جان مرا ترک نخواهی گفت
غزل
داوود.
1 خدایا، مرا محافظت فرما،
زیرا که در تو پناه جُستهام.
2 خداوند را گفتم: «تویی خداوندگار من؛
جز تو مرا چیز نیکویی نیست!»
3 و اما مقدسینی که بر زمینند،
آنانند والامرتبگانی که همۀ خوشی من در ایشان است.
4 غمهای کسانی که در پی خدایی دیگر میشتابند،
بسیار خواهد شد؛
هدایای خونی ایشان را نخواهم ریخت
و نامشان را بر زبان نخواهم آورد.
5 خداوندا، تویی نصیبِ مقرر و پیالۀ من؛
تو سهم مرا نگاه میداری.
6 حدود من به جاهای دلپذیر افتاده است؛
میراثی دلانگیز به من رسیده.
7 خداوند را که به من مشورت میدهد، متبارک میخوانم؛
شبانگاه نیز دلم مرا تأدیب میکند.
8 خداوند را همواره پیش روی خود میدارم.
چون بر دست راست من است،
جنبش نخواهم خورد.
9 از این رو دلم شادمان است و تمام وجودم در وجد؛
پیکرم نیز در امنیت ساکن خواهد بود.
10 زیرا جانم را در هاویه وا نخواهی نهاد،
و نخواهی گذاشت سرسپردۀ تو فساد را ببیند.
11 تو راه حیات را به من خواهی آموخت؛
در حضور تو کمال شادی است،
و به دست راست تو لذتها تا ابدالآباد!
—https://api-cdn.youversionapi.com/audio-bible-youversionapi/42/32k/PSA/16-6f357a58c1fb013e30b031bcf90ea0e9.mp3?version_id=118—