Categories
ایوب

ایوب ‮معرفی کتاب ایوب‬

معرفی کتاب ایوب

وقتی انسان ناعادلانه رنج می‌برد، خدا کجا است؟ آیا خدا قادرمطلق نیست؟ آیا او عادل نیست؟ آیا انسانی کاملاً پارسا یافت می‌شود؟ این پرسشها بر تمام کتاب ایوب سایه افکنده است. ایوب بی‌آنکه قصوری ورزیده باشد، رنج می‌برد. دوستان ایوب می‌کوشند او را مجاب کنند که رنج و مشقت او پیامد گناه اوست. اما در صحنۀ ماجرا، علاوه بر خدا و شخص رنجدیده، شخص سوّمی نیز وجود دارد که در وقایع دخیل است، یعنی شیطان، آن مُدَعی. وقتی ایوب و دوستانش دیگر چیزی برای گفتن ندارند، خدا وارد صحنه می‌شود و سخن می‌گوید. اما گفتار خدا پرده از اسرار پنهان در پسِ معمای رنج بشر برنمی‌دارد. خدا فقط از ایوب و دوستانش می‌خواهد که در برابر این رازْ سرِ تسلیم فرود آورند. با این حال، پارسایی ایوب برای خدا ارزشمند است؛ از همین رو، سعادت را به زندگی او بازمی‌گرداند.

تقسیم‌بندی کلّی

۱- مقدمه (بابهای ۱ و ۲)

۱-۱ سعادت ایوب (۱:۱-۵)

۱-۲ آزمایش ایوب (۱:۶ تا ۲:۱۳)

۲- گفتگوها (بابهای ۳ تا ۲۷)

۲-۱ نوحۀ ایوب (باب ۳)

۲-۲ دورِ اوّل گفتگوها (بابهای ۴ تا ۱۴)

۲-۳ دورِ دوّم گفتگوها (بابهای ۱۵ تا ۲۱)

۲-۴ دورِ سوّم گفتگوها (بابهای ۲۲ تا ۲۶)

۲-۵ گفتار پایانی ایوب (باب ۲۷)

۳- گفتاری در باب حکمت (باب ۲۸)

۴- گفتارها (۲۹:۱ تا ۴۲:۶)

۴-۱ گفتار ایوب برای اعادۀ حق (بابهای ۲۹ تا ۳۱)

۴-۲ گفتارهای اِلیهو (بابهای ۳۲ تا ۳۷)

۴-۳ گفتارهای الهی (۳۸:۱ تا ۴۲:۶)

۵- حکم خدا و تجدید سعادت ایوب (۴۲:۷-۱۷)

Categories
ایوب

ایوب 1

ایوب، مردی خداترس

1 در دیار عوص مردی بود ایوب نام. آن مرد بی‌عیب و صالح بود؛ از خدا می‌ترسید و از بدی اجتناب می‌کرد.

2 برای ایوب هفت پسر و سه دختر زاده شد.

3 دارایی او هفت هزار گوسفند، سه هزار شتر، پانصد جفت گاو و پانصد الاغ ماده بود، و خدمتکاران بسیار زیاد داشت. ایوب از تمامی مردمان مشرق‌زمین بزرگتر بود.

4 پسرانش هر یک به نوبۀ خود ضیافتی در خانۀ خویش می‌دادند و فرستاده، سه خواهر خود را دعوت می‌کردند تا با ایشان بخورند و بیاشامند.

5 و چون دورۀ روزهای میهمانی ایشان به پایان می‌رسید، ایوب از پی ایشان فرستاده، تقدیسشان می‌کرد، و صبح زود برخاسته، به شمار همۀ آنان قربانی تمام‌سوز تقدیم می‌نمود. زیرا ایوب می‌گفت: «شاید فرزندانم گناه ورزیده و در دل خود به خدا لعن کرده باشند.»ایوب همواره چنین می‌کرد.

آزمایش نخست ایوب

6 روزی پسران خدا آمدند تا به حضور خداوند شرفیاب شوند. شیطاننیز در میان ایشان آمد.

7 خداوند از شیطان پرسید: «از کجا می‌آیی؟» شیطان به خداوند پاسخ داد: «از گشت و گذار در زمین و سِیر کردن در آن.»

