Categories
اِستر

اِستر 8

فرمان پادشاه در حمایت از یهودیان

1 در آن روز، خشایارشای پادشاه خانۀهامان، دشمنِ یهودیان را به شهبانو اِستر بخشید. و مُردِخای به پیشگاه پادشاه راه یافت، زیرا اِستر پادشاه را از نسبتی که با مُردِخای داشت آگاه کرده بود.

2 پادشاه انگشتری خود را که از هامان باز پس گرفته بود، به در آورد و آن را به مُردِخای داد، و اِستر مُردِخای را بر خانۀ هامان گماشت.

3 اِستر بار دیگر با پادشاه سخن گفت و به پاهای وی افتاده، بگریست و به او التماس کرد که قصد شوم هامانِ اَجاجی و دسیسه‌ای را که علیه یهودیان چیده بود، باطل کند.

4 آنگاه پادشاه چوگان زرّین را به سوی اِستر دراز کرد و اِستر برخاسته، در برابر پادشاه بایستاد،

5 و گفت: «اگر پادشاه را پسند آید و اگر بر من نظر لطف دارد، و مصلحت چنین بیند، و اگر از من خرسند باشد، حکمی نگاشته شود تا نامه‌هایی را که هامان اَجاجی پسر هَمِداتا تدبیر کرده و آنها را برای هلاکت یهودیان که در همۀ ولایتهای پادشاه هستند، نوشته است، باطل کند.

6 زیرا من چگونه می‌توانم شاهد مصیبتی باشم که دامنگیر قوم من می‌شود؟ چگونه می‌توانم نابودی خویشانم را بنگرم؟»

7 آنگاه خشایارشای پادشاه به شهبانو اِستر و مُردِخای یهودی گفت: «اینک خانۀ هامان را به اِستر بخشیده‌ام، و خودِ او را که قصد دست‌درازی بر یهودیان داشت، بر دار کرده‌اند.

8 اکنون چنانکه خود صلاح می‌بینید به نام پادشاه نامه‌ای در خصوص یهودیان بنویسید و آن را با انگشتری پادشاه مهر کنید، زیرا حکمی که به نام پادشاه نوشته شود و به انگشتری وی مهر گردد، فسخ‌ناپذیر است.»

9 در آن هنگام، در روز بیست و سوّم از ماه سوّم که ماه سیوان باشد، کاتبانِ شاه را فرا خواندند. ایشان طبق هرآنچه مُردِخای امر فرمود، حکمی به یهودیان، ساتْراپها، فرمانداران و صاحبمنصبان صد و بیست و هفت ولایت از هند تا کوش نوشتند. این حکم به هر ولایت به خط آن، و به هر قوم به زبان آن، و به یهودیان نیز به خط و زبان ایشان نوشته شد.

10 مُردِخای نامه‌ها را به نام خشایارشای پادشاه نوشت و به انگشتری پادشاه مُهر کرد، و آنها را به دست چاپارانِ اسب‌سوار فرستاد؛ و ایشان بر اسبان تازی شاهی که کُرّه‌های مادیانهای او بودند، روانه شدند.

11 در این نامه‌ها، پادشاه به یهودیانی که در همۀ شهرها بودند اجازه داد که گرد هم آمده، از خود دفاع کنند و هر نیروی مسلحی را، از هر قوم و ولایتی، که قصد حمله به ایشان داشته باشد، با زنان و فرزندانشان به هلاکت رسانند و بکشند و نابود سازند، و دارایی‌شان را نیز به غنیمت گیرند.

12 و این می‌بایست در یک روز، یعنی در روز سیزدهم ماه دوازدهم که ماه اَذار باشد، در همۀ ولایتهای خشایارشای پادشاه به انجام رسد.

13 رونوشتی از این فرمان می‌بایست همچون حکمی در تمامی ولایتها صادر می‌شد و به آگاهی همۀ قومها می‌رسید، و یهودیان می‌بایست در آن روز آماده باشند تا از دشمنانشان انتقام بگیرند.

14 پس چاپاران بنا به فرمان پادشاه، بی‌درنگ بر اسبان تازی شاهی سوار شده، به‌شتاب به پیش تاختند. این حکم در مَقَر پادشاهی شوش صادر گردید.

15 آنگاه مُردِخای با جامه‌های ملوکانۀ آبی و سپید، تاجی بزرگ و زرین، و ردایی ارغوانی از کتان نازک از حضور پادشاه بیرون آمد، و شهر شوش فریاد شادی سر داد.

16 بدین‌سان، برای یهودیان روشنایی و شادی و خوشی و حرمت پدید آمد.

