Categories
خروج

خروج 9

نزول بلا بر دامهای مصریان

1 آنگاه خداوند به موسی گفت: «نزد فرعون برو و بگو: ”یهوه خدای عبرانیان چنین می‌فرماید: ’قوم مرا رها کن تا مرا عبادت کنند.

2 اگر از رها کردنشان اِبا کنی و همچنان مانع از رفتنشان شوی،

3 بدان که دست خداوند بر دامهایتان که در صحرایند – از اسب و الاغ و شتر گرفته تا گاو و گوسفند- بلایی مَهیب خواهد فرستاد.

4 اما خداوند میان دامهای قوم اسرائیل و دامهای مصریان فرق خواهد گذاشت به گونه‌ای که از حیوانات بنی‌اسرائیل هیچ کدام نخواهد مرد.“‘»

5 خداوند زمانی را تعیین کرد و گفت: «فردا خداوند در این سرزمین چنین خواهد کرد.»

6 و روز بعد همین کار را کرد. دامهای مصریان همگی مردند، ولی از دامهای بنی‌اسرائیل حتی یکی هم نمرد.

7 فرعون کسانی را فرستاد تا تحقیق کنند، و دریافت که از دامهای بنی‌اسرائیل حتی یکی هم نمرده است. با این حال دل فرعون سخت بود و قوم را رها نکرد.

بلای دُمَل‌

8 آنگاه خداوند به موسی و هارون گفت: «از کوره‌ای چند مشت دوده برگیرید و موسی آنها را در حضور فرعون به هوا بپاشد.

9 دوده به غبار تبدیل شده، در سرتاسر سرزمین مصر پخش خواهد شد و بر بدن انسان و چارپا به دُمَلهای چرکین بدل خواهد گردید.»

10 پس موسی و هارون از کوره‌ای دوده برگرفتند و در حضور فرعون ایستادند. موسی دوده را به هوا پاشید و آن بر تن انسان و چارپا به دُملهای چرکین بدل گشت.

11 جادوگران به سبب دُمَلها نتوانستند در حضور فرعون بایستند، زیرا بر بدن آنها و تمام مصریان دُمَلها پدید آمده بود.

12 اما خداوند دل فرعون را سخت کرد، و او چنانکه خداوند به موسی فرموده بود، همچنان به سخنان آن دو گوش نسپرد.

بلای تگرگ

13 آنگاه خداوند به موسی گفت: «صبح زود برخیز و در برابر فرعون ایستاده به او بگو: ”یهوه خدای عبرانیان چنین می فرماید: ’قوم مرا رها کن تا مرا عبادت کنند،

14 وگرنه این بار تمامی بلایای خویش را بر خود تو، خادمان تو و قوم تو نازل خواهم کرد، تا بدانی که در تمامی جهان مانند من نیست.

15 من می‌توانستم دست خود را دراز کنم و تا هم‌اکنون چنان بلایی بر سر تو و قومت بیاورم که از صفحۀ روزگار محو شوی.

16 ولی تو را به همین منظور به پا داشتم تا قدرت خود را بر تو ظاهر سازم، و تا نامم در سراسر جهان اعلام گردد.

17 اما تو همچنان خود را علیه قوم من برمی‌افرازی و رهایشان نمی‌کنی.

18 بنابراین فردا همین وقت، تگرگی چنان سخت بر مصر ببارانم که نظیر آن در این سرزمین از روز بنیادش تا به حال نیامده است.

19 حال دستور بده دامها و هر چه را در صحرا داری به جای امنی ببرند، زیرا تگرگ خواهد بارید و هر انسان و چارپایی را که زیر سرپناهی نباشد و در صحرا بماند، خواهد کشت.“‘»

20 آن دسته از خادمان فرعون که از کلام خداوند می‌ترسیدند، شتابزده دامها و بردگانشان را به داخل بردند.

21 اما کسانی که به کلام خداوند اعتنا نکردند، دامها و بردگانشان را در صحرا واگذاشتند.

22 آنگاه خداوند به موسی گفت: «دستت را به سوی آسمان دراز کن تا بر سرتاسر سرزمین مصر تگرگ ببارد، بر انسان و چارپا و بر تمام نباتات صحرا در سرزمین مصر.»

23 آنگاه موسی عصای خود را به سوی آسمان دراز کرد و خداوند رعد و تگرگ فرستاده، صاعقه بر زمین فرود آورد. آری، خداوند بر سرزمین مصر تگرگ بارانید.

24 تگرگْ بی‌امان می‌بارید و صاعقه فرود می‌آمد، و این سخت‌ترین توفانِ تگرگ بود که در تمام سرزمین مصر از زمانی که ملتی شده بودند واقع شده بود.

25 تگرگ در سرتاسر سرزمین مصر بر هر چه در صحرا بود از انسان و چارپا فرو کوفت؛ همچنین گیاهان صحرا را لِه کرد و تمام درختان صحرا را در هم شکست.

26 تنها جایی که تگرگ نبارید، سرزمین جوشِن بود که بنی‌اسرائیل در آن به سر می‌بردند.

27 آنگاه فرعون موسی و هارون را فرا خواند و گفت: «این بار گناه کردم. حق به جانب خداوند است و من و قومم تقصیرکاریم.

28 نزد خداوند دعا کنید! زیرا این‌همه رعد ‌و تگرگ از جانب خدا دیگر بس است! من شما را رها خواهم کرد و دیگر بیش از این اینجا نخواهید ماند.»

29 موسی پاسخ داد: «از شهر که بیرون رفتم، دستان خویش را به درگاه خداوند بر خواهم افراشت. آنگاه رعد پایان خواهد یافت و تگرگ دیگر نخواهد بارید، تا بدانی که جهان از آنِ خداوند است.

30 اما در خصوص تو و خادمانت، می‌دانم که هنوز از یهوه خدا نمی‌ترسید.»

31 (و اما محصول کتان و جو از بین رفته بود، زیرا جو خوشه آورده و کتان شکوفه داده بود.

32 ولی محصول گندم و خُلَر آسیب ندید چون هنوز جوانه نزده بود.)

33 آنگاه موسی از نزد فرعون رفت و از شهر خارج شده، دستان خویش را به درگاه خداوند برافراشت که رعد و تگرگ قطع شد و باران دیگر بر زمین نبارید.

34 اما فرعون چون دید باران و تگرگ و رعد قطع شده است، باز گناه ورزیده، او و خادمانش دل خود را سخت کردند.

35 پس همان‌گونه که خداوند به واسطۀ موسی گفته بود، دل فرعون سخت شد و بنی‌اسرائیل را رها نکرد.

Categories
خروج

خروج 10

بلای ملخ

1 آنگاه خداوند به موسی گفت: «نزد فرعون برو، زیرا دل او و خادمانش را سخت کرده‌ام تا این آیات را در میانشان به ظهور آورم،

2 تا برای فرزندان و نوادگانتان بازگویید که چه بلاهایی بر سر مصریان آوردم و چگونه آیات خود را در میانشان ظاهر ساختم، و تا بدانید که من خداوند هستم.»

