Categories
اعمال

اعمال 10

دیدار پطرس از کُرنِلیوسِ رومی

1 در قیصریه مردی بود، کُرنِلیوس نام، از فرماندهان هنگ رومی موسوم به ’هنگ ایتالیایی‘.

2 او و اهل خانه‌اش همگی پرهیزگار و خداترس بودند. کُرنِلیوس سخاوتمندانه به مستمندان صدقه می‌داد و پیوسته به درگاه خدا دعا می‌کرد.

3 روزی حوالی ساعت نهم از روزآشکارا در رؤیا دید که فرشتۀ خدا نزدش آمد و گفت: «ای کُرنِلیوس!»

4 کُرنِلیوس با وحشت به او چشم دوخت و پاسخ داد: «بله، سرورم!»

فرشته گفت: «دعاها و صدقه‌های تو چون هدیۀ یادگاری به پیشگاه خدا برآمده است.

5 اکنون کسانی به یافا بفرست تا شَمعونِ معروف به پطرس را بدین‌جا بیاورند.

6 او نزد دَبّاغی شَمعون نام که کنار دریا منزل دارد، میهمان است.»

7 چون فرشته‌ای که با او سخن می‌گفت او را ترک کرد، کُرنِلیوس دو تن از خادمان و یکی از سپاهیان خاص خود را که مردی دیندار بود، فرا خواند

8 و تمام ماجرا را بدیشان بازگفت و آنها را به یافا فرستاد.

9 روز بعد، نزدیک ظهر، چون در راه بودند و به شهر نزدیک می‌شدند، پطرس به بام خانه رفت تا دعا کند.

10 در آنجا گرسنه شد و خواست چیزی بخورد. چون خوراک را آماده می‌کردند، به حالت خَلسه فرو رفت.

11 در آن حال دید که آسمان گشوده شده و چیزی همچون سفره‌ای بزرگ که از چهارگوشه آویخته است، به سوی زمین فرود می‌آید

12 و از انواع چارپایان و خزندگان و پرندگان پر است.

13 آنگاه ندایی به او رسید که: «ای پطرس، برخیز، ذبح کن و بخور!»

14 پطرس گفت: «حاشا از من، خداوندا، زیرا هرگز به چیزی حرام یا نجس لب نزده‌ام.»

15 بار دوّم ندا آمد که «آنچه خدا پاک ساخته است، تو نجس مخوان!»

16 این امر سه بار تکرار شد و سپس سفره بی‌درنگ به آسمان بالا برده شد.

17 در همان حال که پطرس با حیرت به معنی رؤیا می‌اندیشید، فرستادگان کُرنِلیوس خانۀ شَمعون را جُسته، به دَرِ خانۀ او رسیدند.

18 آنان با صدای بلند می‌پرسیدند: «آیا شَمعونِ معروف به پطرس در اینجا میهمان است؟»

19 پطرس هنوز به رؤیا می‌اندیشید که روح به او گفت: «بنگر، سه تن تو را می‌جویند.

20 برخیز و پایین برو و در رفتن با ایشان تردید مکن، زیرا آنها را من فرستاده‌ام.»

21 پطرس پایین رفت و به آنان گفت: «من همانم که می‌جویید. سبب آمدنتان چیست؟»

22 گفتند: «کُرنِلیوسِ فرمانده ما را فرستاده. او مردی پارسا و خداترس است و یهودیان همه به نیکی از او یاد می‌کنند. او از فرشته‌ای مقدّس دستور یافته که در پی تو بفرستد و تو را به خانۀ خود دعوت کرده، سخنانت را بشنود.»

23 پس پطرس آنها را به خانه برد تا میهمان او باشند.

روز بعد برخاست و همراه آنان روانه شد. برخی از برادرانِ اهل یافا نیز با وی رفتند.

24 فردای آن روز به قیصریه رسیدند. کُرنِلیوس خویشان و دوستان نزدیک خود را نیز گرد ‌آورده بود و منتظر ورود آنان بود.

25 چون پطرس به خانه درآمد، کُرنِلیوس به استقبال او شتافت و به پایش درافتاده، او را پرستش کرد.

26 امّا پطرس او را بلند کرد و گفت: «برخیز؛ من نیز انسانی بیش نیستم.»

27 سپس گفتگوکنان با وی به خانه درآمد و در آنجا با جمعی بزرگ روبه‌رو شد.

28 پطرس به آنان گفت: «شما خود آگاهید که برای یهودیان حرام است که با اجنبیان معاشرت کنند یا به خانۀ آنها بروند. امّا خدا به من نشان داد که هیچ‌کس را نجس یا ناپاک نخوانم.

29 پس چون در پی من فرستادید، بدون هیچ اعتراضی آمدم. اکنون بگویید، از چه سبب مرا طلب کرده‌اید؟»

30 کُرنِلیوس پاسخ داد: «چهار روز پیش در همین وقت، حوالی ساعت نهم،در خانۀ خویش به دعا مشغول بودم که ناگاه مردی در جامه‌ای نورانی در برابرم ایستاد

31 و گفت: ”کُرنِلیوس، دعایت مستجاب گردیده و صدقاتت در حضور خدا به یاد آورده شده است.

32 کسانی به یافا بفرست تا شَمعونِ معروف به پطرس را به اینجا بیاورند. او نزد شَمعونِ دَبّاغ که خانه‌اش کنار دریاست، میهمان است.“

33 پس بی‌درنگ در پی تو فرستادم و تو نیز لطف کردی و آمدی. اینک همۀ ما در حضور خدا حاضریم تا هرآنچه خداوند به تو فرموده است، بشنویم.»

34 پطرس چنین سخن آغاز کرد: «اکنون دریافتم که براستی خدا تبعیضی میان مردمان قائل نیست؛

35 بلکه از هر قوم، هر که از او بترسد و پارسایی را به عمل آورد، مقبول او می‌گردد.

36 شما آگاهید از پیامی که خدا برای قوم اسرائیل فرستاد و به واسطۀ عیسی مسیح که خداوند همه است، به صلح و سلامت بشارت داد.

37 شما می‌دانید که این امر چگونه پس از تعمیدی که یحیی بدان موعظه می‌کرد، در جلیل آغاز شد و در سرتاسر یهودیه رواج گرفت،

38 و چگونه خدا عیسای ناصری را با روح‌القدس و قدرت مسح کرد، به گونه‌ای که همه جا می‌گشت و کارهای نیکو می‌کرد و همۀ آنان را که زیر ستم ابلیس بودند، شفا می‌داد، از آن رو که خدا با او بود.

39 «ما شاهدان همۀ اعمالی هستیم که او در سرزمین یهود و در اورشلیم انجام داد. آنها او را بر صلیب کشیده، کشتند.

40 امّا خدا او را در روز سوّم برخیزانید و ظاهر ساخت،

41 امّا نه بر همگان، بلکه تنها بر شاهدانی که خود از پیش برگزیده بود، یعنی بر ما که پس از رستاخیز او از مردگان، با او خوردیم و نوشیدیم.

42 او به ما فرمان داد تا این حقیقت را به قوم اعلام کنیم و شهادت دهیم که خدا او را مقرر فرموده تا داور زندگان و مردگان باشد.

43 پیامبران جملگی دربارۀ او شهادت می‌دهند که هر که بدو ایمان آورد، به نام او آمرزش گناهان خواهد یافت.»

44 پطرس هنوز سخن می‌گفت که روح‌القدس بر همۀ آنان که پیام را می‌شنیدند، نازل شد.

45 شماری از ایماندارانِ یهودی‌نژاد که همراه پطرس آمده بودند، چون دیدند روح‌القدس حتی بر غیریهودیان نیز فرو ریخته است، در حیرت افتادند.

46 زیرا شنیدند که ایشان به زبانهای غیرسخن می‌گویند و خدا را می‌ستایند. آنگاه پطرس گفت:

47 «حال که اینان روح‌القدس را درست همانند ما یافته‌اند، آیا کسی می‌تواند از تعمیدشان در آب مانع گردد؟»

48 پس دستور داد ایشان را در نام عیسی مسیح تعمید دهند. آنگاه از پطرس خواستند چند روزی با ایشان بماند.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/42/32k/ACT/10-c47dd064125cea8a2db0bcc0ed0b62dc.mp3?version_id=118—

Categories
اعمال

اعمال 11

گزارش پطرس به کلیسا

1 رسولان و برادران در سرتاسر یهودیه شنیدند که غیریهودیان نیز کلام خدا را پذیرفته‌اند.