17 و در هر ولایت و هر شهر که فرمان و حکم شاه بدان می‌رسید، یهودیان به وجد و سرور می‌پرداختند و جشن و عید برگزار می‌کردند. از میان قومهای آن دیار نیز بسیاری به آیین یهود گرویدند،زیرا که ترس از یهودیان بر ایشان مستولی شده بود.

Categories
اِستر

اِستر 9

پیروزی یهودیان

1 اینک در روز سیزدهم از ماه دوازدهم که ماه اَذار باشد، هنگامی که می‌بایست فرمان و حکم شاه اجرا شود، یعنی همان روزی که دشمنان یهودیان امیدوار بودند بر ایشان چیره شوند، وضع دیگرگون شد و این یهودیان بودند که بر آنان که از ایشان نفرت داشتند، چیره شدند.

2 یهودیان در سرتاسر ولایتهای خشایارشای پادشاه، در شهرهای خود گرد آمدند تا بر کسانی که در صدد آزار ایشان بودند، حمله برند؛ و هیچ‌کس یارای ایستادگی در برابر ایشان نداشت، زیرا ترس ایشان بر همۀ قومها مستولی شده بود.

3 و تمامی صاحبمنصبان ولایتها، ساتْراپها، و فرمانداران و کارگزاران شاه، یهودیان را یاری دادند، زیرا ترس مُردِخای بر ایشان مستولی شده بود،

4 از آن رو که مُردِخای در خانۀ پادشاه، مقامی والا داشت و آوازه‌اش به سرتاسر ولایتها رسیده بود، و این مُردِخای، روز به روز قدرتمندتر می‌شد.

5 پس یهودیان تمامی دشمنان خود را به شمشیر زدند و آنان را کشتند و از بین بردند و با آنان که از ایشان نفرت داشتند، آنچه خواستند کردند.

6 یهودیان در مَقَر پادشاهی شوش پانصد تن را کشتند و از میان برداشتند.

7 آنان همچنین پَرشَنداتا، دَلفون، آسفاتا،

8 فوراتا، اَدَلیا، اَریداتا،

9 فَرمَشتا، اَریسای، اَریدای و وَیزاتا،

10 یعنی ده پسر هامان پسر هَمِداتا، دشمن یهودیان را کشتند، اما دست به غنیمت نبردند.

11 شمار کسانی که در مَقَر پادشاهی شوش کشته شدند، همان روز به پادشاه گزارش شد.

12 پادشاه به شهبانو اِستر گفت: «یهودیان در مَقَر پادشاهی شوش پانصد تن را همراه با ده پسر هامان کشته و از میان برداشته‌اند، پس بنگر که در دیگر ولایتهای شاه چه کرده‌اند! اکنون درخواست تو چیست که به تو داده خواهد شد. چه خواهش دیگری داری که برآورده خواهد شد.»

13 اِستر گفت: «اگر پادشاه را پسند آید، به یهودیانِ شوش اجازه داده شود حکم امروز را فردا نیز اجرا کنند، و بدن ده پسر هامان نیز بر چوبۀ دار آویخته شود.»

14 پس پادشاه فرمان داد چنین شود. حکم در شوش صادر گشت، و ده پسر هامان نیز بر دار آویخته شدند.

15 یهودیان شوش در روز چهاردهم از ماه اَذار نیز گرد آمدند و سیصد تن را در شوش کشتند، اما دست به غنیمت نبردند.

16 باقی یهودیان نیز که در ولایتهای پادشاه بودند، گرد آمدند تا از خود دفاع کنند و از دشمنانشان آرامی یابند. پس هفتاد و پنج هزار تن از آنان را که از ایشان نفرت داشتند، کشتند، اما دست به غنیمت نبردند.

17 این در روز سیزدهم از ماه اَذار رخ داد. سپس در روز چهاردهم بیاسودند و آن روز را به جشن و شادی اختصاص دادند.

18 اما یهودیان شوش که در روزهای سیزدهم و چهاردهم گرد آمده بودند، در روز پانزدهم بیاسودند و این روز را به جشن و شادی اختصاص دادند.

19 از این روست که یهودیان روستایی، آنان که در دهات ساکنند، روز چهاردهم ماه اَذار را عید نگاه می‌دارند و به جشن و سرور می‌پردازند و به یکدیگر هدیه می‌دهند.

