Categories
پیدایش

پیدایش 50

1 آنگاه یوسف بر روی پدر خود افتاده، بر وی بگریست و او را ببوسید.

2 سپس به طبیبانی که در خدمت او بودند، فرمود تا پدرش اسرائیل را مومیایی کنند. پس طبیبان او را مومیایی کردند،

3 و این کار چهل روز تمام طول کشید، زیرا این مدت برای مومیایی کردن لازم بود. و مصریان هفتاد روز برای او سوگواری کردند.

4 چون روزهای سوگواری برای او به پایان رسید، یوسف اهل خانۀ فرعون را خطاب کرده، گفت: «اگر بر من نظر لطف دارید، در گوش فرعون سخن گفته، بگویید:

5 پدرم مرا سوگند داده، گفت: ”من به‌زودی می‌میرم. مرا در قبری که برای خود در سرزمین کنعان کنده‌ام، دفن کن.“ پس اکنون اجازه بده بروم و پدر خود را دفن کنم و بازگردم.»

6 فرعون گفت: «برو و پدرت را، همان‌گونه که تو را سوگند داده است، دفن کن.»

7 پس یوسف رفت تا پدرش را دفن کند. همۀ خدمتگزاران فرعون، مشایخ خانۀ وی و همۀ مشایخ سرزمین مصر با او رفتند،

8 و همۀ اهل خانۀ یوسف و برادرانش و اهل خانۀ پدرش. فقط فرزندان و گله‌ها و رمه‌های آنان در جوشِن باقی ماندند.

9 ارابه‌ها و سواران نیز با او همراه شدند. جماعت بسیار بزرگی بود.

10 آنگاه که به خرمنگاه اَطاد در آن سوی رود اردن رسیدند، در آنجا ماتمی عظیم و بسیار سخت گرفتند. آنجا یوسف هفت روز برای پدر خود سوگواری کرد.

11 و چون کنعانیانِ ساکن آن ناحیه، این ماتم را در خرمنگاه اَطاد دیدند، گفتند: «این ماتم مصریان ماتمی سخت است.» به همین سبب، آن محل را که در آن سوی اردن واقع است، آبِل مِصرایِمنامیدند.

12 بدین‌سان، پسران یعقوب همان‌گونه که ایشان را وصیت کرده بود، برای او کردند:

13 او را به سرزمین کنعان بردند و در غاری دفن کردند که در زمین مَکفیلَه در نزدیکی مَمری است و ابراهیم آن را همراه با زمینش از عِفرون حیتّی خریده بود تا ملکی برای دفن‌شدن داشته باشد.

14 و یوسف پس از خاکسپاری پدر، همراه با برادرانش و همۀ آنان که برای خاکسپاری پدرش همراه او رفته بودند، به مصر بازگشت.

قصد نیک خدا

15 چون برادران یوسف دیدند که پدرشان مرده است، گفتند: «اگر یوسف از ما کینه داشته باشد انتقام همۀ آن بدی را که در حق او کردیم از ما خواهد گرفت.»

16 پس برای یوسف پیغام فرستادند که: «پدرت پیش از مرگ خود چنین وصیت کرد:

17 ”به یوسف چنین گویید: از تو تمنا دارم بدیهای برادرانت و گناهانشان را ببخشایی، زیرا که به تو آزار رسانیده‌اند.“ پس اکنون تمنا می‌کنیم بدیهای بندگان خدای پدرت را ببخشایی.» چون با وی چنین سخن گفتند، یوسف بگریست.

18 برادرانش همچنین آمدند و در برابر او بر زمین فرو افتادند و گفتند: «اینک ما بندگان توییم.»

19 اما یوسف به آنان گفت: «مترسید. زیرا مگر من در جای خدا هستم؟

20 شما قصد بد برای من داشتید، اما خدا قصد نیک از آن داشت تا کاری کند که مردمان بسیاری زنده بمانند، چنانکه امروز شده است.

21 پس مترسید. من نیازهای شما و فرزندانتان را برآورده خواهم کرد.» و بدین‌گونه آنان را تسلی بخشید و سخنان دل‌آویز به آنان گفت.

مرگ یوسف

22 و یوسف در مصر ماند، او و اهل خانۀ پدرش. او صد و ده سال بزیست

23 و سوّمین نسل فرزندان اِفرایِم را دید. فرزندان ماکیر پسر مَنَسی نیز فرزندان یوسف محسوب شدند.

24 آنگاه یوسف به برادرانش گفت: «من به‌زودی می‌میرم؛ اما به‌یقین خدا به یاری شما خواهد آمد و شما را از این سرزمین، به سرزمینی که دربارۀ آن برای ابراهیم و اسحاق و یعقوب قسم خورد، خواهد برد.»

25 سپس یوسف پسران اسرائیل را سوگند داده، گفت: «به‌یقین خدا به یاری شما خواهد آمد، و شما باید استخوانهای مرا از این مکان ببرید.»

26 پس یوسف در صد و ده سالگی در سرزمین مصر بمرد و او را مومیایی کردند و در تابوت نهادند.

Categories
خروج

خروج ‮معرفی کتاب خروج‬

معرفی کتاب خروج

دوّمین کتاب تورات موسی، چنانکه از نامش پیدا است، به شرح خروج قوم اسرائیل از سرزمین مصر می‌پردازد. ماجراهای این کتاب و نیز سه کتاب بعدی تورات موسی (یعنی لاویان، اعداد، و تثنیه) به دوره‌ای مربوط می‌شود که قوم اسرائیل در بیابان به سر می‌برند و آهسته به سوی ارض موعود، یعنی سرزمین کنعان پیش می‌روند.

تعیین تاریخ دقیق خروج بنی‌اسرائیل از مصر بر اساس مندرجات کتاب خروج، مقدور نیست. دانشمندان این رویداد را بین سده‌های پانزدهم تا سیزدهم قبل از میلاد تاریخ‌گذاری می‌کنند. اما مهمتر از تاریخ این رویداد، آن است که خداوند به بازوی افراشته، قوم خود را از سرزمین بندگی به سرزمین آزادی رهبری می‌کند.

