Categories
۲پادشاهان

۲پادشاهان 6

شناور شدن تیغۀ تبر

1 روزی گروه انبیا به اِلیشَع گفتند: «چنانکه می‌بینی، مکانی که در آن نزد تو گرد می‌آییم برای ما بسیار کوچک است.

2 رخصت ده به اردن رویم و از آنجا هر یک تکه چوبی برگرفته، مکانی در آنجا جهت سکونت خود بسازیم.» اِلیشَع گفت: «بروید.»

3 سپس یکی از ایشان گفت: «مرحمت فرموده، خود نیز با ما بیا!» اِلیشَع پاسخ داد: «می‌آیم».

4 و با ایشان رفت. آنان به اردن رفتند و به قطع درختان مشغول شدند.

5 اما چون یکی از آنها درختی را می‌برید، تیغۀ آهنین تبرش در آب افتاد، و او بانگ برآورده، گفت: «آه ای سرورم، این را امانت گرفته بودم!»

6 مرد خدا پرسید: «کجا افتاد؟» و چون محل افتادنش را به وی نشان داد، چوبی بُرید و آنجا انداخت و آهن را روی آب آورد.

7 و گفت: «آن را برگیر!» پس او دست پیش آورده، آن را برگرفت.

به دام افتادن اَرامیان

8 و اما پادشاه اَرام با اسرائیل در جنگ بود. او پس از مشورت با سردارانِ خود، گفت: «اردویمان را در فلان جا بر پا خواهیم کرد.»

9 ولی مرد خدا برای پادشاه اسرائیل پیغام فرستاد که: «مراقب باش از فلان جا نگذری، زیرا اَرامیان بر آنند بدان‌جا فرود آیند.»

10 پس پادشاه اسرائیل مردانی را به محلی که مرد خدا او را خبر داده بود، فرستاد. بدین‌سان، اِلیشَع بارها پادشاه اسرائیل را هشدار داد، به گونه‌ای که او از رفتن به آن مناطق خودداری می‌کرد.

11 پادشاه اَرام از این امر به خشم آمد و سردارانش را فرا خوانده، بدیشان گفت: «بگویید کدامیک از ما با پادشاه اسرائیل تبانی کرده است؟»

12 یکی از آنها پاسخ داد: «ای سرورم پادشاه، هیچ‌یک از ما چنین نکرده، بلکه اِلیشَع نبی که در اسرائیل است، هر چه در خوابگاه خود می‌گویی به پادشاه اسرائیل خبر می‌دهد.»

13 گفت: «بروید و ببینید او کجاست تا مردانی را به دستگیری او بفرستم.» و او را خبر دادند که، «اینک اِلیشَع در دوتان است.»

14 پس اسبان و ارابه‌ها و لشکری عظیم بدان‌جا گسیل داشت و آنان شبانه آمدند و شهر را به محاصره آوردند.

15 بامدادِ روز بعد، چون خادمِ مرد خدا برخاست و بیرون رفت، دید سپاهی با اسبان و ارابه‌ها شهر را محاصره کرده ا‌ست. خادم پرسید: «آه ای سرورم، چه کنیم؟»

16 اِلیشَع پاسخ داد: «مترس، زیرا آنانی که با مایند از کسانی که با ایشانند، بیشترند.»

17 و دعا کرد و گفت: «ای خداوند، چشمان او را بگشا تا ببیند.» پس خداوند چشمان خادم را گشود و او نگریست و دید که کوهها پوشیده از اسبان و ارابه‌های آتشینی است که اِلیشَع را در بر گرفته بودند.

18 و چون ایشان بر او فرود می‌آمدند، اِلیشَع نزد خداوند دعا کرد و گفت: «تمنا می‌کنم این قوم را نابینا گردانی.» پس خداوند به دعای اِلیشَع، همگی را کور ساخت.

19 آنگاه اِلیشَع به آنها گفت: «راه این نیست و شهر این نیست. از پی من بیایید تا شما را نزد مردی که به جستجویش آمده‌اید، ببرم.» و آنها را به سامِرِه برد.

20 چون به شهر سامِرِه درآمدند، اِلیشَع گفت: «ای خداوند، چشمانشان را بگشا تا ببینند.» پس خداوند چشمان ایشان را گشود و دیدند که اینک در سامِرِه‌اند.

21 هنگامی که پادشاه اسرائیل آنان را دید، به اِلیشَع گفت: «ای پدرم، آیا ایشان را بِکُشم؟ آیا بِکُشَم؟»

22 اِلیشَع پاسخ داد: «ایشان را مَکُش. مگر تو مردانی را که به شمشیر و کمان خویش به اسارت می‌گیری، می‌کُشی؟ به آنها خوراک و آب بده تا بخورند و بنوشند، و سپس نزد سرورشان بازگردند.»

23 پس ضیافت بزرگی برای ایشان ترتیب داد و پس از آنکه خوردند و آشامیدند، رخصت داد تا نزد سرور خود بازگردند. از آن پس، لشکریان اَرامی دیگر به سرزمین اسرائیل حمله نیاوردند.

قحطی در سامِرِه

24 چندی بعد، بِن‌هَدَد پادشاه اَرام همۀ لشکر خود را بسیج کرد و برآمده، سامِرِه را محاصره نمود.

25 شهر به قحطیِ سخت گرفتار آمد. محاصره چندان به درازا کشید که سر یک الاغ به بهای هشتاد مثقالنقره، و یک چهارم پیمانهچَلغوز کبوتربه بهای پنج مثقال نقره فروخته می‌شد.

26 روزی پادشاه اسرائیل بر باروی شهر می‌گذشت که ناگاه زنی فریاد برآورد: «ای سرورم پادشاه، یاری‌ام ده!»

27 پادشاه پاسخ داد: «اگر خداوند یاری‌ات ندهد، من چگونه می‌توانم کمکی به تو بکنم؟ از خرمنگاه یا از چَرخُشت؟»

28 سپس پرسید: «چه شده است؟» زن پاسخ داد: «این زن به من گفت: ”پسرت را بده تا امروز او را بخوریم و فردا پسر مرا خواهیم خورد.“

29 پس پسر مرا پختیم و خوردیم. ولی روز بعد که به او گفتم: ”حال پسرت را بده تا او را بخوریم“، پسرش را پنهان کرد.»

30 چون پادشاه گفته‌های آن زن را شنید، جامه بر تن درید و مردم او را دیدند که بر بارو راه می‌رود و زیرِ جامۀ خود پلاس بر تن کرده است.

31 او گفت: «خدا مرا سخت مجازات کند اگر همین امروز سر از تن اِلیشَع پسر شافاط جدا نکنم!»

32 اِلیشَع در آن هنگام در خانۀ خود نشسته بود و مشایخ با او نشسته بودند. پادشاه پیشاپیش مردی را فرستاد، اما پیش از آنکه مأمور از راه برسد، اِلیشَع به مشایخ قوم گفت: «آیا می‌بینید چگونه این قاتل کسی را فرستاده تا سَرَم از تن جدا کند؟ پس چون مأمور پادشاه از راه برسد، در را بر او ببندید و نگذارید داخل شود. آیا این صدای قدمهای سرورش نیست که از پی او می‌آید؟»

33 اِلیشَع هنوز با ایشان سخن می‌گفت که مأمور از راه رسید و از جانب پادشاه گفت: «این بلا را خداوند فرستاده است. پس چرا باید بیش از این بر خداوند امید بندم؟»

Categories
۲پادشاهان

۲پادشاهان 7

1 اما اِلیشَع گفت: «کلام خداوند را بشنوید! خداوند چنین می‌فرماید: ”فردا همین وقت، نزد دروازۀ سامِرِه یک پیمانهآرد به بهای یک مثقالنقره، و دو پیمانه جو به یک مثقال معامله خواهد شد.“»

2 سرداری که پادشاه به بازویش تکیه می‌زد به مرد خدا گفت: «ببین، اگر خداوند پنجره‌ها نیز در آسمان بگشاید، چنین چیزی ممکن نخواهد بود!» اِلیشَع پاسخ داد: «تو با چشمان خودت این را خواهی دید، ولی از آن نخواهی خورد!»

پایان محاصره

3 و اما چهار مرد جذامیبر دروازۀ شهر می‌بودند. آنان به یکدیگر گفتند: «چرا اینجا بمانیم تا بمیریم؟

4 اگر گوییم: ”بیایید به شهر درآییم،“ آنجا قحطی است و خواهیم مرد. و اگر اینجا بمانیم نیز تلف خواهیم شد. پس به اردوگاه اَرامیان برویم و خود را تسلیم کنیم. اگر ما را زنده بگذارند، که جان به در برده‌ایم؛ و اگر هم ما را بکشند، خواهیم مرد.»