2 پس چون پطرس به اورشلیم بازگشت، طرفدارانِ ختنه بر او خُرده گرفته، گفتند:

3 «چگونه توانستی به خانۀ ختنه‌ناشدگان بروی و با آنها همسفره شوی؟»

4 پطرس همۀ ماجرا را از آغاز به‌تفصیل برایشان بازگو کرده، گفت:

5 «من در یافا به دعا مشغول بودم که در عالم رؤیا دیدم چیزی همچون سفره‌ای بزرگ که از چهار‌گوشه آویخته بود، از آسمان فرود آمد و به من رسید.

6 چون نیک نگریستم، چارپایان و وحوش و خزندگان و پرندگان بر آن دیدم.

7 سپس ندایی به گوشم رسید که می‌گفت: ”ای پطرس، برخیز، ذبح کن و بخور.“

8 «جواب دادم: ”حاشا از من، خداوندا، زیرا هرگز به چیزی حرام یا نجس لب نزده‌ام.“

9 «بار دوّم از آسمان ندا آمد که ”آنچه خدا پاک ساخته، تو نجس مخوان.“

10 و این امر سه بار تکرار شد؛ سپس همۀ آن چیزها به آسمان بالا برده شد.

11 «در همان موقع، سه تن که از قیصریه نزد من فرستاده شده بودند، به خانه‌ای که در آن بودم رسیدند.

12 روح خدا به من گفت که در رفتن با آنان تردید مکنم. این شش برادر نیز با من آمدند، و ما به خانۀ آن مرد درآمدیم.

13 او برای ما بازگفت که چگونه در خانۀ خود فرشته‌ای دیده که به او گفته است: ”کسانی به یافا بفرست تا شَمعونِ معروف به پطرس را به اینجا بیاورند.

14 او برای تو پیامی خواهد آورد که به واسطۀ آن تو و تمامی اهل خانه‌ات نجات خواهید یافت.“

15 «چون سخن آغاز کردم، روح‌القدس بر آنها نازل شد، درست همان‌گونه که نخست بر ما نازل شده بود.

16 آنگاه گفتۀ خداوند را به‌خاطر آوردم که فرموده بود: ”یحیی با آب تعمید می‌داد ولی شما با روح‌القدس تعمید خواهید یافت.“

17 اگر خدا همان عطا را به آنها بخشید که پس از ایمان آوردن به عیسی مسیحِ خداوند به ما عطا فرموده بود، پس من که باشم که بخواهم مانع کار خدا شوم؟»

18 چون این سخنان را شنیدند، خاموش شدند و خدا را ستایش کرده، گفتند: «براستی که خدا توبۀ حیات‌بخش را به غیریهودیان نیز عطا فرموده است!»

کلیسای اَنطاکیه

19 و امّا آنان که در پیِ آزارِ آغاز شده با ماجرای استیفان پراکنده شده بودند، تا نواحی فینیقیه و قپرس و اَنطاکیه سفر کردند. آنان کلام را فقط به یهودیان اعلام می‌کردند و بس.

20 امّا در میان ایشان تنی چند از اهالی قپرس و قیرَوان بودند که چون به اَنطاکیه رسیدند، با یونانیان نیز سخن گفتند و عیسای خداوند را به آنان بشارت دادند.

21 دست خداوند نیز با ایشان بود و گروهی بسیار ایمان آورده، به خداوند گرویدند.

22 چون این خبر به کلیسای اورشلیم رسید، برنابا را به اَنطاکیه فرستادند.

23 وقتی او به آنجا رسید و فیض خدا را دید، شادمان شد و همه را ترغیب کرد تا با تمام دل به خداوند وفادار باشند،

24 زیرا مردی بود نیک و پر از روح‌القدس و ایمان. بدین‌سان گروهی بسیار به خداوند پیوستند.

25 پس از آن، برنابا به تارسوس رفت تا سولُس را بیابد.

26 و چون یافت، وی را به اَنطاکیه آورد. ایشان در آنجا سالی تمام با کلیسا گرد می‌آمدند و گروهی بسیار را تعلیم می‌دادند. در اَنطاکیه بود که شاگردان را نخستین بار ’مسیحی‘ خواندند.

27 در آن روزها چند نبی از اورشلیم به اَنطاکیه آمدند.

28 یکی از آنها که آگابوس نام داشت، برخاست و با الهامِ روح پیشگویی کرد که قحطی سختی در سرتاسر دنیا خواهد آمد. این قحطی در زمان حکومت کْلودیوس رخ داد.

29 پس شاگردان بر آن شدند که هر یک در حد توان، کمکی برای برادران ساکن یهودیه بفرستند.

30 پس چنین کردند و هدیه‌ای به دست برنابا و سولُس نزد مشایخ فرستادند.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/42/32k/ACT/11-861ada257b2d9cf80c705defe1eb78b4.mp3?version_id=118—

Categories
اعمال

اعمال 12

رهایی پطرس از زندان

1 در آن زمان، هیرودیسِ پادشاه دست ستم بر برخی از افراد کلیسا دراز کرد.

2 به دستور او یعقوب برادر یوحنا را به شمشیر کشتند.

3 و چون دید این کار یهودیان را خشنود ساخت، گامی فراتر برداشت و پطرس را نیز گرفتار کرد. این در ایام عید فَطیر رخ داد.

4 هیرودیس پس از گرفتار کردن پطرس، او را به زندان انداخت و چهار دستۀ چهار نفری را به نگهبانی او برگماشت. و بر آن بود که پس از عید پِسَخ، او را در برابر همگان محاکمه کند.

5 پس پطرس را در زندان نگاه داشتند، امّا کلیسا با جدیّتِ تمام نزد خدا برای او دعا می‌کرد.

6 شبِ قبل از روزی که هیرودیس قصد داشت پطرس را به محاکمه بکِشد، او به دو زنجیر بسته و میان دو سرباز خفته بود، و نگهبانان نیز مقابل درِ زندان پاس می‌دادند.

7 ناگاه فرشتۀ خداوند ظاهر شد و نوری در درون زندان درخشید. فرشته به پهلوی پطرس زد و او را بیدار کرده، گفت: «زود برخیز!» در دم زنجیرها از دستهایش فرو افتاد.

8 فرشته به او گفت: «کمرت را ببند و کفش به پا کن.» پطرس چنین کرد. سپس فرشته به او گفت: «ردایت را بر خود بپیچ و از پی من بیا.»

9 پس پطرس از پی او از زندان بیرون رفت. امّا باور نمی‌کرد که آنچه فرشته انجام می‌دهد، واقعی است، بلکه گمان می‌کرد رؤیا می‌بیند.

10 آنها از نگهبانان اوّل و دوّم گذشتند و به دروازۀ آهنینی رسیدند که رو به شهر باز می‌شد. دروازه خود به خود مقابل ایشان گشوده شد. پس بیرون رفتند و چون به انتهای کوچه رسیدند، ناگاه فرشته ناپدید شد.

11 آنگاه پطرس به خود آمد و گفت: «اکنون دیگر یقین دارم که خداوند فرشتۀ خود را فرستاده و مرا از چنگ هیرودیس و آنچه قوم یهود در انتظارش بودند، رهانیده است.»

12 چون این را دریافت، به خانۀ مریم مادر یوحنای معروف به مَرقُس رفت. در آنجا بسیاری گرد آمده بودند و دعا می‌کردند.

13 چون پطرس درِ خانه را کوبید، خادمه‌ای به نام رودا آمد تا در را بگشاید.

14 امّا چون صدای پطرس را شناخت، از فرط شادی، بدون گشودن در، به درون شتافت و اعلام داشت: «پطرس بر در ایستاده است!»

15 به او گفتند: «مگر دیوانه شده‌ای؟» امّا چون اصرار او را دیدند، گفتند: «لابد فرشتۀ اوست.»

16 در این حین، پطرس همچنان در می‌زد. سرانجام، چون در را گشودند، با دیدن او غرق در شگفتی شدند.

17 پطرس با اشارۀ دست، آنان را خاموش ساخت و شرح داد که چگونه خداوند او را از زندان رهانیده است. سپس گفت: «یعقوب و دیگر برادران را از این امر آگاه سازید.» آنگاه به جایی دیگر رفت.

18 صبح روز بعد، در میان سپاهیان غوغایی بر پا شد، زیرا نمی‌دانستند چه بر سر پطرس آمده است.

19 هیرودیس دستور داد همه جا پطرس را جستجو کنند؛ و چون او را نیافتند از نگهبانان بازخواست کرد و حکم به قتل آنها داد. سپس از یهودیه به قیصریه رفت و چندی در آنجا ماند.