بنی‌اسرائیل پس از تحمل رنجِ بندگی و خروج پیروزمندانه از مصر (بابهای ۱ تا ۱۵)، سفر طولانی خود را در بیابان آغاز می‌کنند و به پای کوه سینا می‌آیند (بابهای ۱۶ تا ۱۹). در پای این کوه است که خداوند شریعت خود را به ایشان ارزانی می‌دارد (بابهای ۲۰ تا ۴۰). در این بابها، ظرایف و دقایق شریعت و نحوۀ ساختن خیمۀ ملاقات و اسباب و آلات مقدس و آیینی، به شکلی مبسوط شرح داده شده است.

در لابلای این تفصیلهای آیینی، شاهد رویدادهایی نظیر ملاقات موسی و مشایخ قوم با خدا (باب ۲۴)، طغیان قوم اسرائیل در غیاب موسی و ساختن گوسالۀ طلایی (باب ۳۲)، و ملاقات رو در روی موسی با خدا هستیم (باب ۳۳).

تقسیم‌بندی کلّی

۱- بندگی قوم اسرائیل در مصر (بابهای ۱ و ۲)

۲- فرستاده شدن موسی (بابهای ۳ و ۴)

۳- نزول بلاها (بابهای ۵ تا ۱۱)

۴- پِسَخ و خروج از مصر (۱۲:۱ تا ۱۵:۲۱)

۵- اسرائیل در راه کوه سینا (۱۵:۲۲ تا ۱۸:۲۷)

۶- عهد کوه سینا (بابهای ۱۹ تا ۲۴)

۷- دستورالعمل ساختن خیمۀ ملاقات (بابهای ۲۵ تا ۳۱)

۸- پرستش گوسالۀ طلائی (بابهای ۳۲ تا ۳۴)

۹- ساختن و وقف خیمۀ ملاقات (بابهای ۳۵ تا ۴۰)

Categories
خروج

خروج 1

بندگی اسرائیل

1 چنین است نام پسران اسرائیلکه هر یک با اهل خانۀ خویش همراه یعقوب به مصر رفتند:

2 رِئوبین، شمعون، لاوی و یهودا؛

3 یِساکار، زِبولون و بِنیامین؛

4 دان و نَفتالی، جاد و اَشیر.

5 شمار نسل یعقوب بر روی هم هفتاد تنبود؛ و یوسف از پیش در مصر به سر می‌برد.

6 باری، یوسف و جملۀ برادرانش و همۀ آنان که از نسل او بودند مردند،

7 اما بنی‌اسرائیل بارور و کثیر گشته، به شماره بسیار زیاد شدند، چندان که آن سرزمین از آنان پر شد.

8 آنگاه پادشاهی تازه در مصر به پا خاست که یوسف را نمی‌شناخت.

9 او به قوم خود گفت: «به خود آیید که بنی‌اسرائیل از ما فزونتر و نیرومندتر گشته‌اند.

10 باید به زیرکی با آنان رفتار کنیم، وگرنه از این نیز فزونتر خواهند شد و اگر جنگی درگیرد، به دشمنانمان خواهند پیوست و با ما خواهند جنگید، و از سرزمین ما خواهند گریخت.»

11 پس مصریان سرکارگرانی بی‌رحم بر بنی‌اسرائیل گماشتند تا بر آنان با کارِ اجباری ستم کنند. بنی‌اسرائیل شهرهای فیتوم و رَمِسیس را برای فرعون ساختند تا انبار آذوقۀ آنها گردد.

12 ولی هر چه بیشتر بر بنی‌اسرائیل ستم می‌کردند، بیشتر افزوده و منتشر می‌گشتند؛ پس مصریان از بنی‌اسرائیل بیمناک شدند

13 و بی‌رحمانه آنان را به بیگاری واداشتند.

14 آنها با تحمیل کارهای طاقت‌فرسا چون خشت زدن و ملاط ساختن و هر نوع کار دیگر در مزارع، زندگی را به کام بنی‌اسرائیل تلخ می‌کردند. ایشان در هر کارِ اجباری که بر دوش بنی‌اسرائیل می‌نهادند با ایشان بی‌رحمانه رفتار می‌کردند.

15 و اما پادشاه مصر، شِفْرَه و فوعَه را که قابله‌هایی عبرانی بودند، امر کرده،

16 گفت: «چون فرزندانِ زنانِ عبرانی را به دنیا می‌آورید و آنها را معاینه می‌کنید، اگر نوزاد پسر بود او را بکشید، ولی اگر دختر بود زنده بگذارید.»

17 اما قابله‌ها از خدا ترسیدند و آنچه پادشاه مصر بدیشان گفته بود نکردند بلکه پسران را زنده گذاشتند.

18 پس پادشاه مصر احضارشان کرد و پرسید: «چرا چنین کردید؟ چرا پسران را زنده گذاشتید؟»

19 قابله‌ها پاسخ دادند: «زنان عبرانی همچون زنان مصری نیستند. آنها پُر زورند و پیش از رسیدن قابله می‌زایند.»

20 پس خدا به قابله‌ها احسان کرد؛ و بر شمار قوم افزوده شده، بس نیرومند گشتند.

21 و چون قابله‌ها از خدا ترسیدند، خدا نیز آنان را صاحب خانواده ساخت.

22 آنگاه فرعون به تمام افراد خویش فرمان داده، گفت: «هر پسری را که به دنیا آید، به رود نیل افکنید؛ ولی دختران را زنده بگذارید.»

Categories
خروج

خروج 2

تولد موسی

1 و اما مردی از خاندان لاوی رفته، یکی از دختران لاوی را به زنی گرفت.

2 آن زن باردار شده پسری بزاد. چون دید کودکی نیکوست، او را سه ماه پنهان داشت.