5 پس شامگاهان برخاستند تا به اردوگاه اَرامیان بروند. اما چون نزدیک اردوگاه رسیدند، کسی آنجا نبود،

6 زیرا خداوند چنان کرد که صدای اسبان و ارابه‌ها و لشکری عظیم به گوش اَرامیان رسید، چندان که به یکدیگر گفتند: «اینک پادشاه اسرائیل، پادشاهان حیتّیان و مصریان را به ضد ما اجیر کرده تا به ما حمله آورند!»

7 پس برخاسته، در تاریکی شب گریختند و خیمه‌‌ها و اسبان و الاغهایشان را همگی بر جای نهادند. آری، آنان اردوگاه را همان‌سان که بود رها کرده و از بیم جان گریخته بودند.

8 چون آن جذامیان به نزدیکی اردوگاه رسیدند، به یکی از خیمه‌ها درآمدند و خوردند و نوشیدند و با خود زر و سیم و جامه برگرفتند و رفته، آنها را جایی در بیرون پنهان کردند. سپس بازگشتند و به خیمۀ دیگری درآمدند. از اموال آن نیز برگرفتند و پنهان کردند.

9 آنگاه به یکدیگر گفتند: «ما کار خوبی نمی‌کنیم. امروز روز بشارت است، حال آنکه ما خاموش مانده‌ایم. اگر تا سپیده‌دم درنگ کنیم، بلایی بر ما نازل خواهد شد. پس حال بیایید تا برویم و این خبر را به کاخ سلطنتی برسانیم.»

10 پس رفته، قراولان دروازۀ شهر را خواندند و ندا در دادند که: «ما به اردوگاه اَرامیان رفتیم، ولی در آنجا نه کسی بود و نه صدای کسی به گوش می‌رسید. هر چه بود، اسبان و الاغانِ بسته شده و خیمه‌هایی بود که به حال خود رها شده بودند‌.»

11 پس قراولان دروازه این خبر را به بانگ بلند بازگفتند، و خبر به کاخ سلطنتی رسید.

12 پادشاه شبانگاه برخاست و به خادمانش گفت: «اکنون به شما می‌گویم که اَرامیان به ما چه کرده‌اند. آنان می‌دانند ما گرسنه‌ایم، پس از اردوگاه به در آمده، در مزارع اطراف پنهان شده‌اند و با خود می‌اندیشند که، ”اسرائیلیان از شهر بیرون خواهند آمد. پس آنها را زنده گرفتار می‌کنیم و به شهر درمی‌آییم.“»

13 یکی از خادمان او در جواب گفت: «فرمان بده چند تن از افراد با پنج اسبی که در شهر باقی است، بروند. اگر گرفتار شدند، که سرنوشتشان همچون دیگر اسرائیلیان ساکن شهر خواهد بود. آری، سرانجام مانند همۀ این اسرائیلیان از میان خواهند رفت. پس اجازه فرما آنها را بفرستیم و ببینیم چه روی داده است.»

14 پس دو ارابه با اسبانش گرفتند و پادشاه آنها را از پی لشکر اَرامیان فرستاد. او به ارابه‌رانان گفت: «بروید و ببینید چه روی داده است.»

15 آنان اَرامیان را تا اردن دنبال کردند و اینک در تمام طول راه، جامه‌ها و وسایل ایشان را یافتند که به هنگام فرارِ شتابزده بر جای گذاشته بودند. پس آن فرستادگان بازگشتند و پادشاه را خبر دادند.

16 آنگاه مردم به غارت اردوگاه اَرامیان شتافتند. و همان‌سان که خداوند فرموده بود، یک پیمانه آرد به بهای یک مثقال نقره، و دو پیمانه جو به بهای یک مثقال نقره معامله شد.

17 و اما پادشاه سرداری را که بر بازویش تکیه می‌زد به نظارت بر دروازۀ شهر برگماشت. ولی مردم او را در نزدیکی دروازه لگدمال کردند و او مُرد، همان‌گونه که مرد خدا گفته بود، آنگاه که پادشاه نزد او رفت.

18 این واقعه به همان شکلی که مرد خدا به پادشاه گفته بود، رخ داد. او گفته بود: «فردا همین زمان کنار دروازۀ سامِرِه، یک پیمانه آرد به بهای یک مثقال نقره و دو پیمانه جو به بهای یک مثقال نقره معامله خواهد شد.»

19 ولی آن سردار به مرد خدا گفته بود: «ببین، اگر خداوند پنجره‌ها نیز در آسمان بگشاید، چنین چیزی ممکن نخواهد بود!» و مرد خدا در پاسخ گفته بود: «تو با چشمان خودت این را خواهی دید، ولی از آن نخواهی خورد!»

20 و چنین نیز شد. مردم او را نزد دروازه لگدمال کردند، و او مرد.

Categories
۲پادشاهان

۲پادشاهان 8

بازگردانیدنِ مِلک زن شونَمی

1 و اما اِلیشَع به زنی که پسرش را زنده کرده بود، گفت: «برخیز و با اهل خانه‌ات اینجا را ترک کن و برو، و هر جا توانستی منزل کن. زیرا خداوند بر آن است که بر این سرزمین قحطی بفرستد، که هفت سال به طول خواهد انجامید.»

2 آن زن برخاسته، مطابق کلامِ مرد خدا عمل کرد و با اهل خانه‌اش روانۀ سرزمین فلسطین شد و هفت سال در آنجا ماند.

3 در پایان آن هفت سال، از سرزمین فلسطین بازگشت و نزد پادشاه رفت تا برای خانه و زمینش از پادشاه تمنا کند.

4 پادشاه سرگرم گفتگو با جِیحَزی، خادم مرد خدا بود، و به وی گفته بود: «با من از همۀ کارهای بزرگی که اِلیشَع به جا آورده، بگو.»

5 در همان حال که جِیحَزی برای پادشاه بازمی‌گفت که چگونه اِلیشَع مرده‌ای را زنده کرده است، اینک زنی که اِلیشَع پسرش را زنده کرده بود، پیش آمد تا برای خانه و زمینش از پادشاه تمنا کند. جِیحَزی گفت: «ای سرورم پادشاه، این همان زن است و آن نیز پسرش، که اِلیشَع او را زنده کرد.»

6 پادشاه در این باره از آن زن پرسش کرد و او نیز ماجرا را برای پادشاه بازگفت. پس پادشاه یکی از خادمان خود را به رسیدگی بر امور آن زن برگماشت و گفت: «تمام اموال این زن را به‌انضمام تمام درآمدی که از روز غیاب او تا به امروز از زمینش عاید شده است، به وی بازگردانید.»

کشته شدن بِن‌هَدَد

7 اِلیشَع به دمشق رفت. در آن هنگام بِن‌هَدَد پادشاه اَرام، بیمار بود. پس به پادشاه خبر دادند که: «مرد خدا به اینجا آمده است.»

8 پادشاه به حَزائیل گفت: «با پیشکشی به استقبال مرد خدا برو و به واسطۀ او از خداوند سئوال کن که: ”آیا از این بیماری جان به در خواهم برد؟“»

9 پس حَزائیل با چهل شتر بار از بهترین‌کالاهای دمشق به عنوان پیشکش، به دیدار اِلیشَع رفت و آمده، در برابر اِلیشَع ایستاد و گفت: «پسرت بِن‌هَدَد، پادشاه اَرام، مرا نزد تو فرستاده است تا بپرسم که آیا از این بیماری جان به در خواهد برد؟»

10 اِلیشَع گفت: «برو و به او بگو: ”به‌یقین از بستر بر خواهی خاست،“ اما خداوند به من نشان داده است که او به‌یقین خواهد مرد.»

11 آنگاه اِلیشَع در چشمان حَزائیل خیره شد تا وی شرمنده گشت. سپس مرد خدا بگریست.

12 حَزائیل پرسید: «سَروَرَم از چه می‌گرید؟» پاسخ داد: «چون آگاهم که چه مصیبتها بر بنی‌اسرائیل خواهی آورد. تو دژهای ایشان را به آتش خواهی کشید، جوانانشان را به شمشیر خواهی کشت، کودکان را بر زمین خواهی کوبید و شکم زنان آبستن را خواهی درید.»

13 حَزائیل گفت: «خادمت، که سگی بیش نیست، که باشد که به چنین مهمی دست زنَد؟» اِلیشَع پاسخ داد: «خداوند به من نشان داده است که تو پادشاه اَرام خواهی شد.»