مرگ هیرودیس

20 هیرودیس بر مردمِ صور و صیدون خشم گرفته بود. از این رو به یکدل نزد او رفتند و اجازۀ شرفیابی خواستند. آنان بْلاستوس، پیشکار خاص شاه را با خود متحد کرده، در طلب آشتی برآمدند، زیرا خوراک و معاش آنها از سرزمین هیرودیس فراهم می‌شد.

21 در روز مقرر، هیرودیس ردای شاهی به تن کرده، بر تخت نشست و نُطقی برای جماعت ایراد کرد.

22 مردم فریاد برآوردند: «این صدای یکی از خدایان است، نه صدای آدمی!»

23 در دَم، فرشتۀ خداوند او را زد، از آن رو که خدا را تجلیل نکرده بود. آنگاه کرمها بدنش را خوردند و مرد.

24 امّا کلام خدا هر چه بیشتر پیش می‌رفت و منتشر می‌شد.

25 چون برنابا و سولُس مأموریت خود را به انجام رسانیدند، از اورشلیم بازگشتند و یوحنای معروف به مَرقُس را نیز همراه خود آوردند.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/42/32k/ACT/12-c2df8483efa6966f93ebe30c47f6a5e7.mp3?version_id=118—

Categories
اعمال

اعمال 13

رسالت برنابا و سولُس

1 در کلیسایی که در اَنطاکیه بود، انبیا و معلّمانی چند بودند: برنابا، شَمعون معروف به نیجِر، لوکیوسِ قیرَوانی، مَنائِن که برادرخواندۀهیرودیسِ حاکم بود و سولُس.

2 هنگامی که ایشان در عبادت خداوند و روزه به سر می‌بردند، روح‌القدس گفت: «برنابا و سولُس را برای من جدا سازید، به جهت کاری که ایشان را بدان فرا خوانده‌ام.»

3 آنگاه، پس از روزه و دعا، دست بر آن دو نهاده، ایشان را روانۀ سفر کردند.

بشارت در قپرس

4 بدین قرار، آن دو که از جانب روح‌القدس فرستاده شده بودند، به سِلوکیه رفتند و از آنجا از راه دریا به قپرس رسیدند.

5 چون وارد سَلامیس شدند، در کنیسه‌های یهود به کلام خدا موعظه کردند. یوحنانیز در خدمت ایشان بود.

6 آنان سرتاسر جزیره را درنَوَردیدند تا به پافوس رسیدند. در آنجا به فردی یهودی به نام بارْ‌یِشوعَ برخوردند که جادوگر و نبی دروغین بود.

7 او از دوستان ’سِرگیوس پولسِ‘ والی بود. والی که مردی خردمند بود، برنابا و سولُس را به حضور فرا خواند، زیرا می‌خواست کلام خدا را بشنود.

8 امّا عِلیمای جادوگر – که ترجمۀ نامش چنین است – به مخالفت با ایشان برخاست و کوشید والی را از ایمان آوردن، بازدارد.

9 در این هنگام سولُس، که پولس نیز نامیده می‌شد، پر از روح‌القدس شده، بدو چشم دوخت و گفت:

10 «ای فرزند ابلیس، ای دشمن هر پارسایی، که پر از مکر و فریبی! چرا از کج کردن راههای راست خداوند بازنمی‌ایستی؟

11 بدان که دست خداوند بر ضد توست. اکنون کور خواهی شد و تا مدتی قادر به دیدن آفتاب نخواهی بود.»

در دَم، مه و تاریکی او را فرو گرفت، و دور زده کسی را می‌جُست که دستش را بگیرد و راه را به او بنماید.

12 چون والی این واقعه را دید، ایمان آورد، زیرا از تعلیمی که دربارۀ خداوند می‌دادند در شگفت شده بود.

پولس و برنابا در اَنطاکیۀ پیسیدیه

13 آنگاه پولس و همراهانش از راه دریا از پافوس به پِرجۀ پامفیلیه رفتند. امّا در آنجا یوحنا از ایشان جدا شد و به اورشلیم بازگشت.

14 آنها از پِرجه گذشتند و به اَنطاکیۀ پیسیدیه رسیدند. در روز شَبّات، به کنیسه درآمدند و نشستند.

15 پس از تلاوت تورات و کتب پیامبران، رهبرانِ کنیسه نزد ایشان فرستادند و گفتند: «برادران، اگر پند و اندرزی برای مردم دارید، بگویید.»

16 پولس ایستاد و با دست اشاره کرده، گفت: «ای مردان اسرائیلی و ای غیریهودیانِ خداترس، گوش فرا دهید!

17 خدای قوم اسرائیل، پدران ما را برگزید و قوم ما را در زمان غربتشان در مصر سرافراز ساخت و با قدرتی عظیم آنها را از آن سرزمین به در آورد،

18 و قریب به چهل سال رفتارشان را در بیابان تحمل کرد.

19 او هفت قوم را که در کنعان بودند، نابود ساخت و سرزمینشان را به قوم خود به میراث داد.

20 این همه حدود چهارصد و پنجاه سال به طول انجامید.

«پس از آن، تا زمان سموئیل نبی، خدا داوران بدیشان داد.

21 آنگاه پادشاهی خواستند و خدا شائول، پسر قِیس، از قبیلۀ بِنیامین را به ایشان داد، که چهل سال حکومت کرد.

22 پس از برداشتن شائول، داوود را برانگیخت تا شاه ایشان گردد، و بر او چنین گواهی داد: ”داوود پسر یَسا را دلخواه خویش یافتم؛ او خواستِ مرا به‌طور کامل به جا خواهد آورد.“

23 «از نسل همین مرد، خدا طبق وعدۀ خود، نجات‌دهنده یعنی عیسی را برای اسرائیل فرستاد.

24 پیش از آمدن عیسی، یحیی تعمیدِ توبه را به همۀ مردم اسرائیل موعظه می‌کرد.

25 چون یحیی دورِ خود را به پایان می‌رسانید، گفت: ”مرا که می‌پندارید؟ من او نیستم؛ بلکه او پس از من می‌آید و من حتی شایسته نیستم بند کفشش را بگشایم.“

26 «ای برادران، ای فرزندان ابراهیم، و ای غیریهودیانِ خداترس که در اینجا حضور دارید! این پیامِ نجات برای ما فرستاده شده است.

27 مردم اورشلیم و بزرگان ایشان عیسی را نشناختند و با این حال با محکوم کردنش، گفته‌های پیامبران را که هر شَبّات تلاوت می‌شود، تحقق بخشیدند.

28 آنها با اینکه هیچ علتی برای مجازات مرگ نیافتند، از پیلاتُس خواستند او را بکشد.

29 و چون تمام آنچه را که درباره‌اش نوشته شده بود، به انجام رساندند، او را از صلیب پایین آورده، به قبر سپردند.

30 امّا خدا وی را از مردگان برخیزانید.

31 و آنان که با او از جلیل به اورشلیم آمده بودند، روزهای بسیار او را دیدند و اکنون نیز نزد قوم ما شاهدان اویند.

32 «اکنون ما به شما بشارت می‌دهیم که خدا آنچه را که به پدران ما وعده داده بود،

33 با برخیزانیدن عیسی، برای ما که فرزندان ایشانیم وفا کرد. همان‌گونه که در مزمور دوّم نوشته شده:

«”تو پسر من هستی؛

امروز، من تو را مولود ساخته‌ام.“

34 «و خدا او را از مردگان برخیزانید تا هرگز فساد نبیند، چنانکه آمده است:

«”برکات مقدّس و مطمئنی را

که به داوود وعده داده شده،

به شما خواهم بخشید.“

35 و بر همین مبنا در جای دیگر گفته شده که:

«”نخواهی گذاشت سرسپردۀ تو

فساد ببیند.“

36 «و امّا داوود پس از آنکه به ارادۀ خدا مردمان عصر خویش را خدمت کرد، بخفت و به پدران خود پیوسته، فساد را دید.

37 ولی آن کس که خدا برخیزانید، فساد را ندید.

38 «پس، ای برادران، بدانید آمرزش گناهانی که به واسطۀ همین شخص فراهم آمده است، به شما اعلام می‌شود.

39 اکنون هر که ایمان بیاورد، به واسطۀ او پارسا شمرده می‌شود در هرآنچه نتوانستید به واسطۀ شریعت موسی پارسا شمرده شوید.