3 اما چون نتوانست بیش از آن پنهانش کند، سبدی از نیبرگرفت و آن را به قیر و زِفت اندود؛ سپس کودک را در سبد نهاد و آن را در نیزارِ کنارۀ رود نیل گذاشت.

4 خواهر آن کودک از دور ایستاد تا ببیند بر سر کودک چه خواهد آمد.

5 باری، دختر فرعون برای شستشو به رود نیل فرود آمد، و ندیمه‌هایش در کنارۀ رود می‌گشتند. او سبد را میان نیزارها دید و کنیزش را فرستاد تا آن را بیاورد.

6 چون سبد را گشود چشمش به کودک افتاد، و اینک پسری گریان بود. دل دختر فرعون بر وی بسوخت و گفت: «این یکی از کودکان عبرانیان است.»

7 آنگاه خواهر کودک از دختر فرعون پرسید: «می‌خواهی بروم و از زنان عبرانی یکی را نزدت آورم تا طفل را برایت شیر دهد؟»

8 دختر فرعون پاسخ داد: «برو.» پس دخترک رفت و مادر کودک را آورد.

9 دختر فرعون به آن زن گفت: «این طفل را ببر و او را برای من شیر بده و من اُجرت این کار را به تو خواهم داد.» پس آن زن کودک را با خود برده، به او شیر می‌داد.

10 چون کودک بزرگتر شد، مادرش او را نزد دختر فرعون برد و او پسر وی شد. دختر فرعون کودک را موسینام نهاد زیرا گفت: «او را از آب برکشیدم.»

فرار موسی

11 چون موسی بزرگ شد، روزی به دیدار برادران خویش رفت و بر کار طاقت‌فرسای ایشان نظر افکند. آنجا مردی مصری را دید که یکی از برادران عبرانی او را می‌زد.

12 نگاهی به این سو و آن سو افکند و چون کسی را ندید، مرد مصری را کشت و او را زیر شنها پنهان کرد.

13 روز بعد باز بیرون رفت و دو عبرانی را دید که با هم نزاع می‌کنند. از آن که مقصر بود پرسید: «چرا برادر خود را می‌زنی؟»

14 آن مرد گفت: «چه کسی تو را بر ما حاکم و داور ساخته است؟ آیا می‌خواهی مرا نیز بکشی، همان‌گونه که آن مصری را کشتی؟» موسی ترسید و با خود اندیشید: «بی‌گمان کار من برملا شده است.»

15 چون ماجرا به گوش فرعون رسید، بر آن شد که موسی را بکشد. ولی موسی از نزد فرعون گریخت و به سرزمین مِدیان رفته، کنار چاهی نشست.

16 و اما کاهن مِدیان را هفت دختر بود. آن دختران آمدند تا از چاه آب برکِشند و آبشخورها را از آب پر کرده، گلۀ پدر را سیراب کنند.

17 اما چوپانی چند آمدند و دختران را از آنجا راندند. موسی برخاست و ایشان را رهانیده، به گلۀ آنها آب داد.

18 چون دختران به خانه بازگشتند، پدرشان رِعوئیل از آنها پرسید: «چگونه امروز به این زودی بازگشتید؟»

19 دختران پاسخ دادند: «مردی مصری ما را از دست چوپانان رهانید. او حتی برای ما آب برکشید و گله را نیز آب داد.»

20 پدر از دخترانش پرسید: «او کجاست؟ چرا آن مرد را ترک گفتید؟ دعوتش کنید تا چیزی بخورد.»

21 موسی راضی شد و نزد آن مرد ماند، و او دخترش صِفّورَه را به موسی داد.

22 صِفّورَه برای موسی پسری بزاد، و موسی او را جِرشومنام نهاد، زیرا گفت: «در سرزمین بیگانه غریبم.»

23 پس از روزهای بسیار، پادشاه مصر مرد. بنی‌اسرائیل زیر بندگی ناله سر داده، فریاد برآوردند و فریاد التماس ایشان به سبب بندگی به درگاه خدا رسید.

24 خدا نالۀ ایشان را شنید و خدا عهد خود را با ابراهیم، اسحاق و یعقوب به یاد آورد.

25 و خدا بر بنی‌اسرائیل نظر کرد و خدا دانست.

Categories
خروج

خروج 3

بوتۀ سوزان

1 موسی گلۀ پدرزنش یِترون،کاهن مِدیان را شبانی می‌کرد. روزی گله را به آن سوی صحرا برد و به حوریب که کوه خدا باشد، رسید.

2 در آنجا، فرشتۀخداوند از درون بوته‌ای در شعلۀ آتش بر او ظاهر شد. موسی دید که بوته شعله‌ور است، ولی نمی‌سوزد.

3 پس با خود اندیشید: «بدان سو می‌شوم تا این امر شگفت را بنگرم و ببینم بوته چرا نمی‌سوزد.»

4 چون خداوند دید موسی بدان سو می‌آید تا بنگرد، خدا از درون بوته ندا در داد: «ای موسی! ای موسی!» موسی گفت: «لبیک.»

5 خدا گفت: «نزدیکتر میا! کفش از پا به در آر، زیرا جایی که بر آن ایستاده‌ای زمین مقدس است.»

6 و افزود: «من هستم خدای پدرت، خدای ابراهیم، خدای اسحاق و خدای یعقوب.» موسی روی خود را پوشانید، زیرا ترسید به خدا بنگرد.

7 خداوند گفت: «من تیره‌روزی قوم خود را در مصر دیده‌ام و فریاد آنها را از دست کارفرمایان ایشان شنیده‌ام، و از رنجشان نیک آگاهم.

8 پس اکنون نزول کرده‌ام تا آنان را از چنگ مصریان برهانم و از آن سرزمین به سرزمینی خوب و پهناور برآورم، به سرزمینی که شیر و شَهد در آن جاری است؛ یعنی سرزمین کنعانیان، حیتّیان، اَموریان، فِرِزّیان، حِویان و یِبوسیان.