جشن پوریم

20 مُردِخای این چیزها را نوشت و به تمامی یهودیانی که در سرتاسر ولایتهای خشایارشای پادشاه بودند، از نزدیک و دور، نامه‌ها فرستاد

21 تا مقرر دارد که ایشان همه‌ساله روزهای چهاردهم و پانزدهم ماه اَذار را عید نگاه دارند،

22 زیرا در آن روزها یهودیان از دشمنان خویش آرامی یافتند و در آن ماه اندوه ایشان به شادی و ماتمشان به جشن بدل گردید؛ از این رو، می‌بایست آن روزها را همچون روزهای جشن و شادی نگاه بدارند و هدایا برای یکدیگر و بخششها برای نیازمندان بفرستند.

23 پس یهودیان آنچه را که خود به انجامش آغاز کرده بودند و آنچه را که مُردِخای به ایشان نوشته بود، پذیرفتند.

24 زیرا هامان پسر هَمِداتایِ اَجاجی، دشمن تمامی یهود، برای یهودیان دسیسه کرده بود تا ایشان را نابود کند، و به جهت کشتن و از بین بردن ایشان، پور یعنی قرعه افکنده بود.

25 اما چون این موضوع به حضور پادشاه رسید،حکمی کتبی صادر کرد مبنی بر اینکه تدبیر شومی که هامان برای یهودیان اندیشیده بود، بر سر خودش برگردانده شود، و او و پسرانش بر دار شوند.

26 به همین جهت، این روزها را از روی کلمۀ پور، پوریم نام نهادند. بنابراین، به سبب هرآنچه در این نامه نوشته شد و هرآنچه خود دیدند و بر ایشان گذشت،

27 یهودیان عهد کردند که ایشان و نسلهای پس از ایشان، و نیز تمام کسانی که بدیشان بپیوندند، این دو روز را هر ساله بی هیچ کم و کاست در وقت مقرر، همان‌گونه که نوشته شده بود، نگاه بدارند.

28 هر طایفه در هر ولایت و شهر می‌بایست این روزها را نسل اندر نسل به یاد آورَد و نگاه بدارد. این روزهای پوریم هرگز نمی‌بایست از میان یهودیان منسوخ شود و یا برگزاری آنها در میان نسل ایشان متوقف گردد.

29 پس شهبانو اِستر دختر اَبیحایِل، و مُردِخای یهودی، با اقتدار تمام نوشتند تا بر ارسال این نامۀ دوّم دربارۀ پوریم مُهر تأیید زنند.

30 و به تمامی یهودیانی که در صد و بیست و هفت ولایت مملکت خشایارشا بودند، مکتوباتی حاوی سخنان صلح‌آمیز و اطمینان‌بخش فرستاده شد

31 تا این روزهای پوریم را در وقت معین گرامی بدارند، چنانکه مُردِخای یهودی و شهبانو اِستر بر عهدۀ ایشان نهاده بودند، و چنانکه خود ایشان نیز، نگاه داشتن آن را با روزه‌داری و مرثیه‌خوانی بر عهدۀ خویش و نسل خود گرفتند.

32 فرمانِ اِستر این رسوم پوریم را بنیان نهاد، و این در کتاب به ثبت رسید.

Categories
اِستر

اِستر 10

عظمت مُردِخای

1 خشایارشای پادشاه بر سرزمینها و جزایر دریاخَراج گذاشت.

2 همۀ کارهای مقتدرانه و پر قدرت او، و گزارش کامل بزرگی مُردِخای که پادشاه او را بدان بزرگ ساخت، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان ماد و پارس نوشته نشده است؟

3 مُردِخای یهودی، پس از خشایارشای پادشاه، شخص دوّم مملکت بود. او در میان یهودیان، بزرگ بود و در جمع کثیر برادرانش محبوب، زیرا بهروزی قوم خویش را طلب می‌کرد و به همۀ هم‌نژادان خویشسخنان صلح‌آمیز می‌گفت.

Categories
ایوب

ایوب ‮معرفی کتاب ایوب‬

معرفی کتاب ایوب

وقتی انسان ناعادلانه رنج می‌برد، خدا کجا است؟ آیا خدا قادرمطلق نیست؟ آیا او عادل نیست؟ آیا انسانی کاملاً پارسا یافت می‌شود؟ این پرسشها بر تمام کتاب ایوب سایه افکنده است. ایوب بی‌آنکه قصوری ورزیده باشد، رنج می‌برد. دوستان ایوب می‌کوشند او را مجاب کنند که رنج و مشقت او پیامد گناه اوست. اما در صحنۀ ماجرا، علاوه بر خدا و شخص رنجدیده، شخص سوّمی نیز وجود دارد که در وقایع دخیل است، یعنی شیطان، آن مُدَعی. وقتی ایوب و دوستانش دیگر چیزی برای گفتن ندارند، خدا وارد صحنه می‌شود و سخن می‌گوید. اما گفتار خدا پرده از اسرار پنهان در پسِ معمای رنج بشر برنمی‌دارد. خدا فقط از ایوب و دوستانش می‌خواهد که در برابر این رازْ سرِ تسلیم فرود آورند. با این حال، پارسایی ایوب برای خدا ارزشمند است؛ از همین رو، سعادت را به زندگی او بازمی‌گرداند.