14 آنگاه حَزائیل از نزد اَلیشَع روانه شده، نزد سرور خود آمد. بِن‌هَدَد پرسید: «اِلیشَع به تو چه گفت؟» پاسخ داد: «به من گفت که تو به‌یقین شفا خواهی یافت.»

15 اما حَزائیل فردای آن روز پارچۀ ستبری برگرفته، در آب فرو برد و آن را بر صورت پادشاه گسترد، تا اینکه او مُرد. آنگاه حَزائیل به جای او پادشاه شد.

یِهورام، پادشاه یهودا

16 در پنجمین سال سلطنت یورام پسر اَخاب بر اسرائیل، آنگاه که یِهوشافاط هنوز پادشاه یهودا بود، یِهورامپسر یِهوشافاط در یهودا پادشاه شد.

17 او سی و دو ساله بود که پادشاه شد، و هشت سال در اورشلیم سلطنت کرد.

18 یِهورام نیز همچون خاندان اَخاب در طریق پادشاهان اسرائیل گام می‌زد، زیرا که دخترِ اَخاب زن او بود. و یِهورام آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورد.

19 با این حال، خداوند به‌خاطر خادم خود داوود نخواست یهودا را نابود کند، زیرا به وی وعده داده بود که به او و خاندانش تا به ابد چراغی عطا فرماید.

20 در روزگار یِهورام، اَدومیان بر سلطۀ یهودا شوریده، پادشاهی از برای خود برگماشتند.

21 پس یِهورام با همۀ ارابه‌هایش رهسپار صَعیر شد، و شبانگاهان برخاسته، او و سرداران ارابه‌هایش بر اَدومیان که او را در محاصره داشتند، یورش بردند. اما سپاهیانش عقب نشستند و به خانه‌های خود بازگشتند.

22 پس اَدوم تا به امروز بر سلطۀ یهودا شوریده است. در همان زمان، اهالی لِبنَه نیز شوریدند.

23 و اما دیگر امور مربوط به یِهورام، و هرآنچه کرد، آیا همگی در کتاب تواریخ ایام پادشاهان یهودا نوشته نشده است؟

24 یِهورام با پدران خود آرَمید و در شهر داوود کنار ایشان به خاک سپرده شد. پس از او، پسرش اَخَزیا به جای وی پادشاه شد.

اَخَزیا، پادشاه یهودا

25 در دوازدهمین سال سلطنت یورام پسر اَخاب بر اسرائیل، اَخَزیا پسر یِهورام پادشاه یهودا بر تخت نشست.

26 اَخَزیا بیست و دو ساله بود که پادشاه شد، و یک سال در اورشلیم سلطنت کرد. نام مادرش عَتَلیا بود، نوه عُمری.

27 اَخَزیا نیز طریق خاندان اَخاب را در پیش گرفت و مانند خاندان اَخاب آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورد، زیرا داماد این خاندان بود.

28 اَخَزیا همراه یورام پسر اَخاب، برای جنگ با حَزائیل پادشاه اَرام، به راموت‌جِلعاد رفت. اَرامیان یورام را زخمی کردند.

29 پس یورامِ پادشاه به یِزرِعیل بازگشت تا از جراحاتی که اَرامیان در رامَه به هنگام جنگ با حَزائیل پادشاه اَرام بر او وارد آورده بودند، شفا یابد. آنگاه اَخَزیا پسر یِهورام، پادشاه یهودا، برای عیادت یورام پسر اَخاب به یِزرَعیل فرود آمد، زیرا که یورام بیمار بود.

Categories
۲پادشاهان

۲پادشاهان 9

مسح شدن یِیهو به پادشاهی اسرائیل

1 اِلیشَع نبی، از مردان گروه انبیا کسی را فرا خواند و بدو گفت: «کمر خویش محکم بربند و این ظرف روغن را به دست بگیر و به راموت‌جِلعاد برو.

2 چون به آنجا رسیدی، یِیهو پسر یِهوشافاط پسر نِمشی را بجوی. نزد او برو و او را از میان یارانش بخوان و به اتاقی خلوت ببر.

3 آنگاه ظرف را برگیر، روغن را بر سر او بریز و اعلام کن: ”خداوند چنین می‌فرماید: من تو را به پادشاهی اسرائیل مسح کردم.“ سپس در را بگشا و بگریز و درنگ مکن!»

4 پس آن نبیِ جوان روانۀ راموت‌جِلعاد شد.

5 چون به آنجا رسید، سرداران لشکر را دید که گرد هم نشسته بودند. گفت: «ای سردار، برای تو پیغامی دارم.» یِیهو پرسید: «برای کدامیک از ما؟» گفت: «برای تو، ای سردار!»

6 پس یِیهو برخاست و به خانه درآمد. آنگاه نبی روغن را بر سر او ریخت و گفت: «یهوه، خدای اسرائیل چنین می‌فرماید: من تو را بر قوم خداوند، اسرائیل، به پادشاهی مسح کردم.

7 بر توست که خاندان سرورت اَخاب را نابود کنی، و من از این راه انتقام خون خادمانم انبیا و خون همۀ پرستندگان خداوند را از دست ایزابل خواهم گرفت.

8 آری، خاندان اَخاب همگی هلاک خواهند شد، و من همۀ بازماندگان مذکر اَخاب را در اسرائیل، از برده و آزاد، از بین خواهم برد.

9 با خاندان اَخاب همان خواهم کرد که با خاندان یِرُبعام پسر نِباط و بَعَشا پسر اَخیّا کردم.

10 و اما در مورد ایزابل، در مزرعۀ یِزرِعیل خوراکِ سگان خواهد شد و کسی او را دفن نخواهد کرد.» آنگاه در را گشود و گریخت.

11 هنگامی که یِیهو نزد سردارانِ همقطار خود بازگشت، یکی از آنها پرسید: «آیا خیر است؟ آن دیوانه از تو چه می‌خواست؟» یِیهو پاسخ داد: «شما خود او را می‌شناسید و می‌دانید از کدامین چیزها سخن می‌گوید.»

12 آنان گفتند: «راستش را نمی‌گویی! به ما بگو چه گفت.» یِیهو پاسخ داد: «گفت: ”خداوند چنین می‌فرماید: من تو را به پادشاهی اسرائیل مسح کردم.“»

13 پس آنان بی‌درنگ رخت خویش برگرفته، بر پله‌ها زیر او پهن کردند و شیپورزنان فریاد برآوردند که: «یِیهو پادشاه است!»

کشته شدن یورام و اَخَزیا به دست یِیهو

14 پس، یِیهو پسر یِهوشافاط پسر نِمشی، علیه یورام دسیسه کرد. یورام با تمامی اسرائیل از راموت‌جِلعاد در برابر حَزائیل، پادشاه اَرام، دفاع می‌کرد؛

15 اما یورامِپادشاه به یِزرِعیل بازگشته بود تا از جراحاتی که اَرامیان به هنگام جنگ با حَزائیل پادشاه اَرام، بر او وارد آورده بودند، التیام یابد. یِیهو گفت: «اگر رأی‌تان چنین است، مگذارید کسی از شهر به یِزرِعیل بگریزد و این خبر را بدان‌جا رسانَد.»

16 آنگاه سوار بر ارابۀ خویش به یِزرِعیل رفت، زیرا یورام در آنجا بستری بود و اَخَزیا، پادشاه یهودا نیز برای عیادت وی در آنجا به سر می‌برد.

17 چون دیدبانِ برج یِزرِعیل، جماعت یِیهو را دید که به آن سو می‌آیند، بانگ برآورد: «جماعتی می‌بینم.» یورام گفت: «سواری به استقبال ایشان گسیل دارید تا بپرسد که آیا خیر است؟»

18 آن سوار به استقبال یِیهو رفت و گفت: «پادشاه چنین می‌فرماید: ”آیا خیر است؟“» یِیهو پاسخ داد: «تو را با خیر چه کار است؟ برگشته، از پی من بیا.» دیدبان خبر داد و گفت: «قاصد به آنان رسید، ولی بازنمی‌گردد.»

19 پس پادشاه سواری دیگر فرستاد. او نیز نزد ایشان آمد و گفت: «پادشاه چنین می‌فرماید: ”آیا خیر است؟“» یِیهو پاسخ داد: «تو را با خیر چه کار است؟ برگشته، از پی من بیا.»

20 دیدبان خبر داد: «او نزد ایشان رسید، ولی بازنمی‌گردد. ارابه‌ران باید یِیهو پسر نِمشی باشد، چون دیوانه‌وار می‌راند.»

