فرمان می‌دهد و بیرون می‌آیند!»

37 بدین‌گونه خبر کارهای او در سرتاسر آن نواحی پیچید.

شفای مادرزن پطرس و بسیاری دیگر

38 آنگاه عیسی کنیسه را ترک گفت و به خانۀ شَمعون رفت. و امّا مادرزن شَمعون را تبی سخت عارض گشته بود. پس، از عیسی خواستند یاری‌اش کند.

39 او نیز بر بالین وی خم شد و تب را نهیب زد، و تبش قطع شد. او بی‌درنگ برخاست و مشغول پذیرایی از آنها شد.

40 هنگام غروب، همۀ کسانی که بیمارانی مبتلا به امراض گوناگون داشتند، آنان را نزد عیسی آوردند، و او نیز بر یکایک ایشان دست نهاد و شفایشان داد.

41 دیوها نیز از بسیاری بیرون می‌آمدند و فریادکنان می‌گفتند: «تو پسر خدایی!» امّا او آنها را نهیب می‌زد و نمی‌گذاشت سخنی بگویند، زیرا می‌دانستند مسیح است.

موعظۀ عیسی در کنیسه‌ها

42 بامدادان، عیسی به مکانی دورافتاده رفت. امّا مردم او را می‌جُستند و چون به جایی که بود رسیدند، کوشیدند نگذارند ترکشان کند.

43 ولی او گفت: «من باید پادشاهی خدا را در شهرهای دیگر نیز بشارت دهم، چرا که به همین منظور فرستاده شده‌ام.»

44 پس به موعظه در کنیسه‌های یهودیهادامه داد.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/42/32k/LUK/4-bf5ff77b2b5ad41152c900fb3972f2ff.mp3?version_id=118—

Categories
لوقا

لوقا 5

نخستین شاگردان عیسی

1 یک روز که عیسی در کنار دریاچۀ جِنیسارِتایستاده بود و جمعیت از هر سو بر او ازدحام می‌کردند تا کلام خدا را بشنوند،

2 در کنار دریا دو قایق دید که صیادان از آنها بیرون آمده، مشغول شستن تورهایشان بودند.

3 پس بر یکی از آنها که متعلق به شَمعون بود سوار شد و از او خواست قایق را اندکی از ساحل دور کند. سپس خود بر قایق نشست و به تعلیم مردم پرداخت.

4 چون سخنانش به پایان رسید، به شَمعون گفت: «قایق را به جایی عمیق ببر، و تورها را برای صید ماهی در آب افکنید.»

5 شَمعون پاسخ داد: «استاد، همۀ شب را سخت تلاش کردیم و چیزی نگرفتیم. امّا چون تو می‌گویی، تورها را در آب خواهیم افکند.»

6 وقتی چنین کردند، آنقدر ماهی گرفتند که چیزی نمانده بود تورهایشان پاره شود!

7 از این رو، از دوستان خود در قایق دیگر به اشاره خواستند تا به یاری‌شان آیند. آنها آمدند و هر دو قایق را آنقدر از ماهی پر کردند که چیزی نمانده بود در آب فرو روند.

8 چون شَمعون پطرس این را دید، به پاهای عیسی افتاد و گفت: «ای خداوند، از من دور شو، زیرا مردی گناهکارم!»

9 چه خود و همراهانش از واقعۀ صید ماهی شگفت‌زده بودند.

10 یعقوب و یوحنا، پسران زِبِدی، نیز که همکار شَمعون بودند، همین حال را داشتند. عیسی به شَمعون گفت: «مترس، از این پس مردم را صید خواهی کرد.»

11 پس آنها قایقهای خود را به ساحل راندند و همه چیز را ترک گفته، از پی او روانه شدند.

شفای مرد جذامی

12 روزی دیگر که عیسی در یکی از شهرها بود، مردی آمد که جذامتمام بدنش را فرا گرفته بود. چون عیسی را دید، روی بر خاک نهاد و التماس‌کنان گفت: «سرور من، اگر بخواهی می‌توانی پاکم سازی.»

13 عیسی دست خود را دراز کرد و او را لمس نمود و گفت: «می‌خواهم؛ پاک شو!» در دم، جذامْ آن مرد را ترک گفت.

14 سپس به او امر فرمود: «به کسی چیزی مگو، بلکه برو و خود را به کاهن بنما و برای تطهیر خود قربانیهایی را که موسی امر کرده است، تقدیم کن تا برای آنان گواهی باشد.»

15 با این همه، خبر کارهای او هر چه بیشتر پخش می‌شد، چندان که جماعتهای بسیار گرد ‌می‌آمدند تا سخنانش را بشنوند و از بیماریهای خود شفا یابند.

16 امّا عیسی اغلب به جاهای دورافتاده می‌رفت و دعا می‌کرد.

شفای مرد مفلوج

17 روزی از روزها عیسی تعلیم می‌داد و فَریسیان و معلمان شریعت از همۀ شهرهای جلیل و یهودیه و نیز از اورشلیم آمده و نشسته بودند، و قدرت خداوند برای شفای بیماران با او بود.

18 ناگاه چند مرد از راه رسیدند که مفلوجی را بر تشکی حمل می‌کردند. ایشان کوشیدند او را به درون خانه ببرند و در برابر عیسی بگذارند.

19 امّا چون به سبب ازدحام جمعیت راهی نیافتند، به بام خانه رفتند و از میان سفالها مفلوج را با تُشَکَش پایین فرستادند و وسط جمعیت، در برابر عیسی نهادند.

20 چون عیسی ایمان ایشان را دید، گفت: «ای مرد، گناهانت آمرزیده شد!»

21 امّا فَریسیان و علمای دین با خود اندیشیدند: «این کیست که کفر می‌گوید؟ چه کسی جز خدا می‌تواند گناهان را بیامرزد؟»

22 عیسی دریافت چه می‌اندیشند و پرسید: «چرا در دل چنین می‌اندیشید؟

23 گفتن کدام‌یک آسانتر است: ”گناهانت آمرزیده شد“ یا اینکه ”برخیز و راه برو“؟

24 حال تا بدانید که پسر انسان بر زمین اقتدار آمرزش گناهان را دارد» – به مرد مفلوج گفت: «به تو می‌گویم، برخیز، تشک خود برگیر و به خانه برو!»