8 خداوند گفت: «آیا خادم من ایوب را ملاحظه کرده‌ای؟ کسی مانند او بر زمین نیست. مردی بی‌عیب و صالح که از خدا می‌ترسد و از بدی اجتناب می‌کند.»

9 شیطان در پاسخ خداوند گفت: «آیا ایوب بی‌چشمداشت از خدا می‌ترسد؟

10 آیا جز این است که گِرد او و اهل خانه و همۀ اموالش از هر سو حصار کشیده‌ای؟ تو دسترنج او را برکت داده‌ای، و چارپایانش در زمین افزون گشته‌اند.

11 اما اکنون دست خود دراز کن و هرآنچه دارد لمس نما، که رو در رو تو را لعن خواهد کرد.»

12 خداوند به شیطان گفت: «اینک هرآنچه دارد در دست توست. فقط دستت را بر خودِ او دراز مکن.» پس شیطان از حضور خداوند بیرون رفت.

13 روزی پسران و دختران ایوب در خانۀ برادر بزرگ خود به خوردن و نوشیدن مشغول بودند،

14 که قاصدی نزد ایوب آمد و گفت: «گاوها شخم می‌زدند و ماده‌الاغان در کنار آنها می‌چریدند،

15 که صَبایان حمله آورده، آنها را به یغما بردند و خدمتکاران را از دم تیغ گذراندند. تنها من جان به در بردم تا تو را خبر دهم.»

16 او هنوز سخن می‌گفت که دیگری آمد و گفت: «آتش خدا از آسمان فرو افتاد و گله و خدمتکاران را در کام کشیده، سوزانید. تنها من جان به در بردم تا تو را خبر دهم.»

17 او هنوز سخن می‌گفت که دیگری آمد و گفت: «کَلدانیان سه دسته شدند و بر شتران هجوم آورده، آنها را به یغما بردند و خدمتکاران را نیز از دم تیغ گذراندند. تنها من جان به در بردم تا تو را خبر دهم.»

18 او هنوز سخن می‌گفت که دیگری آمد و گفت: «پسران و دخترانت در خانۀ برادر بزرگ خود به خوردن و نوشیدن مشغول بودند،

19 که ناگاه تندبادی از جانب بیابان وزیده، چهار گوشۀ خانه را زد و خانه بر جوانان فرو ریخت، و مردند. تنها من جان به در بردم تا تو را خبر دهم.»

20 آنگاه ایوب برخاسته، ردای خود چاک زد و سر خویش تراشید، و بر زمین افتاده، پرستش‌کنان

21 گفت: «عریان از رَحِم مادر بیرون آمدم و عریان نیز باز خواهم گشت. خداوند داد و خداوند گرفت! نام خداوند متبارک باد!»

22 در این همه، ایوب گناه نکرد و به خدا بی‌انصافی نسبت نداد.

Categories
ایوب

ایوب 2

آزمایش دوّم ایوب

1 روزی دیگر پسران خدا آمدند تا به حضور خداوند شرفیاب شوند. شیطان نیز در میان آنها آمد تا به حضور خداوند شرفیاب شود.

2 خداوند از شیطان پرسید: «از کجا می‌آیی؟» شیطان پاسخ داد: «از گشت و گذار در زمین و سِیر کردن در آن.»

3 آنگاه خداوند به شیطان گفت: «آیا خادم من ایوب را ملاحظه کردی؟ کسی مانند او بر زمین نیست، مردی بی‌عیب و صالح که از خدا می‌ترسد و از بدی اجتناب می‌کند. او همچنان کاملیت خود را حفظ کرده است، هرچند مرا بر ضد او برانگیختی تا او را بی‌سبب ضرر رسانم.»

4 شیطان در پاسخ خداوند گفت: «پوست به عوض پوست! انسان هر چه دارد برای جان خود خواهد داد.

5 اکنون دست خود دراز کرده، گوشت و استخوانِ او را لمس کن و او رو در رو تو را لعن خواهد کرد.»

6 خداوند به شیطان گفت: «اینک او در دست توست. فقط جانِ او را حفظ کن.»

7 پس شیطان از حضور خداوند بیرون رفت، و ایوب را از کف پا تا تارَکِ سر به دُملهایی دردناک مبتلا ساخت.

8 پس او تکه سفالی برگرفت تا در حالی که در خاکستر نشسته بود، خود را با آن بخراشد.

9 آنگاه زنش به او گفت: «آیا همچنان کاملیت خود را حفظ می‌کنی؟ خدا را لعن کن و بمیر!»