3 پس موسی و هارون نزد فرعون رفتند و به او گفتند: «یهوه خدای عبرانیان چنین می‌فرماید: ”تا به کی از سر فرود آوردن در برابر من اِبا خواهی کرد؟ قوم مرا رها کن تا مرا عبادت کنند.

4 زیرا اگر از رها کردن آنها اِبا کنی، بدان که فردا ملخ بر سرزمینت خواهم آورد.

5 ملخها چنان روی زمین را خواهند پوشانید که زمین دیده نخواهد شد. هرآنچه را که از تگرگ باقی مانده است، ملخها خواهند خورد، از جمله همۀ درختانی را که در صحرا برای شما می‌روید.

6 خانه‌های تو و همۀ خادمانت و خانه‌های همۀ مصریان چنان از ملخ پر خواهد شد که پدران شما و پدران پدرانتان از زمانی که در این سرزمین به سر برده‌اند تا به امروز هرگز مانند آن را ندیده‌اند.“» سپس موسی روی بگردانید و از نزد فرعون برفت.

7 خادمان فرعون به او گفتند: «تا به کی این مرد برای ما دام خواهد بود؟ این قوم را رها کن تا یهوه خدای خود را عبادت کنند. مگر هنوز درنیافته‌ای که مصر ویران شده است؟»

8 پس موسی و هارون را نزد فرعون بازآوردند و او بدیشان گفت: «بروید و یهوه خدایتان را عبادت کنید. اما چه کسانی خواهند رفت؟»

9 موسی پاسخ داد: «ما با همۀ جوانان و پیرانمان، با پسران و دخترانمان، و با گله‌ها و رمه‌هایمان خواهیم رفت، زیرا که ما را عیدی برای خداوند است.»

10 فرعون پاسخ داد: «خداوند با شما باشد، اگر براستی رهایتان کنم، آن هم با کودکانتان! آشکار است که شما قصد بدی دارید!

11 نه! فقط مردان بروند و خداوند را عبادت کنند، زیرا همین بود آنچه می‌خواستید.» سپس موسی و هارون را از حضور فرعون بیرون راندند.

12 پس خداوند به موسی گفت: «دستت را بر مصر دراز کن تا ملخها بر این سرزمین هجوم آورند و همۀ گیاهان زمین را، یعنی هرآنچه از تگرگ مانده است، فرو بلعند.»

13 پس موسی عصای خود را بر سرزمین مصر دراز کرد و خداوند تمام آن روز و تمام آن شب بادی شرقی بر آن سرزمین وزانید. و چون صبح شد باد ملخها را آورده بود.

14 ملخها بر سرتاسر سرزمین مصر هجوم آوردند و در شمار بسیار در همۀ حدود آن سرزمین نشستند. چنین آفت عظیمِ ملخ پیش از آن نبوده و پس از آن نیز هرگز تکرار نخواهد شد.

15 ملخها چنان روی زمین را پوشاندند که سیاه شد، و هرآنچه از بلای تگرگ سالم مانده بود – از گیاهان زمین گرفته تا میوۀ درختان – همه را خوردند به گونه‌ای که هیچ سبزی بر درخت یا گیاه صحرا در سرتاسر سرزمین مصر باقی نماند.

16 فرعون شتابان موسی و هارون را فرا خواند و گفت: «من در حق شما و در حق یهوه خدای شما گناه کرده‌ام.

17 اکنون تنها یک بار دیگر نیز گناهم را ببخشید و نزد یهوه خدایتان دعا کنید تا فقط این بلای مرگ را از من دور کند.»

18 پس موسی از نزد فرعون بیرون رفت و به درگاه خداوند دعا کرد.

19 خداوند نیز باد را به باد غربی شدیدی تبدیل کرد و باد، ملخها را برداشته، به دریای سرخریخت به گونه‌ای که دیگر حتی یک ملخ نیز در سرتاسر حدود مصر باقی نماند.

20 اما خداوند دل فرعون را سخت کرد، و او بنی‌اسرائیل را رها ننمود.

بلای تاریکی

21 آنگاه خداوند به موسی گفت: «دست خود را به سوی آسمان دراز کن تا تاریکی بر سرتاسر مصر حکمفرما شود، تاریکی‌ای که در آن باید کورانه راه رفت.»

22 پس موسی دستش را به سوی آسمان دراز کرد و تاریکی محض سه روز تمام، سرتاسر سرزمین مصر را فرا گرفت.

23 تا سه روز کسی، کسی را نمی‌دید و هیچ‌کس نمی‌توانست از جای خود برخیزد. ولی برای همۀ بنی‌اسرائیل در مکان سکونتشان روشنایی بود.

24 آنگاه فرعون موسی را فرا خواند و گفت: «بروید خداوند را عبادت کنید. حتی زنان و فرزندانتان را نیز با خود ببرید. تنها گله و رمۀ شما در مصر بماند.»

25 اما موسی گفت: «باید اجازه دهی قربانیها و هدایای تمام‌سوز داشته باشیم تا به یهوه خدایمان تقدیم کنیم.

26 دا‌مهایمان را نیز باید با خود ببریم؛ حتی یک سُم نیز نباید اینجا بماند. زیرا باید از آنها برای پرستش یهوه خدایمان استفاده کنیم، و تا به آنجا نرسیم نخواهیم دانست کدام یک را باید برای عبادت خداوند تقدیم کنیم.»

27 اما خداوند دل فرعون را سخت کرد، و او حاضر نبود آنها را رها کند.

28 فرعون به موسی گفت: «از برابر چشمانم دور شو! برحذر باش که دیگر روی مرا نبینی! زیرا روزی که روی مرا ببینی، خواهی مرد.»

29 موسی پاسخ داد: «همان‌گونه که گفتی، دیگر هرگز روی تو را نخواهم دید!»

Categories
خروج

خروج 11

مرگ نخست‌زادگان

1 خداوند به موسی گفت: «یک بلای دیگر نیز بر فرعون و بر مصر خواهم فرستاد. پس از آن شما را رها خواهد کرد تا از اینجا بروید، و چون چنین کند شما را کاملاً بیرون خواهد راند.

2 به قوم بگو هر مرد از همسایه‌اش و هر زن از همسایه‌اش اشیاء نقره و طلا بخواهد.»

3 خداوند نظر لطف مصریان را نسبت به قوم برانگیخت و خود موسی نیز در سرزمین مصر از احترام بسیار در نظر خادمان فرعون و مردم برخوردار بود.

4 پس موسی گفت: «خداوند چنین می‌فرماید: نیمه‌های شب در سرتاسر مصر بیرون خواهم آمد.

5 هر نخست‌زاده که در مصر باشد خواهد مرد، از نخست‌زادۀ فرعون که بر تخت می‌نشیند تا نخست‌زادۀ کنیزی که کنار آسیاب نشسته، و نیز نخست‌زادۀ تمام چارپایان، همه خواهند مرد.

6 در سرتاسر مصر چنان گریه و شیونی بر پا خواهد شد که نظیر آن هرگز شنیده نشده و نخواهد شد.