25 در دم، آن مرد مقابل ایشان ایستاد و آنچه را بر آن خوابیده بود برداشت و خدا را حمدگویان به خانه رفت.

26 همه از این رویداد در شگفت شده، خدا را تمجید کردند و در حالی که ترس وجودشان را فرا گرفته بود، می‌گفتند: «امروز چیزهای شگفت‌انگیز دیدیم.»

دعوت از لاوی

27 سپس عیسی از آن خانه بیرون آمد و خَراجگیری را دید، لاوی نام، که در خَراجگاه نشسته بود. او را گفت: «از پی من بیا.»

28 لاوی برخاسته، همه چیز را ترک گفت و از پی عیسی روان شد.

29 او در خانۀ خویش ضیافتی بزرگ به افتخار عیسی بر پا کرد، و جمعی بزرگ از خَراجگیران و دیگر مردم، با آنها بر سفره نشستند.

30 امّا فَریسیان و گروهی از علمای دین که از فرقۀ آنها بودند، شِکوِه‌کنان به شاگردان عیسی گفتند: «چرا با خَراجگیران و گناهکاران می‌خورید و می‌آشامید؟»

31 عیسی پاسخ داد: «بیمارانند که به طبیب نیاز دارند، نه تندرستان.

32 من نیامده‌ام تا پارسایان بلکه تا گناهکاران را به توبه دعوت کنم.»

سؤال دربارۀ روزه

33 به او گفتند: «شاگردان یحیی اغلب روزه می‌گیرند و دعا می‌کنند؛ شاگردان فَریسیان نیز چنینند، امّا شاگردان تو همیشه در حال خوردن و نوشیدنند.»

34 عیسی پاسخ داد: «آیا می‌توان میهمانان عروسی را تا زمانی که داماد با آنهاست، به روزه واداشت؟

35 امّا زمانی خواهد رسید که داماد از ایشان گرفته شود. در آن ایام روزه خواهند گرفت.»

36 پس این مَثَل را برایشان آورد: «هیچ‌کس تکه‌ای از جامۀ نو را نمی‌بُرَد تا آن را به جامه‌ای کهنه وصله زند. زیرا اگر چنین کند، هم جامۀ نو را پاره کرده و هم پارچۀ نو بر جامۀ کهنه وصله‌ای است ناجور.

37 نیز کسی شراب نو را در مَشکهای کهنه نمی‌ریزد. زیرا اگر چنین کند، شراب نو مَشکها را خواهد درید و شراب خواهد ریخت و مَشکها نیز تباه خواهد شد.

38 شراب نو را در مَشکهای نو باید ریخت.

39 و کسی پس از نوشیدن شراب کهنه خواهان شراب تازه نیست، زیرا می‌گوید: ”شراب کهنه بهتر است.“‌»

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/42/32k/LUK/5-db0ef4cb16ba7a5e9c8bf7edaeddb1c4.mp3?version_id=118—

Categories
لوقا

لوقا 6

صاحب روز شَبّات

1 در یکی از روزهای شَبّات، عیسی از میان مزارع گندم می‌گذشت و شاگردانش خوشه‌های گندم را می‌چیدند و به دست ساییده، می‌خوردند.

2 امّا تنی چند از فَریسیان گفتند: «چرا کاری می‌کنید که انجامش در روز شَبّات جایز نیست؟»

3 عیسی پاسخ داد: «مگر نخوانده‌اید که داوود چه کرد، آنگاه که خود و یارانش گرسنه بودند؟

4 او به خانۀ خدا درآمد و نان حضور را برگرفت و خورد و به یارانش نیز داد، هرچند خوردن آن تنها برای کاهنان جایز است.»

5 و در ادامه فرمود: «پسر انسان صاحبشَبّات است.»

شفای مرد علیل

6 در شَبّاتی دیگر، به کنیسه درآمد و به تعلیم پرداخت. مردی آنجا بود که دست راستش خشک شده بود.

7 علمای دین و فَریسیان، عیسی را زیر نظر داشتند تا ببینند آیا در روز شَبّات کسی را شفا می‌دهد یا نه؛ زیرا در پی دستاویزی بودند تا به او اتهام زنند.

8 امّا عیسی که از افکارشان آگاه بود، مرد خشک‌دست را گفت: «برخیز و در برابر همه بایست.» او نیز برخاست و ایستاد.

9 عیسی به آنان گفت: «از شما می‌پرسم، کدام‌یک در روز شَبّات رواست: نیکی یا بدی، نجات جان انسان یا نابود کردن آن؟»

10 پس چشم به جانب یکایک ایشان گرداند و سپس خطاب به آن مرد گفت: «دستت را دراز کن!» چنین کرد، و دستش سالم شد.

11 امّا آنان سخت خشمگین شدند و با یکدیگر به مشورت نشستند که با عیسی چه کنند.

انتخاب دوازده رسول

12 یکی از آن روزها، عیسی برای دعا به کوهی رفت و شب را در عبادت خدا به صبح رساند.

13 بامدادان شاگردانش را فرا خواند، و از میان آنان دوازده تن را برگزید و ایشان را رسول خواند:

14 شَمعون (که او را پطرس نامید)، آندریاس (برادر پطرس)، یعقوب، یوحنا، فیلیپُس، بَرتولْما،

15 مَتّی، توما، یعقوب پسر حَلْفای، شَمعون معروف به غیور،

16 یهودا پسر یعقوب، و یهودای اَسخَریوطی که به وی خیانت کرد.

’خوشا به حال شما‘

17 عیسی همراه ایشان فرود آمد و در مکانی هموار ایستاد. بسیاری از شاگردانش و انبوهی از مردم از سرتاسر یهودیه، اورشلیم، و از شهرهای ساحلی صور و صیدون، آنجا حضور داشتند.

18 آنها آمده بودند تا سخنان او را بشنوند و از بیماریهای خود شفا یابند؛ و کسانی که ارواح پلید آزارشان می‌داد، شفا می‌یافتند.