40 مراقب باشید این نوشتۀ کتب پیامبران بر سر شما نیاید که می‌گوید:

41 «”بنگرید، ای استهزاگران،

حیرت کنید و هلاک شوید،

زیرا در ایام شما کاری می‌کنم،

که هرچند آن را به شما بازگویند

هرگز باور نخواهید کرد.“»

42 چون پولس و برنابا از کنیسه بیرون می‌رفتند، مردم از آنها استدعا کردند که شَبّات آینده نیز در این باره با ایشان سخن بگویند.

43 پس از اینکه جماعتْ کنیسه را ترک کردند، بسیاری از یهودیان و اشخاص خداپرست که به یهودیت گرویده بودند، از پی پولس و برنابا به راه افتادند. آن دو با این گروه سخن گفتند و آنها را به پایداری در فیض خدا ترغیب کردند.

44 شَبّات بعد، به‌تقریب، تمامی مردم شهر گرد آمدند تا کلام خداوند را بشنوند.

45 امّا یهودیان چون ازدحام مردم را دیدند، از حسد پر شدند و با بی‌حرمتی به مخالفت با سخنان پولس برخاستند.

46 آنگاه پولس و برنابا دلیرانه گفتند: «لازم بود کلام خدا پیش از همه برای شما بیان شود. امّا چون آن را رد کردید و خود را شایستۀ حیات جاوید ندانستید، پس اکنون رو به سوی غیریهودیان می‌نهیم.

47 زیرا خداوند به ما چنین امر فرموده که:

«”تو را نوری برای ملتها ساختم،

تا نجات را به کرانهای زمین برسانی.“»

48 چون غیریهودیان این را شنیدند، شادمان شدند و کلام خداوند را حرمت داشتند؛ و آنان که برای حیات جاوید تعیین شده بودند، ایمان آوردند.

49 بدین‌سان کلام خداوند در سرتاسر آن ناحیه منتشر شد.

50 امّا یهودیان، زنان خداپرست و متشخص و نیز مردان سرشناسِ شهر را شوراندند و آنها را به آزار پولس و برنابا برانگیختند. پس پولس و برنابا را از آن ناحیه راندند.

51 ایشان نیز به اعتراض، غبار پاهای خود را بر ایشان تکاندند و به شهر قونیه رفتند.

52 و امّا شاگردان پر از شادی و روح‌القدس بودند.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/42/32k/ACT/13-dde2641ef9e56803b8d869ee14699d25.mp3?version_id=118—

Categories
اعمال

اعمال 14

پولس و برنابا در قونیه

1 در قونیه نیز پولس و برنابا به کنیسۀ یهود رفتند و چنان سخن راندند که شماری بسیار از یهودیان و یونانیان ایمان آوردند.

2 امّا یهودیانی که ایمان نیاورده بودند، غیریهودیان را شوراندند و ذهنشان را نسبت به برادران، مسموم ساختند.

3 پس پولس و برنابا مدتی طولانی در آنجا ماندند و دلیرانه برای خداوند سخن گفتند، خداوندی که بدیشان قدرت انجام آیات و معجزات می‌بخشید و بدین‌گونه پیام فیض خود را تأیید می‌کرد.

4 مردم شهر دو گروه شدند؛ گروهی به جانبداری از یهودیان برخاستند و گروهی دیگر جانب رسولان را گرفتند.

5 و چون غیریهودیان و یهودیان به اتفاقِ بزرگانِ خود در صدد برآمدند که پولس و برنابا را افتضاح کرده، سنگسار کنند،

6 آنان آگاه شده، به لِستْره و دِربِه، از شهرهای لیکائونیه، و نواحی اطراف گریختند

7 و در آنجا به رساندن بشارت ادامه دادند.

پولس و برنابا در لِستْرِه و دِربِه

8 و امّا در لِستْره مردی نشسته بود که نمی‌توانست پاهایش را حرکت دهد و هرگز راه نرفته بود، زیرا لنگ مادرزاد بود.

9 هنگامی که پولس سخن می‌گفت، او گوش فرا می‌داد. پولس بدو چشم دوخت و دید که ایمان شفا یافتن دارد.

10 پس با صدای بلند به او گفت: «بر پاهای خود راست بایست!» آن مرد از جا جَست و به راه افتاد.

11 چون مردم آنچه را که پولس انجام داد دیدند، به زبان لیکائونی فریاد برآوردند: «خدایان به صورت انسان بر ما فرود آمده‌اند!»

12 آنان برنابا را ’زِئوس‘ و پولس را ’هِرمِس‘ نامیدند، زیرا او سخنگوی اصلی بود.

13 کاهنِ زئوس که معبدش درست بیرون دروازۀ شهر بود، گاوهایی چند و تاجهایی از گُل به دروازۀ شهر آورد؛ او و جماعت بر آن بودند قربانی تقدیمشان کنند.

14 امّا چون آن دو رسول، یعنی برنابا و پولس، این را شنیدند، جامه‌های خود را چاک زدند و به میان جماعت شتافته، فریاد برآوردند که:

15 «ای مردان، چرا چنین می‌کنید؟ ما نیز چون شما، انسانی بیش نیستیم. ما به شما بشارت می‌دهیم که از این چیزهای پوچ دست بردارید و به خدای زنده روی آورید که آسمان و زمین و دریا و هرآنچه را که در آنهاست، آفرید.

16 هرچند او در گذشته ملتها را جملگی واگذاشت که هر یک به راه خود روند،

17 امّا خود را بدون شهادت نگذاشت؛ او با فرستادن باران از آسمان و بخشیدن فصلهای پُر بار، بر شما احسان نموده، خوراک فراوان به شما ارزانی می‌دارد و دلهایتان را از خرّمی لبریز می‌کند.»

18 سرانجام با این سخنان، به‌دشواری توانستند مردم را از تقدیم قربانی بازدارند.

19 امّا یهودیانی از اَنطاکیه و قونیه آمدند و مردم را با خود متحد ساخته، پولس را سنگسار کردند و بدین گمان که مرده است، از شهر بیرونش کشیدند.

20 امّا چون شاگردان گرد او جمع شدند، برخاست و به شهر بازگشت. فردای آن روز، او و برنابا رهسپار دِربِه شدند.

بازگشت به اَنطاکیۀ سوریه

21 آنان در آن شهر نیز بشارت دادند و بسیاری را شاگرد ساختند. سپس به لِستْره و قونیه و اَنطاکیه بازگشتند.

22 در آن شهرها شاگردان را تقویت کرده، آنان را به پایداری در ایمان تشویق کردند و پند دادند که «باید با تحمل سختیهای بسیار به پادشاهی خدا راه یابیم.»

23 ایشان در هر کلیسا مشایخ بر ایمانداران گماشتند و با دعا و روزه آنها را به خداوندی که به وی ایمان آورده بودند، سپردند.

24 سپس از ایالت پیسیدیه گذشتند و به ایالت پامفیلیه رفتند،

25 و در پِرجه کلام را موعظه کرده، به آتّالیه فرود آمدند.

26 از آتّالیه با کشتی به اَنطاکیه بازگشتند، همان‌جا که ایشان را به فیض خدا سپرده بودند تا عهده‌دار کاری شوند که اکنون به انجامش رسانیده بودند.

27 چون بدان‌جا رسیدند، کلیسا را گرد آورده، بازگفتند که خدا به واسطۀ آنها چه‌ها کرده و چگونه درِ ایمان را بر غیریهودیان گشوده است.

28 آنگاه مدت زمانی در آنجا با شاگردان ماندند.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/42/32k/ACT/14-e88e8864d62072f36250be20fd4e3abb.mp3?version_id=118—

Categories
اعمال

اعمال 15

شورای اورشلیم

1 و امّا جمعی از یهودیه به اَنطاکیه آمده به برادران تعلیم می‌دادند که: «اگر مطابق آیین موسی ختنه نشوید، نمی‌توانید نجات بیابید.»

2 پس چون پولس و برنابا به مخالفت و مباحثۀ شدید با ایشان برخاستند، قرار بر این شد که آن دو به همراه چند تن دیگر از ایشان به اورشلیم بروند و این مسئله را با رسولان و مشایخ در میان نهند.

3 پس کلیسا ایشان را بدرقه کرد؛ و آنها در گذر از فینیقیه و سامِرِه، به بیان چگونگی ایمان آوردن غیریهودیان پرداختند و همۀ برادران را بسیار شاد ساختند.

4 چون به اورشلیم رسیدند، کلیسا و رسولان و مشایخ از ایشان استقبال کردند. پولس و برنابا هرآنچه خدا به واسطۀ آنها انجام داده بود، بدیشان بازگفتند.