9 آری، حال فریاد بنی‌اسرائیل به درگاه من رسیده است و ستمی را که مصریان بر ایشان روا می‌دارند، دیده‌ام.

10 اکنون بیا تا تو را نزد فرعون بفرستم تا قوم من بنی‌اسرائیل را از مصر بیرون آوری.»

11 ولی موسی به خدا گفت: «من کیستم که نزد فرعون روم و بنی‌اسرائیل را از مصر بیرون آورم؟»

12 خدا گفت: «به‌یقین من با تو خواهم بود. و نشانِ اینکه تو را من فرستاده‌ام این است که چون قوم را از مصر بیرون آوری، خدا را بر این کوه عبادت خواهید کرد.»

13 موسی به خدا گفت: «اگر نزد بنی‌اسرائیل روم و بدیشان گویم، ”خدای پدرانتان مرا نزد شما فرستاده است،“ و از من بپرسند، ”نام او چیست؟“ آنها را چه پاسخ دهم؟»

14 خدا به موسی گفت: «هستم آن که هستم.»به آنان بگو: «”هستم“مرا نزد شما فرستاده است.»

15 و باز خدا به موسی گفت: «به بنی‌اسرائیل بگو: ”یهوه،خدای پدرانتان، خدای ابراهیم، خدای اسحاق و خدای یعقوب مرا نزد شما فرستاده است.“

«نام من تا به ابد همین است،

و همۀ نسلها مرا به این نام یاد خواهند کرد.

16 «حال برو و مشایخ اسرائیل را گرد آورده، به آنان بگو: ”یهوه، خدای پدرانتان، خدای ابراهیم، اسحاق و یعقوب، بر من ظاهر شد و گفت: ’شما و هرآنچه در مصر با شما می‌شود، در نظرم بوده‌اید.

17 گفتم شما را از تیره‌روزی مصر به در خواهم آورد و به سرزمین کنعانیان، حیتّیان، اَموریان، فِرِزّیان، حِویان و یِبوسیان خواهم آورد، به سرزمینی که شیر و شَهد در آن جاری است.“‘

18 مشایخ اسرائیل به سخنانت گوش فرا خواهند داد. آنگاه همراه آنان نزد پادشاه مصر بروید و به او بگویید: ”یهوه خدای عبرانیان ما را ملاقات کرده است. حال رخصت ده تا سه روز در صحرا راه بپیماییم و به یهوه خدایمان قربانی تقدیم کنیم.“

19 ولی می‌دانم پادشاه مصر نخواهد گذاشت، مگر آن که دستی نیرومند او را مجبور سازد.

20 پس دست خود را دراز خواهم کرد و مصر را با همۀ عجایب خود که در میان آنها به عمل می‌آورم، خواهم زد. پس از آن شما را رها خواهد کرد.

21 من کاری خواهم کرد که مصریان بر این قوم با نظر لطف بنگرند، تا از مصر با دست خالی بیرون نروید.

22 هر زنی از همسایۀ خود و از بانوی میهمان در خانۀ خویش، اجناس از نقره و طلا و لباس بخواهد. آنها را بر پسران و دخترانتان بپوشانید. بدین‌گونه مصریان را غارت خواهید کرد.»

Categories
خروج

خروج 4

آیات موسی

1 موسی پاسخ داد: «شاید مرا باور نکنند و به سخنانم گوش فرا ندهند، بلکه بگویند: ”خداوند بر تو ظاهر نشده است.“»

2 خداوند گفت: «آن چیست که در دست توست؟» پاسخ داد: «عصا.»

3 خداوند گفت: «آن را بر زمین بیفکن.» چون آن را بر زمین افکند ماری شد، و موسی از آن گریخت.

4 آنگاه خداوند به او گفت: «دست خود را دراز کن و دُمَش را بگیر.» پس دستش را دراز کرده، مار را گرفت، و مار در دستش به عصا بدل شد.

5 خداوند گفت: «این برای آن است که باور کنند یهوه، خدای پدرانشان، خدای ابراهیم، خدای اسحاق و خدای یعقوب، بر تو ظاهر شده است.»

6 و باز خداوند گفت: «دست در گریبانت ببر.» موسی دستش را در گریبان ردایش برد و چون آن را به در آورد، همانا جذامینبود، به سفیدی برف.

7 گفت: «حال دوباره دست در گریبان ببر.» موسی چنین کرد و چون دست به در آورد، اینک همچون بقیۀ بدنش سالم شده بود.

8 خداوند گفت: «اگر سخنان تو را باور نکنند و به آیت نخست توجه ننمایند، با دیدن آیت دوّم باور خواهند کرد.

9 ولی اگر این دو آیت را باور نکنند و به سخنانت گوش فرا ندهند، قدری آب از رود نیل برگیر و آن را بر خشکی بریز. آبی که از رودخانه برگیری، بر خشکی به خون بدل خواهد شد.»

10 موسی به خداوند گفت: «خداوندا، من هیچگاه سخنوری ندانسته‌ام؛ نه در گذشته، و نه حتی از آن وقت که با خادمت سخن گفتی. گفتار و زبانم کُند است.»

11 خداوند گفت: «چه کسی زبان به انسان داد؟ کیست که آدمی را گنگ یا ناشنوا می‌سازد؟ کیست که او را بینا یا نابینا می‌کند؟ آیا نه من که خداوندم؟

12 پس حال برو و من با زبانت خواهم بود و آنچه باید بگویی به تو خواهم آموخت.»

13 ولی موسی گفت: «خداوندا، تمنا دارم دیگری را برای این کار بفرستی.»

14 آنگاه خداوند بر موسی خشم گرفت و گفت: «آیا هارونِ لاوی برادر تو نیست؟ می‌دانم که او نیکو سخن می‌گوید. اکنون در راه است تا تو را ملاقات کند، و دل او از دیدنت شادمان خواهد شد.