21 یورام گفت: «ارابۀ مرا آماده کنید.» چون آماده شد، یورام، پادشاه اسرائیل و اَخَزیا، پادشاه یهودا هر یک سوار بر ارابه‌های خویش به استقبال یِیهو رفتند و در مِلکی که زمانی از آنِ نابوتِ یِزرِعیلی بود، بدو رسیدند.

22 یورام با دیدن یِیهو پرسید: «ای یِیهو، آیا خیر است؟» یِیهو پاسخ داد: «مادام که زناکاری و جادوگریِ مادرت ایزابل همچنان بیداد می‌کند، چه خیری؟»

23 یورام با شنیدن این سخن ارابه ر‌ا برگردانید و گریزان به اَخَزیا ندا در داد: «ای اَخَزیا، خیانت!»

24 آنگاه یِیهو کمان خویش برگرفت و با تمام قدرت آن را کشید و تیر بر میان شانه‌های یورام زد و قلب او را شکافت، و او بر کف ارابه‌اش افتاد.

25 یِیهو به بِدقَر، سردار خود، گفت: «او را برگیر و در مزرعه‌ای که از آنِ نابوتِ یِزرِعیلی بود، بیفکن. به یاد آور آنگاه که من و تو، بر ارابه‌هایمان از پی پدرش اَخاب می‌تاختیم، خداوند این وحی را دربارۀ او فرموده بود:

26 ”خداوند می‌فرماید که من دیروز خون نابوت و پسرانش را دیدم؛ او می‌فرماید که در همین مزرعه تو را مکافات خواهم رسانید.“ پس اکنون او را برگیر و بنا بر گفتۀ خداوند، در همان مزرعه بیفکن.»

27 چون اَخَزیا، پادشاه یهودا این را دید، به سوی بِیت‌حَقّانگریخت. یِیهو به تعقیب او پرداخت و بانگ برآورد: «او را نیز بکشید!» پس او را در ارابه‌اش در راهِ جور واقع در نزدیکی یِبلِعام، زدند. اَخَزیا توانست تا مِجِدّو بگریزد، اما در آنجا مرد.

28 خادمانش او را با ارابه به اورشلیم بردند و در گور خودش در شهر داوود، با پدرانش به خاک سپردند.

29 اَخَزیا در یازدهمین سال سلطنت یورام پسر اَخاب، پادشاه یهودا شده بود.

کشته شدن ایزابل

30 و چون یِیهو به یِزرِعیل آمد، ایزابل این را شنید و سرمه بر چشمان کشید و با سری آراسته، از پنجره نگریست.

31 چون یِیهو از دروازه داخل شد، ایزابل پرسید: «ای زِمری، ای قاتل سرورت، آیا خیر است؟»

32 یِیهو به بالا، به سوی پنجره نظر کرد و پرسید: «کیست که جانبدار من باشد؟ کیست؟» تنی چند از خواجگان از پنجره بدو نگریستند.

33 یِیهو گفت: «او را به زیر اندازید!» پس ایزابل را به زیر افکندند و خونش بر دیوار و بر اسبانی که لگدمالش کردند، پاشید.

34 آنگاه داخل شده، خورد و آشامید. سپس گفت: «بر این زنِ ملعون التفاتی کنید و به خاکش سپارید، زیرا دختر پادشاه است.»

35 اما چون به قصد دفن او رفتند، جز جمجمه و پاها و کف دستها چیزی از او نیافتند.

36 پس بازگشتند و به یِیهو خبر دادند. او گفت: «این همان کلامی است که خداوند به واسطۀ خادم خود ایلیای تِشبی گفته بود که، ”پیکر ایزابل در مِلک یِزرِعیل خوراک سگان خواهد شد

37 و جسدش در مِلک یِزرِعیل همچون سِرگین بر زمین خواهد بود، چنانکه هیچ‌کس نخواهد توانست بگوید که این ایزابل است.“»

Categories
۲پادشاهان

۲پادشاهان 10

کشته شدن خاندان اَخاب

1 و اما هفتاد پسر از خاندان اَخاب در سامِرِه بودند. پس یِیهو نامه‌هایی نوشت و به سامِرِه نزد حاکمان یِزرِعیل،مشایخ، و مُربیان فرزندان اَخاب فرستاده، گفت:

2 «چون پسرانِ سرورتان نزد شمایند و شما را اسب و ارابه، شهری مستحکم و ساز و برگ نظامی است، به محض دریافت این نامه،

3 از میان پسرانِ سرورتان بهترین و شایسته‌ترین را برگزینید و او را بر تخت پدرش بنشانید. آنگاه به دفاع از خاندان سرورتان به جنگ برآیید.»

4 اما آنان سخت هراسان شدند و گفتند: «اینک اگر دو پادشاه در برابر او تاب نیاوردند، از ما چه کاری ساخته است؟»

5 پس رئیس دربار، والی شهر، و مشایخ و مربیان جملگی برای یِیهو پیغام فرستادند که: «ما خادم توییم و هر چه بفرمایی، به جا خواهیم آورد. کسی را به پادشاهی برنمی‌گماریم. تو خود هر چه مصلحت می‌بینی، همان کن.»

6 پس یِیهو نامۀ دیگری به ایشان نوشته، گفت: «اگر شما با منید و سخن مرا گوش فرا می‌دهید، پس سرهای پسرانِ سرورتان را بگیرید و فردا همین وقت به یِزرِعیل نزد من آیید.» آن شاهزادگان که هفتاد تن بودند، همگی نزد بزرگان شهر به سر می‌بردند که مسئولیت بزرگ کردن آنها را بر عهده داشتند.

7 چون نامه به دست آنان رسید، هر هفتاد پسر پادشاه را کشتند و سرهای ایشان را در سبد‌‌ها گذاشته، به یِزرِعیل نزد یِیهو فرستادند.

8 چون قاصدی برای یِیهو خبر آورد که سرهای پسران پادشاه را آورده‌اند، او فرمان داد: «سرهای ایشان را تا بامدادان به صورت دو کُپِه کنار دروازۀ ورودی شهر قرار دهید.»

9 بامدادان، یِیهو بیرون رفت و ایستاده، به همۀ قوم گفت: «شما مردمی بی‌گناهید. من بودم که علیه سرورم دسیسه کرده، او را کشتم، ولی همۀ اینها را که کشته است؟

10 پس بدانید که حتی یکی از سخنان خداوند دربارۀ خاندان اَخاب بر زمین نخواهد افتاد. آری، خداوند آنچه را به واسطۀ خادمش ایلیا گفته بود، به انجام رسانیده است.»

11 پس یِیهو همۀ بازماندگان خاندان اَخاب در یِزرِعیل و نیز جمیع بزرگان و دوستان و کاهنان او را کشت و هیچ‌کس را زنده نگذاشت.

12 آنگاه از آنجا روانۀ سامِرِه شد. در بِیت‌عِقِدِ شبانان،

13 یِیهو به چند تن از خویشاوندان اَخَزیا، پادشاه یهودا برخورد و پرسید: «شما کیستید؟» پاسخ دادند: «از خویشان اَخَزیا هستیم و به دیدار پسران پادشاه و پسران ملکۀ مادر می‌رویم.»

14 یِیهو گفت: «ایشان را زنده بگیرید!» پس آنها را زنده گرفتند و همگی را که بر روی هم چهل و دو تن بودند، کنار چاهِ بِیت‌عِقِد کشتند. او کسی را زنده نگذاشت.

15 یِیهو پس از ترک آن مکان، به یِهوناداب پسر رِکاب برخورد که به استقبال وی آمده بود. پس از تحیت از او پرسید: «آیا آن‌گونه که من با تو همدلم، تو نیز با من چنینی؟» یِهوناداب پاسخ داد: «آری، هستم.» یِیهو گفت: «اگر چنین است پس دست خود را به من ده.» یِهوناداب چنین کرد و یِیهو او را بر ارابۀ خویش برکشیده،

16 گفت: «همراه من بیا و ببین برای خداوند چه غیرتی دارم.» پس او را بر ارابۀ وی سوار کردند.

17 یِیهو چون به سامِرِه رسید، بنا بر آنچه خداوند به ایلیا گفته بود، تمامی بازماندگان خاندان اَخاب در سامِرِه را کشت چندان که اثری از او باقی نگذاشت.

کشته شدن پرستندگان بَعَل

18 آنگاه یِیهو مردم را همگی فرا خواند و بدیشان گفت: «اَخاب بَعَل را اندکی عبادت کرد، اما یِیهو او را بسیار عبادت خواهد کرد.