5 آنگاه برخی از فرقۀ فَریسیان که ایمان آورده بودند، برخاسته، گفتند: «این غیریهودیان را باید ختنه کرد و حکم داد که شریعت موسی را نگاه دارند.»

6 پس رسولان و مشایخ گرد آمدند تا به این مسئله رسیدگی کنند.

7 پس از مباحثۀ بسیار، سرانجام پطرس برخاست و بدیشان گفت: «ای برادران، شما آگاهید که در روزهای نخست، خدا مرا از میان شما برگزید تا غیریهودیان از زبان من پیام انجیل را بشنوند و ایمان آورند.

8 و خدایی که عارف‌القلوب است بر ایشان گواهی داد بدین که روح‌القدس را بدیشان عطا فرمود، چنانکه به ما نیز.

9 او در میان ما و ایشان هیچ فرق نگذاشت، بلکه محض ایمان، دلهایشان را طاهر ساخت.

10 پس حال چرا خدا را می‌آزمایید و یوغی بر گردن شاگردان می‌نهید که نه ما قادر به حملش بودیم، نه پدران ما؟

11 زیرا ما ایمان داریم که به فیض خداوندْ عیسی است که نجات یافته‌ایم، چنانکه ایشان نیز.»

12 سپس جماعتْ همه ساکت شدند و به برنابا و پولس گوش فرا دادند. آنان آیات و معجزاتی را که خدا به دست ایشان در میان غیریهودیان ظاهر کرده بود، بازمی‌گفتند.

13 چون سخنان ایشان به پایان رسید، یعقوب گفت: «ای برادران، به من گوش فرا دهید!

14 شَمعونبیان کرد که چگونه خدا برای نخستین‌بار غیریهودیان را مورد لطف خود قرار داده، از میان آنان قومی برای خودبرگزیده است.

15 این با گفتار پیامبران مطابق است، چنانکه نوشته شده:

16 «”پس از این، باز خواهم گشت

و خیمۀ داوود را که فرو افتاده از نو بر پا خواهم کرد؛

ویرانه‌هایش را دیگر بار بنا خواهم نمود،

و آن را مرمّت خواهم کرد،

17 تا باقی افراد بشر جملگی خداوند را بطلبند،

همۀ ملتهایی که نام مرا بر خود دارند.

خداوندی که این را به جا می‌آورد چنین می‌گوید،

18 اموری را که از دیرباز معلوم بوده است.“

19 «پس رأی من بر این است که آنان را که از غیریهودیان به سوی خدا بازمی‌گردند، زحمت نرسانیم.

20 امّا باید در نامه‌ای از ایشان بخواهیم که از خوراک آلوده به بت‌پرستی، بی‌عفتی، گوشت حیوانات خفه شده و خون بپرهیزند.

21 زیرا از دیرباز موسی در هر شهر کسانی را داشته است که بدو موعظه کنند، چنانکه هر شَبّات نوشته‌های او را در کنیسه‌ها تلاوت می‌کنند.»

نامۀ شورا به ایمانداران غیریهودی

22 پس رسولان و مشایخ به اتفاق تمامی کلیسا تصمیم گرفتند از میان خود مردانی برگزینند و آنان را همراه پولس و برنابا به اَنطاکیه بفرستند. پس یهودای معروف به بَرسابا و سیلاس را که در میان برادران مقام رهبری داشتند، برگزیدند.

23 آنگاه نامه‌ای به دست ایشان فرستادند، بدین عبارات که:

«از ما رسولان و مشایخ، برادران شما،

به برادرانِ غیریهودی در اَنطاکیه، سوریه و کیلیکیه،

سلام!

24 شنیده‌ایم که کسانی از میان ما، بی‌آنکه دستوری از ما داشته باشند، آمده‌اند و شما را با سخنانشان مشوش ساخته، باعث پریشانی خاطرتان شده‌اند.

25 پس ما یکدل چنین مصلحت دیدیم که مردانی برگزینیم و آنها را همراه عزیزان خود، برنابا و پولس، نزد شما بفرستیم،

26 همراه کسانی که به‌خاطر نام خداوند ما عیسی مسیح، جان بر‌کف نهاده‌اند.

27 پس یهودا و سیلاس را فرستاده‌ایم تا شما را زبانی از این امور آگاه سازند.

28 روح‌القدس و ما مصلحت چنین دیدیم که باری بر دوش شما ننهیم، جز این ضروریات که

29 از خوراک تقدیمی به بتها و خون و گوشت حیوانات خفه شده و بی‌عفتی بپرهیزید. هر گاه از اینها دوری کنید، کاری پسندیده انجام داده‌اید. والسّلام.»

30 پس ایشان روانه شده، به اَنطاکیه رفتند و در آنجا کلیسا را گرد آورده، نامه را رساندند.

31 چون آنها نامه را خواندند، از پیام دلگرم‌کنندۀ آن شادمان شدند.

32 یهودا و سیلاس نیز که نبی بودند، با سخنان بسیار، برادران را تشویق و تقویت کردند.

33 پس چندی در آنجا ماندند، و سپس برادرانْ ایشان را به سلامت روانه کردند تا نزد فرستندگان خود بازگردند.

34 امّا پولس و برنابا در اَنطاکیه ماندند

35 و همراه بسیاری دیگر به تعلیم و بشارت کلام خداوند مشغول شدند.

اختلاف میان پولس و برنابا

36 پس از چندی، پولس به برنابا گفت: «به شهرهایی که کلام خداوند را در آنها موعظه کردیم، بازگردیم و از برادران دیدار کنیم تا ببینیم در چه حالند.»

37 برنابا خواست یوحنای معروف به مَرقُس نیز ایشان را همراهی کند،

38 امّا پولس مصلحت ندید کسی را که در پامفیلیه ایشان را تنها گذاشته و ادامۀ همکاری نداده بود،با خود ببرد.

39 اختلاف چندان بالا گرفت که از یکدیگر جدا شدند. برنابا، مَرقُس را برگرفت و از راه دریا راهی قپرس شد؛

40 امّا پولس، سیلاس را اختیار کرد و به دست برادران به فیض خداوند سپرده شده، عازم سفر گشت.

41 او در عبور از سوریه و کیلیکیه، کلیساها را استوار می‌کرد.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/42/32k/ACT/15-22ba6425407f2064c02e96fccfcfd09f.mp3?version_id=118—

Categories
اعمال

اعمال 16

پیوستن تیموتائوس به پولس و سیلاس

1 پولس به دِربِه و سپس به لِستْره آمد. در آنجا شاگردی تیموتائوس نام می‌زیست که مادرش یهودی و ایماندار، امّا پدرش یونانی بود.

2 برادران در لِستْره و قونیه از او به نیکی یاد می‌کردند.

3 پولس چون می‌خواست او در سفر همراهی‌اش کند، به سبب یهودیانی که در آن ناحیه می‌زیستند، او را ختنه کرد، چرا که همه می‌دانستند پدر وی یونانی است.

4 آنها چون از شهری به شهر دیگر می‌رفتند، قوانینی را که رسولان و مشایخ در اورشلیم وضع کرده بودند، به مردم می‌سپردند تا آنها را رعایت کنند.

5 پس، کلیساها در ایمان استوار می‌شدند و هر روز بر شمارشان افزوده می‌شد.

رؤیای پولس دربارۀ مرد مقدونی

6 سپس، سرتاسر دیار فْریجیه و غَلاطیه را درنَوَردیدند، زیرا روح‌القدس ایشان را از رسانیدن کلام به ایالت آسیا منع کرده بود.

7 چون به سرحد میسیه رسیدند، سعی کردند به بیطینیه بروند، امّا روحِ عیسی به ایشان اجازه نداد.

8 از این رو، از میسیه گذشتند و به تْروآس رفتند.

9 شب هنگام، پولس در رؤیا دید که مردی مقدونی در برابرش ایستاده، به او التماس می‌کند که «به مقدونیه بیا و ما را مدد کن.»

10 چون این رؤیا را دید، بی‌درنگ عازم مقدونیه شدیم،زیرا اطمینان یافتیم که خدا ما را فرا خوانده است تا بدیشان بشارت دهیم.

ایمان آوردن لیدیه در فیلیپی

11 پس، از تْروآس با کشتی یکراست به ساموتْراکی رفتیم، و روز بعد به نیاپولیس رسیدیم.

12 از آنجا راهی فیلیپی شدیم که یکی از شهرهای عمدۀ آن بخش از مقدونیه و از مهاجرنشینهای روم بود، و چند روز در آن شهر ماندیم.