10 او وی را گفت: «همچون یکی از زنان ابله سخن می‌گویی! آیا نیکویی را از خدا بپذیریم و بدی را نپذیریم؟» و در این همه، ایوب به لبان خود گناه نکرد.

سه دوست ایوب

11 و چون سه دوست ایوب، یعنی اِلیفازِ تیمانی، بِلدَدِ شوحی و صوفَرِ نَعَماتی از این همه بلا که بر سر او آمده بود آگاهی یافتند، هر یک از مکانِ خویش روانه شده، با یکدیگر ملاقات کردند تا رفته با او ماتم کنند و تسلایش دهند.

12 چون از دور او را دیدند، نشناختند. پس آواز خود را بلند کرده، گریستند و ردای خویش چاک زدند و خاک به هوا افشانده، بر سر خود ریختند.

13 آنگاه هفت شبانه روز همراه وی بر زمین نشستند، و هیچ‌یک به او سخنی نگفتند، زیرا دیدند که درد او بسیار عظیم است.

Categories
ایوب

ایوب 3

ایوب زادروزش را نفرین می‌کند

1 پس از آن، ایوب لب به سخن گشود و زادروز خود را نفرین کرد.

2 ایوب گفت:

3 «نابود باد روزی که در آن زاده شدم،

و شبی که گفتند: ”مردی در رَحِم قرار گرفت.“

4 کاش آن روز سیاه شود!

کاش خدا از بالا بر آن التفات نکند،

و نوری بر آن نتابد.

5 کاش تاریکی و ظلمت غلیظ آن را تصاحب کنند،

و ابر بر آن ساکن شود،

و کُسوفاتِ روز آن را به هراس افکنند.

6 آن شب را ظلمت غلیظ فرو گیرد،

و به روزهای سال نپیوندد،

و به شمارۀ ماهها داخل نشود.

7 اینک آن شب نازاد باشد،

و فریاد شادمانی در آن به گوش نرسد.

8 نفرین‌کنندگانِ روز، نفرینش کنند،

آنان که در برانگیزانیدنِ لِویاتان ماهرند.

9 ستارگانِ شَفَقِ آن، تاریک گردند،

به انتظار نور نشیند اما نباشد،

و مژگانِ سَحَر را نبیند؛

10 چراکه درهای رَحِمِ مادرم را نبست،

و مشقت را از چشمانم پنهان نداشت.

11 «چرا به هنگام تولد نمردم،

و چون از رَحِم بیرون می‌آمدم، جان ندادم؟

12 چرا زانوانْ مرا پذیرفتند،

و سینه‌ها، تا بِمَکم؟

13 زیرا تا کنون می‌خُفتم و در آرامش به سر می‌بردم،

در خواب می‌بودم و استراحت می‌یافتم،

14 در جوار پادشاهان و مشیران جهان،

که ویرانه‌ها از بهر خویش بنا کردند،

15 یا در کنار حاکمانِ صاحبِ زر،

که منازلِ خویش از نقره پر می‌سازند.

16 یا چرا همچون جنینِ سقط‌شده پنهان نگشتم،

مانند نوزادانی که روشنایی را هرگز ندیدند؟

17 آنجا شریران از اذیت و آزار بازمی‌ایستند،

و خستگان استراحت می‌یابند؛

18 آنجا اسیران با هم در آسایش‌اند،

و فریاد کارفرمایان را نمی‌شنوند.

19 خُرد و بزرگ در آنجایند،

و غلام از اربابِ خویش آزاد است.

20 «چرا روشنایی به دردمندان عطا می‌شود،

و زندگانی به تلخ‌جانان؟

21 که در آرزوی مرگند اما نمی‌یابند،

که آن را می‌کاوَند، بیش از گنجهای پنهان؟

22 که از یافتن گور مسرور می‌شوند،

و با شادمانی بر سرِ شوق می‌آیند؟

23 چرا روشنایی داده می‌شود به آن که راهش نهان است

و خدا اطرافش را مسدود کرده است؟

24 زیرا که نانِ من آه کشیدن است،

و نالۀ من چون آبْ ریخته می‌شود.

25 زیرا آنچه از آن وحشت داشتم بر سرم آمد؛

آنچه از آن می‌هراسیدم بر من واقع شد.