19 پس حال، انبیای بَعَل و خادمان و کاهنان او را جملگی نزد من گرد آورید. مراقب باشید تا کسی بر جا نماند، زیرا بر آنم که قربانی بزرگی برای بَعَل بر پا نمایم. هر که حضور نیابد، کشته خواهد شد.» اما یِیهو می‌خواست به این حیله، پرستندگان بَعَل را بکُشد.

20 پس گفت: «گردهم‌آییِ مخصوصی برای تجلیل بَعَل ترتیب دهید.» و این امر اعلان شد.

21 یِیهو آنگاه به سرتاسر اسرائیل پیغام فرستاد و همۀ پرستندگان بَعَل آمدند، و کسی باقی نماند که نیامده باشد. آنان همگی در معبد بَعَل گرد آمدند چندان که معبد بَعَل سرتاسر پر شد.

22 سپس یِیهو به قراولِ جامه‌خانه فرمان داد: «برای همۀ پرستندگان بَعَل جامه بیرون آور.» و او برای آنها جامه‌ها بیرون آورد.

23 آنگاه یِیهو و یوناداب پسر رِکاب به معبد بَعَل درآمدند و یِیهو به پرستندگانِ بَعَل گفت: «جستجو کنید و ببینید کسی از پرستندگان خداوند اینجا در میان شما نباشد، بلکه تنها پرستندگان بَعَل حضور داشته باشند.»

24 پس آنان جهت تقدیم قربانی و هدایای تمام‌سوز داخل شدند.

و اما یِیهو هشتاد مرد را بیرون معبد به نگاهبانی گماشته بود با این هشدار که: «اگر کسی از شما بگذارد یکی از مردانی که به دستتان تسلیم کرده‌ام بگریزد، جان خویش را به عوض جان او از دست خواهد داد.»

25 به مجرد پایان تقدیم قربانیهای تمام‌سوز، یِیهو به نگهبانان و افسران گفت: «داخل شوید و همه را بکشید. نگذارید کسی بگریزد.» پس همگی را از دم تیغ گذراندند. نگهبانان و افسران، اجساد را بیرون افکندند و وارد قلعۀ معبد بَعَل شدند.

26 آنان ستونهای سنگی را که در معبد بَعَل بود بیرون آورده، سوزاندند،

27 و ستون بَعَل را منهدم کردند، و معبد را به‌کلی ویران نمودند و آن را تا به امروز آبریزگاه ساختند.

28 بدین‌سان، یِیهو بَعَل را از اسرائیل ریشه‌کن کرد.

29 با این حال، از گناهان یِرُبعام پسر نِباط که اسرائیل را به گناه کشاند، یعنی از پرستش گوساله‌های زرین در بِیت‌ئیل و دان، روی برنتافت.

30 پس خداوند به یِیهو گفت: «چون تو آنچه را در نظر من درست است، به خوبی به انجام رسانیدی و با خاندان اَخاب تمام آنچه را که در دل من بود به عمل آوردی، پسران تو تا چهار نسل بر تخت پادشاهی اسرائیل خواهند نشست.»

31 با این حال، یِیهو توجه نداشت تا شریعت یهوه خدای اسرائیل را به تمامی دل نگاه دارد و از گناهان یِرُبعام که اسرائیل را به گناه کشاند، روی برنتافت.

32 در آن ایام، خداوند به فرو کاستن سرزمین اسرائیل آغاز کرد. پس حَزائیل به همۀ سرحدات اسرائیل حمله برد:

33 از اردن به سوی مشرق که تمامی زمین جِلعاد است – یعنی سرزمین جاد، رِئوبین و مَنَسی- و از عَروعیر در کنارۀ وادی اَرنون به سوی شمال- یعنی جِلعاد و باشان.

34 و اما دیگر امور مربوط به یِیهو، و هرآنچه کرد، و همۀ عظمتش، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل نوشته نشده است؟

35 یِیهو با پدران خود آرَمید و در سامِرِه به خاک سپرده شد. پس از او، پسرش یِهوآحاز به جای وی پادشاه شد.

36 یِیهو بیست و هشت سال در سامِرِه بر اسرائیل سلطنت کرد.

Categories
۲پادشاهان

۲پادشاهان 11

عَتَلیا و یوآش

1 چون عَتَلیا مادر اَخَزیا دریافت که پسرش مرده است، برخاست و تمامی اولاد پادشاهان را نابود کرد.

2 اما یِهوشِبَع، دختر یِهورامِپادشاه که خواهر اَخَزیا بود، یوآش پسر اَخَزیا را برگرفته، او را از میان پسران پادشاه که کشته می‌شدند، در ربود، و او و دایه‌اش را در خوابگاهی نهاد. بدین‌گونه او را از عَتَلیا پنهان کردند، و او کشته نشد.

3 یوآش شش سال نزد او در خانۀ خداوند پنهان ماند، و عَتَلیا بر آن سرزمین سلطنت می‌کرد.

4 در سال هفتم، یِهویاداع فرستاد و فرماندهان جوخه‌های صد نفره یعنی کَریتیان و نگهبانان را نزد خویش به خانۀ خداوند فرا خواند، و در خانۀ خداوند با ایشان پیمان بست و ایشان را سوگند داد. آنگاه پسر پادشاه را به ایشان نشان داد.

5 و به آنها این‌گونه فرمان داد: «کاری که باید بکنید این است: شما که در روز شَبّات انجام وظیفه می‌کنید – یک سوّم از کاخ سلطنتی مراقبت می‌کنید،

6 یک سوّم نزد دروازۀ سور کشیک می‌دهید، و یک سوّم دیگر نیز نزد دروازۀ پشتِ نگهبانان – و به نوبت از معبد محافظت می‌کنید،

7 و شما دو گروه دیگر که در روز شَبّات مرخص هستید، باید همگی به جهت پادشاه از خانۀ خداوند محافظت کنید.

8 هر یک سلاح به دست پادشاه را احاطه کنید، و هر که خواست به صفوفتان نزدیک آید، باید کشته شود. به هنگام خروج و دخول پادشاه، همراه او باشید.»

9 پس فرماندهان صدها مطابقِ هرآنچه یِهویاداعِ کاهن دستور داده بود عمل کردند و هر یک، مردان خویش را برگرفتند، چه آنان را که در شَبّات مرخص می‌شدند و چه آنان را که در شَبّات انجام وظیفه می‌کردند، و نزد یِهویاداعِ کاهن رفتند.

10 و یِهویاداع نیزه‌ها و سپرهایی را که از آنِ داوودِ پادشاه بود و در خانۀ خداوند قرار داشت، به سرداران صد‌ها سپرد.

11 نگهبانان هر یک سلاح به دست، اطراف پادشاه مستقر شدند، یعنی نزدیک مذبح و معبد، از ضلع جنوبی معبد تا ضلع شمالی آن.

12 سپس یِهویاداع، پسر پادشاه را بیرون آورده، تاج بر سرش بنهاد و نسخه‌ای از شهادت را به او داد. بدین‌گونه وی را پادشاه ساخته، مسح کردند، و دست زده، بانگ برآوردند که: «زنده باد پادشاه!»

13 چون عَتَلیا صدای نگهبانان و مردم را شنید، نزد مردم به خانۀ خداوند رفت.

14 چون نگریست، پادشاه را دید که طبق سنت، کنار ستون ایستاده بود، و سرداران و شیپورچیان در کنار پادشاه بودند، و تمامی مردم مملکت شادی می‌کردند و شیپور می‌نواختند. پس عَتَلیا جامه بر تن درید و فریاد زد: «خیانت! خیانت!»

15 آنگاه یِهویاداعِ کاهن به سردارانِ صد‌ها که به فرماندهی لشکر گماشته شده بودند فرمان داده، گفت: «این زن را از میان صفوف بیرون برید و هر که را که از پی او رَوَد، به شمشیر بکشید.» زیرا یِهویاداع گفته بود: «نباید در خانۀ خداوند کشته شود.»

16 پس عَتَلیا را گرفتار کردند و چون او به جایگاه ورود اسبان به کاخ پادشاه رسید، در آنجا او را کشتند.

17 آنگاه یِهویاداع میان خداوند، پادشاه و قوم عهد بست تا قوم خداوند باشند؛ همچنین میان پادشاه و قوم.

18 سپس تمامی قوم به معبد بَعَل رفته، آن را ویران کردند و مذبحها و تمثالهایش را در هم شکستند و مَتّان را که کاهن بَعَل بود، در برابر مذبحها کشتند. سپس یِهویاداعِ کاهن، ناظران بر خانۀ خداوند گماشت.