13 روز شَبّات از شهر خارج شدیم و به کنار رودخانه رفتیم، با این انتظار که در آنجا مکانی برای دعا وجود دارد. پس نشستیم و با زنانی که گرد آمده بودند، به گفتگو پرداختیم.

14 در میان آنان زنی خداپرست از شهر تیاتیرا بود که به سخنان ما گوش فرا می‌داد. او لیدیه نام داشت و فروشندۀ پارچه‌های ارغوان بود. خداوند قلب او را گشود تا به پیام پولس گوش بسپارد.

15 چون او با اهل خانه‌اش تعمید گرفت، با اصرار بسیار به ما گفت: «اگر یقین دارید که به خداوند ایمان آورده‌ام، بیایید و در خانۀ من بمانید.» سرانجام تسلیم درخواست او شدیم.

پولس و سیلاس در زندان

16 یک بار که به مکان دعا می‌رفتیم، به کنیزی برخوردیم که روح غیبگویی داشت و از راه طالع‌بینی سود بسیار عاید اربابان خود می‌کرد.

17 او در پی پولس و ما می‌افتاد و فریادکنان می‌گفت: «این مردان، خدمتگزاران خدای متعالند و راه نجات را به شما اعلام می‌کنند.»

18 او روزهای بسیار چنین می‌کرد. سرانجام صبر پولس به سر آمد و برگشته به آن روح گفت: «به نام عیسی مسیح تو را امر می‌کنم که از این دختر به در آیی!» همان دم، روح از او بیرون آمد.

19 اربابانِ آن کنیز چون دیدند امید کسب درآمدشان بر باد رفت، پولس و سیلاس را گرفتند و آنها را کشان‌کشان به بازار نزد مراجع بردند.

20 پس ایشان را به حضور مقامات آوردند و گفتند: «این مردان یهودی‌اند و شهر ما را به آشوب کشیده‌اند.

21 رسومی را تبلیغ می‌کنند که پذیرفتن و به جا آوردنشان بر ما رومیان جایز نیست.»

22 مردم در حمله به پولس و سیلاس به آنان پیوستند. و مقامات نیز دستور دادند جامه‌های ایشان را به در آورده، چوبشان زنند.

23 چون ایشان را چوب بسیار زدند، به زندانشان افکندند و به زندانبان دستور دادند سخت مراقب ایشان باشد.

24 زندانبان چون چنین دستور یافت، آنان را به زندان درونی افکند و پاهایشان را در کُنده نهاد.

25 نزدیک نیمه‌شب، پولس و سیلاس مشغول دعا بودند و سرودخوانان خدا را ستایش می‌کردند و دیگر زندانیان نیز بدیشان گوش فرا می‌دادند

26 که ناگاه زمین‌لرزه‌ای عظیم رخ داد، آن‌گونه که اساس زندان به لرزه درآمد و درهای زندان در دم گشوده شد و زنجیرها از همه فرو ریخت.

27 زندانبان بیدار شد، و چون درهای گشودۀ زندان را دید، شمشیر برکشید تا خود را بکشد، زیرا می‌پنداشت زندانیان گریخته‌اند.

28 امّا پولس با صدای بلند ندا در‌داده، گفت: «به خود آسیب مرسان که ما همه اینجاییم!»

29 زندانبان چراغ خواست و سراسیمه به درون زندان رفت و در حالی که می‌لرزید به پای پولس و سیلاس افتاد.

30 سپس، ایشان را بیرون آورد و پرسید: «ای سروران، چه کنم تا نجات یابم؟»

31 پاسخ دادند: «به خداوند عیسی مسیح ایمان آور که تو و اهل خانه‌ات نجات خواهید یافت.»

32 آنگاه کلام خداوند را برای او و همۀ کسانی که در خانه‌اش بودند، بیان کردند.

33 در همان ساعت از شب، زندانبان آنها را برداشته، زخمهایشان را شست، و بی‌درنگ او و همۀ اهل خانه‌اش تعمید گرفتند.

34 او ایشان را به خانۀ خود برد و سفره‌ای برایشان گسترد. او و همۀ اهل خانه‌اش از ایمان آوردن به خدا بسیار شاد بودند.

35 چون روز شد، مقامات مأمورانی نزد زندانبان فرستاده، گفتند: «آن مردان را آزاد کن!»

36 زندانبان پولس را از این پیغام آگاه کرد و گفت: «مقامات دستور داده‌اند که شما را آزاد کنم. پس اینک بیرون آیید و به سلامت بروید.»

37 امّا پولس در پاسخ گفت: «ما را که رومی هستیم بدون محاکمه و در برابر همگان چوب زده و به زندان افکنده‌اند. حال می‌خواهند در خفا آزادمان کنند؟ هرگز! بلکه خود بیایند و ما را از اینجا بیرون آورند.»

38 مأموران این را به مقامات بازگفتند، و آنها چون شنیدند که پولس و سیلاس رومی‌اند، سخت به هراس افتادند

39 و آمده، از ایشان پوزش خواستند و تا بیرون زندان مشایعتشان نموده، خواهش کردند که شهر را ترک گویند.

40 ایشان پس از ترک زندان، به خانۀ لیدیه رفتند. در آنجا با برادران دیدار کرده، ایشان را تشویق نمودند. سپس آنجا را ترک گفتند.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/42/32k/ACT/16-ea1593070d81989c0375e90acaee85ae.mp3?version_id=118—

Categories
اعمال

اعمال 17

بلوا در تَسالونیکی

1 پولس و سیلاس از آمْفیپولیس و آپولونیا گذشتند و به تَسالونیکی آمدند، که در آنجا یهودیان کنیسه داشتند.

2 پولس طبق عادت به کنیسه رفته، در سه شَبّات از کتب مقدّس با ایشان مباحثه می‌کرد

3 و توضیح داده، برهان می‌آورد که ضروری بود مسیح رنج کشد و از مردگان برخیزد. او می‌گفت: «این عیسی که او را به شما اعلام می‌کنم، همان مسیح است.»

4 برخی از ایشان و نیز شماری بسیار از یونانیانِ خداپرست و گروهی بزرگ از زنان سرشناس، مجاب شده، به پولس و سیلاس پیوستند.

5 امّا یهودیان حسد ورزیدند و تنی‌چند از اوباش را از بازار گرد آورده، دسته‌ای به راه انداختند و در شهر بلوا به پا کردند. ایشان در جستجوی پولس و سیلاس به خانۀ یاسون هجوم بردند تا آنان را به میان جماعت بیرون آورند.

6 امّا چون ایشان را نیافتند، یاسون و برخی دیگر از برادران را نزد مقامات شهر کشاندند و فریاد برآوردند که «این مردان که همۀ دنیا را به آشوب کشیده‌اند، حال به اینجا آمده‌اند

7 و یاسون ایشان را به خانۀ خود برده است. اینان همگی از فرمانهای قیصر سرپیچی می‌کنند و مدّعی آنند که شاه دیگری هست به نام عیسی.»

8 چون مردم و مقامات شهر این را شنیدند، برآشفتند.

9 سپس از یاسون و دیگران ضمانت گرفته، آزادشان کردند.

پولس و سیلاس در بیریه

10 برادران در همان شب، پولس و سیلاس را به بیریه روانه کردند. آنها چون بدان‌جا رسیدند، به کنیسۀ یهود رفتند.

11 اینان از مردمان تَسالونیکی نجیب‌تر بودند، زیرا پیام را با اشتیاق پذیرفتند و هر روز کتب مقدّس را بررسی می‌کردند تا ببینند آیا براستی چنین است.

12 بدین‌گونه، بسیاری از یهودیان و نیز شماری کثیر از زنان و مردان سرشناسِ یونانی ایمان آوردند.

13 چون یهودیانِ تَسالونیکی دریافتند که پولس در بیریه نیز کلام خدا را موعظه می‌کند، بدان‌جا رفتند و مردم را تحریک کرده، شوراندند.

14 برادران بی‌درنگ پولس را به سوی ساحل روانه کردند، امّا سیلاس و تیموتائوس در بیریه ماندند.

15 مشایعت‌کنندگان پولس، او را تا آتن همراهی کردند و پس از اینکه برای سیلاس و تیموتائوس دستور گرفتند که هر چه زودتر به پولس بپیوندند، آنجا را ترک گفتند.

پولس در آتن

16 در آن حال که پولس در آتن منتظر آن دو بود، از اینکه می‌دید شهر پر از بتهاست، منقلب شد.