7 ولی در میان قوم اسرائیل، حتی سگی به انسان یا چارپا پارس نخواهد کرد. آنگاه خواهید دانست که خداوند میان مصر و اسرائیل فرق می‌گذارد.

8 همۀ این خادمانت نزد من خواهند آمد و در برابرم تعظیم کرده، خواهند گفت: ”تو و تمامی قومی که تو را پیروی می‌کنند، همگی از اینجا بروید!“ آنگاه از اینجا خواهم رفت.» موسی پس از این سخنان، خشمگینانه فرعون را ترک کرد.

9 خداوند به موسی گفته بود: «فرعون به شما گوش نخواهد سپرد، تا علامات من در مصر افزون شود.»

10 موسی و هارون همۀ این علامات را در برابر فرعون به ظهور رساندند، اما خداوند دل فرعون را سخت ساخت و او نمی‌گذاشت قوم اسرائیل سرزمین او را ترک کنند.

Categories
خروج

خروج 12

عید پِسَخ

1 خداوند در سرزمین مصر به موسی و هارون گفت:

2 «این ماه برای شما سرِ ماهها یعنی اوّلین ماه سال باشد.

3 به همۀ جماعت اسرائیل بگویید در روز دهمِ این ماه، هر مرد باید بره‌ایبرای اهل خانه‌اش برگزیند، برای هر خانه‌وار یک بره.

4 اگر شمار افراد خانه‌واری برای یک بره کم باشد، بره را با همسایۀ مجاور خود قسمت کنند، و تعداد افراد را در نظر بگیرند. بر حسب مقداری که هر کس می‌خورد باید بره را حساب کنید.

5 برۀ شما باید بی‌عیب باشد و نَرینۀ یک ساله. از گوسفندان یا بزها آن را بگیرید.

6 تا روز چهاردهم این ماه از آن نگهداری کنید، و هنگام عصر تمام جماعت اسرائیل بره‌های خود را ذبح کنند.

7 آنگاه مقداری از خون را گرفته، آن را بر دو تیر عمودی و بر سردرِ خانه‌هایی که در آن به خوردن آنها مشغولند، بمالند.

8 گوشت را همان شب بر آتش کباب کنند و با نانِ بی‌خمیرمایه و سبزیجات تلخ بخورند.

9 گوشت را خام یا آب‌پز نخورید، بلکه آن را با کله، پاچه و درون شکمش روی آتش کباب کنید.

10 چیزی از آن را تا صبح نگاه مدارید و اگر چیزی تا صبح باقی ماند، بر آتش بسوزانید.

11 آن را بدین‌گونه بخورید: کمربندهای خود را ببندید، کفش به پا کنید و عصا به دست بگیرید. شتابان بخورید که این پِسَخ خداوند است.

12 در همان شب، من از سرزمین مصر عبور خواهم کرد و هر نخست‌زاده را در سرزمین مصر، اعم از انسان و چارپا، خواهم زد و بر همۀ خدایان مصر داوری خواهم کرد. من خداوند هستم.

13 آن خون نشانه‌ای خواهد بود برای شما بر خانه‌هایی که در آن به سر می‌برید: خون را که ببینم از شما خواهم گذشت،و آنگاه که مصر را بزنم، کوچکترین بلایی بر شما نخواهد آمد.

14 «این روز برای شما روز یادبود باشد؛ در آن برای خداوند عیدی نگاه دارید. نسل اندر نسل آن را به عنوان فریضه‌ای ابدی جشن بگیرید.

15 تا هفت روز نانِ بی‌خمیرمایه بخورید. همان روز اوّل خمیرمایه را از خانه‌هایتان بزدایید، زیرا از روز اوّل تا روز هفتم هر که چیزی با خمیرمایه بخورد، باید از میان اسرائیل منقطع شود.

16 در روز اوّل، محفل مقدّس تشکیل دهید، و نیز در روز هفتم. در آنها به هیچ وجه کار نکنید، مگر برای تهیه غذایی که هر کس باید بخورد؛ این تنها کاری است که می‌توانید انجام دهید.

17 عید فطیر را نگاه دارید، زیرا در این روز بود که لشکرهای شما را از سرزمین مصر بیرون آوردم. این روز را به عنوان فریضۀ ابدی، نسل اندر نسل نگاه دارید.

18 در ماه اوّل، از شامگاهِ روز چهاردهم تا شامگاهِ روز بیست و یکم، نانِ بی‌خمیرمایه بخورید.

19 تا هفت روز نباید در خانه‌های شما اثری از خمیرمایه باشد. هر که چیزی با خمیرمایه بخورد باید از جماعت اسرائیل منقطع شود، خواه غریب باشد، خواه بومی.

20 هیچ چیز که با خمیرمایه تهیه شده باشد، نخورید. هر جا که زندگی می‌کنید، نانِ بی‌خمیرمایه بخورید.»

21 آنگاه موسی همۀ مشایخ اسرائیل را گرد آورد و گفت: «بروید و بره‌هایی برای خود، بر حسب خانواده‌های خود بگیرید و پِسَخ را ذبح نمایید.

22 دسته‌ای از گیاهِ زوفا گرفته، در خونی که در تشت است فرو برید و بر سردر و دو تیر عمودی دَرِ خانه‌های خود بمالید. هیچ‌یک از شما تا صبح از درِ خانۀ خود بیرون نرود.

23 هنگامی که خداوند می‌گذرد تا مصریان را هلاک کند، خونی را که بر سردر و دو تیر عمودی در است خواهد دید و از دَرِ آن خانه خواهد گذشت،و اجازه نخواهد داد که هلاک‌کننده به خانه‌هایتان درآید و شما را بزند.

24 بر شماست که این آیین را به عنوان فریضه‌ای برای خود و فرزندانتان تا به ابد نگاه دارید.

25 چون وارد سرزمینی شدید که خداوند آن را به شما وعده داده است، این عبادت را به جا آورید.

26 اگر فرزندانتان از شما بپرسند که، ”معنای این عبادت شما چیست؟“

27 بگویید: ”این قربانی پِسَخ برای خداوند است که در مصر از خانه‌های بنی‌اسرائیل حفاظتکرد، آنگاه که مصریان را زد ولی خانه‌های ما را رهایی بخشید.“» آنگاه قوم خم شده، سَجده کردند.

28 بنی‌اسرائیل هرآنچه را خداوند به موسی و هارون فرمان داده بود، به تمامی به جا آوردند.

مرگ نخست‌زادگان

29 نیمه‌شب، خداوند همۀ نخست‌زادگان سرزمین مصر را، از نخست‌زادۀ فرعون که بر تخت می‌نشست تا نخست‌زادگان زندانیانی که در سیاه‌چال‌ها بودند و نیز نخست‌زاده‌های همۀ چارپایان را زد.

30 فرعون و همۀ خادمان و تمامی مصریان شب‌هنگام بیدار شدند و صدای شیونی بلند در سرتاسر مصر برخاست، زیرا خانه‌ای نبود که کسی در آن نمرده باشد.