19 و سردارانِ صد‌ها یعنی کَریتیان و نگهبانان، و تمامی مردم مملکت را برگرفته، پادشاه را از خانۀ خداوند فرود آوردند. ایشان از دروازۀ نگهبانان به خانۀ پادشاه درآمدند. و پادشاه بر تخت پادشاهان جلوس کرد.

20 آنگاه تمامی مردم مملکت شادی کردند و شهر آرامی یافت، زیرا عَتَلیا در کاخ سلطنتی به شمشیر کشته شده بود.

21 یوآشهفت ساله بود که پادشاه شد.

Categories
۲پادشاهان

۲پادشاهان 12

مرمت معبد

1 در هفتمین سال سلطنت یِیهو، یوآش پادشاه شد و چهل سال در اورشلیم سلطنت کرد. نام مادرش ظِبیَه بود از مردمان بِئِرشِبَع.

2 یوآش در همۀ سالهایی که یِهویاداعِ کاهن او را تعلیم می‌داد، آنچه را که در نظر خداوند درست بود به جا می‌آورد.

3 با این حال، مکانهای بلند را از بین نبرد و مردم همچنان در آنجا قربانی‌می‌کردند و بخور می‌سوزاندند.

4 یوآش به کاهنان گفت: «تمامی پولی را که به عنوان هدیۀ مقدس به خانۀ خداوند آورده شده است گرد آورید، خواه مالیات رایج، خواه وجوه نذری و خواه وجهی که داوطلبانه به معبد اهدا شده است.

5 کاهنان هر یک این پول را از یکی از اهداگران دریافت کنند تا جهت مرمت هر خرابی که در معبد یافت شود، به کار ببرند.»

6 باری، بیست و سه سال از پادشاهی یوآش گذشت، و کاهنان هنوز معبد را مرمت نکرده بودند.

7 پس یوآشِ پادشاه، یِهویاداعِ کاهن و دیگر کاهنان را به حضور طلبیده، از ایشان پرسید: «چرا خرابیهای معبد را مرمت نمی‌کنید؟ از این پس دیگر از اهداگران پول نگیرید، بلکه آن را به جهت تعمیر معبد تحویل دهید.»

8 کاهنان پذیرفتند که دیگر نه پولی از مردم بگیرند و نه معبد را تعمیر کنند.

9 یِهویاداعِ کاهن صندوقی برگرفت و در سرپوش آن سوراخی ایجاد کرد، و صندوق را کنار مذبح، در سمت راست محل ورود مردم به خانۀ خداوند گذاشت. کاهنانی که نگهبان دَرِ ورودی بودند، هر پولی را که به خانۀ خداوند اهدا می‌شد، در آن صندوق می‌ریختند.

10 و هرگاه در صندوق پول بسیار می‌یافتند، کاتبِ پادشاه و کاهن اعظم می‌آمدند و وجوهی را که تقدیم خانۀ خداوند شده بود، می‌شمردند و در کیسه‌هایی می‌گذاشتند.

11 پس از شمارش هدایای نقدی، آن را به سرکارگرانی که مسئول نظارت بر کارِ خانۀ خداوند بودند تحویل می‌دادند تا جهت پرداخت دستمزد کارگران خانۀ خداوند، یعنی نجاران، بنایان،

12 سنگ‌کاران و سنگتراشان، مصرف شود. نیز سرکارگران با این پول برای تعمیر خرابیهای خانۀ خداوند، تیرهای چوبی و سنگهای تراشیده می‌خریدند و یا آن را به مصرف هر هزینۀ دیگری که برای تعمیر معبد لازم می‌بود، می‌رساندند.

13 پولی که به معبد آورده می‌شد، جهت ساخت ظروف نقره برای غسل، گُلگیرها، کاسه‌های مخصوص پاشیدن خون، شیپورها یا تهیۀ دیگر لوازم طلا یا نقره برای خانۀ خداوند مصرف نمی‌شد،

14 بلکه فقط به کارگرانی پرداخت می‌شد که با آن خانۀ خداوند را مرمت می‌کردند.

15 از متصدیان دریافت پول و پرداخت به کارگران، صورت‌حساب خواسته نمی‌شد، زیرا کارشان را با امانت انجام می‌دادند.

16 وجوه قربانی جبران و قربانیِ گناه به خانۀ خداوند آورده نمی‌شد، زیرا سهم کاهنان بود.

17 در آن روزها، حَزائیل پادشاه اَرام برآمده، به جَت حمله برد و آن را تصرف کرد، و آنگاه به سوی اورشلیم توجه نموده، خواست بدان‌جا نیز حمله بَرَد.

18 اما یوآش پادشاه یهودا، تمام اشیاء مقدسی را که پدرانش یِهوشافاط، یِهورام و اَخَزیا، پادشاهان یهودا وقف کرده بودند، و نیز هدایایی را که خود وقف کرده بود، با همۀ طلایی که در خزانه‌های خانۀ خداوند و کاخ سلطنتی یافت می‌شد، برای حَزائیل، پادشاه اَرام فرستاد. بدین‌سان حَزائیل از حرکت به سوی اورشلیم چشم پوشید.

19 و اما دیگر امور مربوط به یوآش، و هرآنچه کرد، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان یهودا نوشته نشده است؟

20 خادمان یوآش برخاسته، بر وی دسیسه کردند و او را در بِیت مِلّو واقع در جاده‌ای که به سِلّا منتهی می‌شد، کشتند.

21 خادمانش که او را کشتند، یوزاکارپسر شیمعَت و یِهوزاباد پسر شومیر بودند. بدین ترتیب، یوآش چشم از جهان فرو بست و با پدرانش در شهر داوود به خاک سپرده شد. پس از او، پسرش اَمَصیا پادشاه شد.

Categories
۲پادشاهان

۲پادشاهان 13

یِهوآحاز، پادشاه اسرائیل

1 در بیست و سوّمین سال سلطنت یوآش پسر اَخَزیا پادشاه یهودا، یِهوآحاز پسر یِیهو در سامِرِه پادشاه اسرائیل شد و هفده سال سلطنت کرد.

2 او آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورد، و از گناهان یِرُبعام پسر نِباط که اسرائیل را به گناه کشانده بود، پیروی کرد. آری، او از آن گناهان دست نکشید.

3 پس خداوند بر اسرائیل خشم گرفت و این قوم را تا مدتهای دراز زیر سلطۀ حَزائیل پادشاه اَرام و پسرش بِن‌هَدَد نگاه داشت.

4 آنگاه یِهوآحاز به درگاه خداوند استغاثه کرد و خداوند او را اجابت فرمود، زیرا که دید پادشاه اَرام چگونه بر اسرائیل ستم می‌کند.

5 خداوند نجات‌دهنده‌ای برای اسرائیل فرستاد، و ایشان از سلطۀ اَرام رَستند. بدین‌سان بنی‌اسرائیل همچون گذشته در خانه‌های خویش قرار یافتند.

6 اما آنان همچنان از گناهان خاندان یِرُبعام که اسرائیل را به گناه کشانده بود، پیروی کردند و از آن گناهان دست نکشیدند. و اَشیرَهنیز همچنان در سامِرِه بر پا ماند.

7 از سپاه یِهوآحاز جز پنجاه سوار، ده ارابه و ده هزار پیاده چیزی باقی نمانده بود، زیرا پادشاه اَرام مابقی را به‌کلی نابود کرده و بسان غبار در موسمِ خرمن‌کوبی ساخته بود.

8 و اما دیگر امور مربوط به یِهوآحاز، و هرآنچه کرد، و عظمتش، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل نوشته نشده است؟

9 یِهوآحاز با پدران خود آرَمید و در سامِرِه به خاک سپرده شد. پس از او، پسرش یِهوآشبه جای وی پادشاه شد.

یِهوآش، پادشاه اسرائیل

10 در سی و هفتمین سال سلطنت یوآش بر یهودا، یِهوآش پسر یِهوآحاز در سامِرِه پادشاه اسرائیل شد و شانزده سال سلطنت کرد.

11 او آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورد، و از گناهان یِرُبعام پسر نِباط که اسرائیل را به گناه کشانده بود دست نکشید، بلکه همچنان به آن گناهان ادامه داد.

12 و اما دیگر امور مربوط به یِهوآش، و هرآنچه کرد، و عظمتش، از جمله جنگ وی با اَمَصیا پادشاه یهودا، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل نوشته نشده است؟

13 یِهوآش با پدران خود آرمید و یِرُبعام به جای او بر تخت نشست. یِهوآش کنار پادشاهان اسرائیل در سامِرِه به خاک سپرده شد.