26 آرام و قرار ندارم؛

مرا آسایشی نیست، بلکه پریشانی و بس.»

Categories
ایوب

ایوب 4

گفتار اِلیفاز

1 آنگاه اِلیفازِ تیمانی در پاسخ گفت:

2 «اگر کسی بخواهد سخنی با تو بگوید، آیا تاب خواهی داشت؟

اما کیست که بتواند از سخن گفتن بازایستد؟

3 هان تو خود بسیاری را پند داده‌ای،

و دستان ضعیف را تقویت کرده‌ای.

4 سخنانت لغزندگان را استوار داشته است،

و زانوان لرزان را نیرو بخشیده‌ای.

5 اما حال که به تو رسیده، تاب نمی‌آوری،

و اکنون که تو را لمس کرده، پریشان گشته‌ای.

6 آیا اطمینان تو نباید بر خداترسی‌ات باشد،

و امید تو بر بی‌عیبیِ رفتارت؟

7 «به یاد آر: کیست که بی‌گناه هلاک شده باشد،

و کجا صالحان تلف شده‌اند؟

8 بنا بر مشاهدات من، آنان که شرارت شیار می‌کنند

و شقاوت می‌کارَند، همان را دِرو می‌کنند.

9 به دَمِ خدا هلاک می‌شوند،

و به بادِ غضبش تباه می‌گردند.

10 غرش شیر و نعرۀ شیر ژیان،

و دندانهای شیران جوان شکسته است.

11 شیر نر از نبودِ شکار تلف می‌شود،

و بچه‌های شیر ماده پراکنده می‌گردند.

12 «سخنی در خفا به من رسید،

و گوشم زمزمه‌ای از آن شنید.

13 در میان افکارِ پریشانِ ناشی از رؤیاهای شب،

آنگاه که خواب سنگین بر آدمیان غالب می‌شود،

14 رُعب و وحشت بر من مستولی شد،

و لرزه بر تمام استخوانهایم افتاد.

15 روحی از پیش روی من گذشت،

و موی بر تنم راست شد.

16 آنجا ایستاد،

اما قادر به تشخیص سیمایش نبودم.

شکلی در برابر دیدگانم بود؛

خاموشی بود، و آنگاه آوازی شنیدم:

17 ”آیا انسان خاکی در حضور خدا پارسا شمرده شود؟

آیا آدمی در نظر خالق خویش پاک باشد؟

18 او حتی بر خادمان خود اعتماد ندارد،

و بر فرشتگان خویش خُرده می‌گیرد؛

19 چقدر بیشتر بر آنان که در خانه‌های گِلین ساکنند،

که بنیادشان بر خاک است و آسانتر از بید لِه می‌شوند.

20 از یک صبح تا شام خُرد می‌شوند؛

بی‌آنکه کسی دریابد، تا ابد هلاک می‌گردند.

21 آیا طنابِ خیمۀ ایشان به در نمی‌آید؟

می‌میرند، بدون حکمت.“

Categories
ایوب

ایوب 5

1 «حال فریاد سَر دِه؛ آیا کسی هست که پاسخت گوید؟

از کدامین یک از مقدسان یاری خواهی جُست؟

2 براستی که خشم، احمق را می‌کُشد،

و حسد، ساده‌لوح را از پا درمی‌آورد.

3 احمق را دیدم که ریشه می‌گرفت،

اما به ناگاه مسکنِ او لعن شد.

4 فرزندان او از امنیت به دورند؛

در محکمهپایمال می‌شوند،

و ایشان را رهاننده‌ای نیست.

5 گرسنگان محصول او را می‌خورند،

و آنها را حتی از میان خارها برمی‌چینند؛

و تشنگانبرای ثروت او لَه لَه می‌زنند.

6 زیرا مصیبت از خاک برنمی‌خیزد،

و مشقت از زمین نمی‌روید؛

7 بلکه آدمی برای مشقت زاده می‌شود،

چنانکه شراره به بالا می‌جهد.

8 «اگر من بودم، خدا را طلب می‌کردم،

و دعویِ خویش به خدا می‌سپردم؛

9 او که اعمال عظیم و تفحص‌ناپذیر می‌کند،

و عجایبِ بی‌شمار به عمل می‌آورَد:

10 باران بر سطح زمین می‌بارانَد،

و آب بر صحرا جاری می‌سازد.