19 مردم همه می‌کوشیدند او را لمس کنند، زیرا نیرویی از وی صادر می‌شد که همگان را شفا می‌بخشید.

20 آنگاه عیسی بر شاگردانش نظر افکند و گفت:

«خوشا به حال شما که فقیرید،

زیرا پادشاهی خدا از آن شماست.

21 خوشا به حال شما که اکنون گرسنه‌اید،

زیرا سیر خواهید شد.

خوشا به حال شما که اکنون گریانید،

زیرا خواهید خندید.

22 «خوشا به حال شما آنگاه که مردم به‌خاطر پسر انسان، بر شما نفرت گیرند و شما را از جمع خود برانند و دشنام دهند و بدنام سازند.

23 در آن روز، شادی و پایکوبی کنید، زیرا پاداشتان در آسمان عظیم است. چرا که پدران آنها نیز با پیامبران چنین کردند.

24 «امّا وای بر شما که دولتمندید،

زیرا تسلی خود را یافته‌اید.

25 وای بر شما که اکنون سیرید،

زیرا گرسنه خواهید شد.

وای بر شما که اکنون خندانید،

زیرا ماتم خواهید کرد و زاری خواهید نمود.

26 «وای بر شما آنگاه که همگان زبان به ستایشتان بگشایند، زیرا پدران آنها نیز با پیامبران دروغین چنین کردند.

محبت به دشمنان

27 «امّا ای شما که گوش فرا می‌دهید، به شما می‌گویم که دشمنان خود را محبت نمایید و به آنان که از شما نفرت دارند، نیکی کنید.

28 برای هر که نفرینتان کند برکت بطلبید، و هر کس را که آزارتان دهد دعای خیر کنید.

29 اگر کسی بر یک گونۀ تو سیلی زند، گونۀ دیگر را نیز به او پیشکش کن. اگر کسی ردایت را از تو بستاند، پیراهنت را نیز از او دریغ مدار.

30 اگر کسی چیزی از تو بخواهد به او بده، و اگر مال تو را غصب کند، از او بازمخواه.

31 با مردم همان‌گونه رفتار کنید که می‌خواهید با شما رفتار کنند.

32 «اگر تنها آنان را محبت کنید که شما را محبت می‌کنند، چه برتری دارید؟ حتی گناهکاران نیز دوستداران خود را محبت می‌کنند.

33 و اگر فقط به کسانی نیکی کنید که به شما نیکی می‌کنند، چه برتری دارید؟ حتی گناهکاران نیز چنین می‌کنند.

34 و اگر فقط به کسانی قرض دهید که امید عوض از آنان دارید، شما را چه برتری است؟ حتی گناهکاران نیز به گناهکاران قرض می‌دهند تا روزی از ایشان عوض بگیرند.

35 امّا شما، دشمنانتان را محبت کنید و به آنها نیکی نمایید، و بدون امیدِ عوض، به ایشان قرض دهید، زیرا پاداشتان عظیم است، و فرزندانِ آن متعال خواهید بود، چه او با ناسپاسان و بدکاران مهربان است.

36 پس رحیم باشید، چنانکه پدر شما رحیم است.

محکوم کردن دیگران

37 «داوری نکنید تا بر شما داوری نشود. محکوم نکنید تا محکوم نشوید. ببخشایید تا بخشوده شوید.

38 بدهید تا به شما داده شود. پیمانه‌ای پُر، فشرده، تکان داده و لبریز در دامنتان ریخته خواهد شد! زیرا با هر پیمانه‌ای که بدهید، با همان پیمانه به شما داده خواهد شد.»

39 و این مَثَل را نیز برایشان آورد: «آیا کور می‌تواند عصاکش کور دیگر شود؟ آیا هر دو در چاه نخواهند افتاد؟

40 شاگرد، برتر از استاد خود نیست، امّا هر که تعلیم و تربیتش به کمال رسد، همچون استاد خود خواهد شد.

41 «چرا پَرِ‌کاهی را در چشم برادرت می‌بینی، امّا از چوبی که در چشم خود داری غافلی؟

42 چگونه می‌توانی به برادرت بگویی: ”برادر، بگذار پَرِ‌کاه را از چشمت به در آورم“، ولی چوب را در چشم خود نمی‌بینی؟ ای ریاکار، نخست چوب را از چشم خود به در آر، آنگاه بهتر خواهی دید تا پَرِ‌کاه را از چشم برادرت بیرون کنی.

درخت و میوه‌اش

43 «هیچ درخت نیکو، میوۀ بد به‌بار نمی‌آوَرَد و هیچ درخت بد، میوۀ نیکو نمی‌دهد.

44 هر درختی را از میوه‌اش می‌توان شناخت. نه از بوتۀ خار می‌توان انجیر چید، و نه از بوتۀ تمشک، انگور!

45 شخصِ نیک از خزانۀ نیکوی دل خود نیکویی برمی‌آورد، و شخصِ بد از خزانۀ بدِ دل خود، بدی. زیرا زبان از آنچه دل از آن لبریز است، سخن می‌گوید.

معمار دانا و معمار نادان

46 «چگونه است که مرا ’سرورم، سرورم‘ می‌خوانید، امّا به آنچه می‌گویم عمل نمی‌کنید؟

47 آن که نزد من می‌آید و سخنانم را می‌شنود و به آن عمل می‌کند، به شما می‌نمایانم به چه کس می‌مانَد.

48 او کسی را مانَد که برای بنای خانه‌ای، زمین را گود کَند و پیِ خانه را بر صخره نهاد. چون سیل آمد و سیلاب بر آن خانه هجوم برد، نتوانست آن را بجنباند، زیرا محکم ساخته شده بود.

49 امّا آن که سخنانم را می‌شنود ولی به آن عمل نمی‌کند، کسی را مانَد که خانه‌ای بدون پی، بر زمین ساخت. چون سیلاب بر آن خانه هجوم بُرد، در دم فرو ریخت و ویرانی عظیم بر جای نهاد.»

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/42/32k/LUK/6-13dae70e35d0aca9ea031a6fdfa87f30.mp3?version_id=118—

Categories
لوقا

لوقا 7

ایمان نظامی رومی

1 چون عیسی تمامی گفتار خود را با مردم به پایان رسانید، به کَفَرناحوم درآمد.