تقسیم‌بندی کلّی

۱- مقدمه (بابهای ۱ و ۲)

۱-۱ سعادت ایوب (۱:۱-۵)

۱-۲ آزمایش ایوب (۱:۶ تا ۲:۱۳)

۲- گفتگوها (بابهای ۳ تا ۲۷)

۲-۱ نوحۀ ایوب (باب ۳)

۲-۲ دورِ اوّل گفتگوها (بابهای ۴ تا ۱۴)

۲-۳ دورِ دوّم گفتگوها (بابهای ۱۵ تا ۲۱)

۲-۴ دورِ سوّم گفتگوها (بابهای ۲۲ تا ۲۶)

۲-۵ گفتار پایانی ایوب (باب ۲۷)

۳- گفتاری در باب حکمت (باب ۲۸)

۴- گفتارها (۲۹:۱ تا ۴۲:۶)

۴-۱ گفتار ایوب برای اعادۀ حق (بابهای ۲۹ تا ۳۱)

۴-۲ گفتارهای اِلیهو (بابهای ۳۲ تا ۳۷)

۴-۳ گفتارهای الهی (۳۸:۱ تا ۴۲:۶)

۵- حکم خدا و تجدید سعادت ایوب (۴۲:۷-۱۷)

Categories
ایوب

ایوب 1

ایوب، مردی خداترس

1 در دیار عوص مردی بود ایوب نام. آن مرد بی‌عیب و صالح بود؛ از خدا می‌ترسید و از بدی اجتناب می‌کرد.

2 برای ایوب هفت پسر و سه دختر زاده شد.

3 دارایی او هفت هزار گوسفند، سه هزار شتر، پانصد جفت گاو و پانصد الاغ ماده بود، و خدمتکاران بسیار زیاد داشت. ایوب از تمامی مردمان مشرق‌زمین بزرگتر بود.

4 پسرانش هر یک به نوبۀ خود ضیافتی در خانۀ خویش می‌دادند و فرستاده، سه خواهر خود را دعوت می‌کردند تا با ایشان بخورند و بیاشامند.

5 و چون دورۀ روزهای میهمانی ایشان به پایان می‌رسید، ایوب از پی ایشان فرستاده، تقدیسشان می‌کرد، و صبح زود برخاسته، به شمار همۀ آنان قربانی تمام‌سوز تقدیم می‌نمود. زیرا ایوب می‌گفت: «شاید فرزندانم گناه ورزیده و در دل خود به خدا لعن کرده باشند.»ایوب همواره چنین می‌کرد.

آزمایش نخست ایوب

6 روزی پسران خدا آمدند تا به حضور خداوند شرفیاب شوند. شیطاننیز در میان ایشان آمد.

7 خداوند از شیطان پرسید: «از کجا می‌آیی؟» شیطان به خداوند پاسخ داد: «از گشت و گذار در زمین و سِیر کردن در آن.»

8 خداوند گفت: «آیا خادم من ایوب را ملاحظه کرده‌ای؟ کسی مانند او بر زمین نیست. مردی بی‌عیب و صالح که از خدا می‌ترسد و از بدی اجتناب می‌کند.»

9 شیطان در پاسخ خداوند گفت: «آیا ایوب بی‌چشمداشت از خدا می‌ترسد؟

10 آیا جز این است که گِرد او و اهل خانه و همۀ اموالش از هر سو حصار کشیده‌ای؟ تو دسترنج او را برکت داده‌ای، و چارپایانش در زمین افزون گشته‌اند.

11 اما اکنون دست خود دراز کن و هرآنچه دارد لمس نما، که رو در رو تو را لعن خواهد کرد.»

12 خداوند به شیطان گفت: «اینک هرآنچه دارد در دست توست. فقط دستت را بر خودِ او دراز مکن.» پس شیطان از حضور خداوند بیرون رفت.