11 افتادگان را به جایگاه رفیع می‌رساند،

و ماتمیان را به جای امن برمی‌افرازد.

12 تدبیرهای حیله‌گران را عقیم می‌گذارد،

تا دستانشان موفقیتی کسب نکند.

13 حکیمان را به تَرفندِ خودشان گرفتار می‌سازد،

و نقشه‌های مکاران به‌سرعت باطل می‌گردد.

14 در روز به تاریکی می‌خورند،

و به وقتِ ظهر چون شبْ کورمال راه می‌روند.

15 اما نیازمندان را از شمشیرِ دهان ایشان می‌رهانَد،

و آنان را از دست زورمندان نجات می‌بخشد.

16 پس برای بینوایان امید هست،

و ظلمْ دهان خویش فرو می‌بندد.

17 «خوشا به حالِ آن که خدا تأدیبش کند؛

پس تأدیب قادر مطلقرا خوار مشمار.

18 زیرا او مجروح می‌سازد، اما التیام نیز می‌دهد؛

زخمی می‌کند، اما دستش شفا نیز می‌بخشد.

19 تو را از شش بلا خواهد رهانید،

و در هفت بلا، گزندی به تو نخواهد رسید.

20 در قحطی تو را از مرگ فدیه خواهد داد،

و در جنگ، از دمِ شمشیر.

21 از زخمِ زبان در امان خواهی بود،

و چون هلاکت آید، از آن نخواهی ترسید.

22 بر هلاکت و قحطی پوزخند خواهی زد،

و از وحوش صحرا بیم نخواهی داشت.

23 زیرا با سنگهای صحرا هم‌پیمان خواهی بود،

و وحوش صحرا با تو صلح خواهند کرد.

24 از امنیتِ خیمه‌ات مطمئن خواهی بود؛

آغلِ خود را بازرسی خواهی کرد و چیزی مفقود نخواهی یافت.

25 خواهی دانست که نسلت کثیر خواهد بود،

و فرزندانت چون علف زمین.

26 در کهنسالی به گور خواهی رفت،

چون بافۀ گندم که در موسمش برداشت شود.

27 هان این را تفحّص کرده‌ایم، و چنین است.

پس آن را بشنو و خودْ فرا گیر!»

Categories
ایوب

ایوب 6

پاسخ ایوب

1 آنگاه ایوب در پاسخ گفت:

2 «کاش اندوه من وزن می‌شد،

و مصیبتم را به تمامی در ترازو می‌نهادند!

3 زیرا آنگاه از ریگ دریا سنگین‌تر می‌شد؛

از همین روست که سخنانم شتابزده بوده است.

4 زیرا تیرهای قادر مطلق در اندرون من است؛

روح من زهرشان را می‌نوشد،

و دِهشَتهای خدا بر من صف‌آرایی کرده‌اند.

5 آیا خرِ وحشی با داشتن علف عَرعَر می‌کند؟

یا گاو بر یونجۀ خود ماغ می‌کِشد؟

6 آیا چیز بی‌مزه را بی‌نمک توان خورد؟

و یا در سفیدۀ تخم‌مرغ طعمی هست؟

7 جان من از دست زدن به آنها کراهت دارد؛

آنها برایم همچون طعامِ چِندِش‌آور است.

8 «کاش مسئلت من برآورده می‌شد،

و خدا آرزویم را به من می‌داد!

9 کاش خدا راضی می‌شد مرا لِه کند،

و دست خویش برافراشته، مرا منقطع سازد!

10 آنگاه دستِ‌کم مرا این تسلی می‌بود،

و در عذابِ بی‌امان شاد می‌گشتم،

که کلمات آن قدوس را انکار نکرده‌ام.

11 «من چه قوّت دارم که انتظار بکشم؟

سرانجامِ من چیست که شکیبا باشم؟

12 آیا قوّتِ من قوّتِ سنگ است،

یا گوشتِ تنم، برنجین؟

13 آیا در من توانی برای یاریِ خویش هست؟

آیا اِعانت یکسره از من رخت برنبسته است؟

14 «شخص نومید سزاوار محبت دوست خویش است،

حتی اگر ترسِ قادر مطلق را ترک گفته باشد.

15 اما برادرانِ من همچون رودهای فصلی فریب‌کارند،

همچون رودهایی که فقط برای مدتی روان می‌شوند،

16 که به سبب یخ، سیه‌فامند،

و برف در اندرونشان پنهان است،

17 اما در فصول خشک بخار می‌شوند،

و در گرما از مکان خود ناپدید می‌گردند.