2 آنجا یک نظامی رومیبود که غلامی بس عزیز داشت. غلامْ بیمار و در آستانۀ مرگ بود.

3 نظامی چون دربارۀ عیسی شنید، تنی چند از مشایخ یهود را نزدش فرستاد تا از او بخواهند بیاید و غلامش را شفا دهد.

4 آنها نزد عیسی آمدند و با التماس بسیار به او گفتند: «این مرد سزاوار است این لطف را در حقش بکنی،

5 زیرا قوم ما را دوست می‌دارد و کنیسه را نیز برایمان ساخته است.»

6 پس عیسی همراهشان رفت. به نزدیکی خانه که رسید، آن نظامی چند تن از دوستانش را نزد عیسی فرستاد، با این پیغام که: «سرورم، خود را زحمت مده، زیرا شایسته نیستم زیر سقف من آیی.

7 از همین رو، حتی خود را لایق ندانستم نزد تو آیم. فقط سخنی بگو که خدمتکارم شفا خواهد یافت.

8 زیرا من خود فردی هستم زیر فرمان. سربازانی نیز زیر فرمان خود دارم. به یکی می‌گویم، ”برو“، می‌رود؛ به دیگری می‌گویم، ”بیا“، می‌آید. به غلام خود می‌گویم، ”این را به جای آر“، به جای می‌آورد.»

9 عیسی چون این را شنید، از او در شگفت شد و به جمعیتی که از پی‌اش می‌آمدند روی کرد و گفت: «به شما می‌گویم، چنین ایمانی حتی در اسرائیل هم ندیده‌ام.»

10 چون فرستادگان به خانه بازگشتند، غلام را سلامت یافتند.

زنده کردن پسر بیوه‌زن

11 چندی بعد، عیسی رهسپار شهری شد به نام نائین. شاگردان و جمعیتی انبوه نیز او را همراهی می‌کردند.

12 به نزدیکی دروازۀ شهر که رسید، دید مرده‌ای را می‌برند که یگانه پسر بیوه‌زنی بود. بسیاری از مردمان شهر نیز آن زن را همراهی می‌کردند.

13 خداوند چون او را دید، دلش بر او بسوخت و گفت: «گریه مکن.»

14 سپس نزدیک رفت و تابوت را لمس کرد. کسانی که آن را حمل می‌کردند، ایستادند. عیسی گفت: «ای جوان، تو را می‌گویم، برخیز!»

15 مرده راست نشست و سخن گفتن آغاز کرد! عیسی او را به مادرش سپرد.

16 ترس و هیبت بر همۀ آنان مستولی شد و در حالی که خدا را ستایش می‌کردند، می‌گفتند: «پیامبری بزرگ در میان ما ظهور کرده است. خدا به یاری قوم خود آمده است.»

17 خبر این کار عیسی در تمام یهودیهو نواحی اطراف منتشر شد.

شک یحیی دربارۀ عیسی

18 شاگردان یحیی او را از همۀ این وقایع آگاه ساختند. پس او دو تن از آنان را فرا خواند

19 و با این پیغام نزد عیسی فرستاد: «آیا تو همانی که می‌بایست بیاید، یا منتظر دیگری باشیم؟»

20 آن دو نزد عیسی آمده، گفتند: «یحیای تعمیددهنده ما را فرستاده تا از تو بپرسیم آیا تو همانی که می‌بایست بیاید، یا منتظر دیگری باشیم؟»

21 در همان ساعت، عیسی بسیاری را از بیماریها و دردها و ارواح پلید شفا داد و نابینایان بسیار را بینایی بخشید.

22 پس در پاسخ آن فرستادگان فرمود: «بروید و آنچه دیده و شنیده‌اید به یحیی بازگویید، که کوران بینا می‌شوند، لنگان راه می‌روند، جذامیان پاک می‌گردند، کران شنوا می‌شوند، مردگان زنده می‌گردند و به فقیران بشارت داده می‌شود.

23 خوشا به حال کسی که به سبب من نلغزد.»

24 چون فرستادگان یحیی رفتند، عیسی دربارۀ او سخن آغاز کرد و به جماعت گفت: «برای دیدن چه چیز به بیابان رفته بودید؟ برای دیدن نی‌ای که از باد در جنبش است؟

25 برای دیدن چه چیز رفتید؟ مردی که جامه‌ای لطیف در بر دارد؟ آنان که جامه‌های فاخر می‌پوشند و در تجمّل زندگی می‌کنند، در قصرهای پادشاهانند.

26 پس برای دیدن چه رفته بودید؟ برای دیدن پیامبری؟ آری، به شما می‌گویم کسی که از پیامبر نیز برتر است.

27 او همان است که درباره‌اش نوشته شده:

«”اینک پیام‌آور خود را پیشاپیش تو می‌فرستم

که راهت را پیش رویت مهیا خواهد کرد.“

28 به شما می‌گویم که کسی بزرگتر از یحیی از مادر زاده نشده است؛ امّا کوچکترین در پادشاهی خدا، از او بزرگتر است.»

29 همۀ مردمانی که این سخنان را شنیدند، حتی خَراجگیران، تصدیق کردند که راه خدا حق است، زیرا به دست یحیی تعمید گرفته بودند.

30 امّا فَریسیان و فقیهان با امتناع از تعمید گرفتن به دست یحیی، ارادۀ خدا را برای خود رد کردند.

31 عیسی ادامه داد: «پس، مردم این نسل را به چه تشبیه کنم؟ به چه می‌مانند؟

32 به کودکانی مانند که در بازار می‌نشینند و به یکدیگر ندا می‌کنند:

«”برای شما نی نواختیم، نرقصیدید؛

مرثیه خواندیم، بر سینه نزدید.“

33 زیرا یحیای تعمیددهنده آمد که نه نان می‌خورْد و نه شراب می‌نوشید؛ گفتید، ”دیو دارد.“

34 پسر انسان آمد که می‌خورَد و می‌نوشد؛ می‌گویید، ”مردی است شکمباره و میگسار، دوست خَراجگیران و گناهکاران.“

35 امّا حقانیت حکمت را همۀ فرزندان آن به ثبوت می‌رسانند.»