15 با او سخن بگو و کلام را در دهانش بگذار؛ من با زبان هر دوی شما خواهم بود، و آنچه باید بکنید به شما خواهم آموخت.

16 او از جانب تو با مردم سخن خواهد گفت؛ او تو را همچون زبان خواهد بود و تو او را همچون خدا.

17 این عصا را در دست بگیر تا آیات به ظهور آوری.»

18 آنگاه موسی نزد پدرزنش یِترون بازگشت و به او گفت: «رخصت ده تا به مصر بازگردم و ببینم آیا برادرانم هنوز زنده‌اند.» یِترون گفت: «برو، به سلامت.»

بازگشت موسی به مصر

19 خداوند در مِدیان به موسی گفت: «روانه شده، به مصر بازگرد، زیرا آنان که قصد جان تو داشتند، همگی مرده‌اند.»

20 پس موسی همسر و پسران خود را برگرفت و آنان را بر الاغی نشانده، به سوی سرزمین مصر روانه شد. و او عصای خدا را به دست گرفت.

21 خداوند به موسی گفت: «چون به مصر بازگشتی، آگاه باش که همۀ علاماتی را که من قدرت انجامشان را به تو بخشیدم، در حضور فرعون به ظهور آوری. با این حال، من دل او را سخت خواهم کرد تا قوم را رها نکند.

22 آنگاه به فرعون بگو: ”خداوند چنین می‌فرماید: اسرائیل پسر من و نخست‌زادۀ من است،

23 و به تو گفتم پسرم را رها کن تا مرا عبادت کند. ولی تو از رها کردنش اِبا کردی؛ پس من نیز پسر تو، یعنی نخست‌زاده‌ات را خواهم کشت.“»

24 و در راه، در استراحتگاهی، خداوند موسیرا ملاقات کرد و خواست او را بکشد.

25 ولی صِفّورَه سنگی تیز برگرفت و پوست ختنه‌گاه پسرش را بریده، پای موسیرا با آن لمس کرد و گفت: «تو مرا داماد خون هستی.»

26 پس خدا او را رها کرد.(آنگاه بود که صِفورَه گفت: «دامادِ خون،» که به ختنه اشاره داشت).

27 و اما خداوند به هارون گفت: «برای دیدار موسی به صحرا برو.» پس روانه شد و در کوهِ خدا با موسی دیدار کرد و او را بوسید.

28 آنگاه موسی هرآنچه خداوند به او گفته بود به هارون بازگفت، و او را از همۀ آیاتی که به فرمان خدا می‌بایست به ظهور آورد، آگاهانید.

29 پس موسی و هارون رفتند و همۀ مشایخ بنی‌اسرائیل را گرد آوردند،

30 و هارون هرآنچه را که خداوند به موسی گفته بود به آنان بازگفت و آیات را در نظر قوم ظاهر کرد،

31 و قوم ایمان آوردند. ایشان چون شنیدند خداوند به بنی‌اسرائیل روی نموده و تیره‌روزی ایشان را دیده است، خم شده، سَجده کردند.

Categories
خروج

خروج 5

خشت بدون کاه

1 پس از آن، موسی و هارون نزد فرعون رفته، وی را گفتند: «یهوه خدای اسرائیل چنین می‌فرماید: ”قوم مرا رها کن تا در صحرا برای من عیدی نگاه دارند.“»

2 فرعون گفت: «یهوه کیست که باید از او فرمان بَرم و اسرائیل را رها کنم؟ یهوه را نمی‌شناسم و اسرائیل را نیز رها نخواهم کرد.»

3 موسی و هارون گفتند: «خدای عبرانیان ما را ملاقات کرده است. رخصت ده سه روز در صحرا راه بپیماییم و به یهوه خدایمان قربانی تقدیم کنیم، وگرنه ما را به بلا یا شمشیر خواهد زد.»

4 ولی پادشاه مصر گفت: «ای موسی و هارون، چرا می‌خواهید مردم را از کارشان باز‌دارید؟ به بیگاری خود بازگردید!»

5 و افزود: «شمار مردم بسیار زیاد است و شما آنان را از بیگاریشان باز خواهید داشت.»

6 همان روز، فرعون به کارفرمایان و سرکارگران قوم فرمان داد:

7 «از این پس مانند گذشته برای خِشت ساختن به مردم کاه ندهید. بگذارید خود بروند و کاه گرد آورند.

8 ولی تعداد خشتهایی که می‌سازند باید مانند گذشته باشد؛ از آن هیچ کم مکنید. اینان کاهلند و از همین روست که فریاد می‌زنند: ”بگذار برویم و به خدایمان قربانی تقدیم کنیم.“

9 کارشان را سخت‌تر کنید تا سرگرم باشند، و به یاوه‌گویی اعتنا نکنند.»

10 پس کارفرمایان و سرکارگران بیرون رفتند و به مردم گفتند: «فرعون چنین می‌فرماید: ”من به شما کاه نخواهم داد.

11 خودتان بروید و از هرجا می‌توانید کاه فراهم کنید، ولی از مقدار کارتان به هیچ وجه کم نخواهد شد.“»

12 پس قوم در سرتاسر مصر پخش شدند تا کاهبُن برای تهیۀ کاه گرد آورند.

13 کارفرمایان آنها را شتابانیده، می‌گفتند: «سهمیۀ کار هر روز را تکمیل کنید، درست مانند زمانی که کاه داشتید.»

14 سرکارگران بنی‌اسرائیل که کارفرمایان فرعون بر ایشان گماشته بودند کتک می‌خوردند و از آنان مؤاخذه می‌شد که: «چرا سهمیۀ خِشتهایتان را دیروز و یا امروز همچون گذشته تمام نکردید؟»

15 پس سرکارگران بنی‌اسرائیل نزد فرعون فریاد شکایت بلند کرده، گفتند: «چرا با ما بندگانت این‌گونه رفتار می‌کنی؟

16 کاه به بندگانت نمی‌دهند و می‌گویند: ”خشت بسازید!“ بندگانت کتک می‌خورند، حال آنکه افراد تو تقصیرکارند.»