13 روزی پسران و دختران ایوب در خانۀ برادر بزرگ خود به خوردن و نوشیدن مشغول بودند،

14 که قاصدی نزد ایوب آمد و گفت: «گاوها شخم می‌زدند و ماده‌الاغان در کنار آنها می‌چریدند،

15 که صَبایان حمله آورده، آنها را به یغما بردند و خدمتکاران را از دم تیغ گذراندند. تنها من جان به در بردم تا تو را خبر دهم.»

16 او هنوز سخن می‌گفت که دیگری آمد و گفت: «آتش خدا از آسمان فرو افتاد و گله و خدمتکاران را در کام کشیده، سوزانید. تنها من جان به در بردم تا تو را خبر دهم.»

17 او هنوز سخن می‌گفت که دیگری آمد و گفت: «کَلدانیان سه دسته شدند و بر شتران هجوم آورده، آنها را به یغما بردند و خدمتکاران را نیز از دم تیغ گذراندند. تنها من جان به در بردم تا تو را خبر دهم.»

18 او هنوز سخن می‌گفت که دیگری آمد و گفت: «پسران و دخترانت در خانۀ برادر بزرگ خود به خوردن و نوشیدن مشغول بودند،

19 که ناگاه تندبادی از جانب بیابان وزیده، چهار گوشۀ خانه را زد و خانه بر جوانان فرو ریخت، و مردند. تنها من جان به در بردم تا تو را خبر دهم.»

20 آنگاه ایوب برخاسته، ردای خود چاک زد و سر خویش تراشید، و بر زمین افتاده، پرستش‌کنان

21 گفت: «عریان از رَحِم مادر بیرون آمدم و عریان نیز باز خواهم گشت. خداوند داد و خداوند گرفت! نام خداوند متبارک باد!»

22 در این همه، ایوب گناه نکرد و به خدا بی‌انصافی نسبت نداد.

Categories
ایوب

ایوب 2

آزمایش دوّم ایوب

1 روزی دیگر پسران خدا آمدند تا به حضور خداوند شرفیاب شوند. شیطان نیز در میان آنها آمد تا به حضور خداوند شرفیاب شود.

2 خداوند از شیطان پرسید: «از کجا می‌آیی؟» شیطان پاسخ داد: «از گشت و گذار در زمین و سِیر کردن در آن.»

3 آنگاه خداوند به شیطان گفت: «آیا خادم من ایوب را ملاحظه کردی؟ کسی مانند او بر زمین نیست، مردی بی‌عیب و صالح که از خدا می‌ترسد و از بدی اجتناب می‌کند. او همچنان کاملیت خود را حفظ کرده است، هرچند مرا بر ضد او برانگیختی تا او را بی‌سبب ضرر رسانم.»

4 شیطان در پاسخ خداوند گفت: «پوست به عوض پوست! انسان هر چه دارد برای جان خود خواهد داد.

5 اکنون دست خود دراز کرده، گوشت و استخوانِ او را لمس کن و او رو در رو تو را لعن خواهد کرد.»

6 خداوند به شیطان گفت: «اینک او در دست توست. فقط جانِ او را حفظ کن.»

7 پس شیطان از حضور خداوند بیرون رفت، و ایوب را از کف پا تا تارَکِ سر به دُملهایی دردناک مبتلا ساخت.

8 پس او تکه سفالی برگرفت تا در حالی که در خاکستر نشسته بود، خود را با آن بخراشد.

9 آنگاه زنش به او گفت: «آیا همچنان کاملیت خود را حفظ می‌کنی؟ خدا را لعن کن و بمیر!»

10 او وی را گفت: «همچون یکی از زنان ابله سخن می‌گویی! آیا نیکویی را از خدا بپذیریم و بدی را نپذیریم؟» و در این همه، ایوب به لبان خود گناه نکرد.

سه دوست ایوب

11 و چون سه دوست ایوب، یعنی اِلیفازِ تیمانی، بِلدَدِ شوحی و صوفَرِ نَعَماتی از این همه بلا که بر سر او آمده بود آگاهی یافتند، هر یک از مکانِ خویش روانه شده، با یکدیگر ملاقات کردند تا رفته با او ماتم کنند و تسلایش دهند.

12 چون از دور او را دیدند، نشناختند. پس آواز خود را بلند کرده، گریستند و ردای خویش چاک زدند و خاک به هوا افشانده، بر سر خود ریختند.

13 آنگاه هفت شبانه روز همراه وی بر زمین نشستند، و هیچ‌یک به او سخنی نگفتند، زیرا دیدند که درد او بسیار عظیم است.

Categories
ایوب

ایوب 3

ایوب زادروزش را نفرین می‌کند

1 پس از آن، ایوب لب به سخن گشود و زادروز خود را نفرین کرد.