تدهین عیسی به دست زنی بدکاره

36 روزی یکی از فَریسیان عیسی را به صرف غذا دعوت کرد. پس به خانۀ آن فَریسی رفت و بر سفره نشست.

37 در آن شهر، زنی بدکاره می‌زیست که چون شنید عیسی در خانۀ آن فَریسی میهمان است، ظرفی مرمرین، پر از عطر، با خود آورد

38 و گریان پشت سر عیسی، کنارِ پاهای او ایستاد. آنگاه با قطرات اشک به شستن پاهای عیسی پرداخت و با گیسوانش آنها را خشک کرد. سپس پاهای او را بوسید و عطرآگین کرد.

39 چون فَریسیِ میزبان این را دید، با خود گفت: «اگر این مرد براستی پیامبر بود، می‌دانست این زن که لمسش می‌کند کیست و چگونه زنی است – می‌دانست که بدکاره است.»

40 عیسی به او گفت: «ای شَمعون، می‌خواهم چیزی به تو بگویم.» گفت: «بفرما، استاد!»

41 عیسی گفت: «شخصی از دو تن طلب داشت: از یکی پانصد دینار،از دیگری پنجاه دینار.

42 امّا چون چیزی نداشتند به او بدهند، بدهی هر دو را بخشید. حال به گمان تو کدام‌یک او را بیشتر دوست خواهد داشت؟»

43 شَمعون پاسخ داد: «به گمانم آن که بدهی بیشتری داشت و بخشیده شد.» عیسی گفت: «درست گفتی.»

44 آنگاه به سوی آن زن اشاره کرد و به شَمعون گفت: «این زن را می‌بینی؟ به خانه‌ات آمدم، و تو برای شستن پاهایم آب نیاوردی، امّا این زن با اشکهایش پاهای مرا شست و با گیسوانش خشک کرد!

45 تو مرا نبوسیدی، امّا این زن از لحظۀ ورودم، دمی از بوسیدن پاهایم بازنایستاده است.

46 تو بر سر من روغن نمالیدی، امّا او پاهایم را عطرآگین کرد.

47 پس به تو می‌گویم، محبت بسیارِ او از آن روست که گناهان بسیارش آمرزیده شده است. امّا آن که کمتر آمرزیده شد، کمتر هم محبت می‌کند.»

48 پس رو به آن زن کرد و گفت: «گناهانت آمرزیده شد!»

49 میهمانان با یکدیگر گفتند: «این کیست که گناهان را نیز می‌آمرزد؟»

50 عیسی به آن زن گفت: «ایمانت تو را نجات داده است، به سلامت برو!»

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/42/32k/LUK/7-d00429cbfda0c389dfc74d90ca2a4d5f.mp3?version_id=118—

Categories
لوقا

لوقا 8

مَثَل برزگر

1 پس از آن، عیسی شهر به شهر و روستا به روستا می‌گشت و به پادشاهی خدا بشارت می‌داد. آن دوازده تن نیز با وی بودند،

2 و نیز شماری از زنان که از ارواح پلید و بیماری شفا یافته بودند: مریم معروف به مَجدَلیّه که از او هفت دیو اخراج شده بود،

3 یوآنّا همسر خوزا، مباشر هیرودیس، سوسن و بسیاری زنان دیگر. این زنان از دارایی خود برای رفع نیازهای عیسی و شاگردانش تدارک می‌دیدند.

4 چون مردم از بسیاری شهرها به دیدن عیسی می‌آمدند و جمعیتی انبوه گرد ‌آمد، او این مَثَل را آورد:

5 «روزی برزگری برای پاشیدن بذرِ خود بیرون رفت. چون بذر می‌پاشید، برخی در راه افتاد و لگدمال شد و پرندگان آسمان آنها را خوردند.

6 برخی دیگر در زمین سنگلاخ افتاد، و چون رویید، خشک شد، چرا که رطوبتی نداشت.

7 برخی نیز میان خارها افتاد و خارها با بذرها نمو کرده، آنها را خفه کرد.

8 امّا برخی از بذرها در زمین نیکو افتاد و نمو کرد و صد چندان بار آورد.» چون این را گفت، ندا در داد: «هر که گوش شنوا دارد، بشنود!»

9 شاگردانش معنی این مَثَل را از او پرسیدند.

10 گفت: «درک رازهای پادشاهی خدا به شما عطا شده است، امّا با دیگران در قالب مَثَل سخن می‌گویم، تا:

«”بنگرند، امّا نبینند؛

بشنوند، امّا نفهمند.“

11 «معنی مَثَل این است: بذر، کلام خداست.

12 بذرهایی که در راه می‌افتد، کسانی هستند که کلام را می‌شنوند، امّا ابلیس می‌آید و آن را از دلشان می‌رباید، تا نتوانند ایمان آورند و نجات یابند.

13 بذرهایی که بر زمین سنگلاخ می‌افتد کسانی هستند که چون کلام را می‌شنوند، آن را با شادی می‌پذیرند، امّا ریشه نمی‌دوانند. اینها اندک زمانی ایمان دارند، امّا به هنگام آزمایش، ایمان خود را از دست می‌دهند.

14 بذرهایی که در میان خارها می‌افتد، کسانی هستند که می‌شنوند، امّا چون می‌روند نگرانیها، ثروت و لذات زندگی آنها را خفه می‌کند و به‌ثمر نمی‌رسند.

15 امّا بذرهایی که بر زمین نیکو می‌افتد، کسانی هستند که کلام را با دلی پاک و نیکو می‌شنوند و آن را نگاه داشته، پایدار می‌مانند و ثمر می‌آورند.

مَثَل چراغ

16 «هیچ‌کس چراغ را برنمی‌افروزد تا سرپوشی بر آن نهد یا آن را زیر تخت بگذارد! بلکه چراغ را بر چراغدان می‌گذارند تا هر که داخل شود، روشنایی را ببیند.

17 زیرا هیچ چیزِ پنهانی نیست که آشکار نشود و هیچ چیز نهفته‌ای نیست که معلوم و هویدا نگردد.