17 فرعون گفت: «تنبلید! تنبل! از همین رو است که می‌گویید: ”بگذار برویم و به خداوند قربانی تقدیم کنیم.“

18 اکنون بروید و به کار مشغول شوید! کاه به شما داده نخواهد شد. ولی باید سهمیۀ خشتها را بدهید.»

19 سرکارگران بنی‌اسرائیل چون دیدند نباید از شمار خِشتهایی که روزانه می‌سازند کم شود، دریافتند که به وضع بدی گرفتار شده‌اند.

20 چون از نزد فرعون بیرون آمدند، به موسی و هارون برخوردند که منتظر دیدارشان بودند.

21 پس به آنها گفتند: «خداوند بر شما بنگرد و داوری کند! شما ما را بوی ناخوش در مشام فرعون و درباریانش ساختید و شمشیری به دستشان دادید تا ما را بکشند.»

وعدۀ رهایی

22 موسی نزد خداوند بازگشت و گفت: «خداوندا، چرا بر این مردم بدی روا داشتی؟ و برای چه مرا فرستادی؟

23 از وقتی من نزد فرعون رفتم تا به نام تو سخن گویم، او بر این قوم بدی روا داشته و تو هیچ کاری برای رهایی قومت نکرده‌ای.»

Categories
خروج

خروج 6

1 آنگاه خداوند به موسی گفت: «اکنون خواهی دید به فرعون چه خواهم کرد. زیرا به سبب دست نیرومند من قوم را رها خواهد کرد و به دست نیرومند من آنها را از سرزمین خویش خواهد راند.»

2 خدا همچنین به موسی گفت: «من یهوه هستم.

3 بر ابراهیم، اسحاق و یعقوب با نام خدای قادر مطلقظاهر شدم، ولی خود را با نام یهوهبر آنها نشناساندم.

4 همچنین عهد خویش را با ایشان استوار کردم تا سرزمین کنعان را بدیشان ببخشم، همان سرزمینی را که در آن غریب بودند.

5 حال نالۀ بنی‌اسرائیل را که مصریان ایشان را به بندگی کشیده‌اند، شنیدم و عهد خویش را به یاد آوردم.

6 پس بنی‌اسرائیل را بگو: ”من یهوه هستم و شما را از زیر یوغ بیگاری مصریان بیرون خواهم آورد. من شما را از بندگی ایشان رها خواهم کرد، و به بازوی افراشته و داوریهای عظیم شما را خواهم رهانید.

7 من شما را بر خواهم گرفت تا قوم من باشید و من خدای شما خواهم بود. آنگاه خواهید دانست که من یهوه خدای شما هستم که شما را از زیر یوغ بیگاری مصریان به در آوردم.

8 من شما را به سرزمینی خواهم برد که با دست افراشته سوگند خوردم آن را به ابراهیم و اسحاق و یعقوب ببخشم. آری، من آن سرزمین را میراث شما خواهم ساخت. من یهوه هستم.“»

9 موسی این سخنان را به بنی‌اسرائیل بازگفت، ولی آنان به سبب پژمردگیِ روح و بندگیِ طاقت‌فرسای خود به او گوش ندادند.

10 آنگاه خداوند به موسی گفت:

11 «برو و به فرعون پادشاه مصر بگو که بنی‌اسرائیل را از سرزمین خود بیرون بفرستد.»

12 ولی موسی به خداوند گفت: «بنی‌اسرائیل به من گوش فرا نمی‌دهند، پس چگونه فرعون به من گوش فرا خواهد داد، حال آن که مردی کُند زبانم؟»

13 باری، خداوند بدین‌گونه دربارۀ بنی‌اسرائیل و فرعون پادشاه مصر با موسی و هارون سخن گفت، و به آنان فرمان داد بنی‌اسرائیل را از سرزمین مصر بیرون برند.

نسب‌نامۀ موسی و هارون

14 سران خاندانهای قوم اسرائیل چنین بودند: پسران رِئوبین، نخست‌زادۀ اسرائیل، خَنوخ، فَلّو، حِصرون و کَرْمی بودند. اینانند طوایف رِئوبین.

15 پسران شمعون عبارت بودند از یِموئیل، یامین، اوهَد، یاکین، صوحَر و شائول که مادرش زنی کنعانی بود. اینانند طوایف شمعون.

16 نامهای پسران لاوی طبق تاریخ اَعقاب آنها عبارت بود از جِرشون، قُهات و مِراری. لاوی صد و سی و هفت سال بزیست.

17 پسرانِ جِرشون لِبنی و شِمعی بودند که از هر یک طایفه‌ای پدید آمد.

18 پسران قُهات عَمرام، یِصهار، حِبرون و عُزّیئیل بودند. و قُهات صد و سی و سه سال بزیست.

19 پسران مِراری مَحْلی و موشی بودند. اینانند طوایف لاوی مطابق تاریخ اعقاب آنها.

20 عَمرام عمۀ خود یوکابِد را به زنی گرفت و از یوکابِد، هارون و موسی به دنیا آمدند. عَمرام صد و سی و هفت سال بزیست.

21 پسران یِصهار قورَح، نِفِج و زِکْری بودند.

22 پسران عُزّیئیل میشائیل، اِلصافان و سِتری بودند.

23 هارون اِلیشابَع را که دختر عَمّیناداب و خواهر نَحشون بود به زنی گرفت، و از اِلیشابَع، ناداب، اَبیهو، اِلعازار و ایتامار به دنیا آمدند.

24 پسران قورَح اَسّیر، اِلقانَه و اَبیاساف بودند. اینانند طوایف قورَح.