31 شبانه، فرعون موسی و هارون را فرا خواند و گفت: «برخیزید و از میان قوم من بیرون روید! هم شما و هم جملۀ بنی‌اسرائیل. بروید و خداوند را همان‌گونه که گفتید عبادت کنید.

32 گله‌ها و رمه‌هایتان را هم بردارید و بروید. برای من نیز برکت بطلبید!»

خروج از مصر

33 مصریان نیز به اصرار از قوم اسرائیل خواستند که سرزمینشان را هر چه زودتر ترک کنند. زیرا می‌گفتند: «اگر نه، همه خواهیم مرد!»

34 پس قوم خمیر نانهایشان را بی‌آنکه بر آن خمیرمایه بیفزایند، در تُغارهایی گذاشتند و در پارچه پیچیده، بر دوش خود حمل کردند.

35 بنی‌اسرائیل همان‌گونه که موسی گفته بود، از مصریان آلات نقره و طلا و لباس خواستند.

36 و خداوند نظر لطف مصریان را نسبت به قوم برانگیخته بود به گونه‌ای که هر چه خواستند، بدیشان دادند. پس، بنی‌اسرائیل مصریان را غارت کردند.

37 بنی‌اسرائیل از رَمِسیس به سُکّوت سفر کردند. شمار آنان، بدون احتساب زنان و کودکان، ششصد هزار مردِ پیاده بود.

38 گروه مختلط بسیاری نیز همراه آنان رفتند، همچنین چارپایان فراوان، اعم از گله و رمه.

39 آنان با خمیری که از مصر با خود برداشته بودند گِرده‌نانهای بی‌خمیرمایه پختند. خمیر ایشان بدون خمیرمایه بود، زیرا از مصر رانده شده بودند. آنها نمی‌توانستند درنگ کنند یا برای خود توشۀ راه تدارک بینند.

40 مدتی که قوم اسرائیل در مصر زیستند چهارصد و سی سال بود.

41 در پایان این چهارصد و سی سال، درست در آخرین روز آن، لشکریان خداوند جملگی از مصر بیرون رفتند.

42 این است شبی که باید برای خداوند نگاه داشت، زیرا ایشان را از زمین مصر بیرون آورد. آری، این همان شب است که بنی‌اسرائیل باید نسل اندر ‌نسل برای خداوند نگاه دارند.

مقررات پِسَخ

43 خداوند به موسی و هارون گفت: «این است قانون پِسَخ: هیچ بیگانه‌ای از آن نخورد.

44 غلام زرخرید می‌تواند پس از آن که او را ختنه کردی از آن بخورد،

45 ولی میهمان یا کارگر مزدبگیر نباید بخورد.

46 باید تنها داخلِ یک خانه خورده شود؛ چیزی از گوشت آن را از خانه بیرون نبرید و هیچ‌یک از استخوانهای آن را مشکنید.

47 جماعت اسرائیل همگی باید این را به جا آورند.

48 اگر غریبی در میان شما ساکن است که می‌خواهد پِسَخِ خداوند را به جا آورد، همۀ ذکورانش باید نخست ختنه شوند؛ آنگاه می‌تواند مانند افراد بومی در آن شرکت کند. هیچ ذکور ختنه نشده‌ای نباید از آن بخورد.

49 همه را یک قانون خواهد بود، خواه بومیان، خواه غریبانی که در میان شما به سر می‌برند.»

50 پس بنی‌اسرائیل جملگی هرآنچه را که خداوند به موسی و هارون فرمان داده بود، به جا آوردند.

51 و در همان روز خداوند بنی‌اسرائیل را لشکر به لشکر از سرزمین مصر بیرون آورد.

Categories
خروج

خروج 13

وقف نخست‌زاد‌گان

1 خداوند به موسی گفت:

2 «هر نخست‌زاده‌ای را وقف من کن. نخستین ثمرۀ هر رَحِمی در اسرائیل، خواه انسان و خواه چارپا، از آنِ من است.»

3 آنگاه موسی به مردم گفت: «یاد این روز را گرامی بدارید، روزی که از مصر، از خانۀ بندگی بیرون آمدید. زیرا خداوند با دست توانا شما را از مصر به در آورد. هیچ چیز را با خمیرمایه مخورید.

4 امروز، در این ماه اَبیب، بیرون می‌روید.

5 آنگاه که خداوند تو را به سرزمین کنعانیان، حیتّیان، اَموریان، حِویان و یِبوسیان بَرَد – سرزمینی که به پدرانتان سوگند یاد کرد که آن را به تو خواهد بخشید، سرزمینی که شیر و شهد در آن جاری است – آنگاه باید در این ماه این عبادت را به جا آوری:

6 هفت روز نانِ بی‌خمیرمایه بخور و روز هفتم عیدی برای خداوند خواهد بود.

7 در آن هفت روز، نانِ بی‌خمیرمایه بخور؛ نزد تو و نیز در سرتاسر حدود تو، اثری از خمیرمایه یافت نشود.

8 در آن روز به پسرت بگو: ”این به‌خاطر کاری است که خداوند، آنگاه که از مصر بیرون آمدم، برای من انجام داد.“

9 این همچون نشان بر دست تو و یادگار بر پیشانی‌تو خواهد بود تا به یاد آری که شریعت خداوند باید بر لبانت باشد. زیرا خداوند با دست توانای خویش تو را از مصر بیرون آورد.

10 این فریضه را باید همه‌ساله در موعد مقرر به جا آوری.

11 «آنگاه که خداوند طبق سوگندی که برای تو و اجدادت یاد کرد، تو را به سرزمین کنعانیان ببرد و آن را به تو ببخشد،

12 باید نخستین ثمرۀ هر رَحمی را تقدیم خداوند کنی. از چارپایان تو نیز همۀ نخست‌زاده‌های نَرینه از آنِ خداوند است.

13 نخست‌زادۀ الاغ را با بره‌ای فدیه بده، ولی اگر فدیه نمی‌دهی، گردنش را بشکن. هر نخست‌زادۀ آدم را از میان پسران خود فدیه بده.

14 در آینده اگر پسرت از تو بپرسد: ”معنی این کارها چیست؟“ بگو: ”خداوند با دستی توانا، ما را از مصر، از خانۀ بندگی بیرون آورد.

15 هنگامی که فرعون سرسختانه از رها کردن ما اِبا کرد، خداوند همۀ نخست‌زادگان مصر را، از انسان و چارپا، کشت. به همین خاطر است که نخستین ثمرۀ هر رَحِمی را برای خداوند قربانی می‌کنم و همۀ نخست‌زادگان پسر خود را فدیه می‌دهم.“

16 و این همچون نشانی بر دست و علامتی بر پیشانی تو خواهد بود از این که خداوند با دست توانای خویش ما را از مصر به در آورد.»

عبور از دریا

17 چون فرعون قوم را رها کرد، خدا آنان را از راهی که از سرزمین فلسطینیان می‌گذشت هدایت نکرد، هرچند آن راه نزدیکتر بود. زیرا خدا گفت: «اگر ناگزیر از جنگ شوند، بسا که پشیمان شده به مصر بازگردند.»