18 پس دقّت کنید چگونه می‌شنوید، زیرا به آن که دارد بیشتر داده خواهد شد و از آن که ندارد، همان هم که گمان می‌کند دارد، گرفته خواهد شد.»

مادر و برادران عیسی

19 در این هنگام، مادر و برادران عیسی آمدند تا او را ببینند، امّا ازدحام جمعیت چندان بود که نتوانستند به او نزدیک شوند.

20 پس به وی خبر دادند که: «مادر و برادرانت بیرون ایستاده‌اند و می‌خواهند تو را ببینند.»

21 در پاسخ گفت: «مادر و برادران من کسانی هستند که کلام خدا را می‌شنوند و به آن عمل می‌کنند.»

آرام کردن توفان دریا

22 روزی عیسی به شاگردان خود گفت: «به آن سوی دریاچه برویم.» پس سوار قایق شدند و به پیش راندند.

23 و چون می‌رفتند، عیسی به خواب رفت. ناگاه تندبادی بر دریا وزیدن گرفت، چندان که قایق از آب پر می‌شد و جانشان به خطر افتاد.

24 شاگردان نزد عیسی رفتند و او را بیدار کرده، گفتند: «ای استاد، ای استاد، چیزی نمانده غرق شویم!» عیسی بیدار شد و بر باد و امواج خروشان نهیب زد. توفان فرو نشست و آرامش برقرار شد.

25 پس به ایشان گفت: «ایمانتان کجاست؟» شاگردان با بهت و وحشت از یکدیگر می‌پرسیدند: «این کیست که حتی به باد و آب فرمان می‌دهد و از او فرمان می‌برند.»

شفای مرد دیوزده

26 پس به ناحیۀ جِراسیانرسیدند که آن سوی دریا، مقابل جلیل قرار داشت.

27 چون عیسی قدم بر ساحل نهاد، مردی دیوزده از مردمان آن شهر بدو برخورد که دیرگاهی لباس نپوشیده و در خانه‌ای زندگی نکرده بود، بلکه در گورها به سر می‌برد.

28 چون او عیسی را دید، نعره برکشید و به پایش افتاد و با صدای بلند فریاد برآورد: «ای عیسی، پسر خدای متعال، تو را با من چه کار است؟ تمنا دارم عذابم ندهی!»

29 زیرا عیسی به روح پلید دستور داده بود از او به در آید. آن روح بارها او را گرفته بود و با آنکه دست و پایش را به زنجیر می‌بستند و از او نگهبانی می‌کردند، بندها را می‌گسست و دیو او را به جایهای نامسکون می‌کشاند.

30 عیسی از او پرسید: «نامت چیست؟» پاسخ داد: «لِژیون،»زیرا دیوهای بسیار به درونش رفته بودند.

31 آنها التماس‌کنان از عیسی خواستند که بدیشان دستور ندهد به هاویهروند.

32 در آن نزدیکی، گلۀ بزرگی خوک در دامنۀ تپه مشغول چرا بود. دیوها از عیسی خواهش کردند اجازه دهد به درون خوکها روند، و او نیز اجازه داد.

33 پس، دیوها از آن مرد بیرون آمدند و به درون خوکها رفتند، و خوکها از سراشیبی تپه به درون دریا هجوم بردند و غرق شدند.

34 چون خوکبانان این را دیدند، گریختند و در شهر و روستا، ماجرا را بازگفتند.

35 پس مردم بیرون آمدند تا آنچه را روی داده بود ببینند، و چون نزد عیسی رسیدند و دیدند آن مرد که دیوها از او به در آمده بودند، جامه به تن کرده و عاقل پیش پاهای عیسی نشسته است، ترسیدند.

36 کسانی که ماجرا را به چشم دیده بودند، برای ایشان بازگفتند که مرد دیوزده چگونه شفا یافته بود.

37 پس همۀ مردمِ ناحیۀ جِراسیان از عیسی خواستند از نزدشان برود، زیرا ترسی عظیم بر آنان چیره شده بود. او نیز سوار قایق شد و رفت.

38 مردی که دیوها از او بیرون آمده بودند، از عیسی تمنا کرد بگذارد با وی همراه شود، امّا عیسی او را روانه کرد و گفت:

39 «به خانۀ خود برگرد و آنچه خدا برایت کرده است، بازگو.» پس رفت و در سرتاسر شهر اعلام کرد که عیسی برای او چه کرده است.

دختر یکی از رئیسان و زن مبتلا به خونریزی

40 چون عیسی بازگشت، مردم به گرمی از او استقبال کردند، زیرا همه چشم به راهش بودند.

41 در این هنگام، مردی یایروس نام، که رئیس کنیسه بود، آمد و به پای عیسی افتاده، التماس کرد به خانه‌اش برود،

42 زیرا تنها دخترش که حدود دوازده سال داشت، در حال مرگ بود.

هنگامی که عیسی در راه بود، جمعیت سخت بر او ازدحام می‌کردند.

43 در آن میان، زنی بود که دوازده سال دچار خونریزی بود و [با اینکه تمام دارایی خود را صرف طبیبان کرده بود،] کسی را توانِ درمانش نبود.

44 او از پشت سر به عیسی نزدیک شد و لبۀ ردای او را لمس کرد. در دم خونریزی‌اش قطع شد.

45 عیسی پرسید: «چه کسی مرا لمس کرد؟» چون همه انکار کردند، پطرس گفت: «استاد، مردم از هر سو احاطه‌ات کرده‌اند و بر تو ازدحام می‌کنند!»

46 امّا عیسی گفت: «کسی مرا لمس کرد! زیرا دریافتم نیرویی از من صادر شد!»

47 آن زن چون دید نمی‌تواند پنهان بماند، ترسان و لرزان پیش آمد و به پای او افتاد و در برابر همگان گفت که چرا او را لمس کرده و چگونه در دَم شفا یافته است.

48 عیسی به او گفت: «دخترم، ایمانت تو را شفا داده است. به سلامت برو.»

49 عیسی هنوز سخن می‌گفت که کسی از خانۀ یایروس، رئیس کنیسه، آمد و گفت: «دخترت مرد، دیگر استاد را زحمت مده.»