14 و اما اِلیشَع به مرضی مبتلا بود که سرانجام به مرگش می‌انجامید. یِهوآش، پادشاه اسرائیل، به عیادت او رفت و در حالی که می‌گریست، گفت: «آه ای پدر من، ای پدرم! ای ارابه و سواران اسرائیل!»

15 اِلیشَع به او گفت: «کمانی و تیری چند برگیر.» یِهوآش چنین کرد.

16 سپس اِلیشَع به پادشاه اسرائیل گفت: «کمان را به دست بگیر.» یِهوآش کمان را به دست گرفت. آنگاه اِلیشَع دستان خود را بر دستهای پادشاه قرار داد

17 و گفت: «پنجره‌ای را که به جانب شرق باز می‌شود، بگشا.» یِهوآش چنین کرد. اِلیشَع دستور داد: «تیر بینداز!» پس پادشاه تیری رها کرد. آنگاه اِلیشَع گفت: «تیر پیروزی خداوند، تیر پیروزی بر اَرام! تو اَرامیان را در اَفیق یکباره شکست خواهی داد.»

18 سپس گفت: «تیرها را برگیر.» پادشاه تیرها را برگرفت، و اِلیشَع به او گفت: «بر زمین بزن.» پس پادشاه تیرها را سه بار بر زمین زد و آنگاه بازایستاد.

19 مرد خدا خشمگین شد و گفت: «باید پنج یا شش بار بر زمین می‌زدی. در آن صورت اَرامیان را به‌کلی در هم می‌شکستی و همه را نابود می‌کردی. اما اکنون تنها سه بار آنها را شکست خواهی داد.»

20 و اِلیشَع درگذشت و او را به خاک سپردند.

در آن روزگار، مهاجمان موآبی، هر ساله به اسرائیل می‌تاختند.

21 یک بار که اسرائیلیان به خاکسپاری مردی مشغول بودند، ناگاه گروهی از مهاجمان را دیدند و جنازه را به داخل گور اِلیشَع افکندند. آن مرده به محض برخورد با استخوانهای اِلیشَع، زنده شد و بر پا ایستاد.

22 حَزائیل، پادشاه اَرام، در تمام دوران سلطنت یِهوآحاز بر اسرائیل ستم کرد.

23 اما خداوند به خاطر عهدی که با ابراهیم و اسحاق و یعقوب بسته بود، بر اسرائیلیان التفات نمود و آنها را مشمول فیض و رحم خویش قرار داد، به گونه‌ای که تا به امروز نخواست آنها را از میان بردارد یا از حضور خویش برانَد.

24 چون حَزائیل، پادشاه اَرام درگذشت، پسرش بِن‌هَدَد به جای او پادشاه شد.

25 یِهوآش پسر یِهوآحاز، شهرهایی را که بِن‌هَدَد پسر حَزائیل از پدرش یِهوآحاز در جنگ گرفته بود، از او بازپس گرفت. یِهوآش سه بار وی را شکست داد و بدین‌سان شهرهای اسرائیل را استرداد نمود.

Categories
۲پادشاهان

۲پادشاهان 14

اَمَصیا، پادشاه یهودا

1 در دوّمین سال سلطنت یِهوآشپسر یِهوآحاز بر اسرائیل، اَمَصیا، پسر یوآش، پادشاه یهودا شد.

2 او بیست و پنج ساله بود که پادشاه شد، و بیست و نه سال در اورشلیم سلطنت کرد. نام مادرش یِهوعَدّین بود، از مردمان اورشلیم.

3 اَمَصیا آنچه را که در نظر خداوند درست بود به جا می‌آورد، اما نه مانند جدش داوود، بلکه موافق تمامی آنچه پدرش یوآش کرده بود، رفتار می‌کرد.

4 با این حال مکانهای بلند را از بین نبرد، و مردم همچنان در آنجا قربانی می‌کردند و بخور می‌سوزاندند.

5 چون سلطنت در دست اَمَصیا استوار گردید، آن خادمان خود را که پدرش، پادشاه را به قتل رسانده بودند، کشت.

6 اما فرزندانِ قاتلان پدر را نکشت، بلکه مطابق آنچه در کتاب تورات موسی نوشته شده است عمل کرد، که در آن خداوند فرمان داده بود که: «پدران به سبب فرزندانشان کشته نشوند و نه فرزندان به سبب پدرانشان، بلکه هر کس برای گناه خودش کشته شود.»

7 نیز اَمَصیا بود که ده هزار تن از اَدومیان را در وادی نمک کُشت و سِلاع را در جنگ تصرف کرده، آن را یُقتِئیل نامید، که تا به امروز به همین نام خوانده می‌شود.

8 آنگاه اَمَصیا قاصدانی نزد یِهوآش پسر یِهوآحاز و نوۀ یِیهو پادشاه اسرائیل فرستاد و گفت: «بیا تا با یکدیگر رو در رو شویم.»

9 اما یِهوآش پادشاه اسرائیل برای اَمَصیا پادشاه یهودا پیغام فرستاده، گفت: «خار‌بوته‌ای در لبنان نزد سرو آزادی در لبنان فرستاده، گفت: ”دخترت را به پسر من به زنی بده،“ اما جانوری وحشی که در لبنان بود از آنجا گذشته، خاربوته را پایمال کرد.

10 هان تو اَدوم را شکست داده و حال در دلت مغرور شده‌ای. به همین پیروزی بسنده کن و در خانه‌ات بمان! چرا بلا بر خود می‌آوری و موجب سقوط خودت و یهودا می‌شوی؟»

11 اما اَمَصیا گوش نگرفت. پس یِهوآش پادشاه اسرائیل برآمده، او و اَمَصیا پادشاه یهودا در بِیت‌شمس، واقع در یهودا، با یکدیگر رویارو شدند.

12 یهودا از اسرائیل شکست خورد، و هر کس به خانه خویش گریخت.

13 یِهوآش پادشاه اسرائیل، اَمَصیا پادشاه یهودا پسر یوآش پسر اَخَزیا را در بِیت‌شمس اسیر کرده، به اورشلیم رفت، و چهارصد ذِراعاز دیوار اورشلیم را، از دروازۀ اِفرایِم تا دروازۀ زاویه، منهدم ساخت.

14 همچنین تمام طلا و نقره، و همۀ اسبابی را که در خانۀ خداوند و خزانه‌های کاخ سلطنتی یافت می‌شد، همراه با گروگانها برگرفته، به سامِرِه بازگشت.

15 و اما دیگر امور مربوط به یِهوآش که او انجام داد، و عظمتش، و اینکه چگونه با اَمَصیا پادشاه یهودا جنگید، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل نوشته نشده است؟

16 یِهوآش با پدران خود آرمید و کنار پادشاهان اسرائیل در سامِرِه به خاک سپرده شد. پس از او، پسرش یِرُبعام به جای وی پادشاه شد.

17 اَمَصیا پسر یوآش، پادشاه یهودا، پس از مرگ یِهوآش، پسر یِهوآحاز، پادشاه اسرائیل، پانزده سال دیگر نیز بزیست.

18 و اما دیگر امور مربوط به اَمَصیا، آیا در کتاب تواریخ پادشاهان یهودا نوشته نشده است؟

19 و در اورشلیم بر ضد او دسیسه کردند. پس او به لاکیش گریخت، اما ایشان در پی او به لاکیش فرستاده، وی را در آنجا کشتند.

20 سپس او را بر اسبان بازآوردند و نزد پدرانش در اورشلیم، شهر داوود، به خاک سپردند.

21 آنگاه مردمان یهودا جملگی عَزَریایشانزده ساله را به جای پدرش اَمَصیا پادشاه ساختند.

22 عَزَریا پس از آنکه پدرش اَمَصیا نزد پدران خود آرمید، ایلَت را از نو ساخت و آن را به یهودا بازگردانید.

یِرُبعام دوّم، پادشاه اسرائیل

23 در پانزدهمین سال سلطنت اَمَصیا پسر یوآش پادشاه یهودا، یِرُبعام پسر یِهوآش پادشاه اسرائیل در سامِرِه پادشاه شد و چهل و یک سال سلطنت کرد.

24 او آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورد، و از گناهان یِرُبعام پسر نِباط که اسرائیل را به گناه کشانده بود، دست نکشید.

25 هم او بود که طبق آنچه یهوه خدای اسرائیل از دهان خادم خود یونس نبی پسر اَمِتّای اهل جَت‌خِفِر گفته بود، زمینهای اسرائیل را از لِبوحَماتتا دریای عَرَبَه، بازپس گرفت.