18 از همین رو، خدا قوم را دُور گردانیده از راه صحرا به سوی دریای سرخ برد. قوم اسرائیل، مسلح برای جنگ، از مصر بیرون رفتند.

19 موسی استخوانهای یوسف را به همراه برد، زیرا یوسف پسران اسرائیل را سوگند داده بود که: «خدا بی‌گمان به یاری شما خواهد آمد؛ پس در آن هنگام استخوانهای مرا نیز با خود از اینجا ببرید.»

20 آنان از سُکّوت عزیمت کرده، در ایتام واقع در حاشیۀ صحرا اردو زدند.

21 خداوند روزهنگام در ستونی از ابر پیش روی ایشان حرکت می‌کرد تا راه را بدیشان نشان دهد، و شب‌هنگام در ستونی از آتش تا ایشان را روشنایی بخشد. این‌گونه می‌توانستند روز و شب در سفر باشند.

22 ستون ابر در روز و ستون آتش در شب از برابر قوم دور نمی‌شد.

Categories
خروج

خروج 14

1 آنگاه خداوند به موسی گفت:

2 «به بنی‌اسرائیل بگو برگردند و در نزدیکی فی‌هاحیروت، بین مِجدُل و دریا، اردو بزنند. باید در کنار دریا، مقابل بَعَل‌صِفون اردو بزنند.

3 فرعون با خود خواهد گفت: ”بنی‌اسرائیل سرگردان به هر سو می‌روند، و بیابان محصورشان کرده است.“

4 من دل فرعون را سخت خواهم کرد، و او ایشان را تعقیب خواهد نمود. و من در فرعون و تمامی سپاهش جلال خواهم یافت. آنگاه مصریان خواهند دانست که من خداوند هستم.» پس بنی‌اسرائیل چنین کردند.

5 چون به فرعون پادشاه مصر خبر دادند که قوم گریخته‌اند، او و خادمانش دربارۀ بنی‌اسرائیل تغییر عقیده دادند و گفتند: «این چه کار است که کردیم که بنی‌اسرائیل را از بندگی خود رها ساختیم!»

6 پس فرمان داد ارابه‌اش را آماده کنند، و با سپاه خود به راه افتاد.

7 او ششصد ارابۀ برگزیده برگرفت همراه با تمام دیگر ارابه‌های مصر و افسرانی که بر آنها بودند.

8 وخداوند دل فرعون پادشاه مصر را سخت کرد تا بنی‌اسرائیل را که بی‌باکانه بیرون می‌رفتند، تعقیب کند.

9 مصریان با تمامی اسبان، ارابه‌ها، سوارانو سربازان فرعون، بنی‌اسرائیل را تعقیب کردند و در نزدیکی فی‌هاحیروت، کنار دریا، در برابر بَعَل‌صِفون، جایی که اردو زده بودند، بدیشان رسیدند.

10 همچنانکه فرعون نزدیکتر می‌شد، بنی‌اسرائیل چشمان خود را بالا کرده، مصریان را دیدند که از پی ایشان می‌آیند. پس هراسان به درگاه خداوند فریاد برآوردند

11 و خطاب به موسی گفتند: «آیا در مصر قبر نبود که ما را به بیابان آوردی تا در اینجا بمیریم؟ این چیست که به ما کردی و ما را از مصر بیرون آوردی؟

12 آیا در مصر به تو نگفتیم: ”ما را به حال خود واگذار تا مصریان را بندگی کنیم“؟ ما را بهتر آن بود که مصریان را بندگی کنیم تا اینکه در بیابان بمیریم!»

13 موسی در جواب قوم گفت: «مترسید. بایستید و نجات خداوند را ببینید، نجاتی را که امروز برایتان به عمل می‌آورد. زیرا مصریانی را که امروز می‌بینید، دیگر هرگز نخواهید دید.

14 خداوند برای شما خواهد جنگید؛ شما فقط آرام باشید.»

15 آنگاه خداوند به موسی گفت: «چرا نزد من فریاد برمی‌آوری؟ بنی‌اسرائیل را بگو پیش روند.

16 تو عصای خود را بلند کن و دست خود را بر فراز دریا دراز کرده، آن را بشکاف تا بنی‌اسرائیل به میان آب بر زمین خشک داخل شوند.

17 و من دل مصریان را سخت خواهم کرد تا از پی ایشان داخل شوند. و در فرعون و تمامی سپاهش و ارابه‌ها و سوارانش، جلال خواهم یافت.

18 و چون در فرعون و ارابه‌ها و سوارانش جلال یابم، مصریان خواهند دانست که من خداوند هستم.»

19 آنگاه فرشتۀ خدا که پیشاپیش سپاه اسرائیل می‌رفت، نقل مکان کرد و به پشت سر ایشان رفت. ستون ابر نیز از پیش روی قوم نقل مکان کرد و پشت سر آنان ایستاد

20 و بین اردوی مصر و اردوی اسرائیل قرار گرفت. ابر بود و تاریکی. و ابر شب را روشن می‌کرد بی‌آنکه در تمامی شب یکی از آنها به دیگری نزدیک آید.

21 آنگاه موسی دست خود را بر فراز دریا دراز کرد، و خداوند تمام آن شب دریا را به واسطۀ باد شرقیِ نیرومندی به عقب راند، و دریا را خشک ساخت. آبها شکافته شد

22 و بنی‌اسرائیل به میان دریا بر زمین خشک داخل شدند، در حالی که دیواری از آب در جانب راست و چپ آنها برافراشته بود.

23 مصریان با همۀ اسبان و ارابه‌ها و سوارانِ فرعون از پی ایشان تاخته، به میان دریا درآمدند.

24 و اما در آخرین پاس شب، خداوند از ستون آتش و ابر بر اردوی مصر نظر افکند و آن را آشفته کرد.

25 او چرخ ارابه‌های مصریان را از مسیر خارج می‌کرد به گونه‌ای که به دشواری می‌راندند. پس مصریان گفتند: «بیایید از بنی‌اسرائیل بگریزیم، زیرا خداوند برای ایشان با مصر می‌جنگد.»

26 آنگاه خداوند به موسی گفت: «دست خود را بر فراز دریا دراز کن تا آبها بر سر مصریان و ارابه‌ها و سوارانشان برگردد.»

27 پس موسی دست خود را بر فراز دریا دراز کرد و دریا، هنگام طلوع روز، به وضع نخست خود برگشت. و چون مصریان به درون آن گریختند، خداوند ایشان را به دل دریا افکند.

28 آب دریا به جای نخست خود برگشت و ارابه‌ها و سواران، یعنی تمامی سپاه فرعون را که از پی بنی‌اسرائیل به میان دریا درآمده بودند، پوشانید. حتی یکی از ایشان نیز جان به در نبرد.

29 اما بنی‌اسرائیل در میان دریا بر خشکی راه پیمودند، در حالی که دیواری از آب در جانب راست و چپ آنها برافراشته بود.