50 عیسی چون این را شنید، به یایروس گفت: «مترس! فقط ایمان داشته باش! دخترت شفا خواهد یافت.»

51 هنگامی که به خانۀ یایروس رسید، نگذاشت کسی جز پطرس و یوحنا و یعقوب و پدر و مادر دختر با او به خانه درآیند.

52 همۀ مردم برای دختر شیون و زاری می‌کردند. عیسی گفت: «زاری مکنید، زیرا نمرده بلکه در خواب است.»

53 آنها ریشخندش کردند، چرا که می‌دانستند دختر مرده است.

54 امّا عیسی دست دخترک را گرفت و گفت: «دخترم، برخیز!»

55 روح او بازگشت و در دَم از جا برخاست. عیسی فرمود تا به او خوراک دهند.

56 والدین دختر غرق در حیرت بودند، امّا او بدیشان امر فرمود که ماجرا را به کسی بازنگویند.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/42/32k/LUK/8-8795584f1f87decf56a3dc6e7bcc0f61.mp3?version_id=118—

Categories
لوقا

لوقا 9

مأموریت دوازده شاگرد

1 عیسی آن دوازده تن را گرد ‌هم فرا خواند و آنان را قدرت و اقتدار بخشید تا همۀ دیوها را بیرون برانند و بیماریها را شفا بخشند؛

2 و ایشان را فرستاد تا به پادشاهی خدا موعظه کنند و بیماران را شفا دهند.

3 به ایشان گفت: «هیچ چیز برای سفر برندارید، نه چوبدستی، نه کوله‌بار، نه نان، نه پول و نه پیراهن اضافه.

4 به هر خانه‌ای که درآمدید، تا هنگام ترک آن محل، در آن خانه بمانید.

5 اگر مردم شما را نپذیرفتند، به هنگام ترک شهرشان، خاک پاهای خود را بتکانید تا شهادتی بر ضد آنها باشد.»

6 پس به راه افتاده، از روستایی به روستای دیگر می‌رفتند و هر جا می‌رسیدند، بشارت می‌دادند و بیماران را شفا می‌بخشیدند.

7 و امّا خبر همۀ این وقایع به گوش هیرودیسِ حاکم رسید. هیرودیس حیران و سرگردان مانده بود، چرا که برخی می‌گفتند عیسی همان یحیی است که از مردگان برخاسته است.

8 برخی دیگر می‌گفتند ایلیا ظهور کرده، و برخی نیز می‌گفتند یکی از پیامبران دیرین زنده شده است.

9 امّا هیرودیس گفت: «سر یحیی را من از تن جدا کردم. پس این کیست که این چیزها را درباره‌اش می‌شنوم؟» و می‌کوشید عیسی را ببیند.

خوراک دادن به پنج هزار تن

10 چون رسولان بازگشتند، هرآنچه کرده بودند به عیسی بازگفتند. آنگاه آنان را با خود به شهری به نام بِیت‌صِیْدا برد تا در آنجا تنها باشند.

11 امّا بسیاری این را دریافتند و از پی ایشان روانه شدند. عیسی نیز آنان را پذیرفت و با ایشان از پادشاهی خدا سخن گفت و کسانی را که نیاز به درمان داشتند، شفا بخشید.

12 نزدیک غروب، آن دوازده تن نزدش آمدند و گفتند: «جماعت را مرخص فرما تا به روستاها و مزارع اطراف بروند و خوراک و سرپناهی بیابند، چرا که اینجا مکانی دورافتاده است.»

13 عیسی در جواب گفت: «شما خود به ایشان خوراک دهید.» گفتند: «ما جز پنج نان و دو ماهی چیزی نداریم، مگر اینکه برویم و برای همۀ این مردم خوراک بخریم.»

14 در آنجا حدود پنج هزار مرد بودند. عیسی به شاگردان خود فرمود: «مردم را در گروههای پنجاه نفری بنشانید.»

15 شاگردان چنین کردند و همه را نشاندند.

16 آنگاه پنج نان و دو ماهی را برگرفت، به آسمان نگریست و برکت داده، آنها را پاره کرد و به شاگردان داد تا پیش مردم بگذارند.

17 پس همه خوردند و سیر شدند و دوازده سبد نیز از تکه‌های بر جای مانده برگرفتند.

اعتراف پطرس دربارۀ عیسی

18 روزی عیسی در خلوت دعا می‌کرد و تنها شاگردانش با او بودند. از ایشان پرسید: «مردم می‌گویند من که هستم؟»

19 پاسخ دادند: «برخی می‌گویند یحیای تعمیددهنده هستی، برخی دیگر می‌گویند ایلیایی، و برخی نیز تو را یکی از پیامبران ایام کهن می‌دانند که زنده شده است.»

20 از ایشان پرسید: «شما چه؟ شما مرا که می‌دانید؟» پطرس پاسخ داد: «مسیحِ خدا.»

21 سپس عیسی ایشان را منع کرد و دستور داد این را به کسی نگویند،

22 و گفت: «می‌باید که پسر انسان رنج بسیار کِشد و مشایخ و سران کاهنان و علمای دین ردش کنند و کشته شود و در روز سوّم برخیزد.»

23 سپس به همه فرمود: «اگر کسی بخواهد مرا پیروی کند، باید خود را انکار کرده، هر روز صلیب خویش برگیرد و از پی من بیاید.

24 زیرا هر که بخواهد جان خود را نجات دهد، آن را از دست خواهد داد؛ امّا هر که به خاطر من جانش را از دست بدهد، آن را نجات خواهد داد.

25 انسان را چه سود که تمامی دنیا را ببَرد، امّا جان خویش را ببازد یا آن را تلف کند.

26 زیرا هر که از من و سخنانم عار داشته باشد، پسر انسان نیز آنگاه که در جلال خود و جلال پدر و فرشتگان مقدّس آید، از او عار خواهد داشت.

27 براستی به شما می‌گویم، برخی اینجا ایستاده‌اند که تا پادشاهی خدا را نبینند، طعم مرگ را نخواهند چشید.»

دگرگونی سیمای عیسی

28 حدود هشت روز پس از این سخنان، عیسی پطرس و یوحنا و یعقوب را برگرفت و بر فراز کوهی رفت تا دعا کند.