25 اِلعازار پسر هارون یکی از دختران فوتیئیل را به زنی گرفت و صاحب پسری شد به نام فینِحاس. اینانند سران خاندانهای لاویان که از هر یک طایفه‌ای پدید آمد.

26 آری، همین هارون و موسی بودند که خداوند بدیشان گفت: «بنی‌اسرائیل را در لشکرهایشان از سرزمین مصر بیرون برید.»

27 و همین موسی و هارون بودند که برای بیرون آوردن بنی‌اسرائیل از مصر با فرعون، پادشاه مصر، سخن گفتند.

28 و آن روز که خداوند در سرزمین مصر با موسی سخن گفت،

29 خداوند به وی فرمود: «مَنَم یهوه. هرآنچه به تو گفتم، به فرعون پادشاه مصر بازگو.»

30 ولی موسی به خداوند گفت: «از آنجا که من کُند زبانم، چگونه فرعون به من گوش فرا خواهد داد؟»

Categories
خروج

خروج 7

موسی و هارون در حضور فرعون

1 آنگاه خداوند به موسی گفت: «بنگر که تو را بر فرعون خدا ساخته‌ام و برادرت هارون، نبی تو خواهد بود.

2 هرآنچه تو را امر کنم بگو و برادرت هارون آن را نزد فرعون بازگوید تا او بنی‌اسرائیل را از سرزمینش بیرون فرستد.

3 ولی من دل فرعون را سخت خواهم کرد تا آیات و علامات خود را در سرزمین مصر افزون گردانم.

4 با این حال، فرعون به شما گوش نخواهد سپرد. آنگاه بر مصر دست خواهم نهاد و با داوریهای عظیم، لشکرهای خود یعنی قوم خویش بنی‌اسرائیل را از سرزمین مصر بیرون خواهم آورد.

5 و آنگاه که دست خود را بر مصر دراز کنم و قوم خویش بنی‌اسرائیل را از آنجا بیرون آورم، مصریان خواهند دانست که من خداوند هستم.»

6 پس موسی و هارون بر طبق آنچه خداوند بدیشان امر فرموده بود عمل کردند.

7 زمانی که آنها با فرعون سخن گفتند، موسی هشتاد سال داشت و هارون هشتاد و سه سال.

مار شدن عصای موسی

8 خداوند به موسی و هارون گفت:

9 «چون فرعون به شما بگوید: ”معجزه‌ای انجام دهید!“ آنگاه به هارون بگو: ”عصایت را برگیر و آن را در حضور فرعون بر زمین بیفکن، و عصا به مار بدل خواهد شد.“»

10 پس موسی و هارون به حضور فرعون رفتند و آنچه را خداوند فرمان داده بود، انجام دادند. هارون عصای خود را در برابر فرعون و خادمانش بر زمین افکند، و عصا بدل به مار شد.

11 آنگاه فرعون حکیمان و ساحران را فرا خواند، و آن جادوگران مصری نیز با افسون خود چنین کردند.

12 هر یک عصایش را بر زمین افکند و عصا بدل به مار شد. ولی عصای هارون عصاهای آنها را فرو بلعید.

13 با این حال، همان‌گونه که خداوند فرموده بود، دل فرعون سخت شد و به سخنان موسی و هارون گوش نسپرد.

بلای خون

14 آنگاه خداوند به موسی گفت: «دل فرعون سخت شده است و از رها کردن قوم اِبا می‌کند.

15 پس بامدادان که فرعون به کنار آب می‌رود، نزد او برو. کنار رود نیل منتظر او باش و عصایی را که بدل به مار شد به دست بگیر.

16 به او بگو: ”یهوه، خدای عبرانیان، مرا فرستاده تا به تو بگویم: ’قوم مرا رها کن تا در صحرا مرا عبادت کنند. تو تا کنون بدین گوش نسپرده‌ای.‘

17 پس اینک خداوند چنین می‌فرماید: ’این‌گونه خواهی دانست که من خداوند هستم: با عصایی که در دست دارم آب رود نیل را خواهم زد و تبدیل به خون خواهد شد.

18 ماهیانِ آن خواهند مرد و آب رود خواهد گندید؛ و مصریان نخواهند توانست از آن بنوشند.“‘»

19 و خداوند به موسی گفت: «به هارون چنین بگو: ”عصایت را برگیر و دستت را بر آبهای مصر دراز کن – بر رودخانه‌ها و نهرها، حوضها و تمامی آبگیرهای مصر. آبها همه بدل به خون خواهد شد. در سراسر مصر خون خواهد بود، حتی در سطلهای چوبی و کوزه‌های سنگی.“»

20 موسی و هارون طبق آنچه خداوند به آنها فرمان داده بود عمل کردند. او در برابر دیدگان فرعون و خادمانش، عصای خود را بلند کرد و آب نیل را زد، و آب بدل به خون شد.

21 ماهیان نیل مردند و رود چنان گندید که مصریان نتوانستند از آب آن بنوشند. و در سراسر سرزمین مصر خون بود.

22 ولی جادوگران مصری نیز با افسون خود نظیر همان کار را انجام دادند؛ و دل فرعون سخت شده، چنانکه خداوند گفته بود، به سخنان موسی و هارون گوش نسپرد.

23 فرعون به قصر خود بازگشت بی‌آنکه بر این واقعه نیز وقعی بگذارد.

24 مصریان همگی در گرداگرد رود نیل به چاه کندن مشغول شدند تا برای نوشیدن، آب فراهم کنند، زیرا نمی‌توانستند از آبِ رودخانه بنوشند.

25 از زمانی که خداوند رودخانه را زد، هفت روز گذشت.

Categories
خروج

خروج 8

بلای وزغ

1 آنگاه خداوند به موسی گفت: «نزد فرعون برو و به او بگو، ”خداوند چنین می‌فرماید: ’قوم مرا رها کن تا مرا عبادت کنند.