30 آن روز خداوند اسرائیل را از دست مصریان نجات بخشید و اسرائیل اجساد مصریان را دیدند که بر کنار دریا مرده افتاده بودند.

31 اسرائیل چون کار عظیم خداوند را بر ضد مصریان دیدند، از خداوند ترسیدند و به او و به خدمتگزارش موسی ایمان آوردند.

Categories
خروج

خروج 15

سرود موسی

1 آنگاه موسی و قوم بنی‌اسرائیل این سرود را برای خداوند سراییدند:

«خداوند را خواهم سرایید،

زیرا شکوهمندانه پیروز شده است؛

اسب و سوارش را،

به دریا افکند.

2 خداوند قوّت و سرود من است؛

او نجات من گشته است؛

این است خدای من، او را خواهم ستود؛

اوست خدای پدر من، او را برمی‌افرازم.

3 خداوند جنگاور است؛

نام او یهوه است.

4 «ارابه‌ها و سپاه فرعون را،

به دریا فرو افکند؛

افسران برگزیدۀ فرعون،

در دریای سرخ غرق گشتند.

5 آبهای ژرف آنان را در بر گرفت؛

همچون سنگی به اعماق فرو شدند.

6 دست راست تو، ای خداوند،

در قوّت جلیل گشت.

دست راست تو، ای خداوند،

دشمن را در هم شکست.

7 در عظمتِ جلالت،

مخالفان را سرنگون کردی؛

آتش خشم خویش را فرو ریختی

و ایشان را چون خاشاک سوزانید.

8 بادِ بینی تو آبها را بر هم انباشت؛

آبهای روان همچون توده‌ای بر پا ایستاد؛

و آبهای ژرف در دل دریا منجمد گشت.

9 دشمن گفت:

”از پیِ‌شان می‌روم و بر ایشان چیره می‌گردم.

غنیمت را تقسیم می‌کنم، و از ایشان سیر می‌گردم.

شمشیر خویش برمی‌کشم، و دستم هلاکشان خواهد کرد.“

10 اما تو با دَم خود دمیدی،

و دریا ایشان را پوشانید؛

همچون سرب در آبهای زورآور غرق شدند.

11 «کیست چون تو، ای خداوند،

در میان خدایان؟

کیست مانند تو،

زورآور در قدوسیت،

مَهیب در جلال،

و به‌عمل‌آورندۀ شگفتیها؟

12 دست راست خود را دراز کردی؛

و زمین ایشان را فرو بلعید.

13 «قومی را که رهانیدی،

در محبت خویش هدایت نمودی؛

ایشان را به نیروی خود،

به مسکن مقدس خویش رهنمون شدی.

14 قومها شنیدند و لرزه بر اندامشان افتاد؛

اضطراب بر اهل فلسطین مستولی شد.

15 رهبران اَدوم وحشت کردند؛

و سران موآب لرزیدند؛

اهل کنعان جملگی قالب تهی کردند.

16 ترس و وحشت ایشان را فرو گرفت؛

در اثر قوّت بازوی تو، چون سنگ بی‌حرکت گشتند،

تا قوم تو، ای خداوند، عبور کردند؛

تا این قوم که خریدی، عبور کردند.

17 ایشان را داخل ساخته، بر کوه میراث خود غَرْس خواهی نمود،

همان جا، ای خداوند، که تو آن را مسکن خود ساخته‌ای،

در قُدسی که دستان تو بنیان نهاده است.

18 خداوند پادشاهی خواهد کرد، تا ابد‌الآباد.»

19 اسبها و ارابه‌ها و سوارانِفرعون چون به میان دریا درآمدند، خداوند آبها را بر ایشان برگردانید، ولی بنی‌اسرائیل در میان دریا بر خشکی راه پیمودند.

20 آنگاه مریمِ نبیّه، خواهر هارون، دف به دست گرفت و همۀ زنان دف در دست و رقص‌کنان از پی او بیرون آمدند.

21 مریم به ایشان چنین سرایید:

«خداوند را بسرایید،

زیرا شکوهمندانه پیروز شده است؛

اسب و سوارش را به دریا افکند.»

آبهای مارَه و ایلیم

22 سپس موسی اسرائیلی‌ها را از دریای سرخ کوچانید و ایشان به صحرای شور رفتند. آنها سه روز در صحرا سفر کردند بی‌آنکه آب پیدا کنند.

23 آنگاه به مارَه رسیدند، ولی نتوانستند از آب آنجا بنوشند زیرا تلخ بود؛ به همین جهت آن مکان را مارَهنامیدند.

24 پس قوم شِکوِه‌کنان به موسی گفتند: «چه بنوشیم؟»

25 موسی نزد خداوند فریاد برآورد، و خداوند چوبیبدو نشان داد. موسی چوب را به آب انداخت و آب شیرین شد.

یهوهدر آنجا فریضه و قانونی برای ایشان وضع کرد، و بدین‌گونه آنها را آزمود.

26 فرمود: «اگر به‌دقّت به صدای خداوند خدایتان گوش فرا دهید و آنچه را در نظر او درست است به جا آورید، اگر به فرامین او توجه کنید و تمام فرایض او را به جا آورید، من نیز هیچ‌یک از بیماریهایی را که مصریان را بدان دچار کردم بر شما نازل نخواهم کرد، زیرا من یهوه شفادهندۀ شما هستم.»

27 آنگاه ایشان به ایلیم آمدند که در آنجا دوازده چشمه و هفتاد نخل بود، و آنجا کنار آب اردو زدند.

Categories
خروج

خروج 16

خوراک مَنّا و بِلدرچین

1 جماعت بنی‌اسرائیل جملگی از ایلیم عزیمت کردند و در روز پانزدهم از ماه دوّمِ پس از خروجشان از مصر، به صحرای سین رسیدند که میان ایلیم و سینا واقع است.

2 در آن صحرا، جماعتِ بنی‌اسرائیل جملگی بر ضد موسی و هارون زبان به شکایت گشودند.

3 بنی‌اسرائیل بدیشان گفتند: «کاش در همان سرزمینِ مصر به دست خداوند مرده بودیم! آنجا گِرد دیگهای گوشت می‌نشستیم و نانِ سیر می‌خوردیم؛ ولی ما را به این بیابان آورده‌اید تا همگیِ این جماعت را از گرسنگی بکشید.»

4 آنگاه خداوند به موسی گفت: «همانا من از آسمان برای شما نان می‌بارانم، و قوم هر روز بروند و به اندازۀ نیاز همان روز، نان گرد آورند. بدین‌سان ایشان را خواهم آزمود که آیا مطابق شریعت من رفتار می‌کنند یا نه.

5 در روز ششم، وقتی آنچه را که می‌آورند، آماده کنند، باید دو برابر مقداری باشد که روزهای دیگر گرد می‌آورند.»