18 کاروانها مسیر خود را تغییر می‌دهند،

و به بیابانِ بی‌آب و علف درمی‌آیند و هلاک می‌گردند.

19 کاروانیانِ تیما نگریستند،

قافله‌های صَبا به امید آن بودند.

20 ایشان از اطمینان خویش سرافکنده شدند؛

به آنجا رسیدند و شرمنده گشتند.

21 اکنون شما نیز مانند آن رودها شده‌اید؛

مصیبتِ مرا دیده و ترسان گشته‌اید.

22 آیا گفتم چیزی به من ببخشید؟

یا از ثروت خود هدیه‌ای به من دهید؟

23 یا از چنگ مخالفان رهایم سازید؟

یا از دست ظالمان فدیه‌ام کنید؟

24 «مرا تعلیم دهید، و خاموش خواهم شد؛

به من بفهمانید خطایم کجاست.

25 سخنان راست چه دردناک است!

اما استدلال شما چه چیزی را ثابت می‌کند؟

26 آیا گمان می‌برید سخنان مرا نکوهش توانید کرد؟

آیا سخنان مردی درمانده را بادی بیش نمی‌انگارید؟

27 شما حتی بر یتیمان قرعه می‌افکنید،

و دوست خود را چون کالا معامله می‌کنید!

28 «اما اکنون لطف فرموده، بر من نظر کنید،

تا ببینید آیا چشم در چشم شما دروغ خواهم گفت.

29 تمنا اینکه بازایستید و بی‌انصافی نکنید.

بازایستید، زیرا حقانیتِ من مطرح است.

30 آیا در زبانم هیچ بی‌انصافی هست؟

آیا کامِ من فساد را تمییز نمی‌دهد؟

Categories
ایوب

ایوب 7

1 «آیا آدمی را بر زمین مجاهده‌ای سخت نیست؟

آیا روزهای او چون روزهای کارگری مزدبگیر نیست؟

2 همچون برده‌ای که مشتاق سایه‌ای است،

و کارگر مزدبگیری که چشم‌انتظار اُجرت خویش است،

3 من نیز ماههای بطالت به میراث یافته‌ام،

و شبهای مشقت برایم مقرر گشته است.

4 چون به بستر روم، گویم، ”چه وقت بر خواهم خاست؟“

اما شب دراز است و من تا سپیده‌دم از پهلو به پهلو شدن خسته می‌شوم.

5 تنم از کِرمها و زخمهای کِبِره‌بسته پوشیده است؛

پوستِ تنم می‌شکافد و ترشحات از آن جاری می‌شود.

6 روزهای عمرم از ماکوی بافندگی تیزروتر است،

و بدون هیچ امیدی به انتها می‌رسد.

7 «به یاد آر، که زندگی من نَفَسی بیش نیست،

و دیدگانم دیگر هرگز روی سعادت نخواهد دید.

8 چشمان آن که مرا می‌بیند دیگر بر من نخواهد نگریست؛

در همان حال که چشمانت بر من است، دیگر اثری از من نخواهد بود.

9 همان‌گونه که ابر محو و نابود می‌گردد،

آن که به هاویه فرود می‌شود نیز برنمی‌آید؛

10 دیگر هرگز به منزل خویش بازنمی‌گردد،

و مکانش دیگر او را نمی‌شناسد.

11 «از این رو لب فرو نخواهم بست؛

در تنگی روحِ خویش سخن خواهم گفت

و در تلخیِ جانِ خود، شِکوِه خواهم کرد.

12 آیا من دریا هستم یا هیولای ژَرفا،

که بر من قراول قرار می‌دهی؟

13 هرگاه بگویم، ”تخت‌خوابم مرا تسلی خواهد داد

و بسترم شکایت مرا رفع خواهد کرد“،

14 آنگاه تو مرا به خوابها به وحشت می‌افکنی،

و به رؤیاها هراسان می‌سازی،

15 تا آنجا که جانم خفه شدن را خوش‌تر می‌دارد،

و مرگ را، بیش از این استخوانهایم.

16 از زندگی بیزارم؛ نمی‌خواهم تا ابد زنده بمانم.

مرا به حال خود واگذار که روزهایم دَمی بیش نیست.