17 از این رو، در کنیسه با یهودیان و یونانیان خداپرست و نیز هر روز در میدان شهربا رهگذران مباحثه می‌کرد.

18 جمعی از فیلسوفان اپیکوری و رواقی نیز با او بنای مباحثه گذاشتند. برخی از آنان می‌گفتند: «این یاوه‌گو چه می‌خواهد بگوید؟» دیگران می‌گفتند: «گویا خدایانِ بیگانه را تبلیغ می‌کند.» زیرا پولس، عیسی و قیامت را به ایشان بشارت می‌داد.

19 آنگاه او را برگرفته، به مجمع ’آریوپاگوس‘بردند و در آنجا به او گفتند: «آیا می‌توان دانست که این تعلیم جدید که تو می‌دهی، چیست؟

20 سخنانت به گوش ما عجیب می‌آید. پس خواهان دانستن معنای آنیم.»

21 همۀ آتِنیان و غریبانی که در آنجا می‌زیستند، مشغولیتی جز این نداشتند که وقت خود را به گفت و شنود دربارۀ عقاید جدید بگذرانند.

22 پس پولس در میان مجمع ’آریوپاگوس‘ برخاست و گفت: «ای مردان آتنی، من شما را از هر لحاظ بسیار دیندار یافته‌ام.

23 زیرا هنگامی که در شهر سیر می‌کردم و آنچه را که شما می‌پرستیدنظاره می‌نمودم، مذبحی یافتم که بر آن نوشته شده بود: ”تقدیم به خدای ناشناخته“. حال، آنچه را شما ناشناخته می‌پرستید، من به شما اعلام می‌کنم.

24 «خدایی که جهان و هرآنچه را در آن است آفرید، مالکِ آسمان و زمین است و در معابد ساختۀ دست بشر ساکن نمی‌شود.

25 دستان بشری نمی‌تواند خدمتی به او بکند، چنانکه گویی به چیزی محتاج باشد، زیرا خودْ بخشندۀ حیات و نَفَس و هر چیز دیگر به جمیع آدمیان است.

26 او همۀ اقوام بشری را از یک انسانپدید آورد تا در سرتاسر زمین ساکن شوند؛ و زمانهای تعیین شده برای ایشان و حدود محل سکونتشان را مقرر فرمود.

27 تا مردمان او را بجویند و چه‌بسا که در پی‌اش گشته، او را بیابند، هرچند از هیچ‌یک از ما دور نیست.

28 زیرا در اوست که زندگی و حرکت و هستی داریم؛ چنانکه برخی از شاعران خود شما نیز گفته‌اند که از نسل اوییم.

29 «پس چون نسل خداییم، شایسته نیست چنین بیندیشیم که الوهیت همانند زر یا سیم یا سنگی است که با هنر و خلاقیت آدمی به صورت تمثالی تراشیده شده باشد.

30 در گذشته، خدا از چنین جهالتی چشم می‌پوشید. امّا اکنون به همۀ مردمان در هر جا حکم می‌کند که توبه کنند.

31 زیرا روزی را مقرر کرده که در آن به واسطۀ مردی که تعیین کرده است، جهان را عادلانه داوری خواهد کرد، و با برخیزانیدنش از مردگان، همه را از این امر مطمئن ساخته است.»

32 چون دربارۀ رستاخیز مردگان شنیدند، برخی پوزخند زدند، امّا دیگران گفتند: «می‌خواهیم در این باره باز از تو بشنویم.»

33 بدین‌گونه پولس مجمع را ترک گفت.

34 امّا تنی چند بدو پیوسته، ایمان آوردند. دیونیسیوس، عضو مجمع ’آریوپاگوس‘، زنی داماریس نام، و نیز چند تن دیگر، از آن جمله بودند.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/42/32k/ACT/17-9f13a9e2e15d176b933fc3656d4eb530.mp3?version_id=118—

Categories
اعمال

اعمال 18

پولس در قُرِنتُس

1 پس از این، پولس آتن را ترک گفت و به قُرِنتُس رفت.

2 در آنجا با مردی یهودی، آکیلا نام، از مردمان پونتوس آشنا شد که با همسرش پْریسکیلا به‌تازگی از ایتالیا آمده بود، زیرا کْلودیوسِ قیصر دستور داده بود که یهودیان همگی روم را ترک کنند. پولس به دیدار آنها رفت،

3 و از آنجا که او نیز مانند ایشان پیشۀ خیمه‌دوزی داشت، نزدشان ماند و به کار مشغول شد.

4 او هر شَبّات در کنیسه با یهودیان و یونانیان مباحثه می‌کرد و می‌کوشید آنان را مجاب سازد.

5 چون سیلاس و تیموتائوس از مقدونیه آمدند، پولس خود را به تمامی، وقف موعظۀ کلام کرده، به یهودیان شهادت می‌داد که عیسی همان مسیح است.

6 امّا چون با او بنای مخالفت گذاشتند و ناسزایش گفتند، به اعتراض، غبار جامه‌اش را تکاندو به آنها گفت: «خونتان بر گردن خودتان! من از آن مبرا هستم. از این پس، نزد غیریهودیان می‌روم.»

7 سپس از کنیسه تغییر مکان داد و به خانۀ تیتوس یوستوس رفت که شخصی خداپرست بود و در جوار کنیسه منزل داشت.

8 امّا کْریسپوس، رئیس کنیسه، با تمام اهل خانه‌اش به خداوند ایمان آوردند. همچنین بسیاری از اهالی قُرِنتُس چون پیام را شنیدند، ایمان آورده، تعمید گرفتند.

9 شبی خداوند در رؤیا به پولس گفت: «مترس! سخن بگو و خاموش مباش!

10 زیرا من با تو هستم و هیچ‌کس دست خود را بر تو دراز نخواهد کرد تا گزندی به تو برساند، چرا که در این شهر مرا خلق بسیار است.»

11 پس، پولس یک سال و نیم در آنجا ماند و کلام خدا را به آنها تعلیم داد.

12 امّا هنگامی که گالیو، والی اَخائیه بود، یهودیان همداستان شده، بر سر پولس تاختند و او را به محکمه کشانده،

13 گفتند: «این شخص مردم را وامی‌دارد خدا را به شیوه‌ای خلاف شریعت عبادت کنند.»

14 چون پولس خواست سخن بگوید، گالیو به یهودیان گفت: «اگر جرم یا جنایتی در میان بود، می‌بایست شکایت شما را بشنوم.

15 امّا چون مسئله بر سر کلمات و نامها و شریعت خودتان است، پس خود به آن رسیدگی کنید. من نمی‌خواهم دربارۀ چنین اموری داوری کنم.»

16 پس آنها را از مقابل مسند داوری راند.

17 آنان نیز همگی به سوسْتِنِس، رئیس کنیسه حمله بردند و او را در مقابل مسند والی زدند. امّا گالیو هیچ اعتنا نکرد.

بازگشت پولس به اَنطاکیه

18 پولس پس از اقامتی طولانی در قُرِنتُس، با برادران وداع کرد و از راه دریا عازم سوریه شد. در این سفر، پْریسکیلا و آکیلا نیز همراهش بودند. او در کِنخْریه سر خود را تراشید، زیرا چنین نذر کرده بود.

19 چون به اَفِسُس رسیدند، همسفران خود را ترک گفت و خود به کنیسه رفته، با یهودیان به مباحثه پرداخت.

20 از او خواستند مدتی بیشتر با ایشان بماند، امّا نپذیرفت

21 و با ایشان وداع کرده، گفت: «اگر خدا بخواهد باز نزد شما خواهم آمد.» سپس سوار کشتی شد و اَفِسُس را ترک گفت.

22 در قیصریه از کشتی فرود آمده، به اورشلیمرفت و پس از دیدار با کلیسا، راهی اَنطاکیه شد.

23 چندی در آنجا ماند و باز عازم سفر شده، در سرتاسر دیار غَلاطیه و فْریجیه جا به جا می‌گشت و همۀ شاگردان را استوار می‌کرد.

24 در آن ایام، فردی یهودی، آپولس نام، از مردمان اسکندریه، به اَفِسُس آمد. او سخنوری ماهر بود و دانشی وسیع از کتب مقدّس داشت؛

25 در طریق خداوند آموزش یافته بود و با حرارت روحسخن می‌گفت و به‌دقّت دربارۀ عیسی تعلیم می‌داد، هرچند فقط از تعمید یحیی آگاهی داشت.

26 او دلیرانه در کنیسه به سخن گفتن آغاز کرد. چون پْریسکیلا و آکیلا سخنانش را شنیدند، او را به خانۀ خود بردند و طریق خدا را دقیقتر به وی آموختند.