6 پس موسی و هارون به همۀ بنی‌اسرائیل گفتند: «شامگاهان خواهید دانست که این خداوند بود که شما را از سرزمین مصر بیرون آورد،

7 و بامدادان جلال خداوند را خواهید دید، چونکه او شکایت شما را از خداوند شنیده است. زیرا ما چیستیم که از ما شکایت کنید؟»

8 و موسی گفت: «چون خداوند شامگاهان به شما گوشت دهد تا بخورید و بامدادان نان دهد تا سیر شوید، این را خواهید دانست. زیرا خداوند شکایتی را که از او کرده‌اید شنیده است. ما چیستیم؟ شما نه از ما، بلکه از خداوند شکایت کرده‌اید.»

9 سپس موسی به هارون گفت: «به تمامی جماعت بنی‌اسرائیل بگو: ”به حضور خداوند نزدیک آیید زیرا شکایت شما را شنیده است.“»

10 پس در همان حال که هارون با تمامی جماعت بنی‌اسرائیل سخن می‌گفت، ایشان به سوی صحرا می‌نگریستند که هان، جلال خداوند در ابر ظاهر شد!

11 خداوند به موسی گفت:

12 «شکایت بنی‌اسرائیل را شنیده‌ام. بدیشان بگو: ”هنگام عصر گوشت خواهید خورد و بامدادان از نان سیر خواهید شد تا بدانید که من یهوه خدای شما هستم.“»

13 شامگاهان، بِلدرچین‌ها برآمدند و اردوگاه را پوشانیدند؛ و بامدادان لایه‌ای از شبنم، گرداگرد اردوگاه نشست.

14 و چون شبنم برخاست، اینک بر روی صحرا پولَکهای ریز شبیه ژالۀ یخ‌زده بر زمین پدیدار شد.

15 بنی‌اسرائیل با دیدن آن به یکدیگر گفتند: «این چیست؟»زیرا نمی‌دانستند آن چیست. موسی بدیشان گفت: «این نانی است که خداوند به شما داده تا بخورید.

16 فرمان خداوند این است: ”هر یک از شما به اندازۀ خوراکش از آن برگیرد. برای هر نفر که در خیمۀ شماست، به اندازۀ یک عومِر،به شمارۀ نفوس برگیرید.“»

17 پس بنی‌اسرائیل چنین کردند؛ برخی زیاد برگرفتند، برخی کم.

18 و آن را به معیار عومِر اندازه گرفتند. آن که زیاد برگرفته بود اضافه نداشت و آن که کم برگرفته بود، کم نداشت. هر کس به اندازۀ خوراکش برگرفته بود.

19 آنگاه موسی بدیشان گفت: «هیچ‌کس نباید چیزی از آن را تا صبح باقی نگاه دارد.»

20 اما به موسی گوش ندادند و برخی قسمتی از آن را تا صبح باقی نگاه داشتند. ولی آنچه نگاه داشته بودند، کرم گذاشت و متعفن شد. پس موسی بر ایشان خشم گرفت.

21 باری، هر روز صبح هر کس به اندازۀ خوراکش از آن برمی‌گرفت، و با گرم شدن آفتاب آب می‌شد.

22 قوم در روز ششم دو چندان، یعنی برای هر نفر دو عومِر، برگرفتند. و رهبران جماعت جملگی آمده، موسی را از این امر آگاه ساختند.

23 او بدیشان گفت: «فرمان خداوند این است: ”فردا روز فراغت است، شَبّاتِ مقدسِ خداوند. پس آنچه باید پخت بپزید، و آنچه باید جوشاند بجوشانید، و آنچه باقی مانَد ذخیره کرده، تا صبح نگاه دارید.“»

24 پس مطابق دستور موسی آن را تا صبح ذخیره کردند، که نه گندید و نه کرم گذاشت.

25 آنگاه موسی گفت: «امروز از این بخورید، زیرا که امروز، شَبّاتی برای خداوند است. امروز از این چیزی در صحرا نخواهید یافت.

26 شش روز آن را برگیرید، ولی در روز هفتم که شَبّات است، از آن هیچ نخواهد بود.»

27 با این حال، برخی از مردم در روز هفتم بیرون رفتند تا از آن برگیرند، اما چیزی نیافتند.

28 آنگاه خداوند به موسی گفت: «تا به کی از اجرای فرمانها و شرایع من سرپیچی می‌کنید؟

29 ببینید که خداوند شَبّات را به شما بخشیده است؛ از همین رو است که در روز ششم به اندازۀ دو روز به شما نان می‌دهد. پس در روز هفتم، هر کس هر جایی هست، همان جا بماند؛ کسی نباید از مکانش بیرون برود.»

30 پس قوم در روز هفتم فراغت یافتند.

31 خاندان اسرائیل آن نان را مَنّانامیدند. آن همچون تخم گشنیز سفید بود و طعمی چون کلوچۀ عسلی داشت.

32 موسی بعدها گفت: «فرمان خداوند این است: ”یک عومِر از مَنّا را برگیرید تا طی نسلهای شما نگاه داشته شود، تا آن نان را ببینند که در صحرا به شما برای خوراک دادم، آنگاه که شما را از سرزمین مصر بیرون آوردم.“»

33 پس موسی به هارون گفت: «ظرفی برگیر و آن را از یک عومِر مَنّا پر کن و آن را در حضور خداوند بگذار تا در نسلهای شما نگاه داشته شود.»

34 هارون مطابق آنچه خداوند به موسی فرمان داده بود، مَنّا را مقابل صندوقشهادت قرار داد تا نگاه داشته شود.

35 بنی‌اسرائیل چهل سال مَنّا می‌خوردند، تا به سرزمینی آباد رسیدند. باری، تا رسیدن به مرزهای کنعان، خوراکشان مَنّا بود.

36 (عومِر معادل یک‌دهمِ ایفَهاست.)

Categories
خروج

خروج 17

آبی از دل صخره

1 جماعت بنی‌اسرائیل جملگی از صحرای سین عزیمت کردند و به فرمان خداوند طی منازل مختلف به سفر خود ادامه دادند. آنان در رِفیدیم اردو زدند، ولی در آنجا آب نبود تا قوم بنوشند.

2 پس قوم با موسی مجادله کرده، گفتند: «به ما آب بدهید تا بنوشیم.» موسی در پاسخ گفت: «چرا با من مجادله می‌کنید؟ چرا خداوند را می‌آزمایید؟»

3 اما قوم در آنجا تشنۀ آب بودند، و بر موسی شکایت کرده، گفتند: «چرا ما را از مصر بیرون آوردی تا ما و فرزندان و دامهایمان را از تشنگی بکشی؟»

4 آنگاه موسی نزد خداوند فریاد برآورد و گفت: «با این قوم چه کنم؟ نزدیک است سنگسارم کنند.»

5 خداوند به موسی گفت: «پیشاپیش قوم گام بردار و برخی از مشایخ اسرائیل را نیز همراه خود برگیر و عصایی را که با آن رود نیل را زدی به دست گرفته، روانه شو.

6 همانا من در آنجا پیش روی تو بر صخره‌ای که در حوریب است، می‌ایستم. صخره را بزن، که از آن آب بیرون خواهد آمد تا قوم بنوشند.» پس موسی در برابر دیدگان مشایخ اسرائیل چنین کرد.