2 ایوب گفت:

3 «نابود باد روزی که در آن زاده شدم،

و شبی که گفتند: ”مردی در رَحِم قرار گرفت.“

4 کاش آن روز سیاه شود!

کاش خدا از بالا بر آن التفات نکند،

و نوری بر آن نتابد.

5 کاش تاریکی و ظلمت غلیظ آن را تصاحب کنند،

و ابر بر آن ساکن شود،

و کُسوفاتِ روز آن را به هراس افکنند.

6 آن شب را ظلمت غلیظ فرو گیرد،

و به روزهای سال نپیوندد،

و به شمارۀ ماهها داخل نشود.

7 اینک آن شب نازاد باشد،

و فریاد شادمانی در آن به گوش نرسد.

8 نفرین‌کنندگانِ روز، نفرینش کنند،

آنان که در برانگیزانیدنِ لِویاتان ماهرند.

9 ستارگانِ شَفَقِ آن، تاریک گردند،

به انتظار نور نشیند اما نباشد،

و مژگانِ سَحَر را نبیند؛

10 چراکه درهای رَحِمِ مادرم را نبست،

و مشقت را از چشمانم پنهان نداشت.

11 «چرا به هنگام تولد نمردم،

و چون از رَحِم بیرون می‌آمدم، جان ندادم؟

12 چرا زانوانْ مرا پذیرفتند،

و سینه‌ها، تا بِمَکم؟

13 زیرا تا کنون می‌خُفتم و در آرامش به سر می‌بردم،

در خواب می‌بودم و استراحت می‌یافتم،

14 در جوار پادشاهان و مشیران جهان،

که ویرانه‌ها از بهر خویش بنا کردند،

15 یا در کنار حاکمانِ صاحبِ زر،

که منازلِ خویش از نقره پر می‌سازند.

16 یا چرا همچون جنینِ سقط‌شده پنهان نگشتم،

مانند نوزادانی که روشنایی را هرگز ندیدند؟

17 آنجا شریران از اذیت و آزار بازمی‌ایستند،

و خستگان استراحت می‌یابند؛

18 آنجا اسیران با هم در آسایش‌اند،

و فریاد کارفرمایان را نمی‌شنوند.

19 خُرد و بزرگ در آنجایند،

و غلام از اربابِ خویش آزاد است.

20 «چرا روشنایی به دردمندان عطا می‌شود،

و زندگانی به تلخ‌جانان؟

21 که در آرزوی مرگند اما نمی‌یابند،

که آن را می‌کاوَند، بیش از گنجهای پنهان؟

22 که از یافتن گور مسرور می‌شوند،

و با شادمانی بر سرِ شوق می‌آیند؟

23 چرا روشنایی داده می‌شود به آن که راهش نهان است

و خدا اطرافش را مسدود کرده است؟

24 زیرا که نانِ من آه کشیدن است،

و نالۀ من چون آبْ ریخته می‌شود.

25 زیرا آنچه از آن وحشت داشتم بر سرم آمد؛

آنچه از آن می‌هراسیدم بر من واقع شد.

26 آرام و قرار ندارم؛

مرا آسایشی نیست، بلکه پریشانی و بس.»

Categories
ایوب

ایوب 4

گفتار اِلیفاز

1 آنگاه اِلیفازِ تیمانی در پاسخ گفت:

2 «اگر کسی بخواهد سخنی با تو بگوید، آیا تاب خواهی داشت؟

اما کیست که بتواند از سخن گفتن بازایستد؟

3 هان تو خود بسیاری را پند داده‌ای،

و دستان ضعیف را تقویت کرده‌ای.

4 سخنانت لغزندگان را استوار داشته است،

و زانوان لرزان را نیرو بخشیده‌ای.

5 اما حال که به تو رسیده، تاب نمی‌آوری،

و اکنون که تو را لمس کرده، پریشان گشته‌ای.

6 آیا اطمینان تو نباید بر خداترسی‌ات باشد،

و امید تو بر بی‌عیبیِ رفتارت؟

7 «به یاد آر: کیست که بی‌گناه هلاک شده باشد،

و کجا صالحان تلف شده‌اند؟

8 بنا بر مشاهدات من، آنان که شرارت شیار می‌کنند

و شقاوت می‌کارَند، همان را دِرو می‌کنند.

9 به دَمِ خدا هلاک می‌شوند،

و به بادِ غضبش تباه می‌گردند.

10 غرش شیر و نعرۀ شیر ژیان،

و دندانهای شیران جوان شکسته است.