29 در همان حال که دعا می‌کرد، نمودِ چهره‌اش تغییر کرد و جامه‌اش سفید و نورانی شد.

30 ناگاه دو مرد، موسی و ایلیا، پدیدار گشته، با او به گفتگو پرداختند.

31 آنان در جلال ظاهر شده بودند و دربارۀ خروج عیسی سخن می‌گفتند که می‌بایست به‌زودی در اورشلیم رخ دهد.

32 پطرس و همراهانش بسیار خواب‌آلود بودند، امّا چون کاملاً بیدار و هوشیار شدند، جلال عیسی را دیدند و آن دو مرد را که در کنارش ایستاده بودند.

33 هنگامی که آن دو از نزد عیسی می‌رفتند، پطرس گفت: «استاد، بودن ما در اینجا نیکوست! بگذار سه سرپناه بسازیم، یکی برای تو، یکی برای موسی و یکی هم برای ایلیا.» او نمی‌دانست چه می‌گوید.

34 این سخن هنوز بر زبان پطرس بود که ابری پدیدار گشت و آنان را در بر گرفت. چون به درون ابر می‌رفتند، هراسان شدند.

35 آنگاه ندایی از ابر در رسید که «این است پسر من که او را برگزیده‌ام؛ به او گوش فرا دهید!»

36 و چون صدا قطع شد، عیسی را تنها دیدند. شاگردان این را نزد خود نگاه داشتند، و در آن زمان کسی را از آنچه دیده بودند، آگاه نکردند.

شفای پسر دیوزده

37 روز بعد، چون از کوه فرود آمدند، جمعی انبوه با عیسی دیدار کردند.

38 ناگاه مردی از میان جمعیت فریاد زد: «استاد، به تو التماس می‌کنم نظر لطفی بر پسر من بیفکنی، زیرا تنها فرزند من است.

39 روحی ناگهان او را می‌گیرد و او در دَم نعره برمی‌کشد و دچار تشنج می‌شود، به گونه‌ای که دهانش کف می‌کند. این روح به‌دشواری رهایش می‌کند، و او را مجروح وامی‌گذارد.

40 به شاگردانت التماس کردم از او بیرونش کنند، امّا نتوانستند.»

41 عیسی پاسخ داد: «ای نسل بی‌ایمان و منحرف، تا به کِی با شما باشم و تحملتان کنم؟ پسرت را اینجا بیاور.»

42 در همان هنگام که پسر می‌آمد، دیو او را بر زمین زد و به تشنج افکند. امّا عیسی بر آن روح پلید نهیب زد و پسر را شفا داد و به پدرش سپرد.

43 مردم همگی از بزرگی خدا در حیرت افتادند.

در آن حال که همگان از کارهای عیسی در شگفت بودند، او به شاگردان خود گفت:

44 «به آنچه می‌خواهم به شما بگویم به‌دقّت گوش بسپارید: پسر انسان به دست مردم تسلیم خواهد شد.»

45 امّا منظور وی را درنیافتند؛ بلکه از آنان پنهان ماند تا درکش نکنند؛ و می‌ترسیدند در این باره از او سؤال کنند.

بزرگی در چیست؟

46 روزی در میان شاگردان این بحث درگرفت که کدام‌یک از ایشان از همه بزرگتر است.

47 عیسی که از افکار ایشان آگاه بود، کودکی را برگرفت و در کنار خود قرار داد،

48 و به آنان گفت: «هر که این کودک را به نام من بپذیرد، مرا پذیرفته است؛ و هر که مرا بپذیرد، فرستندۀ مرا پذیرفته است. زیرا در میان شما آن‌کس بزرگتر است که از همه کوچکتر باشد.»

49 یوحنا گفت: «استاد، شخصی را دیدیم که به نام تو دیو اخراج می‌کرد، امّا چون از ما نبود، او را بازداشتیم.»

50 عیسی گفت: «بازَش مدارید، زیرا هر که بر ضد شما نیست، با شماست.»

عدم پذیرش در سامِرِه

51 چون زمان صعود عیسی به آسمان نزدیک می‌شد، با عزمی راسخ رو به سوی اورشلیم نهاد.

52 پس پیشاپیش خود فرستادگانی اعزام داشت که به یکی از دهکده‌های سامِریان رفتند تا برای او تدارک ببینند.

53 امّا مردم آنجا او را نپذیرفتند، زیرا عازم اورشلیم بود.

54 چون شاگردان او، یعقوب و یوحنا، این را دیدند، گفتند: «ای سرور ما، آیا می‌خواهی بگوییم آتش از آسمان نازل شود و همۀ آنها را نابود کند [چنانکه ایلیا کرد]؟»

55 امّا عیسی روی گردانده، توبیخشان کرد. [و گفت: «شما نمی‌دانید از کدام روح هستید!

56 زیرا پسر انسان نیامده تا جان مردم را هلاک کند بلکه تا نجات بخشد.»] سپس به دهکده‌ای دیگر رفتند.

بهای پیروی از عیسی

57 در راه، شخصی به عیسی گفت: «هر‌جا بروی، تو را پیروی خواهم کرد.»

58 عیسی پاسخ داد: «روباهان را لانه‌هاست و مرغان هوا را آشیانه‌ها، امّا پسر انسان را جای سر نهادن نیست.»

59 عیسی به شخصی دیگر گفت: «مرا پیروی کن.» امّا او پاسخ داد: «سرورم، نخست رخصت ده تا بروم و پدر خود را به خاک بسپارم.»

60 عیسی به او گفت: «بگذار مردگان، مردگانِ خود را به خاک بسپارند؛ تو برو و به پادشاهی خدا موعظه کن.»

61 دیگری گفت: «سرورم، تو را پیروی خواهم کرد، امّا نخست رخصت ده تا بازگردم و اهل خانۀ خود را وداع گویم.»

62 عیسی در پاسخ گفت: «کسی که دست به شخم‌زنی ببرد و به عقب بنگرد، شایستۀ پادشاهی خدا نباشد.»

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/42/32k/LUK/9-972ebe01bfb6a54fcaa47d4bb13d6a60.mp3?version_id=118—