2 اگر از رها کردن ایشان اِبا کنی، بدان که همۀ حدود تو را به بلای وزغ دچار خواهم کرد.

3 رود نیل آکنده از وزغ خواهد شد و وزغها به درون قصرت، به خوابگاهت و به بسترت هجوم خواهند آورد، و نیز به خانه‌های خادمانت و منازل مردم، و به تنورها و تُغارهای خمیر.

4 آنها از سر و روی تو و مردم و خادمانت بالا خواهند رفت.“‘»

5 آنگاه خداوند به موسی گفت: «به هارون بگو: ”دستت را با عصای خود بر رودخانه‌ها و نهرها و حوضها دراز کن تا وزغها بر سرزمین مصر برآیند.“»

6 پس هارون دستش را بر آبهای مصر دراز کرد و وزغها بیرون آمده، سرزمین مصر را پوشانیدند.

7 ولی جادوگران نیز با افسون خود نظیر همین کار را کردند و وزغها بر سرزمین مصر آوردند.

8 فرعون موسی و هارون را فرا خواند و گفت: «نزد خداوند دعا کنید تا وزغها را از من و قومم دور کند، و من نیز قوم تو را رها خواهم کرد تا به خداوند قربانی تقدیم کنند.»

9 موسی به فرعون گفت: «خودت تعیین کن که چه وقت می‌خواهی برای تو و خادمانت و برای قومت دعا کنم تا وزغها از شما و خانه‌هایتان دور شوند و تنها در رود نیل باقی بمانند.»

10 فرعون گفت: «فردا.» موسی پاسخ داد: «چنانکه گفتی خواهد شد، تا بدانی که هیچ‌کس همچون خدای ما یهوه نیست.

11 وزغها از تو و خانه‌ات، و از خادمان و قومت دور خواهند شد و تنها در رود نیل باقی خواهند ماند.»

12 پس از آنکه موسی و هارون از نزد فرعون رفتند، موسی به درگاه خدا دربارۀ وزغهایی که بر فرعون فرستاده بود استغاثه کرد.

13 خداوند نیز به خواست موسی عمل کرد و وزغها در خانه‌ها و دهات و مزارع مردند.

14 آنها را توده توده بر هم انباشتند و زمین متعفن شد.

15 اما چون فرعون دید آسایش پدید آمد، همان‌گونه که خداوند گفته بود دل خود را سخت کرد، و به سخن موسی و هارون گوش نسپرد.

بلای پشه

16 آنگاه خداوند به موسی گفت: «به هارون بگو: ”عصایت را دراز کن و خاک زمین را بزن، تا خاک در سراسر سرزمین مصر بدل به پشه گردد.“»

17 موسی و هارون چنین کردند و چون هارون عصایش را دراز کرده خاک زمین را زد، پشه‌ها بر انسان و چارپایان هجوم آوردند و خاک سرزمین مصر به‌تمامی تبدیل به پشه شد.

18 این‌بار نیز جادوگران سعی کردند با افسون خود پشه بیرون آورند، اما نتوانستند؛ و پشه‌ها بر انسانها و چارپایان پدیدار شدند.

19 جادوگران به فرعون گفتند: «این انگشت خداست.» ولی همان‌گونه که خداوند گفته بود، دل فرعون سخت بود و به سخن آنان گوش نسپرد.

بلای مگس

20 آنگاه خداوند به موسی گفت: «بامدادان برخیز و چون فرعون کنار رودخانه آمد، در برابر او بایست و بگو، ”خداوند چنین می‌فرماید: ’قوم مرا رها کن تا مرا عبادت کنند.

21 اگر قوم مرا رها نکنی، بدان که بر تو و خادمانت و قومت و خانه‌هایت انبوه مگس خواهم فرستاد. خانه‌های مصریان و حتی زمینهایی که بر آن ساکنند مملو از مگس خواهد شد.

22 ولی در آن روز، سرزمین جوشِن را که قوم من در آن ساکنند جدا خواهم کرد تا مگسی در آن یافت نشود؛ این‌گونه خواهی دانست که من در میان این زمین خداوند هستم.

23 من میان قوم خودم و قوم تو فرق خواهم گذاشت، و فردا این آیت ظاهر خواهد شد.“‘»

24 و خداوند چنین کرد. انبوه مگسان به قصر فرعون و به درون منازل خادمان او هجوم بردند و در سراسر مصر زمین از مگسها ویران گردید.

25 آنگاه فرعون موسی و هارون را فرا خواند و گفت: «بیایید در همین سرزمین برای خدایتان قربانی کنید.»

26 اما موسی گفت: «چنین کاری درست نیست، زیرا مصریان از قربانی‌ای که ما به یهوه خدای خود تقدیم می‌کنیم کراهت دارند؛ و اگر ما قربانی‌ای به یهوه خدای خود تقدیم کنیم که مصریان از آن کراهت دارند، آیا سنگسارمان نخواهند کرد؟

27 ما باید سفری سه روزه به صحرا بکنیم تا برای یهوه خدایمان مطابق فرمان او قربانی نماییم.»

28 فرعون گفت: «اجازه می‌دهم به صحرا بروید و برای یهوه خدایتان قربانی کنید؛ ولی نباید زیاد دور شوید. حال برایم دعا کنید.»

29 موسی پاسخ داد: «به محض اینکه از نزد تو بیرون روم به درگاه خداوند دعا خواهم کرد، و فردا مگسها از فرعون و خادمانش و قومش دور خواهند شد. اما زنهار فرعون باز ما را فریب ندهد که نگذارد قوم رفته، برای خداوند قربانی کنند.»

30 پس موسی از نزد فرعون به در آمد و به درگاه خداوند دعا کرد.

31 خداوند به خواست موسی عمل نمود و مگسها را از فرعون و خادمانش و قومش دور کرد به گونه‌ای که یک مگس نیز باقی نماند.

32 ولی این بار نیز فرعون دل خود را سخت کرد و قوم را رها ننمود.