11 شیر نر از نبودِ شکار تلف می‌شود،

و بچه‌های شیر ماده پراکنده می‌گردند.

12 «سخنی در خفا به من رسید،

و گوشم زمزمه‌ای از آن شنید.

13 در میان افکارِ پریشانِ ناشی از رؤیاهای شب،

آنگاه که خواب سنگین بر آدمیان غالب می‌شود،

14 رُعب و وحشت بر من مستولی شد،

و لرزه بر تمام استخوانهایم افتاد.

15 روحی از پیش روی من گذشت،

و موی بر تنم راست شد.

16 آنجا ایستاد،

اما قادر به تشخیص سیمایش نبودم.

شکلی در برابر دیدگانم بود؛

خاموشی بود، و آنگاه آوازی شنیدم:

17 ”آیا انسان خاکی در حضور خدا پارسا شمرده شود؟

آیا آدمی در نظر خالق خویش پاک باشد؟

18 او حتی بر خادمان خود اعتماد ندارد،

و بر فرشتگان خویش خُرده می‌گیرد؛

19 چقدر بیشتر بر آنان که در خانه‌های گِلین ساکنند،

که بنیادشان بر خاک است و آسانتر از بید لِه می‌شوند.

20 از یک صبح تا شام خُرد می‌شوند؛

بی‌آنکه کسی دریابد، تا ابد هلاک می‌گردند.

21 آیا طنابِ خیمۀ ایشان به در نمی‌آید؟

می‌میرند، بدون حکمت.“

Categories
ایوب

ایوب 5

1 «حال فریاد سَر دِه؛ آیا کسی هست که پاسخت گوید؟

از کدامین یک از مقدسان یاری خواهی جُست؟

2 براستی که خشم، احمق را می‌کُشد،

و حسد، ساده‌لوح را از پا درمی‌آورد.

3 احمق را دیدم که ریشه می‌گرفت،

اما به ناگاه مسکنِ او لعن شد.

4 فرزندان او از امنیت به دورند؛

در محکمهپایمال می‌شوند،

و ایشان را رهاننده‌ای نیست.

5 گرسنگان محصول او را می‌خورند،

و آنها را حتی از میان خارها برمی‌چینند؛

و تشنگانبرای ثروت او لَه لَه می‌زنند.

6 زیرا مصیبت از خاک برنمی‌خیزد،

و مشقت از زمین نمی‌روید؛

7 بلکه آدمی برای مشقت زاده می‌شود،

چنانکه شراره به بالا می‌جهد.

8 «اگر من بودم، خدا را طلب می‌کردم،

و دعویِ خویش به خدا می‌سپردم؛

9 او که اعمال عظیم و تفحص‌ناپذیر می‌کند،

و عجایبِ بی‌شمار به عمل می‌آورَد:

10 باران بر سطح زمین می‌بارانَد،

و آب بر صحرا جاری می‌سازد.

11 افتادگان را به جایگاه رفیع می‌رساند،

و ماتمیان را به جای امن برمی‌افرازد.

12 تدبیرهای حیله‌گران را عقیم می‌گذارد،

تا دستانشان موفقیتی کسب نکند.

13 حکیمان را به تَرفندِ خودشان گرفتار می‌سازد،

و نقشه‌های مکاران به‌سرعت باطل می‌گردد.

14 در روز به تاریکی می‌خورند،

و به وقتِ ظهر چون شبْ کورمال راه می‌روند.

15 اما نیازمندان را از شمشیرِ دهان ایشان می‌رهانَد،

و آنان را از دست زورمندان نجات می‌بخشد.

16 پس برای بینوایان امید هست،

و ظلمْ دهان خویش فرو می‌بندد.

17 «خوشا به حالِ آن که خدا تأدیبش کند؛

پس تأدیب قادر مطلقرا خوار مشمار.

18 زیرا او مجروح می‌سازد، اما التیام نیز می‌دهد؛

زخمی می‌کند، اما دستش شفا نیز می‌بخشد.

19 تو را از شش بلا خواهد رهانید،

و در هفت بلا، گزندی به تو نخواهد رسید.

20 در قحطی تو را از مرگ فدیه خواهد داد،

و در جنگ، از دمِ شمشیر.

21 از زخمِ زبان در امان خواهی بود،

و چون هلاکت آید، از آن نخواهی ترسید.

22 بر هلاکت و قحطی پوزخند خواهی زد،

و از وحوش صحرا بیم نخواهی داشت.

23 زیرا با سنگهای صحرا هم‌پیمان خواهی بود،

و وحوش صحرا با تو صلح خواهند کرد.