7 او آن مکان را مَسَّهو مِریبَهنامید، زیرا بنی‌اسرائیل مجادله کردند و خداوند را آزمودند و گفتند: «آیا خداوند در میان ما هست یا نه؟»

شکست عَمالیقیان

8 سپس عَمالیق آمدند و در رِفیدیم با اسرائیل جنگ کردند.

9 موسی به یوشَع گفت: «مردانی برای ما برگزین و به مصاف عَمالیق بیرون رو. فردا من با عصای خدا به دستم بر بالای تپه خواهم ایستاد.»

10 پس یوشَع طبق دستور موسی به جنگ عَمالیق رفت، و در این ضمن موسی، هارون و حور به بالای تپه برآمدند.

11 هرگاه موسی دستانش را برمی‌افراشت اسرائیل پیروز می‌شدند، و هرگاه دستانش را پایین می‌آورد، عَمالیق چیره می‌شدند.

12 اما دستان موسی خسته شد؛ پس سنگی برگرفته زیر موسی نهادند و او بر آن بنشست. هارون و حور نیز یکی از این سو و دیگری از آن سو دستانش را نگاه داشتند. بدین‌سان دستان موسی تا غروب آفتاب استوار ماند

13 و یوشَع به دَمِ شمشیر بر لشکر عَمالیق چیره شد.

14 آنگاه خداوند به موسی گفت: «این را به یادگار در کتاب بنویس و آن را به گوش یوشَع بخوان، زیرا من یاد عَمالیق را به‌کل از زیر آسمان محو خواهم کرد.»

15 سپس موسی مذبحی ساخت و آن را خداوند بیرق من است، نامید

16 و گفت: «زیرا دستی بر ضد تختخداوند است! خداوند نسل اندر نسل با عَمالیق در جنگ خواهد بود.»

Categories
خروج

خروج 18

دیدار یِترون و موسی

1 و اما یِترون، کاهن مِدیان، که پدرزن موسی بود، هرآنچه را که خدا برای موسی و قومش اسرائیل کرده بود شنید، این را که چگونه خداوند اسرائیل را از مصر بیرون آورده است.

2 پس از آنکه موسی زن خود صِفّورَه را روانه ساخت، پدرزنش یِترون او را منزل داد

3 و نیز دو پسر او را. نام یکی جِرشوم بود،زیرا موسی گفته بود: «در سرزمین بیگانه، غریبم.»

4 و نام دیگری اِلعازار،زیرا گفته بود: «خدای پدرم یاورم بوده و مرا از شمشیر فرعون رهانیده است.»

5 باری، یِترون پدرزن موسی همراه با پسران و زن موسی به صحرا آمد، جایی که موسی نزد کوه خدا خیمه زده بود.

6 یِترون برای موسی پیغام فرستاده بود که: «من، یِترون، پدرزنت همراه زنت و دو پسرش نزد تو می‌آییم.»

7 پس موسی به دیدار پدرزنش بیرون رفت و او را تعظیم کرده، بوسید. آنها از سلامتی یکدیگر پرسیدند و به خیمه در‌آمدند.

8 موسی پدرزن خویش را از هرآنچه خداوند به‌خاطر اسرائیل با فرعون و مصریان کرده بود آگاه ساخت، و نیز از همۀ سختیهایی که در راه بر ایشان گذشته بود و چگونه خداوند ایشان را رهانیده بود.

9 یِترون به سبب همۀ احسانی که خداوند در حق اسرائیل کرده و ایشان را از دست مصریان رهانیده بود، شادمان گردید.

10 وی گفت: «متبارک باد خداوند که شما را از دست مصریان و فرعون رهایی داده و قوم را از چنگ مصریان رهانیده است.

11 حال می‌دانم که یهوه از همۀ خدایان بزرگتر است، زیرا با آنان که متکبرانه با اسرائیل رفتار نمودند، چنین کرده است.»

12 آنگاه یِترون، پدرزن موسی، قربانی تمام‌سوز و قربانیهای دیگر تقدیمِ خدا کرد، و هارون و همۀ مشایخ اسرائیل آمدند تا در حضور خدا با پدرزن موسی نان بخورند.

13 روز بعد، موسی برای داوری قوم بنشست و مردم صبح تا شب، گرد او ایستاده بودند.

14 چون پدرزن موسی آنچه را موسی با قوم می‌کرد دید، گفت: «این چه کاری است که تو با قوم می‌کنی؟ چرا تو تنها می‌نشینی و مردم همه از صبح تا شب گرد تو می‌ایستند؟»

15 موسی در جواب پدرزنش گفت: «قوم نزد من می‌آیند تا از خدا مسألت نمایند.

16 هرگاه مشاجره‌ای درگیرد، نزد من می‌آیند و من میان طرفین حکم می‌کنم و فرایض و شرایع خدا را به ایشان می‌آموزم.»

17 پدرزن موسی به وی گفت: «آنچه تو می‌کنی، نیکو نیست.

18 به‌یقین تو و این قوم که با تواَند از پا خواهید افتاد. این کار برای تو بسیار سنگین است؛ به تنهایی آن را نمی‌توانی کرد.

19 حال به سخن من گوش فرا ده تا تو را پند دهم، و خدا با تو باشد. تو در پیشگاه خدا نمایندۀ قوم باش و مسائل ایشان را نزد او ببر.

20 فرایض و شرایع را بدیشان بیاموز و راهی را که باید بروند و کاری را که باید بکنند بدیشان بنما.

21 اما از میان همۀ قوم، مردانی قابل که خداترس، امین و متنفر از سود نامشروع باشند، جُسته بر ایشان برگمار تا رؤسای هزاره‌ها و رؤسای صدها و رؤسای پنجاه‌ها و رؤسای ده‌ها باشند.

22 آنان در همۀ اوقات بر قوم داوری کنند؛ مسائل مهم را نزد تو آورند اما مسائل جزئی را خود داوری کنند. بدین‌سان بار تو سبکتر خواهد شد، زیرا آنان با تو آن را حمل خواهند کرد.

23 اگر چنین کنی، و اگر خدا تو را چنین امر فرماید، آنگاه یارای استقامت خواهی داشت و این مردم نیز همگی در صلح و صفا به خانه‌های خود خواهند رفت.»

24 موسی سخن پدرزن خود را پذیرفت و هرآنچه او گفته بود به عمل آورد.

25 او از میان تمامی اسرائیل مردانی قابل برگزید و ایشان را سران قوم ساخت تا رؤسای هزاره‌ها و رؤسای صدها و رؤسای پنجاه‌ها و رؤسای ده‌ها باشند.

26 آنان در همۀ اوقات به داوری بر مردم مشغول بودند؛ مسائل دشوار را نزد موسی می‌آوردند، ولی مسائل جزئی را خود داوری می‌کردند.

27 آنگاه موسی پدرزن خود یِترون را مرخص کرد، و او به سرزمین خود بازگشت.