26 اما چون خداوند دید که رنج و محنت اسرائیلیان از برده و آزاد بسیار تلخ است، و کسی نیست که یاری‌شان رساند،

27 پس اسرائیلیان را به دست یِرُبعام پسر یِهوآش نجات داد، از آن رو که نگفته بود که نام اسرائیل را از پهنۀ گیتی محو خواهد کرد.

28 و اما دیگر امور مربوط به یِرُبعام، و هرآنچه کرد، و عظمت و جنگهایش، و اینکه چگونه دمشق و حَمات را که از آن یهودا بود برای اسرائیل بازپس گرفت، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل نوشته نشده است؟

29 یِرُبعام با پدران خود، پادشاهان اسرائیل، آرمید. پس از او، پسرش زکریا به جای وی پادشاه شد.

Categories
۲پادشاهان

۲پادشاهان 15

عَزَریا، پادشاه یهودا

1 در بیست و هفتمین سال سلطنت یِرُبعام بر اسرائیل، عَزَریا پسر اَمَصیا پادشاه یهودا به پادشاهی رسید.

2 او شانزده ساله بود که پادشاه شد، و پنجاه و دو سال در اورشلیم سلطنت کرد. نام مادرش یِکُلیا بود، از مردمان اورشلیم.

3 عَزَریا آنچه را که در نظر خداوند درست بود به جا می‌آورد، درست به همان‌گونه که پدرش اَمَصیا کرده بود.

4 با این حال مکانهای بلند از بین برده نشد، و مردم همچنان در آنجا قربانی می‌کردند و بخور می‌سوزاندند.

5 خداوند عَزَریای پادشاه را تا روز مرگش به جذام مبتلا کرد و او در خانه‌ای مجزا می‌زیست. پسر او یوتام، ریاست خانۀ پادشاه را بر عهده گرفت، و بر مردم آن دیار حکومت می‌کرد.

6 و اما دیگر امور مربوط به عَزَریا، و هرآنچه کرد، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان یهودا نوشته نشده است؟

7 عَزَریا با پدران خود آرمید و او را در کنار ایشان در شهر داوود به خاک سپردند. و پسرش یوتام به جای او پادشاه شد.

زَکریا، پادشاه اسرائیل

8 در سی و هشتمین سال سلطنت عَزَریا بر یهودا، زکریا پسر یِرُبعام در سامِرِه پادشاه شد و شش ماه بر اسرائیل سلطنت کرد.

9 زَکریا همچون پدرانش آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورد، و از گناهان یِرُبعام پسر نِباط که اسرائیل را به گناه کشانده بود، دست نکشید.

10 شَلّوم پسر یابیش علیه او دسیسه کرد و در برابر چشم همگان به وی حمله آورده، او را به قتل رسانید و خود به جایش پادشاه شد.

11 دیگر امور مربوط به زکریا، اینک در کتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل نوشته شده است.

12 این بود وعده‌ای که خداوند به یِیهو داده و گفته بود: «پسران تو تا چهار نسل بر تخت پادشاهی اسرائیل خواهند نشست.»و چنین نیز شد.

شَلّوم، پادشاه اسرائیل

13 در سی و نهمین سال سلطنت عُزّیا پادشاه یهودا، شَلّوم پسر یابیش پادشاه شد و یک ماه در سامِرِه سلطنت کرد.

14 آنگاه مِنَحیم پسر جادی از تِرصَه به سامِرِه برآمد و به شَلّوم پسر یابیش حمله آورده، او را کشت و خود به جای وی پادشاه شد.

15 و اما دیگر امور مربوط به شَلّوم، و دسیسه‌ای که کرد، اینک در کتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل نوشته شده است.

16 در آن زمان، مِنَحیم که از تِرصَه آمده بود به تِفصَح و هر که در آن بود و حومۀ آن حمله آورد و همه را کشت و شکم زنان آبستن را درید، زیرا مردم آنجا حاضر نشده بودند دروازه‌های شهر را به روی او بگشایند.

مِنَحیم، پادشاه اسرائیل

17 در سی و نهمین سال سلطنت عَزَریا پادشاه یهودا، مِنَحیم پسر جادی در اسرائیل پادشاه شد و ده سال در سامِرِه سلطنت کرد.

18 او آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورد، و در تمام دوران سلطنت خود از گناهان یِرُبعام پسر نِباط که اسرائیل را به گناه کشانده بود، دست نکشید.

19 در آن زمان فول،پادشاه آشور، به سرزمین اسرائیل حمله آورد، اما مِنَحیم با پرداخت ده هزار وزنهنقره حمایت او را جلب کرد و به کمک او سلطنت خود را بر اسرائیل تثبیت نمود.

20 مِنَحیم این مبلغ را به زور از تمامی ثروتمندان اسرائیلی گرفت. آنها هر کدام پنجاه مثقالنقره پرداختند تا به پادشاه آشور داده شود. بدین‌سان پادشاه آشور عقب نشست و در آن سرزمین نماند.

21 و اما دیگر امور مربوط به مِنَحیم، و هرآنچه کرد، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل نوشته نشده است؟

22 مِنَحیم با پدران خود آرمید و پسرش فِقَحْیا به جای او پادشاه شد.

فِقَحْیا، پادشاه اسرائیل

23 در پنجاهمین سال سلطنت عَزَریا پادشاه یهودا، فِقَحْیا پسر مِنَحیم در سامِرِه پادشاه اسرائیل شد و دو سال سلطنت کرد.

24 فِقَحْیا آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورد، و از گناهان یِرُبعام پسر نِباط که اسرائیل را به گناه کشانده بود، دست نکشید.

25 یکی از سردارانش به نام فِقَح پسر رِمَلیا علیه او دسیسه کرد و به اتفاق پنجاه تن از مردمان جِلعاد، فِقَحْیا و نیز اَرجوب و اَریِه را در دژ کاخ سلطنتی در سامِرِه کشت. بدین‌سان فِقَح، فِقَحْیا را کشت و خود به جای او پادشاه شد.

26 دیگر امور مربوط به فِقَحْیا، و هرآنچه کرد، اینک در کتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل نوشته شده است.

فِقَح، پادشاه اسرائیل

27 در پنجاه و دوّمین سال سلطنت عَزَریا پادشاه یهودا، فِقَح پسر رِمَلیا در سامِرِه پادشاه اسرائیل شد و بیست سال سلطنت کرد.

28 او آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورد، و از گناهان یِرُبعام پسر نِباط که اسرائیل را به گناه کشانده بود، دست نکشید.

29 در دوران سلطنت فِقَح، تِغلَت‌فِلاسِر پادشاه آشور به اسرائیل حمله آورد و شهرهای عیون، آبِل‌بِیت‌مَعَکاه، یانُوَح، قِدِش، حاصور، جِلعاد، جَلیل و نیز سرتاسر سرزمین نَفتالی را به تصرف درآورد و مردمان آنجا را نیز به آشور تبعید کرد.

30 آنگاه هوشع پسر ایلَه علیه فِقَح پسر رِمَلیا دسیسه کرد و ضربتی بر او نواخته، وی را کشت و خود به جای فِقَح در بیستمین سال سلطنت یوتام پسر عُزّیا، پادشاه شد.

31 دیگر امور مربوط به فِقَح، و هرآنچه کرد، اینک در کتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل نوشته شده است.

یوتام، پادشاه یهودا

32 در دوّمین سال سلطنت فِقَح پسر رِمَلیا پادشاه اسرائیل، یوتام پسر عُزّیا پادشاه یهودا شد.

33 او بیست و پنج ساله بود که بر تخت نشست، و شانزده سال در اورشلیم سلطنت کرد. نام مادرش یِروشا بود، دختر صادوق.

34 یوتام آنچه را که در نظر خداوند درست بود به جا می‌آورد، مطابق هرآنچه پدرش عُزّیا کرده بود.

35 با این حال مکانهای بلند از میان برداشته نشد و مردم همچنان در مکانهای بلند قربانی می‌کردند و بخور می‌سوزاندند. یوتام دروازۀ بالایی خانۀ خداوند را بازسازی کرد.

36 و اما دیگر امور مربوط به یوتام که او کرد، آیا در کتاب تواریخ پادشاهان یهودا نوشته نشده است؟

37 (در آن روزها، خداوند به فرستادن رِصین پادشاه اَرام و فِقَح پسر رِمَلیا علیه یهودا آغاز کرد.)

38 یوتام با پدران خویش آرمید و با ایشان در شهر داوود به خاک سپرده شد. و پسرش آحاز به جای او پادشاه شد.