24 از امنیتِ خیمه‌ات مطمئن خواهی بود؛

آغلِ خود را بازرسی خواهی کرد و چیزی مفقود نخواهی یافت.

25 خواهی دانست که نسلت کثیر خواهد بود،

و فرزندانت چون علف زمین.

26 در کهنسالی به گور خواهی رفت،

چون بافۀ گندم که در موسمش برداشت شود.

27 هان این را تفحّص کرده‌ایم، و چنین است.

پس آن را بشنو و خودْ فرا گیر!»

Categories
ایوب

ایوب 6

پاسخ ایوب

1 آنگاه ایوب در پاسخ گفت:

2 «کاش اندوه من وزن می‌شد،

و مصیبتم را به تمامی در ترازو می‌نهادند!

3 زیرا آنگاه از ریگ دریا سنگین‌تر می‌شد؛

از همین روست که سخنانم شتابزده بوده است.

4 زیرا تیرهای قادر مطلق در اندرون من است؛

روح من زهرشان را می‌نوشد،

و دِهشَتهای خدا بر من صف‌آرایی کرده‌اند.

5 آیا خرِ وحشی با داشتن علف عَرعَر می‌کند؟

یا گاو بر یونجۀ خود ماغ می‌کِشد؟

6 آیا چیز بی‌مزه را بی‌نمک توان خورد؟

و یا در سفیدۀ تخم‌مرغ طعمی هست؟

7 جان من از دست زدن به آنها کراهت دارد؛

آنها برایم همچون طعامِ چِندِش‌آور است.

8 «کاش مسئلت من برآورده می‌شد،

و خدا آرزویم را به من می‌داد!

9 کاش خدا راضی می‌شد مرا لِه کند،

و دست خویش برافراشته، مرا منقطع سازد!

10 آنگاه دستِ‌کم مرا این تسلی می‌بود،

و در عذابِ بی‌امان شاد می‌گشتم،

که کلمات آن قدوس را انکار نکرده‌ام.

11 «من چه قوّت دارم که انتظار بکشم؟

سرانجامِ من چیست که شکیبا باشم؟

12 آیا قوّتِ من قوّتِ سنگ است،

یا گوشتِ تنم، برنجین؟

13 آیا در من توانی برای یاریِ خویش هست؟

آیا اِعانت یکسره از من رخت برنبسته است؟

14 «شخص نومید سزاوار محبت دوست خویش است،

حتی اگر ترسِ قادر مطلق را ترک گفته باشد.

15 اما برادرانِ من همچون رودهای فصلی فریب‌کارند،

همچون رودهایی که فقط برای مدتی روان می‌شوند،

16 که به سبب یخ، سیه‌فامند،

و برف در اندرونشان پنهان است،

17 اما در فصول خشک بخار می‌شوند،

و در گرما از مکان خود ناپدید می‌گردند.

18 کاروانها مسیر خود را تغییر می‌دهند،

و به بیابانِ بی‌آب و علف درمی‌آیند و هلاک می‌گردند.

19 کاروانیانِ تیما نگریستند،

قافله‌های صَبا به امید آن بودند.

20 ایشان از اطمینان خویش سرافکنده شدند؛

به آنجا رسیدند و شرمنده گشتند.

21 اکنون شما نیز مانند آن رودها شده‌اید؛

مصیبتِ مرا دیده و ترسان گشته‌اید.

22 آیا گفتم چیزی به من ببخشید؟

یا از ثروت خود هدیه‌ای به من دهید؟

23 یا از چنگ مخالفان رهایم سازید؟

یا از دست ظالمان فدیه‌ام کنید؟

24 «مرا تعلیم دهید، و خاموش خواهم شد؛

به من بفهمانید خطایم کجاست.

25 سخنان راست چه دردناک است!

اما استدلال شما چه چیزی را ثابت می‌کند؟

26 آیا گمان می‌برید سخنان مرا نکوهش توانید کرد؟

آیا سخنان مردی درمانده را بادی بیش نمی‌انگارید؟

27 شما حتی بر یتیمان قرعه می‌افکنید،

و دوست خود را چون کالا معامله می‌کنید!

28 «اما اکنون لطف فرموده، بر من نظر کنید،

تا ببینید آیا چشم در چشم شما دروغ خواهم گفت.

29 تمنا اینکه بازایستید و بی‌انصافی نکنید.

بازایستید، زیرا حقانیتِ من مطرح است.

30 آیا در زبانم هیچ بی‌انصافی هست؟

آیا کامِ من فساد را تمییز نمی‌دهد؟