27 چون آپولس قصد سفر به اَخائیه کرد، برادران تشویقش کردند و به شاگردان نوشتند که او را به‌گرمی پذیرا شوند. چون آپولس بدان‌جا رسید، کسانی را که به واسطۀ فیض ایمان آورده بودند، یاری فراوان داد.

28 زیرا پیش روی همگان با یهودیان مباحثه کرده، عقاید آنان را با دلایل قوی رد می‌کرد، و با استناد به کتب مقدّس ثابت می‌نمود که عیسی همان مسیح است.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/42/32k/ACT/18-5fd48e0e9dc0f66aee575016bb8e8442.mp3?version_id=118—

Categories
اعمال

اعمال 19

پولس در اَفِسُس

1 و امّا هنگامی که آپولس در قُرِنتُس بود، پولس پس از گذر از نواحی مرتفع مرکزی، به اَفِسُس رسید. در آنجا شاگردانی چند یافت

2 و از ایشان پرسید: «آیا هنگامی که ایمان آوردید، روح‌القدس را یافتید؟»

گفتند: «ما حتی نشنیده‌ایم که روح‌القدس هست.»

3 به ایشان گفت: «پس چه تعمیدی یافتید؟»

گفتند: «تعمید یحیی.»

4 پولس گفت: «تعمید یحیی، تعمیدِ توبه بود. او به قوم می‌گفت به آن که پس از او می‌آمد ایمان بیاورند، یعنی به عیسی.»

5 چون این را شنیدند، در نام خداوندْ عیسی تعمید گرفتند.

6 و هنگامی که پولس دست بر آنان نهاد، روح‌القدس بر ایشان آمد، به گونه‌ای که به زبانهای غیر سخن گفتند و نبوّت کردند.

7 آن مردان، جملگی حدود دوازده تن بودند.

8 سپس پولس به کنیسه رفته، در آنجا سه ماه دلیرانه سخن می‌گفت و دربارۀ پادشاهی خدا مباحثه می‌کرد و دلایل قاطع می‌آورد.

9 امّا بعضی سرسختی می‌کردند و ایمان نمی‌آوردند و پیش روی همگان، ’طریقت‘ را بد می‌گفتند. پس پولس از آنها کناره گرفت و شاگردان را با خود برداشته، همه روزه در تالار سخنرانی تیرانوس به بحث و گفتگو پرداخت.

10 دو سال بدین منوال گذشت و در این مدت، همۀ سکنۀ ایالت آسیا، چه یهود و چه یونانی، کلام خداوند را شنیدند.

11 خدا به دست پولس معجزات خارق‌العاده ظاهر می‌ساخت،

12 به گونه‌ای که مردم دستمالها و پیشبندهایی را که با بدن او تماس یافته بود برای بیماران می‌بردند، و بیماری آنها بهبود می‌یافت و ارواح پلید از ایشان بیرون می‌رفت.

13 پس تنی چند از جن‌گیرانِ دوره‌گرد یهودی نیز کوشیدند نام خداوند عیسی را بر کسانی که ارواح پلید داشتند، بخوانند. آنان می‌گفتند: «به آن عیسی که پولس به او موعظه می‌کند شما را قسم می‌دهیم!»

14 کسانی که چنین می‌کردند، هفت پسر اِسکیوا، یکی از سران کاهنان یهود بودند.

15 امّا روح پلید در پاسخ آنها گفت: «عیسی را می‌شناسم، پولس را هم می‌شناسم، امّا شما کیستید؟»

16 پس مردی که روح پلید داشت بر آنها جَسته، بر همگی ایشان غلبه یافت و چنان آنها را زد که برهنه و زخمی از آن خانه گریختند.

17 چون همۀ ساکنان اَفِسُس، چه یهودی و چه یونانی، از این امر آگاه شدند، ترس بر همۀ آنان مستولی گشت، به گونه‌ای که از آن پس نام خداوندْ عیسی را بسیار محترم می‌داشتند.

18 و بسیار کسان که ایمان آورده بودند، پیش آمده، آشکارا به کارهای خود اعتراف کردند.

19 بسیاری نیز که پیش از آن جادوگری می‌کردند، کتابهای خود را آوردند و در برابر همگان سوزاندند. چون بهای کتابها را حساب کردند، پنجاه هزار دِرْهَمبود.

20 بدین‌گونه، کلام خداوند به‌طور گسترده منتشر می‌شد و قوّت می‌گرفت.

21 پس از این وقایع، پولس در روح بر آن شد از راه مقدونیه و اَخائیه، به اورشلیم بازگردد. گفت: «پس از رفتنم به آنجا، باید از روم نیز دیدار کنم.»

22 سپس دو تن از دستیاران خود، تیموتائوس و اِراستوس را به مقدونیه فرستاد و خود چندی در آسیا ماند.

بلوا در اَفِسُس

23 در این زمان، بلوای بزرگی دربارۀ ’طریقت‘ بر پا شد.

24 نقره‌کاری دیمیتریوس نام که تمثالهای نقره‌ای از آرتِمیس می‌ساخت و از این راه درآمدی سرشار عاید صنعتگران کرده بود،

25 ایشان و صاحبان این‌گونه حرفه‌ها را گرد آورد و به آنها گفت: «ای سروران، می‌دانید که این پیشه، مایۀ رونقِ روزیِ ماست.

26 امّا چنانکه می‌بینید و می‌شنوید، این پولس نه تنها در اَفِسُس، بلکه به‌تقریب در سرتاسر آسیا، بسیاری را متقاعد و گمراه کرده است. او می‌گوید خدایانِ ساختۀ دست بشر، خدا نیستند.

27 پس این خطر هست که نه تنها کسب ما از رونق بیفتد، بلکه معبد الهۀ بزرگمان آرتِمیس نیز حقیر گردد و او که در آسیا و در سرتاسر جهان پرستیده می‌شود، عظمت خود را از دست بدهد.»

28 چون این را شنیدند، به‌غایت خشمگین شده، فریاد سر دادند که «بزرگ است آرتِمیسِ اَفِسُسیان!»

29 در تمام شهر آشوبی به پا شد! مردم یکپارچه به سوی میدان مسابقات هجوم بردند و گایوس و آریستارخوس را که اهل مقدونیه و از همراهان پولس بودند، کشان‌کشان با خود می‌بردند.

30 پولس خواست در برابر جمعیت ظاهر شود، امّا شاگردان نگذاشتند.

31 حتی بعضی از مقامات ایالت آسیا که از دوستان وی بودند، برایش پیغام فرستاده، خواهش کردند پا به میدان مسابقات نگذارد.

32 جمعیت آشفته بود. همه فریاد می‌زدند و هر کس چیزی می‌گفت و بیشتر مردم نمی‌دانستند برای چه گرد آمده‌اند.

33 یهودیان، اسکندر را پیش انداخته بودند، و بعضی از میان جمعیت به او دستورهایی می‌دادند. او دست تکان داده، از مردم خواست خاموش باشند و کوشید دفاعی عرضه دارد.

34 امّا چون مردم دریافتند یهودی است، همه یکصدا، حدود دو ساعت فریاد می‌زدند: «بزرگ است آرتِمیسِ اَفِسُسیان!»

35 سرانجام، داروغۀ شهر جمعیت را آرام کرد و گفت: «ای مردان اَفِسُس، کیست که نداند شهر اَفِسُس نگهبان معبد آرتِمیسِ بزرگ و حافظِ تمثال اوست که از آسمان نازل شده است؟

36 پس چون این حقایق انکارناپذیر است، باید آرام باشید و شتابزده کاری نکنید.

37 این مردان که به اینجا آورده‌اید، نه به معبد ما دستبرد زده‌اند و نه به الهۀ ما کفر گفته‌اند.

38 پس اگر دیمیتریوس و همکاران صنعتگرش از کسی شکایت دارند، درِ محکمه‌ها باز است و والیان نیز حاضرند. می‌توانند شکایات خود را به آنجا ببرند.

39 امّا اگر مسئلۀ دیگری دارید، باید آن را در جلسات رسمی انجمن شهر حل و فصل کنید.

40 زیرا بیم آن می‌رود که به‌خاطر وقایع امروز، به شورشگری متهم شویم. اگر چنین شود، نخواهیم توانست دلیلی برای توجیه این بلوا بیاوریم.»

41 این را گفت و جماعت را متفرق ساخت.

—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/42/32k/ACT/19-e4a914460356e9ef6f46f7e63cc739a3.mp3?version_id=118—