17 انسان چیست که او را در شمار آوری،

و دل بدو مشغول داری؟

18 هر بامداد به سراغش آیی،

و هر لحظه او را بیازمایی؟

19 تا به کی چشم از من بر نخواهی گرفت؟

آیا لحظه‌ای مرا به حال خود نخواهی گذاشت تا آب دهانم را فرو برم؟

20 اگر گناه کرده‌ام، به تو چه کرده‌ام،

ای پاسبانِ آدمیان؟

چرا مرا هدف تیر خود ساخته‌ای؟

آیا برای تو باری سنگین شده‌ام؟

21 چرا نافرمانی‌ام را عفو نمی‌کنی،

و مَعصیتم را دور نمی‌سازی؟

زیرا اکنون در خاکِ زمین خواهم خفت؛

آنگاه مرا خواهی جُست و نخواهم بود.»

Categories
ایوب

ایوب 8

گفتار بِلدَد

1 آنگاه بِلدَدِ شوحی پاسخ داد:

2 «تا به کِی چنین چیزها خواهی گفت

و سخنانِ دهانت بادِ فراوان خواهد بود؟

3 آیا خدا عدالت را مخدوش می‌سازد؟

یا قادر مطلق انصاف را زیر پا می‌گذارد؟

4 از آنجا که فرزندانت بدو گناه ورزیده‌اند،

او نیز ایشان را به دست عِصیانشان تسلیم کرده است.

5 اگر تو به‌جِدّ خدا را بجویی

و دستِ تمنا به درگاه قادر مطلق دراز کنی،

6 و اگر پاک و درستکار باشی،

او نیز به‌یقین برای تو بیدار خواهد شد،

و تو را به جایگاه بَرحقّت باز خواهد گردانید؛

7 اگرچه آغازت حقیر بود،

سرانجامت بس عظیم خواهد شد.

8 «تمنا اینکه از نسلهای پیشین بپرسی،

و به آنچه پدران ایشان در آن تفحص کرده‌اند، توجه کنی.

9 زیرا ما همین دیروز به دنیا آمده‌ایم و هیچ نمی‌دانیم،

و روزهای عمرمان بر زمین سایه‌ای بیش نیست!

10 آیا ایشان تو را نخواهند آموخت و با تو سخن نخواهند گفت،

و از خزینۀ دل خویش کلمات بیرون نخواهند آورد؟

11 «آیا پاپیروسْ بی‌مرداب می‌روید؟

یا نِیْ بی‌آب نمو می‌کند؟

12 آنگاه که هنوز سبز است و بریده نشده،

پیش از هر گیاه دیگر خشک می‌شود.

13 همچنین است طریق همۀ آنان که خدا را از یاد می‌برند؛

امید مردِ خدانشناس بر باد خواهد شد.

14 آنچه بر آن توکل دارد لرزان است،

تکیه‌گاهش تار عنکبوت است.

15 بر خانۀ خویش تکیه می‌زند، اما خانه تاب نمی‌آورَد.

آن را به چنگ می‌گیرد، اما قائم نمی‌ماند.

16 او بسان گیاهی است سرسبز در برابر آفتاب،

که شاخه‌هایش را در سرتاسر باغِ خود می‌گسترد.

17 ریشه‌هایش لابه‌لای توده‌های سنگ تنیده می‌شود،

و خانه‌ای را در میان سنگها جستجو می‌کند.

18 اما چون از جای خود ریشه‌کن شود،

آن مکان، او را انکار کرده، خواهد گفت:

”هرگز تو را ندیده‌ام.“

19 آری، شادیِ طریقِ او همین است،

و دیگران از دل خاک سَر بر خواهند کرد.

20 «به‌یقین خدا مرد بی‌عیب را طرد نخواهد کرد،

و دست بدکاران را تقویت نخواهد نمود.

21 او دیگر بار دهانت را از خنده پر خواهد ساخت،

و لبانت را از فریاد شادمانی.

22 نفرت‌کنندگانت به شرم پوشیده خواهند شد،

و خیمۀ شریران دیگر نخواهد بود.»

Categories
ایوب

ایوب 9

پاسخ ایوب

1 آنگاه ایوب در پاسخ گفت:

2 «یقین می‌دانم که چنین است.

اما آدمی چگونه نزد خدا پارسا شمرده شود؟

3 اگر بخواهد با او بحث کند،

یک از هزار نیز او را پاسخ نتوانَد داد.

4 او در اندیشه، حکیم است و در قدرت، توانا؛

کیست که در برابرش ایستاده و کامیاب شده باشد؟

5 اوست که کوه‌ها را جابه‌جا می‌کند بی‌آنکه بدانند،

و در خشم خود آنها را واژگون می‌سازد؛

6 که زمین را از جایش می‌جنبانَد،

و ستونهایش به لرزه درمی‌آیند؛

7 که خورشید را فرمان می‌دهد، و طلوع نمی‌کند،

و ستارگان را مُهر و موم می‌نماید؛

8 که آسمانها را یک‌تنه می‌گسترانَد،

و بر امواج دریا گام می‌زند؛

9 اوست که دُبّ اکبر و جبّار را آفرید،

و هم ثریا و صُوَر فَلَکیِ جنوب را؛

10 که کارهای عظیم و کاوش‌ناپذیر می‌کند،

و هم عجایب بی‌شمار.

11 هان از کنارم می‌گذرد و او را نمی‌بینم؛

عبور می‌کند و احساسش نمی‌کنم.

12 چون می‌رُباید، کیست که او را بازدارد؟

و کیست که تواند گفت: ”چه می‌کنی؟“

13 خدا خشم خود را بازنمی‌دارد؛

یاری‌دهندگانِ رَحَب زیر او خم می‌شوند.

14 «پس من کیستم که او را پاسخ دهم،

و چگونه کلمات خویش را برای مباحثه با او برگزینم؟

15 هرچند بی‌گناهم، او را پاسخ نتوانم داد؛

بلکه باید از داورِخویش ملتمسانه طلبِ رحمت کنم.

16 حتی اگر او را می‌خواندم و پاسخم می‌داد،

باور نمی‌کنم که به آوازم گوش فرا می‌داد.

17 زیرا به توفانی مرا خُرد می‌کند،

و بی‌سبب بر زخمهایم می‌افزاید.

18 نمی‌گذارد نَفَسی تازه کنم،

بلکه به تلخیها مرا سیر می‌سازد.

19 اگر سخن از قدرت باشد، اینک او قادر است!

و اگر سخن از عدالت باشد، کیست که بتواند از اوبازخواست کند؟

20 حتی اگر بی‌گناه باشم، دهان خودم مرا محکوم می‌کند؛

و اگر بی‌عیب باشم، مرا خطاکار می‌شِمُرَد.

21 من بی‌عیبم،

اما خویشتن را کسی نمی‌پندارم،

و از جان خویش کراهت دارم.

22 هیچ فرق نمی‌کند؛ از همین روست که می‌گویم:

او بی‌عیب و شریر را هلاک می‌سازد.

23 آنگاه که بلا به ناگاه کشتار کند،

او بر ناامیدیِ بی‌گناهان ریشخند می‌زند.

24 جهان به دست شریران سپرده شده است،

و او رویِ داوران جهان را می‌پوشانَد.

اگر او نیست، پس کیست؟

25 «روزهایم از دونده تیزروترند؛

می‌گریزند و روی سعادت نمی‌بینند؛

26 همچون زورقهای نی به‌سرعت می‌گذرند،

همچون عقابی که بر طعمۀ خود هجوم می‌برَد.

27 اگر بگویم، ”شِکوِۀ خویش از یاد خواهم برد،

و چهرۀ عبوس از خود به در کرده، شاد و خندان خواهم شد“،

28 از همۀ دردهای خویش به وحشت می‌افتم،

و می‌دانم مرا بی‌گناه نخواهی شمرد.

29 آری، محکوم خواهم بود؛

پس تقلایِ بیهوده چرا؟

30 حتی اگر خویشتن را به برف بشویم،

و دستان خویش به قلیابطاهر سازم،

31 مرا در مَنجلاب فرو خواهی برد،

و حتی جامه‌ام از من بیزار خواهد بود.

32 زیرا او همچون من انسان نیست که پاسخش گویم،

و تا با هم به مَحکمه رَویم.

33 میان ما داوری نیست

تا بر هر دوی ما دست بگذارد.

34 کاش عصای خویش از من برگیرد،

و هیبت او مرا نترسانَد!

35 آنگاه سخن می‌گفتم و از او نمی‌ترسیدم،

اما حالْ من چنین نیستم.